به نام خدای مهربان و با عرض سلام خدمت معلم عزیز‌تر از جان خودمان و عرض تبریک به مناسبت این‌که سلمانی رفته‌اند و سر نوشان مبارک باشد.
کد خبر: ۱۱۷۱۷۷۲

ما در روز جمعه تا ساعت 9 صبح خوابیدیم و سپس بیدار شدیم و رفتیم از نانوایی نان و از سنجرخان بقالی سر کوچهمان مقداری خردهپنیر خریدیم و در کنار جمع صمیمی خانوادهمان صبحانه خوردیم و صبح جمعه با شما گوش کردیم. بعد پدرمان به ما و مادرمان گفت لباس بپوشید، برویم در مصلای تهران نمایشگاهی است که لوازم سفر اربعین میفروشند، ببینیم چی به کارم میآید که بخریم. آخر پدر ما امسال خیلی دوست داشت به اربعین و زیارت برود و پول نداشت و مادرمان یک النگویش را به بابایمان داد که بفروشد و او به پیادهروی برود.

ما پس از آن با هم لباس پوشیدیم و به مصلی رفتیم. یک سفره خیلی گنده توی مصلی چسبانده بودند که رویش نوشته بود نمایشگاه اربعین و مادرمان گفت اسم آن سفره بنر است. ما که خودمان توی سفر اربعین نرفتیم، ولی در این نمایشگاه خیلی متوجه شدیم کسانی که اربعین میروند چه چیزهایی لازم دارند. اولین چیزی که در سفر اربعین لازم است زیتون پرورده امسالی است و بعد لیموعمانی و بعد روتختی دو نفره و کت شلوار مردانه و نیز عروسکهای هلو کیتی. بعضی غرفهها هم برای سفر اربعین خانمها مانتوهای گلگلی قشنگ و کفش پاشنه بلند و نیز گل سر و شال میفروختند. ما هی میچرخیدیم و دیدیم پدرمان هیچی خرید نمیکند. تقریبا عصر شده بود. ما از غرفه فلافلفروشی دم نمایشگاه سه تا فلافل خریدیم و به جای ناهار خوردیم. بعد از باد گلوی نوشابهایمان از بابایمان پرسیدیم که چرا وسایلت را نخریدی وقتی ندارید که؟ به من گفتند پسر جان وسایل چیه، به اسم اربعین و امام حسین(ع) دارند کاسبی میکنند.

گفتیم چطور؟ گفت: بنر زده به چه گندگی اسمشو گذاشته نمایشگاه اربعین بعد توش کت و شلوار و نمک دریا و عروسک بفروشن؟ راست هم میگفت ما از آن کله شهر آمده بودیم وسایل سفر اربعین بابا جانمان را خرید کنیم، ولی دو دست از پا درازتر به خانه برگشتیم و نماز خواندیم و تکالیفمان از جمله نوشتن همین انشا را انجام دادیم و خوابیدیم. این بود انشای من ای معلم تو هستی همه دنیای من...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها