دیدگاهمان را نسبت به پلیس چگونه تغییر بدهیم؟

این منم که پلیسم

هر کدام از ما درون خود یک «پلیس» داریم. هر چقدر هم شلخته و بی نظم باشیم درون خودمان خوب این مساله را تجزیه و تحلیل کرده ایم که بعضی از چیزها باید سر جای خود قرار داشته باشند و خیلی بد است اگر آن چیز «آنجا» نباشند. پلیس درون به ما امر نهی می‌کند. او مدام به ما نهیب می زند شلخته نباشیم، تخلف نکنیم، بی انضباطی را کنار بگذاریم و انسان موجهی باشیم.
کد خبر: ۱۱۶۷۸۸۰
این منم که پلیسم

به گزارش جام جم آنلاین ، از پلیس درون هم بگذریم به پلیس برون می رسیم. این یکی دیگر عینی و واضح است. آن را همه جا می بینیم. اینکه اگر آنها نباشند چقدر سلامت روانی و امنیت جامعه به مخاطره می افتد نیاز به تجزیه و تحلیل کلان ندارد. خوب می دانیم فقدان نیروی انتظامی برای یک اجتماع تا چه اندازه هنجارشکن و خانمان برانداز است. اما با وجود این خوب دانستن چرا پلیس «برون» را گاهی مثل «پلیس درون» در نظر می گیریم؟ یعنی خیلی به آن اهمیت نمی دهیم؟ جدی تلقی نمی کنیم؟ یک جایی، یک کسی ، یک زمانی فردی آمده و بین ما و این پلیس برون یک گره ایجاد کرده است. این گره را که باز کنیم ارتباط مستقیم می شود. اما چرا در بسیاری از جوامع اکثر عوام از پلیس می ترسند ، آن را نادیده می گیرند و نقش او را برای حل مشکلات نادیده می گیرند؟ این معضل بزرگ به ارتباطی برمی گردد که بسیار سست و کمرنگ است و حتی در برخی از جوامع وجود ندارد.

اصل اول : این منم که پلیسم

بستگی دارد که تعریف از ارتباط چه باشد. بلافاصله به ذهن بسیاری از مردم خطور می کند که ارتباط خوب با پلیس یعنی اینکه به سرعت و در موارد خاص او را در جریان امور بگذاریم. اما چند درصد مردم همان پلیس درونشان را بیدار می کنند و سعی می کنند به جای اینکه موجود عجیب و غریبی به نام پلیس خارج از محدوده اجتماع مردم باشند خودشان به عنوان یک پلیس در بطن اجتماع قرار بگیرند؟ بگذارید مثالی بیاوریم...

مردی ایرانی به همراه همسر انگلیسی خود سرچهارراه قرار داشت. مرد با اینکه چراغ قرمز بود از چهارراه عبور کرد و به تذکر همسر خود اهمیتی نداد. همسر انگلیسی بلافاصله تخلف همسرش را گزارش کرد. او به شوهرش گفت: پلیس نبود اما من که بودم، من خودم از پلیس سخت گیرتر هستم!

«پلیس بودن» از دیگران شروع نمی شود. از خود فرد شروع می شود. لازم نیست حتما کسی به شما تذکر بدهد. خودتان مامور باشید. چند درصد از شما در کنار دوست، همسر و یا سایر اعضای خانواده تان در ماشین نشسته اید و به او تذکر می دهید که آرام تر براند؟ چند درصد از شما به دیگران تذکر می دهید که وسایل هتل را با خود نبرند؟ چند درصد از شما پلیس هایی دلسوز و ذاتی هستند؟

اصل دوم: به پلیس می گویم

چند سال همسایه ای پر سر و صدا نصیب ما شد. آنها همیشه دعوا داشتند. این دعواها خیلی زیاد بود و ما عادت کرده بودیم. پسر خانواده مرتب داد و قال راه می انداخت و اعضای خانواده اش را مورد ضرب و شتم قرار می داد. همیشه از خانه آنها صدای جیغ و داد می آمد. همیشه صدای گریه و ناسزا می شنیدیم. یک روز دختر خانواده را در خیابان دیدم. به او گفتم چرا در مواقع این چنینی پلیس را در جریان نمی گذارند؟ او با تعجب به من نگاه کرد. انگار که چیز عجیبی گفته باشم و اصلا انگار حرف بدتری نسبت به ناسزاهای رکیک برادرش به زبان آورده باشم.

این ماجرا را بگذارید کنار خانواده ای ساکن کپنهاگن دانمارک. آنها خانواده ای مهاجر بودند. پدر خانواده فردی عصبی بود. مرتب همسر و فرزندانش را کتک می زد. از وقتی فرزندان این خانواده در دانمارک به مدرسه رفتند با برخی از حقوق اجتماعی آشنا شدند. چگونه؟ برایتان می گویم. روزی پدر خانواده دوباره داد و قال راه انداخت. بچه ها بلافاصله به کوچه دویدند و با کمک همسایه ها پلیس خبر کردند. پدر خانواده بازداشت شد. از آن زمان دیگر کسی به یاد نمی آورد پدر خانواده بددهانی کرده باشد یا بچه ها و زنش را کتک بزند.

اصل سوم: به پلیس اعتماد کنیم

هزار بار در سریال ها و فیلم ها دیده ایم که یک شخصیت خبیث می آید یک فرد را گروگان می گیرد. بعد هم خانواده طرف را تهدید می کند اگر پلیس را در جریان بگذارید گروگان را می کشیم و سر به نیست می کنیم. مردم بخواهند و نخواهند از آنچه می بینند الگو برداری می کنند. اتفاقاتی از این دست باعث می شود تا اعتماد به پلیس کم بشود. به خصوص اگر در این آثار سینمایی و تلویزیونی پلیس فردی فاسد و بزهکار نمایش داده شود.

اما در بحرانی ترین مواقع هیچ منطقی وجود ندارد جز اینکه گوشی را بردارید، شماره پلیس را بگیرید و از آنها کمک بخواهید. همین. به پلیس اعتماد کنید. اعتماد به پلیس بهتر از اعتماد به جنایتکاران و مجرمان است.

اصل چهارم: زود به پلیس زنگ بزن

شگفت آنکه حتی در بحرانی ترین و خطرناک ترین موقعیت های ممکن تماس با پلیس حتی اولویت آخر هم نیست این در حالی است که سریع باید با پلیس تماس بگیرید. بسیاری از عوام فکر می کنند تنها وقتی باید به نیروی انتظامی خبر بدهند که جنایتی رخ داده و یا یک کتک کاری شدید به وجود آمده باشد. بسیاری از مردم ناآگاه هستند که بسیاری از مشکلات آنها به سرعت با کمک پلیس رفع می شود.

بگذارید باز هم مثالی بیاوریم. مردی با گمراه کردن همسر کم سواد خود او را به دفتر اسناد رسمی برد و تمامی املاک او را به نام خود زد. همسر مرد هر چند کم سواد بود اما خنگ نبود. به سرعت فهمید چه کلاهی سر او رفته است. به سرعت سردفتردار را در جریان گذاشت. سردفتردار به او گفت باید شکایت کند و طرح شکایت مدت ها طول می کشد تا نتیجه دهد. شاید بیشتر از یک سال. اما زن تردید نکرد. وقتی دید دیگر کاری از او برنمی آید به سرعت با پلیس تماس گرفت. با داد و بیداد همسرش را همان جا نگه داشت. پلیس آمد. زن همه چیز را گفت و اینکه چگونه شوهرش سر او را کلاه گذاشته است. مرد منکر شد. اما بالاخره کوتاه آمد و اعتراف کرد. همان جا سردفتردار گواهی نوشت ، پلیس امضا کرد و زن دوباره تمام اموال خود را پس گرفت. تصور کنید این زن می خواست به حرف سردفتردار گوش بدهد و برود فقط شکایت کند. باید مدت ها می دوید. اما پلیس به او کمک کرد.

اصل پنجم: پلیس ، پلیس فقط پلیس

وقتی موارد اضطراری پیش می آید به این فکر نکن که خودش حل می شود. وقتی یکی از اعضای خانواده ات تو را کتک می زند به این فکر نکن که آدم می شود. وقتی در خیابان کتک کاری می بینی، وقتی از خانه همسایه ات صداهای عجیب می شنوی به پلیس زنگ بزن. تردید نکن. پلیس را جز اولویت های آخرت قرار نده...

برگرفته از: lexch

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها