گزارش میدانی خبرنگار جام‌جم از مشکلات اهالی تورقوزآباد روستایی که حالا به لطف دشمنی‌های نتانیاهو جهانی شده است

تورقوزآباد از زاویه غیر هسته ای

تورقوزآباد روی نقشه پیدا نیست! گم است! یک نشان کوچک است نزدیک قیصرآباد و در حاشیه آزادراه خلیج‌فارس. اما نقشه که جان بگیرد، خیابان‌ها و محله‌ها که واقعی شوند، تورقوزآباد هم می‌شود یکی از روستاهای حاشیه‌ای پایتخت، جایی که تا همین چند روز پیش خیلی‌ها اسمش را هم نشنیده بودند و حالا آدرسش جهانی شده و همه آن را با نشانی یک انبار اتمی مخفی می‌شناسند، انباری بزرگ با دری آبی رنگ که بنیامین نتانیاهو ،نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در مجمع عمومی سازمان ملل از آن اسم برد!
کد خبر: ۱۱۶۷۵۱۰

تورقوزآباد برای ما با یک تابلوی سبزرنگ بزرگ شروع میشود، تابلویی که در حاشیه جاده جا خوش کرده و ورودمان را به روستای شهیدپرور فاطمیه خوش آمد میگوید. فاطمیه البته نام جدید روستاست، هنوز خیلیها مثل نتانیاهو اینجا را به اسم قدیمش میشناسند، همان تورقوزآبادی که با خط ریزتر در تابلو نوشته شده است. کمی جلوتر از این تابلو، خیابان سیداحمدخمینی است، خیابان اصلی روستا و مدرسه پسرانه و دهیاری روستا همین ابتدای مسیر مقابل مان قد میکشند روی زمین. ساعت حوالی 10 و30 دقیقه است و زنگ تفریح بچههای مدرسه، پسربچههای کوچک و بزرگی که داخل حیاط بزرگ مدرسه این طرف و آن طرف میدوند. محسن باقری، مدیر مدرسه از مشکلات آموزشی منطقه میگوید، مشکلاتی که سررشتهشان به کمبود فضای آموزشی میرسند و او که روزهای آخر خدمتش را در دبستان پسرانه 12 فروردین و دبیرستان عرفان میگذراند به ما میگوید: دو مقطع بودن مدرسه، یکی از مشکلات اصلی اینجاست، چون بچهها از اول ابتدایی تا نهم در یک فضا هستند و این موضوع مشکلات زیادی را به وجود میآورد و همه اینها هم به خاطر کمبود فضای آموزشی است و در مقطع متوسطه دوره دوم هم اینجا مدرسهای وجود ندارد. مشکل بعدی که مدیر این مدرسه به آن اشاره میکند، به حضور پررنگ مهاجران افغان در سطح روستای تورقوزآباد برمی گردد، همانها که حالا به گفته باقری، 70درصد جمعیت دانش آموزی مدرسه او را تشکیل داده و جمعیت کلاسهای این مدرسه را به 40 نفر و بیشتر رساندهاند، آن هم در حالی که طبق استاندارد آموزشی جمعیت کلاسهای روستایی باید بین 27 تا 30 نفر باشد.

گلایههای باقری از حضور همین جمعیت مهاجر است: «مهاجران وامانده از هرجایی که باشند به تورقوزآباد پناه میآورند و ما هم موظفیم که ثبتنامشان کنیم در حالی که شاید خیلیهایشان از نظر سطح علمی و ... هیچ آموزشی ندیده باشند و هماهنگشدنشان با بچههای ایرانی کار سادهای نباشد.» حرفهای آقای مدیر که تمام میشود، ما برمی گردیم داخل حیاط بزرگ مدرسه، میایستیم زیر تابلوی مدرسه و با چشم جنب و جوش بچه مدرسهایها را دنبال میکنیم؛ بچههایی مثل محمدحسین، فهیم، کیوان، علی، عرفان و ابوالفضل که از بین جمعیت جدا میشوند، جلو میآیند و با شوخی میگویند ما در حیاط خانهمان اورانیوم غنی شده داریم. این را محمدحسین میگوید و بقیه میخندند. محمدحسین از جمعیت بومی تورقوزآباد است، با افتخار میگوید که مهاجر نیست و اصل و نسبش اینجا بودهاند و کارشان دامداری بوده؛ او یکی است مثل ابوالفضل که میگوید خانوادهاش از 30 سال پیش و بیشتر اینجا زندگی میکردند، ابوالفضل هم با افتخار میگوید که عمویش را اینجا همه میشناسند، چون تنها کدخدای روستا بوده؛ کدخدا اکبر نبی که چندسالی است از دنیا رفته است.

فهیم اما از بچههای مهاجر است، مهاجران افغان. کابل به دنیا آمده و حالا 13 سال از مهاجرت خانوادهاش به ایران میگذرد، دوسال اول حضورشان در ایران در قیصرآباد زندگی میکردند و حالا 11 سال است تورقوزآبادی شدهاند؛ جایی که وطنشان نیست اما دوستش دارند. این را فهیم میگوید، چرایش را هم ما میپرسیم و او در جواب میگوید:« چون اینجا خیلی خوب است، امنیت دارد، زمینهایش هم ارزان است. مدرسهاش هم جدید و خوب است.» منظور فهیم از زمین، همین کرایه خانه است؛ فهیم و خانواده اش برای یک خانه 60 متری، شش میلیون تومان پول پیش دادهاند و ماهی 500 هزار تومان اجاره و با اینکه امسال این مبلغ خیلی زیاد شده اما بازهم راضیاند، چون جای دیگر با این قیمت خانه پیدا نمیکنند.

بچههایی که دوست دارند بیرانوند را از نزدیک ببینند

رویای بچهها - چه مهاجر باشند و چه نباشند - اینجا زیر سقف این مدرسه یک رویای مشترک است، آنها دلشان زمین چمن فوتبال میخواهد و یک استخر چند متری. محمدحسین میگوید: همه ما فوتبال دوست داریم، اما زمین فوتبال نداریم، توی زمین خاکی هم که بازی میکنیم همسایهها شاکی میشوند میگویند سروصدا میکنید، خاک بلند میشود و بهانه میآورند. بچهها البته یک آرزوی بزرگ دیگر هم دارند، اینکه یک روز گذر فوتبالیستهای معروف، بچههای تیم ملی به روستایشان بیفتد؛ آرزویی که از نظر خودشان محال نیست چون همه آنها در تلگرام و اینترنت عکس علیرضا جهانبخش را در کورهپزخانههای خاوران دیدهاند و خودشان میگویند که تورقوزآباد که دورتر از آنجا نیست! بچههای مدرسه 12 فروردین اما بین همه فوتبالیستها دلشان را پیش علیرضا بیرانوند جا گذاشتهاند و دوست دارند او را از نزدیک ببینند.

آب آشامیدنی دبهای 3000 تومان

تورقوزآباد حاشیه است و حال حاشیه هم تا بوده خوب نبوده، حاشیه همیشه زخم داشته، زخمی پردرد و رنج و زخمهای تورقوزآباد را حالا که نامش سر زبانها افتاده واضحتر از قبل میتوان دید. این را مردمش میگویند، همانهایی که در کنار هم با وجود همه مشکلات در این روستا ماندهاند. همانهایی که شب و روزشان در حاشیه میگذرد، یکی مثل امانا... فروردین که از قدیمیهای محل است، از همان بومیهای تورقوزآباد که تغییر بافت روستا را در سالیان گذشته به چشم دیده، روزهایی که روستا اصلا این شکلی که حالا هست نبود، یک دره بود با جوی آب روان، سرسبزتر و خلوت تر از امروز. او یکی از همانهایی است که دلبسته اینجاست حتی اگر سال به سال مشکلاتش زیادتر شود؛ در صدر همه این مشکلات، اما آب معضلی است که به گلایه مشترک همه اهالی تبدیل شده است.

آبی که شور است و پر از املاح معدنی و قابل خوردن نیست. همین است که تورقوزآبادیها یا دستگاه تصفیه آب خریده و داخل خانههایشان نصب کردهاند یا مثل همه سالهای قبل آب میخرند.

تانکر آب آشامیدنی، هر سه شنبه و پنجشنبه به این روستا هم مثل خیلی از روستاهای حاشیه تهران سر میزند و اهالی، دبههای 20 لیتری آب را میخرند 3000 تومان.

اینها را امانا... میگوید و همسایه دیوار به دیوارش هم دنباله حرفهایش را میگیرد و از وضعیت جاده و خیابانهای روستا گلایه میکند: «راهی که به روستای ما ختم میشود مسیر مشخصی نیست، تابلوی راهنمای خوبی ندارد. خیلیها تا اینجا برسند چندبار گم میشوند، کوچه و خیابانهای روستا را هم خودتان ببینید، سازو کار درستی ندارند، مثلا ابتدای همین خیابان اصلی، تابلوی ورود کامیون ممنوع خورده اما به خاطر کارخانه مواد شیمیایی که پشت روستاست، مدام کامیون و تریلی است که میآید و میرود در حالی که دو مدرسه در همین خیابان است.»

روستایی که پزشک ندارد

اینجا در جنوبیترین نقطه تهران، در روستای تورقوزآباد، هر شهروند حکایتی دارد از مشکلاتی که یک سرش به حاشیهنشینی میرسد و سر دیگرش به درایت مسؤولانی که قرار است روی زخمهای حاشیهها مرهم بگذارند. خانم ملکی یکی از همین شهروندان است، یک نفر اهل روستای تورقوزآباد که پسر نوجوانش را دو سال و هفت ماه پیش به خاطر کمبود امکانات پزشکی و اورژانسی از دست داده است. برای او نبود پزشک و اورژانس و بیمارستان و داروخانه گلایهای است که داغش را با پوست و گوشتش حس کرده، وقتی پسرش همراه سه نوجوان دیگر در یک حادثه در پایگاه بسیج روستا دچار آتشسوزی میشوند اما هرچهار نفر جانشان را از دست میدهند. او به ما میگوید: پسر من 90 دقیقه روی زمین جلوی چشم من افتاده بود، زنده بود، ما زنگ زده بودیم اورژانس اما آدرس اینجا را پیدا نمیکردند، میگفتیم هلیکوپتر امداد بفرستید، نداشتند. اینکه یک حادثه بود که دل همه اهالی را سوزاند، اما اینجا اگر نصفهشب حال یک نفر بد بشود باید تا کهریزک و باقرشهر و شهرری برود تا دکتر پیدا کند. ما اینجا دکتر نداریم. روستا البته یک خانه بهداشت کوچک و جمع و جور نزدیک امامزاده دارد. علیرضا پاکی، بهورز همین خانه بهداشت است؛ جوانی که از سه سال پیش خودش هم ساکن روستا شده و در خانه بهداشت به مردم روستا خدمت میکند. اینجا هم ساعت کاری خانه بهداشت مثل خیلی جاهای دیگر است؛ 8 صبح تا 14 و 30 دقیقه و یکشنبهها تنها روزی است که پزشک خانواده از ساعت 13 تا 15، یعنی تنها برای دوساعت در روستا حضور دارد.

پاکی به ما میگوید حدود 60 درصد جمعیت روستا را مهاجران افغان تشکیل میدهند و بالطبع بیشتر مراجعان خانه بهداشت آنها هم همین جمعیت مهاجر هستند؛ جمعیتی که بیشتر برای چکاپ ماهانه و واکسیانسیون و مراقبتهای دوران بارداری به خانه بهداشت مراجعه میکنند که اگر بیماری خاصی داشته باشند باید تا باقرشهر و شهرری بروند و این موضوعی است که بیشتر شامل حال جمعیت ایرانی روستا میشود.

بهورز روستای تورقوزآباد، مثل خیلی از اهالی این روستا فیلم سخنرانی نتانیاهو را دیده است، میگوید اولش فکر کرده یک صداگذاری جالب بوده اما بعد فهمیده واقعی است و کلی به این موضوع خندیده: ما از چندسال پیش میخواستیم اسم تورقوزآباد را مطرح کنیم و سرزبانها بیندازیم، اما نتوانستیم، حتی خیلی وقتها وقتی از تهران تاکسی میگرفتیم بیاییم اینجا، خیلی از رانندهها اسم اینجا را نشنیده بودند اما حالا همه آن را میشناسند و این خیلی جالب است.

او درباره تورقوزآباد تحقیق زیادی هم کرده و یکی از آنها است که درباره اسم این روستا به ما توضیح میدهد: درباره وجه تسمیه اسم تورقوزآباد دو روایت وجود دارد؛ یکی اینکه در قدیم اینجا اربابی داشته آذری زبان که دختری به اسم توران داشته و اینجا اسمش تورانقیز بوده است و در گذر زمان این اسم چرخیده و عوض شده و رسیده به تورقوزآباد. بجز این روایت، او به یک روایت دیگر هم اشاره میکند.اینکه این روستا در گذشته، سرزمینی مناسب برای کشت پنبه بوده و کشاورزان قوزههای پنبه را با تور جمع میکردند و به خاطر همین به آن میگویند تورقوزآباد.

فردایی که میتواند بهتر باشد

روایت درباره تورقوزآباد هرچه باشد، امروزش هنوز پر از درد و رنج و گلایه است، سررشته این گلایهها را یکی دیگر از زنهای روستا به دست میگیرد و میگوید: «ای کاش شب میآمدید و میدیدید ما از دست سگهای ولگرد آسایش نداریم، جرات نداریم در تاریکی در خیابان قدم بزنیم. کاش خودتان هم میدیدید.»

گلایه او از وجود سگهای ولگرد به مشکلات بهداشتی منطقه میرسد، زبالههایی که میمانند و موشهایی که در سطح کوچهها جولان میدهند: «این بوی بد را که در هوا هست حس میکنید؟ وقتی باد باشد خیلی بیشتر ما را اذیت میکند. اصلا نفس کشیدن سخت میشود. خیلی هم پیگیری کردیم اما آخرش نفهمیدیم از کجاست؟ بعضیها میگویند به خاطر کارخانههای مواد شیمیایی این اطراف است و بعضیها هم میگویند به خاطر مرکز زباله آرادکوه کهریزک است.»

بوی ناخوشایندی که اهالی از آن گلایه میکنند، از همان لحظه اول ورودمان به تورقوزآباد با ما همراه شده و هرچه در دل روستا بیشتر پیش رفته ایم بیشتر شده. آنقدر که تحملش نزدیک خانه بهداشت روستا سختتر باشد. اهالی اما به این بو عادت کردهاند و چارهای هم جز همزیستی مسالمتآمیز با آن ندارند. اینجا در همسایگی اهالی تورقوزآباد، روستایی که حالا جهانی شده، آدمها در چهاردیواریهای کوچک و ساده، دیوار به دیوار هم زندگی میکنند و امیدوارند فردا برایشان روز بهتری باشد؛ روزی که آب آشامیدنیشان شور نباشد، دکتر و داروخانه داشته و مجبور نباشند برای هر چیزی تا کهریزک و باقرشهر خودشان را برسانند.

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها