پیرزنی که دخترش را به راه دور شوهر داده بود، روزی دلش برای دخترش و دامادش تنگ شد و تصمیم گرفت به دیدن آنها برود. قرص‌هایش را برداشت و چادر گل‌گلی‌اش را سرش کرد و به راه افتاد. در میان راه، ناگهان گرگی راهش را بست و گفت: ای پیرزن، من گشنه‌ا‌م است و گوشت هم گران شده است و ناچارم تو را بخورم.
کد خبر: ۱۱۶۱۶۴۳

پیرزن گفت: ای بابا، من خودم مستمریبگیرم، از تو گشنهترم، اساسا گوشت به بدن ندارم. بهجایش دامادم بیزینسمَن است و من دارم به خانه او میروم، آنجا خوب میخورم چاق میشوم چله میشوم، در راه برگشت تو بیا منو بخور.

گرگ قانع شد و پیرزن را بدرقه کرد و رفت.

در ادامه راه همین مکالمه میان پیرزن و خرس و پیرزن و پلنگ مازندران نیز اتفاق افتاد و قرار شد در راه بازگشت پیرزن را مورد تناول قرار دهند. پیرزن پس از سه روز و دو شب راهپیمایی به خانه دختر و دامادش رسید و مورد استقبال گرم آنها قرار گرفت و طی دو هفته اقامت، وزنش از ۵۴ کیلوگرم به ۶۸ کیلوگرم رسید.

وقتی خواست به خانهاش برگردد، به دامادش گفت: کدو دارید؟

داماد گفت: کدو برای چی؟ پیرزن ماجرای گرگ و خرس و پلنگ مازندران را برای دامادش تعریف کرد و گفت: میخواهم بروم توی کدو و شما مرا قل بدهید تا از آن وحشیها در امان باشم و صحیح و سالم به خانه برسم.

داماد گفت: مادرجان، کدو چیه؟ من برایت بلیت هواپیما گرفتهام. سپس پیرزن را با عزت و احترام سوار هواپیما کرد و هواپیما دقایقی پس از برخاستن و بهعلت اشتباه خلبان و برخورد با کوه سقوط کرد و تمام سرنشینانش بههمراه خدمه پروازی جان به جانآفرین تسلیم کردند. یادشان گرامی باد

امید مهدینژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها