مردی که شاهد فاجعه آتش سوزی «سینما رکس» بود

نزدیک به بیست و هشتم مرداد ماه هر سال که می شویم برخی از رسانه به سراغ رضا خدری می روند، مردی که پس از 40 سال هنوز مهم ترین شاهد بزرگ ترین فاجعه آتش سوزی ایران است.
کد خبر: ۱۱۵۹۸۴۴
مردی که شاهد فاجعه آتش سوزی «سینما رکس» بود

به گزارش جام جم آنلاین ، آتش سوزی هولناک که جان صدها نفر را در سینما گرفت هنوز برای بسیاری نزدیک و قابل لمس است از جمله رضا خدری....

***

رضا خدری 28 ساله بود. خوب گرما و رطوبت نفسگیر بیست و هشتم آبان ماه سال 1357 را به یاد می آورد. او که در آن زمان خبرنگار روزنامه کیهان بود برای دیدن والدینش به آبادان برگشته بود. رضا از 10 سال پیش کار نوشتن و خبرنگاری را را آغاز کرده بود.

او اکنون 68 ساله است. می گوید در تمام دوران زندگی اش هیچ روزی را به اندازه بیست و هشتم مرداد ماه سال 1357 وحشتناک و تکان دهنده ندیده است و نخواهد دید.

آنچه در ادامه می خوانید روایت او از روز فاجعه آمیز بیست و هشتم مرداد ماه سال 1357 است که ابتدا به صورت سلسله وار در روزنامه های دهه شصت به چاپ رسید و سپس در کتاب او با عنوان «آبادان در خاطره‌ها» منتشر شد.

***

روایت تکان دهنده رضا

«غروب بیست و هشتم مرداد ماه از منزل پدرم بیرون رفتم تا به دفتر روزنامه کیهان {نمایندگی در آبادان} بروم. در حال راه رفتن بودم که دیدم جمعیتی سراسیمه در حال دویدن هستند. پرسیدم چی شده گفتند میگن سینما رکس آتش گرفته من هم پریدم پشت موتورسیکلت یک جوانی که او را می شناختم. ظرف چند دقیقه خودم را به سینما رکس رسانیدم و ناگفته نماند من همیشه دوربین عکاسی ام هر جا می رفتم همراهم بود. یک دوربین آگفا قدیمی آلمانی داشتم .دیدم پلیس اطراف سینما ایستاده و اجازه نمی دهند جمعیت به طرف سینما هجوم ببرند. درب سینما رکس درخیابان شهرداری بود و دیوارش به سمت خیابان امیری قرارداشت و درطبقه بالای یک پاساژ بود.

سرهنگ بیات رئیس پلیس وقت آبادان که الان فراری است و به گشورهای بیگانه پناهنده شده آن جا ایستاده بود و نمی گذاشت کسی جلو برود. مردم داد و فریاد می کردند که بچه ها و خانواده هایشان درداخل سینما هستند دارند می سوزند. سرهنگ بیات و دو سه نفری که آنها می شناختم که ساواکی بودند و سرگرد پیکرستانی رئیس اطلاعت وقت شهربانی، سرهنگ امینی و عده ای پاسبان هم ایستاده بودند. دریک لحظه خودم را به جلو رسانیدم دیدم درب بزرگ سینما که تنها راه ورودی بود ازبیرون قفل و زنجیر شده است. از ستوان بهمنی پرسیدم چرا در را قفل کرده­اید؟ چرا آتش نشانی نیامده؟ چرا هیچ اقدامی برای نجات مردم نمی­کنید؟ چرا کسی را نمی­گذارید برود به مردم کمک بکند؟ درهمین اثنا سرهنگ بیات که مرا می شناخت دوید جلو و گفت به تو مربوط نیست. ما بلدیم چگونه وظیفه مان را انجام بدهیم. می خواهیم هر طور شده مسبب آتش سوزی را که احتمالا در سینما است دستگیر کنیم. بلافاصله به سمت دیگری رفتم. تعجب کردم چرا خبرنگاران محلی آنجا نیستند. البته بعد فهمیدم ساواک به آنها گفته بود این یک حادثه آتش سوزی معمولی است. احتمالا دو نفر سوخته اند شما برای تهیه خبر آن جا نروید. آن لحظه فهمیدم اولین خبرنگاری هستم که در آن صحنه حضور دارم .

درهرصورت دراین گیرودار دربین جنجال مردم و راه بندان، آتش نشانی ها رسیدند و درب را شکستند و من هم با حالتی زار همراه آنها از پله ها بالا رفتم. بوی سوختگی گوشت و پوست اجساد به مشام می­رسید. دود و آتش همه فضا را گرفته بود و صحنه داخل به وضوح دیده نمیشد.

در وهله اول خیلی تعجب کردم. چرا تماشاچیان بیرون نیامدند. نکنه سینما خالی بوده ولی وقتی آتش نشان ها پروژکتورها را روشن کردند صحنه های دلخراش و فجیعی را دیدم . اجساد سوخته شده و جزغاله شده که قابل شناسائی نبودند، روی صندلی ها افتاده بود. وقتی که به خودم آمدم فورا شروع کردم به عکس گرفتن. عده ای همچنان روی صندلی ها نشسته و درهمان حالت سوخته شده بودند. خیلی حیرت آور و تعجب آور بود. چرا پس از آتش گرفتن این ها از جای خودشان حرکت نکرده اند. بعدها فهمیدم که قبل از آتش سوزی گویا یک نوع گرد خواب آور و بیهوش کننده در بین تماشاچیان ریخته­اند و آن موقع آتش سوزی اکثرا خواب آلود بوده اند. چون درآن روزها طبق بررسی ها و مذاکراتی که با مسئولان آتش نشانی و ایمنی پالایشگاه کرده بودم به این نتیجه رسیدم که درست است احتمالا این شهدای عزیز قبل از حادثه بی حال شده­اند. چون اگر از غیر این بود می توانستند با دیدن آتش از جایشان حرکت کرده و تقلا کنند و بیرون بیایند. همچنین دیوارهای سینما رکس ضخامتی در حدود یک لایه آجر بیشتر نداشت اگر از داخل تماشاچیان می توانستند حرکت کنند. حتی با لگد به دیوارها بکوبند مسلما فرو می ریخت و می توانستند از طبقه دوم به داخل خیابان امیری بپرند و خودشان را نجات بدهند .

بلافاصله تلفنی مراتب را به کشیک شب تحریریه کیهان درتهران اطلاع دادم. سرویس شهرستانها در آن موقع اسماعیلی بود و معاونش خانم آوانسیان . گفتم چند حلقه عکس هم گرفته ام، خیلی برایشان تعجب آور بود. فوری گفتند به هر طریق شده حلقه های فیلم را به تهران برسان.

متاسفانه پس از بیرون آوردن اجساد سوخته شده که قابل شناسائی نبودند، شبانه آنها را در کمپرسی های شهرداری که نزدیک به محل حادثه بود ریختند و شبانه با بدترین شکل وضعیت اجساد سوخته شده و مچاله شده را رویهم ریختند و به گورستان بردند.

من معطل نکردم شبانه به سمت فرودگاه اهواز حرکت کردم و فیلم هایم را بدون این که مسنولان آنجا بدانند به دست یکی از مسافرانی که می شناختم دادم و آن مسافر هم با پرواز صبح زود اهواز تهران آنها را برد. از سرویس عکاسی تهران هم بلافاصله به فرودگاه رفتند و فیلم را دریافت کردند. روزنامه کیهان آن زمان بعدازظهرها چاپ میشد. ولی قبل از چاپ اصلی کیهان مبادرت به انتشاز ویژه نامه ای با همان عکس­های گرفته شده توسط من نمودند و در بعدازظهر همان روز تعدادی عکاس و خبرنگار از جمله مسعود بهادران، کورش بابایی، صادق ثمودی و چند نفر خبرنگار و عکاس خارجی برای پوشش دادن کامل خبر به آبادان آمدند و من هم با آنها همراه شدم و به منازل خانواده های شهدایی که می شناختم من جمله جعفر سازش که 5 نفر از اعضای خانواده­اش شهید شده بودند و منزل شهدای قشقائی و بهوندی و دیگران رفتیم و کیهان نیز هر روز با تیراژ زیاد آتش سوزی سینما رکس را منعکس میکرد.

نکته قابل ذکر این که طبق اخبار رسمی که بعدا اعلام شد تعداد سوخته شدگان (شهدا) را 377 نفر اعلام کردند. ولی من مرتب می گفتم تعداد شهدا بیش از 700 نفر هستند. چون سینما به خاطر نمایش فیلم گوزن های مسعود کیمیائی آن شب که سانس آخر بود مملو از تماشاچی بود و علاوه براین که صندلی ها تکمیل شده بود، عده ای هم سرپائی داشتند فیلم را تماشا می‌کردند.

فردای صبح آتش سوزی به اتفاق جلیل صفری خبرنگار کیهان دفتر آبادان برای دیدن مراسم تشییع ودفن این عزیران به گورستان رفتیم. متاسفانه عده ای را عجولانه در یک گور دسته جمعی به خاک سپردند درحال عکس گرفتن بودم که دیدیم یک دفعه ماموران شهربانی و ساواک ریختند داخل قبرستان و مردمی را که شیون و عزاداری می‌کردند پراکنده ساختند. من بلافاصله دوربینم را که خیلی هم دوستش داشتم به گوشه ای پرت کردم و فیلم ها را درجیبم گذاشتم و پیاده همراه جمعیت و سینه زنان و اشک ریزان به طرف تانک فارم و بوارده شمالی به همراه جلیل صفری دویدیم. درفلکه ورودی بوارده شمالی ماموران جلوی ما را گرفتند و گفتند خبرنگار کیهان که عکس می گرفت کیه. من برای این که فیلم هایی را که درجیبم بود از دست ندهم گفتم ایشان است و خودم فرار کردم تا این فیلم را مثل فیلم های شب قبل به توانم به تهران ارسال کنم.

چند ساعت بعد شنیدم بنده خدا جلیل صفری را ماموران ساواک حسابی کتک زده بودند. ولی خب فیلمی همراه او نبود که بتوانند دستگیرش کنند. البته بعدش رفتم از صفری عذرخواهی کردم و گفتم اگر فیلم ها را در جیب من می دیدند هر دو نفرمان را بازداشت می­کردند و به جای چند تا مشت و لگد که نوش جان کردی ما را روزها شکنجه می کردند. جلیل دوست عزیزم هم اخمش را باز کرد و خندید و گفت راست می­گویی عیبی ندارد به کتک خوردنش می ارزید .

در هرصورت این فاجعه باعث شد که مردم آبادان از آن روز به بعد هر روز در خیابان ها و مساجد علیه شاه تظاهرات بکنند و حادثه سینما رکس آبادان کم کم منجر به تظاهرات گسترده 17 شهریوز ماه 57 تهران در میدان ژاله (شهدا ) شد. والسلام.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها