تابستان 92 بود. در آن سال ما در کتابخانه کلاس‌های آموزشی مختلفی داشتیم و یکی از آنها، کلاس کاردستی بود. در یکی از روزها مربی کاردستی با تخمه، ‌درست کردن کاردستی‌های بسیار جالبی را به بچه‌ها آموزش می‌داد.
کد خبر: ۱۱۵۹۲۴۳

بچهها عادت کردهبودند هر وقت از کلاس بیرون بیایند یکی یکی کاردستیهایشان را به من نشان دهند و من هم کلی از کارهایشان تعریف و آنها را با گفتن آفرین... تشویق میکردم. آن روز حسنا، خانم کوچولوی هفت ساله عضو فعال کتابخانه وقتی بیرون آمد چیزی در دستش نبود، خداحافظی کرد و رفت. فردای آن روز او زودتر از من در کتابخانه ایستاده بود. در را که باز کردم داخل شد، دیدم یک 500 تومانی در دست دارد و محکم آن را فشار میداد و مواظب بود گم نشود. فردا که آمد دوباره متوجه شدم این بار دو تا 500 تومانی را در دست گرفته. روز سوم از صبح منتظرش بودم تا این که آمد. این بار یک پلاستیک دستش بود که داخل آن چند تکه کاغذ رنگی و چسب و یک بسته تخمه بود. اول آمد بسته تخمه را باز کرد و به من تعارف کرد. من هم تذکر دادم تخمه میخورد کتابخانه را کثیف نکند.سخت مشغول ثبت کتاب بودم که ناگهان متوجه شدم حسنا در سالن کنار میزم روی زمین نشسته و دانه دانه تخمهها را چسب میزند و به مقوای رنگی میچسباند، با چنان عشق و علاقه و ظرافت کودکانهای تکتک تخمهها را کنار هم قرار داد تا اینکه یک گل آفتابگردان قشنگ درست کرد، همانطور که داشتم خیره نگاهش میکردم گل را تمام کرد و بلند شد لباسهای خاکیاش را تکاند و گفت: خانم من این گل را برای شما درست کردم. آنوقت بود که متوجه شدم 500 تومانیهای مچاله شده در دستش پول جیبی روزانهاش بوده که جمع کرده تا یک چسب و یک بسته تخمه بخرد و آن گل زیبا را برای من درست کند. آن گل را به یادگار نگهداشتهام و در اتاق کودک کتابخانه روی دیوار نصبش کردهام.

مروارید رازقی

کتابدار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها