یک دهه پنجاهی از جشن‌های نیمه شعبان روایت می‌کند

از سال‌های دور تا فرداها

حاج‌آقا از بهشت می‌گفت، از ثواب کمک به برپایی جشن میلاد آقا امام زمان(عج) و برایمان دعای عاقبت به خیری می‌خواند. اما ما در دنیای کودکی نیم‌نگاهی داشتیم به شیرینی‌ها و شربتی که با رسیدن نیمه ماه شعبان به حیاط مسجد می‌آوردند و طاقتمان تمام می‌شد تا چیدن صندلی‌ها، ریسه بستن و چراغانی پایان یابد و نوبت به خوردن شیرینی برسد.
کد خبر: ۱۱۳۸۸۳۲

یکی دو سال بعدش همه ذوق و شوقمان این بود که کارهای جشن را خودمان انجام میدهیم و حاجآقا فقط مدیریت میکرد. با بچههای محله از نیمهشعبان امسال تا سال بعد روزشماری میکردیم تا وقتش بشود که ریسهها را از انبار بیرون بکشیم، پرچمها را آماده کنیم و هدایای اهالی محله را جمع کنیم و جشنی ترتیب بدهیم که بچههای محلههای این سر شهر و آن سر شهر انگشت به دهان بمانند. آرام آرام برگزاری جشن به حاشیه رفت و مولود این روز مبارک بود که کنجکاوی ما را بر میانگیخت. حاجآقا به زبان ساده از آقا میگفت و ما هنوز تصور روشنی نداشتیم. به خاطر دارم رسیدیم به سالی که هیچ چیز مثل سالهای قبل نبود؛ نه حاج آقا، نه محله
و نه مردم.

جشن ولادت مهدی موعود با همان شوق و ذوق همیشگی برگزار میشد اما در پس ل بخندهای حاجآقا سکوت بود و در دل مردم محله غوغا. با همه کودکی و کم سالی میفهمیدیم اتفاقی در حال وقوع است. چند سال بعد، وقتی بزرگتر شدم، دقیقا متوجه شدم سکوت حاجآقا از غمی بود که واقعه 17 شهریور به دلش گذاشته بود و شهادت تنها فرزندنش. مردم محله هم مثل بقیه محلههای تهران و احتمالا تمام محلهها و شهرهای کشور در آستانه بهمن 57، دگرگونی عظیمی را تجربه میکردند و حال غریبشان از این بود که داشتند بزرگترین انقلاب قرن را تجربه میکردند.

آن سال و سالهای بعد هم جشن میلاد را برگزار کردیم، سالهایی که آن قدر بزرگ شده بودیم که دیگر چشممان به شیرینیها نباشد و چشم به چیزهای دیگری هم داشته باشیم. آن سالها جشن ما پراز لحظههای ناب رفاقت بود. با بچههای محله در کنار هم قد میکشیدیم و مفهوم منتظر بودن و معنای امید را درک میکردیم. هر سال که از عمر ما میگذشت، روز میلاد منجی شورانگیزتر میشد. نه فقط به این دلیل که شاد بودیم و میخندیدیم.حالا این روز برای ما بهانهای بود برای سپاس و پاسداشت مرحمت پروردگار. چند سال نیمهشعبان را زیر موشکباران دشمن گذراندیم و از شور و امیدش هیچ کاسته نشد. اصلا شعبان میرسید با خودش شوق عجیبی میآورد.

دیگر نمیخواستیم بهترین جشن محله را برگزار کنیم، دست به دست هم میدادیم که همراه با هم میلاد با سعادتش را گرامی بداریم. دریچههای تازهای برای درک معنای انتظار در ذهن جوان ما گشوده شده بود اما دیگر چند سالی میشد این جشن را بدون حاجی برگزار میکردیم. حالا که او نبود، عمق توضیحات سادهاش را میفهمیدیم و منظورش را از روایتهای کودکانهای که برایمان نقل میکرد.

بعد از حاجآقا نوبت رفقای قدیمی بود که بروند و چشم به راهمان بگذارند. یکی از همبازی قدیمی که در تمام جشنها حسابی پای کار بود، اول پایش را در میدان مین جا گذاشت و بعد از آن هم یکی دو سال بیشتر مهمان ما و جشن نیمهشعبان نشد و رفت.

انگار طی این سالهای اخیر، آرام آرام تصویر تازهای از مراسم نیمه شعبان شکل گرفته و شیرینیهای تازهای به جشن اضافه شده؛ به همت بچههای محله ایستگاه صلواتی برپا میشود، در خیابانها طاق نصرت میبندند و تمام شهر چراغانی است. حالا دیگر جوانترها جشن را به سبک خودشان برگزار میکنند.

پخش و باند میآورند و نوای مداحی تمام محله را پر میکند. بچههای امروز پرانرژیتر از نسل ما، پذیرای عاشقان حضرت قائم هستند و ما بیشتر از همیشه مهمان این جشن هستیم.

محمد سمیعی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها