بر اساس گزارش اولیه منصور49 ساله در دفتر کارش در طبقه چهارم ساختمان 28 با تزریق آمپول هوا به زندگی خود پایان داده بود. وقتی سروان رضوانی به محل حادثه رسید، ماموران کلانتری درحال تحقیق وبررسی صحنه بودند.
جسد منصور در حالی که پیراهن سفید و شلوار سرمهای به تن داشت پشت میز کارش صحنه دلخراشی را به وجود آورده بود.صورتش روی میز کار افتاده بود و هر دو آستین پیراهنش تا آرنج بالا زده شده بود. آثار تزریق وخون بر روی مچ دست چپش دیده میشد. در کنار دست او سرنگی خونآلود جلب نظر میکرد. روی میز تلفن همراه قوطی خالی سیگار و جاسیگاری پر از ته سیگار و البته وسایل اداری دیده میشد. در فضای دفتر اثری از بههمریختگی دیده نمیشد و همه چیز در نگاه اول حکایت از خودکشی منصور با تزریق آمپول هوا داشت. سروان پس از اینکه با دقت جسد منصور را بررسی کرد و زوایای اتاق کار را از نظر گذارند، سراغ شرکای او جمشید و محمود رفت و پای صحبت آنها نشست.
محمود با چهرهای رنگ پریده بعد از یک سکوت نسبتا طولانی گفت: مشکلات پیشآمده که البته خودش هم مسبب آن بود باعث شد که دست به خودکشی بزند. او واقعا بریده بود و بهقول خودش به بنبست رسیده بود و شاید تنها راه چاره را در از بین بردن خود میدید.
وی بعد از یک نفس عمیق ادامه داد: تقریبا پنج سال پیش من و منصور به اتفاق یکی از دوستانم شرکت را تشکیل دادیم. البته سرمایهگذار اصلی من و دوستم جمشید بودیم. ابتدا کارمان بسیار رونق داشت و درآمد نسبتا خوبی داشتیم، اما در یک سال اخیر اوضاع شرکت اصلا خوب نبود و بدهی سنگینی به بار آوردیم. علت اصلی آن هم بیتوجهی منصور و ولخرجیهای بیحد و حسابش به دور از چشم ما بود. این اواخر هم معتاد شده بود و اصلا توجهی به منافع شرکت نداشت و از طرفی مشکلات خانوادهاش هم گرفتاریهای او را مضاعف کرده بود. حتی در پرداخت حقوق کارکنان هم قصور میکرد. هر وقت هم از او سوال میکردیم، وعده میداد مشکلات را حل خواهد کرد و این درحالی بود که بدهیها و تعهدات ما روزبهروز بیشتر میشد و تعداد طلبکاران هم افزایش پیدا میکرد و ما هم به عنوان شرکای شرکت گرفتار شده بودیم. این اواخر تصمیم به جدایی گرفتیم و از او خواستیم تکلیف را روشن کند. وضع مالیش بد نبود و با فروش ماشین و خانه ویلاییاش میتوانست بدهیها را صاف و سهمش را از شرکت به ما بفروشد، اما باز هم با وعده و وعید ما را دست به سر میکرد تا اینکه امروز این اتفاق افتاد.
وی درخصوص چگونگی اطلاع از این حادثه گفت: امروز حدود ساعت 17به اتفاق جمشید به دفتر آمدیم تا برای آخرین بار اتمام حجت کنیم، چون ساعت کاری شرکت تا ساعت 16 است به غیر از عبدا... آبدارچی شرکت و خود منصور فرد دیگری نبود. عبدا... هم بعد از اینکه از ما پذیرایی کرد، شرکت را ترک کرد. حدود نیم ساعتی با منصور درخصوص تصمیش جروبحث کردیم که در نهایت قول داد تا آخر هفته تصمیم نهایی را بگیرد.
بعد هم به اتفاق جمشید شرکت را ترک کردیم. جمشید را سر راه جلوی مغازه یکی از دوستانش پیاده کردم و بعد خودم به منزل رفتم. ساعت حدود 18 ارسلان گرافیست و عکاس شرکت سراسیمه تماس گرفت و خبر مرگ منصور را داد. من هم بلافاصله جمشید را در جریان گذاشتم و بعد هم دنبالش رفتم و به اتفاق به اینجا آمدیم.
سروان رضوانی پس از اینکه چند سوال از او کرد سراغ جمشید رفت و به صحبتهای او گوش داد.
جمشید با چهرهای رنگ پریده اظهارات محمود را تائید کرد و افزود: شغل اصلی من فروش لوازم پزشکی است و متاسفانه گول پیشنهاد فریبنده محمود را خوردم و وارد این شرکت شدم و کلی هم ضرر کردم که با مرگ منصور نمیدانم چه اتفاقی خواهد افتاد.
وی افزود؛ ساعتی بعد از اینکه اینجا را ترک کردیم، محمود وحشتزده تماس گرفت و گفت؛ منصور با آمپول هوا خودکشی کرده، اولش فکر کردم شوخی میکند، اما وقتی صدایش بغضآلود شد و گفت الان میآیم دنبالت از خود بیخود شدم و... .
با این که مرحوم به ما بد کرد، اما هرگز راضی به مرگ او نبودیم و از این حادثه هم بشدت متاثریم.
سروان رضوانی پس از اینکه دقایقی از او سوال و جواب کرد سراغ ارسلان یکی از کارمندان شرکت که خبر حادثه را به کلانتری و محمود داده بود رفت و به بازجویی از او پرداخت. ارسلان جوان خوش قد و بالا با موهای بلند، با صدای لرزانی گفت: هنوز هم باور نمیکنم که این اتفاق افتاده. برای من مثل یک کابوس است. بعد از عکاسی از کارخانه یکی از مشتریان و حدود ساعت 18به دفتر آمدم تا وسایل عکاسی را بگذارم. در دفتر نیمه باز بود. البته من چون گاهی تا دیر وقت کار میکنم کلید دارم، اما در نیمهباز بود. هیچکدام از همکاران نبودند، ولی چراغ اتاق آقامنصور روشن بود، بعد از اینکه دوربین را در کشو گذاشتم آمدم که سلامی عرض کنم و گزارش کار بدهم که دیدم سر منصور روی میز افتاده . چند بار صدایش کردم که پاسخی نداد، هرچه جلوتر میرفتم بیشتر میترسیدم. به یک قدمی او که رسیدم با چشمان نیمه بازشان روبهرو شدم. آنقدر وحشتزده بودم که دست و پایم را گم کرده بودم. با خودم گفتم شاید سکته کرده، سراسیمه با آقا محمود تماس گرفتم و گفتم رئیس انگار حالش بههم خورده و جواب نمیدهد، چه کار کنم. گفت الان میآیم.
با دستپاچگی همسایه طبقه سوم را در جریان گذاشتم. آنها وقتی بالا آمدند و وضعیت را دیدند به اورژانس خبر دادند.کمتراز 5 دقیقه اورژانس رسیدو پس از معاینه گفت متاسفانه فوت شده و باید به کلانتری خبر بدهید. تازه آنجا بود که فهمیدیم خودکشی کرده است.
سروان رضوانی پس از شنیدن اظهارات ارسلان چند سوال هم از همسایگان کرد و پس از یک تعمق طولانی رو به افسر تحقیق کلانتری گفت: مرد بیچاره خودکشی نکرده، بلکه به قتل رسیده و قتل هم توسط شرکایش محمود و جمشید انجام گرفته است.
پاسخ معمای پلیسی سرقت تابلو فرش
سروان میری با اشاره به دلایل زیر راز سرقت تابلو فرش را فاش کرد.
خلیل سارق است. او هنگام رفتن به محل کارش، در طول راه می توانست نان وروزنامه را تهیه کند وبعد به محل کارش برود، او قصد داشته خرید نان وروزنامه را بهانه کند تا باز بودن در آهنی توجیح شود، خلیل اگرهم روزنامه خریده باشد، پس چرا روزنامه روز قبل روی میز است، اگردزد به مطب دستبرد می زد، همه جا را بهم میریخت، وقتی دزد فقط رفته سراغ تابلو حتما آشنا بوده وبا توجه به صحنه سازی خلیل، خود او سارق است.
در مسابقه شماره گذشته 1507 نفر شرکت کرده بودند که 438 نفر پاسخ صحیح داده و از میان پاسخ های صحیح رضا سلیمانی از رشت و نیما داور از تهران به قید قرعه بنده شده اند.
شما خواننده عزیز برای ما بنویسید سروان رضوانی از کجا فهمید حادثه مرگ منصور خودکشی نبوده و توسط شرکایش به قتل رسیده است.
اگر ماجرا را با دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد. پاسخ خود را همراه نام و نام خانوادگی به شماره 300011224 پیامک کنید.
حمید موفق
ضمیمه تپش جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد