برف سنگین، تردد خودروها را بامشکل روبهرو کرده و شاخههای برخی درختان را شکسته بود. در این روز برفی زیبا، خبر سرقت چهارتخته فرش نفیس در یکی از خیابانهای منطقه نیاوران به سروان رضوانی گزارش شد و وی بلافاصله برای بررسی سرقت به سمت آن منطقه حرکت کرد.
سرقت در یک خیابان فرعی و در یک ساختمان ویلایی رخ داده بود. شدت برف به حدی بود که تردد در آن خیابان بسختی انجام میشد. روی خودروهایی که در اطراف خیابان پارک بودند چند سانتیمتر برف نشسته و در سفیدی برف گم شده بودند.
سروان رضوانی بسختی به انتهای خیابان رسید و در محل سرقت یعنی ساختمان ویلایی زیبا 122 که با سنگهای گرانقیمتی تزیین شده بود خودرواش را پارک کرد. گشت کلانتری جلو در دیده میشد و سروان با راهنمای افسرتحقیق کلانتری وارد ساختمان شد. در حیاط زیبا و پر از درخت که لباس سفید به تن داشتند خودروی گرانقیمتی که مقدار کمی برف روی آن را پوشانده بود، دیده میشد. سروان پس از عبور از حیاط و چند پله وارد سالن زیبا و مجلل ساختمان شد. داخل سالن دو مرد و یک زن جوان در حال بحث و گفتوگو بودند.
سروان رضوانی پس از اینکه نگاهی به گوشه و کنار سالن انداخت، گوش به گزارش افسر تجسس کلانتری داد؛ ستوان آذر گفت: ساعت 9 صبح در جریان سرقت قرار گرفتیم. براساس گزارش مالباخته که مرد 67 سالهای بنام فرامرز است، سارقان چهار تخته فرش قدیمی و گرانقیمت را به سرقت بردهاند. بعد از حضور در محل بلافاصله تحقیقات را آغازکردیم. متاسفانه هیچ ردی از سارق یا سارقان در صحنه سرقت دیده نشد و آنچه مسلم است سارق با داشتن کلید وارد ساختمان شده و در حالی که به گفته مالباخته وی در طبقه بالا در اتاق خوابش خواب بوده، سرقت انجام گرفته است. این که سارق چگونه وارد حیاط و سپس ساختمان شده و با خیال راحت اقدام به سرقت کرده، درحالی که صاحبخانه هم حضور داشته بسیار مشکوک است. هر چند مالباخته به گفته خودش بهخاطرخستگی درخواب عمیقی فرورفته ولی نحوه ورود سارق یا سارقان حکایت از آن دارد که سرقت داخلی بوده است.
سروان رضوانی پس از شنیدن گزارش ستوان آذری سراغ مالباخته که کمحوصله و عصبی به نظرمیرسید، رفت و به بازجویی از او پرداخت. فرامرز پس از احوالپرسی گرم به سروان رضوانی گفت: راضی به زحمت شما نبودیم. خدمت همکارانتان هم عرض کردم، هر چند فرشها بسیار قیمتی بودند اما چون بیمه شده بودند، بیمه خسارات وارده را خواهد داد و فقط باید از طرف شما صورتجلسه و گزارش نهایی سرقت تائید شود که به تصورم کلانتری هم میتوانست این کار را انجام بدهد.
سروان رضوانی لبخندی معنیدار زد و گفت: ما انجام وظیفه میکنیم، ضمن اینکه تا تمام زوایای سرقت بررسی نشود قطعا گزارشی نخواهیم داد.
فرامرز سرش را تکان داد و گفت: چون همسر و فرزندانم درکیش هستند، دیشب تا دیروقت و حدود ساعت 12 شب شرکت بودم. روزکاری سختی را پشت سر گذاشتم و وقتی به خانه رسیدم خودرو را داخل حیاط گذاشتم و مستقیم به اتاق خواب رفتم و خیلی زود به خواب عمیقی فرورفتم. نزدیکیهای ساعت 9صبح از خواب بیدار شدم و بعد دوش گرفتم و به سالن آمدم که یک لحظه چشمم به گوشه اتاق جایی که قالیچهها را آنجا کنارهم چیده بودم افتاد، اما اثری از آنها نبود با اینکه شب موقع آمدن آنها را دیده بودم با این وجود با عجله به جستوجو پرداختم اما کوچکترین ردی از آنها مشاهده نکردم. سراسیمه به دخترم که دیروز اینجا بود و بعد از بنایی، خانه را سر و سامان داده بود زنگ زدم. او هم گفت که دست به قالیچهها نزده و موقع ترک خانه آنها سرجایشان در گوشه سالن بودهاند. بعد از آن مطمئن شدم که قالیچهها سرقت شده، به همین دلیل باکلانتری تماس گرفتم و... این راهم اضافه کنم که موقع آمدن به منزل دو نفر سر خیابان داخل یک پژو 405 مشکی رنگ به خانه زل زده بودند و تا خودروی مرا دیدند رویشان را برگرداندند.
وی در ادامه توضیح داد که بهخاطر مشکلات مالی قصد فروش ساختمان را داشته و از چند روز پیش شروع به بازسازی کامل ساختمان کرده بود و در این مدت هم کلید ساختمان دست بنا، نقاش و... بوده و احتمالا آنها از فرصت استفاده و اقدام به سرقت قالیچههای آنتیک و با ارزش کرده بودند.
فرامرز در پاسخ این پرسش سروان رضوانی که به چه شغلی مشغول هستید، گفت: یک شرکت بزرگ ساختمانی دارم و در شرایط کنونی وضع شرکت مطلوب نیست و متاسفانه کلی بدهی دارم. از اینرو تصمیم به فروش ساختمان گرفتم و برای اینکه بهتر فروخته شود، شروع به بازسازی آن کردم که سه روز پیش و بعد از دو هفته کار بازسازی تمام شد. متاسفانه در این مدت هم کسانی که مشغول کار بودند کلید ساختمان را داشتند و یقیین دارم یکی از آنها اقدام به این سرقت کرده است. قبول میکنم که اشتباه کردم و لااقل باید بعد از بنایی کلیدها را عوض میکردم اما آنقدر فکرم مشغول کار و بدهیهای شرکت بود که فراموش کردم، ولی از این خوشحالم که فرشها بیمه است و ضرر زیادی نخواهم کرد.
سروان رضوانی ساعتی از او سوال و جواب کرد و آنگاه سراغ زن و مردجوانی که در واقع دختر و داماد مالباخته بودند، رفت و از آنها هم بازجویی کرد.
نوشین دختر 41 ساله فرامرز به سروان رضوانی گفت: چون قرار بود امشب مادرم بیاید، دیروز تا ساعت 10 شب اینجا بودم و همه چیز را مرتب کردم. مطمئن هستم که قالیچهها سرجایشان بودند. وقتی امروز صبح پدرم خبر ناپدید شدن آنها را داد بلافاصله با همسرم و با آژانس به اینجا آمدیم و... سروان رضوانی بعد از اینکه نگاه کنجکاوش را در فضای خانه چرخاند، رو به مالباخته گفت؛ داستان جالبی سرهم کردید ولی خیلی ناشیانه بود و سپس رو به سروان آذری گفت: سرقتی در کار نیست و مالباخته برای اینکه سربیمه را کلاه بگذارد، اقدام به سرقت ساختگی کرده است.
پاسخ معمای پلیسی مرگ با آمپول هوا
سروان رضوانی با اشاره به چند دلیل جمشید و محمود را به اتهام قتل دستگیر کرد:
جمشید در اظهارات خود و در بازجویی به سروان رضوانی بصراحت اعلام کرد که محمود در تماس تلفنی با وی گفته که منصور با آمپول هوا خودکشی کرده است واین درحالی بود که ارسلان درتماس با محمود صحبتی از خودکشی و مرگ با آمپول هوا نکرده بود. این امرنشان میداد که آنها از قبل در جریان مرگ منصور بودهاند. از طرفی چون جمشید درکار فروش لوازم پزشکی بود، ظن سروان رضوانی را بیشتر کرد. همین تناقضات باعث شد سروان آنها را دستگیر و تحت بازجوییهای بیشتری قرار دهد که آنها ساعتی بعد از این بازجویی به قتل منصور اعتراف کردند.
در مسابقه شماره گذشته 1877 نفر شرکت کرده بودند که 648 نفر پاسخ صحیح داده و از میان پاسخهای صحیح علی ذوالفقاری از تهران و خدیجه پورحیدر به قید قرعه برنده شدهاند.
شما خواننده عزیزبرای ما بنویسید که سروان رضوانی از کجا فهمید سرقت ساختگی است. اگر داستان را بهدقت بخوانید، حتما متوجه خواهید شد. پاسخ خود را همراه نام و نام خانوادگی به شماره 300011224 پیامک کنید.
حمید موفق / ضمیمه تپش جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد