به محض ورود ما به محل، افسر پرونده خودش را به ما رساند و ماجرا را تعریف کرد. او گفت: جناب بازپرس، مردی را به خاطر دفاع از دختر جوانی به قتل رساندهاند. و در حالی که با دست به پسر جوانی که گوشه باغ ایستاده بود اشاره میکرد گفت: این آقا شاهد ماجرا بوده و خودش هم کمی آسیبدیده است. او ماجرا را به پلیس گزارش کرده است.
شاهدی برای جنایت
پسر جوان در گوشه باغ ایستاده بود، سراغ او رفتم و تحقیقات آغاز شد. او گفت: من و جمشید مقنی هستیم و امروز هم کارمان را زودتر تعطیل کردیم چون جمشید میخواست با خانواده اش به مهمانی برود. در کنار جاده داشتیم به سمت روستا میرفتیم که متوجه سه پسر و یک دختر جوان شدیم. وضع ظاهری مناسبی نداشتند و جمشید خواست به آنها تذکر بدهد اما آنها سوار موتورهایشان شدند و قبل از اینکه ما به آنها برسیم، رفتند. از حرفهای آن سه پسر میشد فهمید که برای دختر جوان نقشههای شومی کشیدهاند. هرچند دختر با میل خودش با آنها رفته بود اما جمشید از این موضوع خیلی ناراحت شد و به من گفت میروم سراغشان شاید توانستم با حرف زدن آنها را از تصمیمی که گرفتهاند منصرف کنم.
او ادامه داد: به او گفتم بیخیال شود، گفتم ولشان کن، آن دختر خودش میخواهد که با آنها باشد و به ما ربطی ندارد، اما جمشید دستبردار نبود. میگفت این دختر کم سن و سال به دام آنها افتاده است. به جمشید گفتم خودت تنهایی برو و از او جدا شدم، اما بعد از رفتن جمشید عذاب وجدان گرفتم و به همین دلیل چند دقیقه بعد بهدنبال او رفتم.
ردی از متهمان
فریدون چند لحظهای سکوت کرد و سپس ادامه داد: وقتی به باغ رسیدم دیدم که موتورسواران سراسیمه از اتاقک داخل باغ بیرون آمدند و به طرف موتورهایشان رفتند. خودم را به آنها رساندم و جمشید را دیدم که داخل اتاقک سرایداری افتاده بود، مردان موتورسوار مرا کتک زده و از محل فرار کردند.
مردی که میلنگید
از مرد جوان درباره مشخصات ظاهری قاتلان فراری پرسیدم و او گفت: راستش را بخواهید قیافه آنها به نظر افغانی یا پاکستانی میآمد. فکر نمیکنم ایرانی بودند. یادم آمد، سردسته آنها یکی از پاهایش میلنگید و به سختی میتوانست بدود.
بعد از تحقیق از پسر جوان به بازرسی از محل پرداختیم. در حال جستوجو در اطراف بودیم که تلفن همراهی را پیدا کردم. تلفنی که متعلق به یکی از عاملان جنایت بود. ظاهرا هنگام فرار آن را جا گذاشته بودند و ما نخستین سرنخ اصلی پرونده را به این شکل به دست آوردیم.
تحقیق در شب
با تکمیل تحقیقات، جسد به پزشکی قانونی انتقال داده شد و من هم به بررسی شماره تلفنهای داخل تلفن همراه پرداختم. صاحب خط با یکی از شمارهها بیشتر تماس گرفته بود و این احتمال داشت که از طریق آن شماره به قاتل برسیم.
چون حادثه به ما غروب اعلام شده بود باید تا فردا صبح صبر میکردیم تا استعلام شماره تلفن میآمد، اما ما زمان نداشتیم چرا که میدانستیم متهمها ایرانی نیستند و هر لحظه ممکن است برای خروج از کشور اقدام کنند. با بررسی شماره تلفن و از روی شمارههای ابتدایی آن موفق شدیم محدوده منطقهای آن را بهدست آوریم. وقتی به آن منطقه رسیدیم، پرسوجو برای یافتن خانه مورد نظرمان را شروع کردیم. با هر شماره به خانه مورد نظرمان نزدیک و نزدیکتر میشدیم. از ساکنان محل هم برای پیدا کردن صاحب شماره تلفن کمک گرفتیم و تقریبا هوا کاملا تاریک شده بود که ما به خانه مورد نظر رسیدیم. مطمئن بودم که صاحب شماره مورد نظر قطعا عامل جنایت را میشناسد.
زن میانسالی در خانه مورد نظر را برایمان باز کرد و با دیدن گوشی تلفن همراه گفت این تلفن خیلی شبیه تلفن پسرم است. بعد هم پسرش را صدا زد و از نصیر خواست بیاید و گوشی را ببیند.
پسر جوان که معلوم بود پشت در فالگوش ایستاده سریع خودش را به ما رساند. نگاهی به گوشی انداخت و گفت: «دستتان درد نکند. گوشی برای برادرم حمید است. از بس حواسپرت است، هر جا میرود آن را جا میگذارد.»
جنایت دسته جمعی
از مرد جوان خواستم با حمید تماس بگیرد و او را به خانه بکشاند و نیم ساعت بعد حمید همراه یکی از دوستانش به خانه آمد. دوست مقتول که در تمام این مدت با ما بود با دیدن دو پسر جوان آنها را شناسایی کرد و گفت: خودشان هستند و در حالی که با انگشت حمید را نشان میداد، گفت: او همان پسری است که میگفتم پایش میلنگد و آن یکی هم دوستش بود. بهاین ترتیب متهم جوان دستگیر شد و به قتل اعتراف کرد و گفت: امروز به همراه دختری به اسم مریم و دو نفر از دوستانم به ییلاقی در اطراف مشهد رفتیم.
به محض اینکه به باغ رسیدیم جمشید سراغمان آمد و با ما درگیر شد. به ناچار دست به چاقو شدم و به همراه دوستانم چند ضربه به جمشید زدیم. مرد جوان غرق در خون روی زمین افتاد و ما از ترس پا به فرار گذاشتیم. داشتیم از در باغ بیرون میرفتیم که دوست جمشید جلوی ما را گرفت و با او نیز درگیر شدیم.
با اعتراف حمید؛ همدستانش نیز بازداشت شدند و به جنایت اعتراف کردند. در حالی که چند ساعت از جنایت گذشته بود به همراه چهار متهم به طرف کلانتری به راه افتادیم. یک پرونده قتل را در مدت سه ساعت تنها با سه سرنخ رازگشایی کرده بودیم. تلفن همراه متهم، پای لنگ و چهره متهمان. همانطور که دوست مقتول گفته بود چهره تمام متهمها شبیه اتباع خارجی بود. آنها چهار تبعه افغان بودند. بعدها متوجه شدیم که حمید چند ماه قبل در یک حادثه پایش میشکند و بعد از آن حادثه همیشه میلنگید.
ضمیمه تپش جام جم
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد