درد و دل های همسر هادی نوروزی: مجبور شدیم از تهران برویم

بیش از دو سال از مرگ باورنکردنی هادی نوروزی کاپیتان پرسپولیس می گذرد.
کد خبر: ۱۰۸۹۳۹۱
درد و دل های همسر هادی نوروزی: مجبور شدیم از تهران برویم

به گزارش جام جم آنلاین ، حالا پس از دو سال معصومه ابراهیم پور همسر 29 ساله هادی نوروزی درباره آن اتفاق تلخ و روزگار بدون هادی صحبت می کند.

او این گفت و گو را با خبرگزاری ایسنا انجام داده که ماحصل این گفت و گو در ادامه می آید:

- مرگ هادی اتفاق سختی بود همیشه به دنبال کلمه ای دیگر می گردم تا آن اتفاق را توصیف کنم اما همیشه می گویم سخت برای آن روزها خیلی کم است. از آن روز به همه چیز فکر می کنم از اینکه از خواب ناز بیدار شوی و آخرین نفس های عزیزترین فرد زندگیت را ببینی نام اش سخت نیست که از سخت هم بالاتر است اما می دانم خداوند امتحانم کرد تا بزرگ شوم. در دنیا هیچ انسانی را به اندازه "هادی" دوست نداشتم.

- هانی (پسرم) وقتی که بغض می کنم متوجه می شود و می گوید مامان چشمانت را ببند و احساس کن که بابا کنار توست ببین حسش می کنی! و این آرامش هانی را من ندارم.

- در شب آخر زندگی اش، هادی با هانی بر سر بارسا و مادرید با هم کل کل می کردند، هانی نمی می خواست برخلاف میل پدرش بازیکن مورد علاقه خود را تشویق کند اما هادی به او گفت من اصلا روی علایق تو دخالت نمی کنم و می تونی هر بازیکن و تیمی و رشته ای رو دوست داشتی انتخاب کنی.

آن شب هادی رفت هانی را بخواباند، -همان شب برایش پی اس پی سفارش داده بود و این آخرین کادویی بود که پدر برایش خریده بود که روز چهلم هادی برایش آوردند- وقتی رفت هانی را بخواباند مرا صدا زد که "مامانی بیا، از این به بعد زمانی که من نبودم هانی پسرم مرد خانه است" من تعجب کردم گفتم "آره هانی جان وقتی بابا اردو هست و نیست شما مرد خونه ای" اما هادی گفت "نه همیشه بعد از من هانی مرد خونه است!"

- من 11 سال زندگی مشترک با هادی، 9 سال آن را با پرسپولیس زندگی کردم. رنگ قرمز، تیم پرسپولیس، باخت و شکست ها را با پرسپولیس بودیم. استرس ها و درد پاهای هادی برای تیم اش را به یادم دارم.

- سالگرد هادی نیز جز یکی دو نفر از بازیکنان هیچ کدام نیامدند.

-همه طلب هادی را ندادند پیگیری کردیم اما ندادند. کاری هم نمی شود کرد ندادند. بازهم می گویم هادی قلب اش را داد و جانش را برای تیم گذاشت و من برای همین چون پرسپولیس تعصب هادی بود گلایه نمی کنم.

- در بابل زندگی می کنیم. به دلیل برخی شرایط مجبور شدیم از تهران بر گردیم. هانی در مدرسه و مدرسه فوتبال اش در بابلسر است و تمرین می کند.

-نبود هادی اگر هزار سال بگذرد هم حس می شود. متولد 24 دی سال 67 هستم اما با رفتن هادی بزرگتر شدم. 17 سالم و هادی 20سالش بود ازدواج کردیم و یک سال بعدش هانی به دنیا آمد یعنی سه تایی با هانی با هم بزرگ شدیم.

- بعد هادی یکی از کارهایی که حال ما را خوب می کند و هانی هم خیلی بیشتر از رسانه ای شدن آن را دوست دارد، کارهای خیریه است.

بعد از هادی، خیلی وقت ها سه تایی به مراکز نگه داری معلولان خیلی سر می زدیم. به پرورشگاه ها رفتیم. هانی می گفت وقتی می بینم بعضی بچه ها نه پدر دارند و نه مادر خوشحالم که اگر پدر ندارم حداقل مادر دارم و این او را آرام می کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها