امشب هوا ابری است هوای دلم هم ابری است چقدر دلم برای باران تنگ است آی باران ببار ببار و بگذار تا امشب قلبهایمان ازعطوفت تو لبریز شود و درهای بسته عاطفه و عشق تا وسعت سبز زندگی گشوده شود عطش زمین گرمای سوزان این روزها همه و همه در انتظار تواند
کد خبر: ۱۰۷۷۶
تن تبدار عاشقان غریب در این مهلکه دوزخ وار، نزول تو را آرزو دارند، که بیایی بیایی و با دستهایت پیشانی گداخته از عشقمان را مرهمی گردی و این زجر بیانتها را پایان ببخشی ای ابرها! بگریید بگریید و مهلتی دهید تا ما نیز گریستن از سر گیریم که بر آتش دل ، تنها اشک چشم مرهم است اشکهای پنهان در دهلیزهای سیاه تنهایی ناله های خفته در حنجره عقده های سرباز کرده قلم! ای باران ! تنها تو، آری تنها تو هستی که می توانی رد پای این قلم گستاخ و وحشی را بزدایی و بر صفحه سپید زندگی نقش امواج را جاودان گردانی این یک پای تنهای دشت سپید با تمام توان از تو می گریزد. می گریزد تا در غرقاب فراموشی تو گرفتار نشود و ما فراموش شدگان خشک ترین دریای زندگی هستیم بر پیکر بی جانمان ببار و بگذار دانه های مرواریدت سخاوت بهار را در خاطرمان زنده کند و کویر وجودمان را چونان بهشت برین سازد بیا و بر گونه های نمورمان بوسه زن ، دستانمان را بگیر و همپای آهوی وحشی باد ما را به سرزمین رویاها ببر چرا نمی آیی !؛ شاید با ما بیگانه شده ای ! کدامین اشتباه ناخواسته تو را از ما رانده و ما را در حسرت حتی دیدن ابرها گذاشته ؛ امشب هوا ابری است هوای دلم هم ابری است و تو باران ! محال ترین آرزوی من در این شب قیرگون ! تا سپیده راهی نیست تا رسیدن به تو چقدر باید بروم؛ خود بگو در انتظارت سجده بر خاک خواهم ماند!
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها