در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
خانم تاجبخش، شما علاوه بر تحصیلات دانشگاهیتان در مدیریت بازرگانی و ادبیات، دورههای روزنامهنگاری هم گذراندهاید با گرایش روابط عمومی و جلب سیاحان! این سیاحان را چطور جلب میکردید؟!
[میخندد] ما جلبشان نمیکردیم، خودشان زنگ میزدند! طی این دوره تحصیلی، با دانشجویان به اطراف تهران میرفتیم و از برخی نقاط دیدار میکردیم. مثلا یکبار به حومه شهر ری رفتیم، به بقعه بیبیشهربانو. هنوز هم نمیدانیم بیبیشهربانو واقعا دختر یزدگرد و همسر امام حسین(ع) بوده است یا نه. روایتهای مذهبی مختلفی در اینباره موجود است که در مجموعه شعری در اینباره، روایتها را در مقدمه نوشتهام. جاهای مختلفی میرفتیم.
اما توضیح ندادید با سیاحان و مستشرقین چه میکردید؟
آنها گاهی به دانشکده میآمدند، گاهی هم تماس میگرفتند. معمول بود سیاحان که میآمدند، تماس میگرفتند و وقتی معین میشد، ماشینی میآمد با سه چهار سیاح و یک راننده. به عنوان راهنما به آنها میپیوستیم و جاهای دیدنی را نشانشان میدادیم.
روزنامهنگاری خواندید، اما به نظر میرسد آن را جدی دنبال نکردید؟
نه، محدود شد به نوشتن مقالات ادبی. هیچوقت عضو تحریریه نشریهای نشدم.
قبل از روزنامهنگاری هم که مدیریت بازرگانی خواندید. خاطرات جالبی از آن دوره دارید.
بله، با دختر بزرگم با هم به دانشگاه تهران میرفتیم. او را ابتدای دانشگاه پیاده میکردم که برود دانشکده هنرهای زیبا، من تا انتهای خیابان دانشگاه میرفتم و جلوی دانشکده پزشکی پارک میکردم. مدیریت بازرگانی، دانشکده مستقلی نبود و کلاسهایش در ساختمان دانشکده پزشکی برگزار میشد، چون رشته پزشکی را دوست داشتم گاهی سر کلاسهای پزشکی هم میرفتم. گاهی هم شیطنت میکردم و میرفتم به تماشای مردهها در اتاق تشریح!
عجب! خب... به «انجمن ادبی غزل» برسیم که شما راهاندازی کردید 36 سال پیش. در سالهای آغازین جنگ، چطور تصمیم گرفتید در آن هیاهو، محفلی برای غزل بهپا کنید؟ غزلی که لطافتش با خمپارههای آن سالها جمعشدنی نبود.
انجمن در خانه من در خیابان خواجه عبدالله انصاری مصادف با شدیدترین حملههای بیگانگان شروع شد. وضع عجیبی بود؛ حسین، پسرم که پس از تعطیلی مدارس پیش از انقلاب رفته بود پهلوی خواهرش که به کالج برود، با شوق به کشور بازگشت و خودش را معرفی کرد به سازمان بسیج که برود جبهه. هر خانهای، چشمانتظار کسی در جبهه بود. در همین روزها که از سر همین دلتنگی خانه ما جمع میشدیم، تصمیم گرفتیم جلسات را منظم و هدفمند کنیم. درواقع برگزاری این جلسهها پاسخی به آن دلتنگیها بود که با شعر میتوانست آرام بگیرد. هواپیما از روی سرمان رد میشد و ما در خانه غزلهای دلتنگی میخواندیم. حسین هم گاهی از جبهه به مرخصی میآمد و در انجمن شرکت میکرد.
حلقه اولیه جلسات چه کسانی بودند؟
زندهیاد حمید عاملی که قصهنویس و اهل رادیو بود، زندهیاد سیدضیاءالدین سجادی که در دانشگاه درس میداد، شمس انصاری، که نقاش بود و دیگران. خانهمان بزرگ بود و حیاطی سرسبز داشت. از همین جا کار انجمن یکشنبههای آخر هر ماه، شروع شد. پس از مدتی هم از آن خانه به محل کنونی آمدیم در پاسداران.
انجمن هنوز هم مثل سابق فعال است؟
بله و این درحالی است که من هیچ وقت کسی را دعوت نمیکنم، خودشان به هم اطلاع میدهند و میآیند. پربار و پررونق است. من کارهای نیستم و دوستان همه کارها را میکنند. ابتدای جلسه، همیشه مربوط به رونمایی از تازههای کتاب است. بحث ادبی از پیشتعیینشده داریم و سپس شعرخوانی.
شما در ذهن اهالی ادبیات بیشتر به عنوان شاعری محفلی مطرح هستید. به نظر شما محفلگرایی چه فایدههایی برای شعر ما داشته؟
شما ممکن است در خلوت خود مسائلی را مطرح بکنید که در جمع نمیتوانید. مثل حجب و حیایی که برای گفتن مسائل شخصی به دیگران داریم. کاری که محفل ادبی با شاعر میکند از همین جنس است که به شما یاد میدهد تا اثرتان به آن غنا نرسیده برای کسی نخوانید. در محفلهای ادبی آدمهای غنی داریم که خجالت میکشیم متن ضعیفی برایشان بخوانیم. حضور در جمع، باعث ارتقا میشود.
شما به عنوان غزلسرا، با جریانهای دهههای اخیر غزل، مثل غزل پستمدرن و غزل پیشرو و غزل سپید و...، موافق بودهاید یا غزل را با همان شیوه سنتی میپسندید؟
مگر توانستهایم زمانه را متوقف بکنیم که بتوانیم جلوی تحول غزل را بگیریم؟ این ایجاب روزگار ماست، این دنیا با تغییرات پرسرعتی که دارد، چه کسی توانسته بر سر سنتش باقی بماند؟ من معناگرا هستم و به عمق آن توجه دارم. اگر غزل از ادب معمولمان خارج نشود، اشکالی ندارد هر تغییری کند. غزل باشد، زیبا باشد هرطور که باشد.
چه کتابهایی در دست تالیف یا انتشار دارید؟
«چلچلهها بالزنان میآیند» کتاب خاطرات انجمن ادبی غزل است که در دست نگارش است. «زهرا مرا میخواند» و «عقیق گل سرخ» هم دو کتاب داستان است که آماده انتشار است.
یاد عزیزی و منزوی
انجمن ادبی غزل در خانه غزل تاجبخش طی این سالها، شاهد حضور بسیاری از غزلسراها بوده است. حالا تاجبخش در حال نوشتن خاطراتی از حضور برخی از آنهاست. میگوید: «بخش احمد عزیزیاش را امروز داشتم تکمیل میکردم. زندهیاد عزیزی قبل از اینکه شهرت پیدا کند به خانه ما میآمد. جوان ساده کرمانشاهی بامحبتی بود که میآمد خانه ما و شب را هم میماند. میگفت. اولین بار او را خانه پوران فرخزاد بردم. حیف شد. قسمت مفصلی از کتاب هم درباره ابوالقاسم حالت است که به جلسات میآمد. حسین منزوی هم فراوان میآمد. آدم راحتی بود. ژست واردشدنش برای همه جالب بود؛ بیآنکه اطراف را نگاه کند، جایش را میشناخت و میرفت مینشست. او قدر خودش را ندانست. او هم مثل عزیزی حیف شد.»
ترسیم روستا با شعر و دوستان
غزل تاجبخش تاکنون دو بار تصویرگر زادگاهش بوده است؛ یک بار در قالب شعر و دیگر بار در یک رمان. او در اینباره به جامجم میگوید: «مامون، روستایی بود بین اراک و بروجرد. مامون، ملک آبا و اجدادی ما بود. پدربزرگم و پدرم مالکین مامون بودند.
از این روستا تابستانهای بسیار پرخاطره دارم. جزءبهجزء این خاطرات را در رمان «مامون و قلاغهای آغاشازده» آوردهام. رمان مفصلی هم هست. آغاشازده، لقب مادربزرگم بود. در کتاب شعر «مامون، غزل بارانهای سنگی» هم به این روستا پرداختهام.»
قلمهای در سایه و آفتاب وجود زهرا(س)
تاجبخش تاکنون سه کتاب تحقیقی درباره حضرت زهرا(س) منتشر کرده است. او میگوید در این کتابها سعی داشته از برخی صورتهای انحرافی در ترسیم سیمای این بانوی بزرگوار برحذر باشد. خودش در توضیحی بیشتر میگوید: «میخواستم تصویر متفاوتی از ایشان بسازم.
میخواستم خلاف باور عمومی بگویم که حضرت زهرا کسی نبود که از صبح تا شب بنشیند و گریه کند. در کتاب «قلمها و سایهها» میخواستم بگویم قلمهایی که درباره او نوشتهاند، اغلب در سایه بودهاند. میخواستم بگویم آفتاب وجود زهرا درک نشده. «من بانگ بیدارباش بر این کنگرهام» جور درنمیآید با کسی که از صبح تا شب گریه کند!
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: