خاطرات و خطرات

زن شیاد

چند روزی بود تا از شعبه دادگاه بیرون می‌آمدم پیرمردی که کنار شعبه روی صندلی نشسته بود تمام‌قد بلند می‌شد و دست به سینه سلام می‌داد.
کد خبر: ۱۰۴۶۴۳۶
شکلات نذری

من هم به اقتضای ادب با گفتن سلام پدرجان، جواب سلامش را می‌دادم، اما برایم جای سوال بودکه چرا این بنده خدا در این مدت جلوی در شعبه می‌نشیند و تا مرا می‌بیند سلام می‌کند. از آنجا که نیامده بود مطلب و خواسته‌ای را مطرح کند، فکر می‌کردم شاید با شعبات دیگر کار دارد و چون جا پیدا نمی‌کند اینجا می‌نشیند.

چند وقت بعد پرونده‌ای به شعبه ارجاع شد که در آن فردی به زندان محکوم شده بود، محکوم علیه برای اجرای حکم احضار شده بود ولی در دادسرا حضور نیافته بود.

دادسرا برای وثیقه‌گذار چند بار احضاریه فرستاده بود تا در مهلت قانونی محکوم علیه را معرفی کند. چون وثیقه گذار نه در دادسرا حاضر شده بود و نه فرد محکوم را معرفی کرده بود، دادسرا دستور داده بود وثیقه‌اش به نفع دولت ضبط شود. این تصمیم قضایی پس از اعتراض وثیقه‌گذار، جهت رسیدگی به دادگاه ارسال شده بود.

فرد معترض چون آشنا به مسائل حقوقی نبود، در لایحه خود فقط به این مطلب اشاره کرده بود که خانه‌اش را دو سال قبل از بازنشستگی با گرفتن چند وام بانکی خریده است. بتازگی اقساط وام‌ها تمام شده، اگر خانه توقیف شود هیچ جایی را ندارد و باید اثاثیه‌اش را به خیابان بریزد. از آنجا که در پرونده هیچ‌یک از اخطاریه‌ها به وثیقه‌گذار ابلاغ واقعی نشده بود، در نتیجه دادگاه با پذیرش اعتراض، تصمیم دادسرا را نقض کرد.

سه چهار روز پس از دادن این رأی، مدیر دفتر شعبه آمد و گفت یک پیرمردی آمده می‌گوید هر طوری هست من بایدقاضی را ببینم. هر چه ما به ایشان می‌گوییم جلسه دادگاه شروع شده است، قبول نمی‌کند و اصرار دارد بیاید شما را ببیند. گفتم منعی ندارد بگویید بیاید. پیرمرد تا از در وارد شد، دیدم همان شخصی است که جلوی در شعبه می‌نشست. به محض این‌که کنار میز دادگاه آمد، دستش را انداخت دور گردن منشی دادگاه و ایشان را بوسید. خواست بیاید پشت میز دادگاه، که مانعش شدم. آمد دست داد و سپس دست کرد توی جیبش و پنج عدد شکلات درآورد. گفت این پنج شکلات به نیت پنج تن معصوم(ع) هست. همسرم نذر کرده بود که اگرخدا حاجت مرا برآورده کرد، یک بسته شکلات بگیریم، صد بار آیه امن یجیب را بخوانیم و بر آن فوت کنیم و در مسجد محل توزیع کنیم تا هر کس هر حاجتی دارد، خدا حاجتش را برآورده کند. از این شکلات پنج تا هم برای شما آوردم. ان‌شاالله خدا حاجت دل شما را هم بدهد. گفتم حالا حاجت‌تان چی بود؟ گفت تنها خانه مرا داشتند توقیف می‌کردند. کم مانده بود آخرعمری برویم در پارک چادر بزنیم.

فردای آن روز یکی از همکاران کارمند آمد و گفت حاج آقا شکلات نذری رسید؟ گفتم چطور؟ گفت این بنده خدا پیرمرد، از آشنایان دور ما بود. اول آمد پیش من تا سفارش‌اش را به شما بکنم. گفتم نگران نباشید. ایشان پرونده را دقیق مطالعه می‌کنند، اگر حق با شما باشد حتما به نفع شما رأی می‌دهند. خودش چند باری آمده بود شعبه‌تان اما دیده بود شما خیلی جدی هستید، جرأت نکرده بود بیاید پیش‌تان. می‌گفت می‌ترسم بروم چیزی بگویم کار خراب‌تر شود.

دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران

ضمیمه تپش جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها