در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در 80 کیلومتری آنجا شهر میامی قرار دارد که بهشت میلیونرها به حساب میآید. شهر ناسو، پایتخت باهاماس به عنوان نماد تمدن و دولت انگلیسیها شناخته میشد، اما برای آلبرت ادوارد ـ که یکی از اعضای خاندان سلطنتی انگلیس بود و با نام دوک وینسور شناخته میشد ـ زندگی در باهاماس چندان رضایتبخش نبود. انتصاب او به عنوان فرماندار این شهر در سال 1940 در واقع مجازاتی از سوی دولت وینستون چرچیل در نظر گرفته میشد.
حدود چهار سال او مایه شرمسازی دولت و خاندان سلطنتی به حساب میآمد. رسوایی او از آنجا آغاز شد که تاج و تخت سلطنت را ترک و با یک بیوه آمریکایی به نام ویلیس سیمپسون ازدواج کرد. یک سال پس از ازدواج، دوک و همسرش به ملاقات آدولف هیتلر در آلمان رفتند و آن درست زمانی بود که نازیها در حال آمادهسازی خود برای نبرد علیه انگلیس بودند. نازیها بسرعت از او به عنوان ابزار تبلیغات خود استفاده کردند. این بحران با آغاز حملات آلمان شدت بیشتری گرفت و بعد از آن دوک و همسرش به کشور بیطرف اسپانیا رفته و در مادرید ساکن شدند، اما چرچیل از ترس این که این عضو خاندان سلطنتی دستگیر شده و به عنوان گروگان مورد استفاده قرار بگیرد، از او خواست به انگلیس بازگردد، اما دوک که میترسید همسرش از امتیازهای خانواده سلطنتی محروم شود، این درخواست را رد کرد. در ادامه چرچیل به او پیشنهاد کرد فرماندار باهاماس شود تا از آتش جنگ به دور باشد که این مساله نیز به سرعت مورد قبول دوک قرار گرفت.
او که در این شهر غریب و تنها بود، مورد استقبال سِر هری اوک، سرشناسترین شهروند آنجا قرار گرفت. او یکی از سرمایهداران خاندان سلطنتی به حساب میآمد. البته او برای رسیدن به این جایگاه، سختیهای فراوانی را تحمل کرده بود. با این اوصاف زمان زیادی طول نکشید که او نزدیکترین دوست دوک وینسور شد.
زندگی شخصی و اجتماعی این دو نفر کاملا در هم تنیده شده بود به طوری که پس از بازسازی کاخ دوک، آقای اوک به آنجا نقل مکان کرد، اما مهمترین اتفاق میان دو نفر صبح روز هشتم جولای 1943 رقم خورد و آن زمانی بود که دوک را از خواب بیدار کردند و گفتند اوک مرده است. او بشدت
کتک خورده بود، اثرات شکستگی فراوان روی سرش دیده میشد و حتی تلاش شده بود جنازه او سوزانده شود.
دوک به سرعت از اختیارات خود استفاده کرد و دستور داد اخبار مربوط به قتل دوست صمیمیاش باید مسکوت بماند. چند ساعت بعد او تحقیقات را آغاز کرد و در اولین اقدام با پلیس میامی تماس گرفت. دوک در تماس خود با اداره پلیس میامی گفت: تصور میکنم یکی از شهروندان محترم این شهر دست به خودکشی زده است. امکان دارد برای تائید یا رد این موضوع به شهر ناسو بیایید؟ البته آنچه در قتل اوک دیده میشد، تمام مشخصات مربوط به قتلهای انجام شده توسط مافیا بود.
البته هری اوک از ابتدا شهروند انگلیسی نبود. او که فرزند یک معلم در ایالت ماین آمریکا بود، از همان ایام نوجوانی به فکر ثروتمند شدن بود. او دو سال در دانشکده پزشکی تحصیل کرده، اما آن را نیمهکاره رها کرده بود. او به دوستانش گفت: با تحصیل در این رشته میتوانید زندگی خوبی داشته باشید، اما مطمئنا ثروتمند نخواهید شد. با این حال او از تجربه پزشکی خود برای کمک به مردم در کمپهایی در شمال کانادا استفاده کرد. البته او از هر فرصتی برای ثروتمند شدن غافل نبود.
او طی 14 سال از کالیفرنیا گرفته تا کشورهای استرالیا و کنگو را برای تحقق رویاهایش طی کرد. زندگی او سال 1910 تغییر کرد و آن زمانی بود که شریکش توانست در رودخانه کرکلند در شمال اونتاریو طلا پیدا کند. آن دومین اکتشاف طلا در شمال آمریکا بود و طی 12 سال به حدی پیشرفت کرد که توانست سهم شریکش را بخرد.
تا سال 1923 و در 48 سالگی، اوک به یک سرمایهدار واقعی تبدیل شده بود. او در یکی از سفرهایش با یک خانم استرالیایی آشنا شد و بعد از چند ماه ازدواج کرد. این ازدواج موجب شد ارتباطات او با استرالیا بیشتر شود. در ادامه او از شهروندی آمریکا چشمپوشی کرد و تابعیت کانادایی گرفت. با این حال او از این مساله کاملا ناراحت بود که باید بخش زیادی از ثروت خود را به اداره مالیات بدهد.
زمانی که هری یکی از تعطیلات را در کنار همسر و پنج فرزندش در یکی از خانههایش در پالم بیچ سپری میکرد، یک کارشناس املاک به نام هارولد کریستی را ملاقات کرد که به او در مورد مزیتهای زندگی در باهاماس سخن گفت. معافیت از مالیات بر درآمد بخشی از این مزیتها بود. همین مساله موجب شد هری برای محافظت هر چه بیشتر از اموال و ثروت خود به ناسو برود. او میلیونها پوند از ثروت خود را در این جزایر ریخت، هتلها و زمینهای گلف متعددی را خریداری کرد و بیمارستانهایی را برای فقرا بنا نهاد. سخاوت و بخشش او به سرعت در سراسر انگلستان پخش شد. شاه جورج ششم، برادر کوچکتر دوک، در سال 1939 به او مقام «بارون» را اعطا کرد. خوشامد گویی گرم او از خانواده دوک عملا باعث شد او به فردی مهم در ساختار قدرت آن شهر تبدیل شود. پس از آن بود که تصویب هر قانونی نیازمند تائید از سوی دوک و سِر هری بود.
پس از مدتی هارولد کریستی برای طرح راهاندازی یک کازینو در باهاماس به ناسو رفت. او پیشتر طرح خود را با دوک در میان گذاشته و تا حدودی رضایت ضمنی او را نیز کسب کرده بود. با این حال، هری چندان حس خوبی نسبت به این طرح نداشت. بر همین اساس، هارولد زمانی که در شب هفتم ماه جولای سال 1943 به دیدار هری رفت، انتظار داشت او را بیش از پیش متقاعد سازد. هری قرار بود تا دو روز دیگر آنجا را ترک کرده و برای سپری کردن تعطیلات به خانوادهاش در ماین بپیوندد. بر همین اساس، کریستی نمیخواست این فرصت مذاکره را از دست بدهد. هری آن شب چند مهمان داشت، اما همگی آنها پیش از ساعت 11 شب آنجا را ترک کردند.
ادامه دارد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد