در این مصاحبه، علاوه بر فیلم «این زن حقش را میخواهد» درباره تفاوتهای سینمای امروز با یکی دو دهه گذشته، ضعف فیلمنامهها و نقشهای پیشنهادی، سالهای حضور حجار در خارج از کشور و دغدغههای محیط زیستیاش هم حرف زدیم. درضمن این بازیگر محبوب در این گفتوگو به ما میگوید که تنها سیمرغ بلورینش الان کجاست!
اولین چیزی که شما را جذب حضور در فیلم «این زن حقش را میخواهد» و بازی در نقش فرزانه حجازی، یک قربانی اسیدپاشی کرد، چه بود؟ فیلمنامه یا خود موضوع؟
مشغول بازی در یک سریال تلویزیونی بودم که مدیرتولید «این زن حقش را میخواهد» سرصحنه آمد و گفت دنبال شما میگردم تا در فیلمی بازی کنید که فقط نیمی از صورتتان دیده میشود!
این میتواند سوال بعدی باشد که واقعا بازی در نقشی که در بیشتر صحنهها روبنده دارید و فقط چشمهایتان معلوم است و تنها میتوانید از عنصر صدا بهره ببرید، سخت و پرچالش نبود؟
بازیگران چالش را دوست دارند و نقشهای آسان خوشایند هیچ بازیگری نیست. من هم دوست دارم همیشه نقشهایی متفاوت را تجربه کنم. فرزانه از جمله نقشهای بود که باوجود سختی و محروم بودن از برخی عناصر بازی، امکان این چالش را در اختیارم قرار میداد.
تحمل گریم سنگین هم حتما یکی دیگر از دشواریهای شما برای بازی در این فیلم بود.
بله، گریم من برای این نقش هر روز سه ساعت طول میکشید و همین قدر هم زمان میبرد تا در پایان کار، از روی صورتم برداشته شود. در مجموع شش ساعت از وقت روزانهام به گریم اختصاص داشت.
از سختی گریم این نقش، به سختی وضعیت قربانیهای واقعی اسیدپاشی برسیم که باید همه سالهای باقیمانده زندگی خود را با این شرایط سخت سپری کنند.
بله، وضعیت بسیار سخت، دردناک و غیرقابل تحملی است. شخصیت فرزانه در فیلم، حداقل یک چشم سالم داشت، اما برخی از این قربانیان اسیدپاشی که این روزها با آنها برخورد دارم و با هم صحبت میکنیم، از بینایی هر دو چشم محروم هستند و در تاریکی مطلق زندگی میکنند. همیشه معتقدم تنها دارایی که آدم در این زندگی دارد، جسم اوست و همه چیزهای دیگر از جمله همسر و بچهها متعلق به خود آدم نیست و امکان از دست دادن آنها وجود دارد. اما جسم خودتان را تا زمان مرگ از دست نمیدهید. حالا کسی که به جسم فردی تعرض و اسیدپاشی میکند، درواقع دارد به تنها دارایی آن آدم و دار و ندار او تعرض میکند. آقای محسن مرتضوی، یکی از قربانیان اسیدپاشی، اخیرا چیزهایی تلخ و باورنکردنی برایم تعریف کرد؛ ما همیشه تصور میکنیم معمولا زنها قربانی اسیدپاشی هستند و همواره پای ماجرای عشقی درمیان است. دختری را به جوان خواستگار و علاقهمندی نمیدهند و بعد او دست به اسیدپاشی میزند، اما مورد آقای مرتضوی این سوال را به ذهن میآورد چرا این اتفاق باید برای یک مرد رخ بدهد؟ فکر میکنم کسی که دست به چنین جنایتی میزند و اسیدپاشی میکند، مشکل روانی دارد. چون هیچ آدم طبیعی تحت هیچ شرایطی چنین کاری نمیکند.
چقدر فیلمهایی مثل «این زن حقش را میخواهد» و «لانتوری» میتواند در زمینه اسیدپاشی، هشدار دهد و تلنگر بزند و تاثیرگذار باشد؟
امیدوارم تاثیر بگذارد. اما به طور دقیق نمیتوان از تاثیرگذاری و وجه هشدارگونه آنها صحبت کنم، چون متاسفانه تعداد فیلمهای سینمایی در این زمینه کم است. الان سه سال از اسیدپاشی زنجیرهای گذشته، اما فقط همین دو فیلم درباره آن ساخته شده که خیلی کم است. اگر این اتفاق در هرجای دیگر دنیا میافتاد، دستکم 15 فیلم درباره آن میساختند و کنفرانسها و سمینارهای زیادی درباره آن برگزار میکردند. جرمشناسان میگویند 95 درصد افرادی که مرتکب یک عمل اشتباه و جنایت میشوند، اصلا به عواقب آن فکر نمیکنند. به نظرم شاید مجازات خیلی سنگین راهکار مناسبی برای این افراد نباشد و بهتر است در زمینه پیشگیری از این جرم، کارهای موثری انجام داد.
یعنی فرهنگ سازی کرد؟
بله، منتها فرهنگ سازی از واژههایی است که بسیار مستعمل و غیرکاربردی شده و فقط در حد شعار بدون عمل باقی مانده. (میخندد) واقعا هم فرهنگ را نمیتوان ساخت، فرهنگ مثل یک گیاه است و رشد میکند. فرهنگ مثل ساختمان نیست که شما مصالح بیاورید و آن را بسازید. بهتر است از یک فعل دیگر در این زمینه استفاده کنیم، شاید عبارت رشد دادن فرهنگی بهتر باشد.
یا رشد فرهنگی.
بله.
سینما چقدر میتواند در این رشد فرهنگی نقش داشته باشد؟
خیلی. سینما مدیومی است که نقش مهمی در این خصوص دارد و میتواند ارتباط خیلی خوبی با مردم برقرار کند.
شخصیت فرزانه در فیلم از حقانیتش در بحث قصاص بهره میبرد و این حکم شرعی را اجرا میکند؛ اگر خدای ناکرده این اتفاق در زندگی واقعی برای شما بیفتد، قصاص میکنید یا میبخشید؟
چرا دروغ بگویم، نمیدانم. اما وقتی در این روزها با قربانیان اسیدپاشی صحبت میکنم، همه میگویند وقتی تو آن اسید را در فیلم روی مجرم پاشیدی، دلمان خنک شد. شما به این قربانیهای عزیز چه چیزی میخواهید بگویید. میدانید که این فیلم چند سالی توقیف بود و امکان نمایش پیدا نکرد. یکی از روزهایی که مشغول بازی در این فیلم بودم، سری به دوستم آقای محمدعلی سپانلو زدم که دیگر بین ما نیست. وقتی فهمید مشغول بازی در فیلمی درباره موضوع اسیدپاشی هستم، به من گفت این تنها جنایتی است که وقتی مجرم را قصاص میکنند، من کیف میکنم. البته این را هم بگویم، در فیلمنامه اولیهای که من خواندم، فرزانه مجرم را میبخشید. حتی به نظرم الان هم نمیتوان با قطعیت گفت که فرزانه، مجرم را قصاص کرده یا بخشیده است، چون فیلم به نوعی پایانِ باز دارد.
ظاهرا قصاص کرده، چون در نمایی میبینیم اسید را پاشیده، اما از طرف دیگر در نماهای بعدی احساس رضایت عجیبی در صورت او دیده میشود که نمیتواند ماحصل اسیدپاشی و قصاص باشد.
من از چند نفر از دوستانم پرسیدم که به نظر شما فرزانه قصاص کرده یا بخشیده است. آنها هم پاسخ دادند چون او خیلی خوشحال بود، ما فکر کردیم مجرم را بخشیده. بسیاری از تماشاگران هم چنین نظری دارند. من هم معتقدم بگذاریم این برداشت، همین طور باقی بماند و به آن جهت ندهیم. هر کس میخواهد در ذهنش قصاص کند یا ببخشد.
البته در فیلم، فرزانه اسید را به سمت بهرام (کامران تفتی) میپاشد و فریاد بهرام را هم میشنویم، اما نمای بعدی را نمیبینیم.
در نسخه اولیه فیلمنامه، وقتی همسر بهرام وارد اتاق اجرای حکم میشد، میدید که فرزانه اسید را به دیوار پاشیده است. شاید هم دوستان سازنده، خواستهاند که پایانبندی فیلم، با لانتوری متفاوت باشد که این نما را حذف کردهاند. دقیقا دلیلش را نمیدانم. با این حال بهتر است به آن قطعیت ندهیم و همه چیز را به عهده تماشاگر بگذاریم و ببینیم او چه میخواهد. اگر با قطعیت بگوییم، فرزانه بخشیده، آن وقت تکلیف دوستانی که قربانی اسیدپاشی هستند، چه میشود و چه جوابی برای آنها داریم؟
شما موقع تحقیقات و پیش از فیلمبرداری هم با قربانیان اسیدپاشی دیدار و گفتوگو داشتید؟
نه، چون فیلمنامه و صحبتهای کارگردان، اطلاعات و جزئیات خوبی را در این زمینه دراختیار من قرار داد، اما از زمان شروع اکران عمومی، دیدارها و صحبتهای زیادی با عزیزانِ قربانی اسیدپاشی انجام دادم.
نظر آنها چه بود؟
در مجموع بیشتر آنها خوشحال بودند و دوست داشتند فرزانه، بهرام را قصاص کرده و انتقام گرفته باشد. با این حال در میان قربانیان، یک خانمی هم بود که مجبور شد به خاطر بچهاش، رضایت بدهد و از قصاص صرف نظر کند. این آدمی که از روی اجبار رضایت میدهد، خیلی با کسی که رضایتمندانه میبخشد، تفاوت دارد. وقتی شما مجبور به بخشش میشوید، ته دلتان همیشه سیاه است. این با فیلم لانتوری خیلی فرق میکند، چون قربانی اسیدپاشی در آن فیلم، تصمیم میگیرد ببخشد و خودش انتخاب میکند.
حالا و باتوجه به صحبتها و همدردی شما، دوباره به سوال اولم برمی گردم. گمان میکنم بازیگر دغدغهمندی چون شما با آگاهی سراغ بازی در این نقش و فیلمی با موضوع اسیدپاشی رفته باشد؛ نوعی احساس ادایدین یک خانم هنرمند به قربانیانی که بیشتر آنها هم خانم هستند.
صددرصد همین طور است و آن را یک واکنش طبیعی میدانم. فکر نمیکنم هیچ بازیگری وجود داشته باشد که یک نقش اصلی به او در این زمینه پیشنهاد شود و نپذیرد.
دلیل اصلی اسیدپاشی را چه میدانید و چرا افرادی دست به این کار میزنند؟
دلیل اصلی آن این است که متاسفانه برخی در رفتار، حد وسط ندارند و منطقی نیستند و پرشوری و احساسات زیاد کار دست خودشان و دیگران میدهد و برای چنین واکنشهایی آمادگی دارند. ضمن این که متاسفانه خرید و تهیه اسید هم خیلی راحت است.
علاوه بر بازیگری و بازتاب دغدغههای اجتماعی در قالب نقشآفرینی، دغدغهها و فعالیتهای محیط زیستی هم دارید.
بله، اتفاقا اخیرا همراه خانم کتایون ریاحی، مهمان دانشگاه مفید قم بودیم و درباره بحران کمآبی سخنرانی داشتیم.
این دغدغه از کجا پیدا شد؟
این دغدغه همیشه وجود داشت، اما اخیرا بیشتر رسانهای شده است. چون احساس کردم نیاز به هشدار و اطلاع رسانی در این زمینه وجود دارد. ولی من از بچگی همیشه عاشق طبیعت و حیوانات بودم.
یک بار در مصاحبهای گفتید که پس از بازگشت به ایران، فیلمنامههای پیشنهادی به شما نسبت به گذشته ضعیف تر شده. واقعا همین طور است؟
بله، خیلی.
دلیلش چیست؟
دلیل عمده آن، این است که آن موقع سینمای دیجیتال وجود نداشت. الان سینمای دیجیتال باعث شده همه فیلمساز شوند. آن زمان سینما، نگاتیو و 35 میلیمتری بود که مثل یک فیلتر عمل میکرد و فقط آدمهای درجه یک میتوانستند فیلم بسازند. درست است که آن موقع هم یکسری آدم با رانت وارد سینما میشدند، اما واقعا تعدادشان کم بود. ضمن این که همه افرادی که آن زمان کار میکردند، حرفهای بودند. چیزی که متاسفانه این روزها خیلی وجود ندارد. در گذشته وقتی صدای بوق دوربین بلند میشد، کسی نفس نمیکشید، چون فکر میکردند این پلان الان خراب میشود و آنها را مقصر بدانند. اما الان شما دارید بازی میکنید و کمی آن طرفتر دو نفر مشغول قهقهه زدن هستند! اگر هم پلان خراب شود، میگویند مشکلی نیست، دوباره بگیرید. در این شرایط بازیگران هم حس و انرژی کمتری به کار میبرند. مورد دیگر این که سینما از بین رفته است و انگار شما آن ذوق گذشته را در آدمهای الانِ سینما نمیبینید. آن موقع وقتی فیلمسازان میخواستند فیلم بسازند، باید دو تا سه سال تلاش میکردند. به تک تک صحنهها فکر میکردند. اما الان با سرعت سرسام آور و بی اعتنا به کیفیت، کار میکنند و برخی حتی سالی دو فیلم میسازند. یک فیلمساز جوانی است که با سن کم حدود 30 فیلم ساخته! آخر چطور ممکن است؟ (می خندد)
احتمالا برای ثبت رکورد گینس تلاش میکند!
شاید، یعنی واقعا او چه حرفی را میخواسته بزند که نتوانسته آن را مثلا در ده فیلم بیان کند. من در یک دوران طلایی وارد سینما شدم و بعد از آن خیلی زجر کشیدم. چون وقتی شما کارتان را با بیضایی و کیمیایی و درویش شروع کرده باشید، خیلی سخت است که بعد با کارگردانان دیگری کار کنید. نکته غمانگیز ماجرا هم این است که ما نمیتوانیم از کار فیلم بیرون بیاییم. طراح صحنه و فیلمبردار میتوانند سینما را ترک کنند، اما بازیگر چه کاری میتواند انجام دهد؟
برخی بازیگران کارگردان شدند؛ شما هم همین کار را کنید.
اتفاقا خیلی دوست دارم و قصد دارم اگر زمینهاش فراهم شود، فیلم بسازم.
به نظر میآید در این سالها به برخی ایدهآلهایتان در بازیگری تخفیف دادهاید و گاهی ناچار میشوید در فیلمها و نقشهایی بازی کنید که با توانایی و کارنامه خوبتان همخوانی ندارد.
حالا نه ناچاری، اما واقعا فیلمنامههای زیادی به من پیشنهاد میشود که شاید فقط یکی از آنها کمی جالب باشد.
بازیگر چقدر میتواند در مقابل این پیشنهادهای نازل مقاومت کند؟
نمیدانم. چون درجه نیاز مالی بازیگران متفاوت است. مثلا شرایط بازیگری که پدر است و خرج دو بچه را باید بدهد، با من قابل مقایسه نیست. در هرحال شرایط خیلی سختی است. نکته دیگر این که برخی فیلمنامهها خوب است، اما در مرحله اجرا با چیزی بسیار متفاوت و سطح پایین مواجه میشویم.
موقعی که ساکن خارج از کشور بودید، سینمای ایران را دنبال میکردید؟
نه، در آن چهار سالی که آمریکا بودم، حدود دو سال حتی یک فیلم ایرانی هم ندیدم. چون به یک گنجینه فیلمی از همه دنیا دست پیدا کرده بودم که مشغول دیدن آنها شدم و وقتی برای دیدن فیلمهای جدید ایرانی نداشتم که بیشتر آنها ریتم کند و داستانهایی تکراری داشتند. تازه حدود سال سوم اقامتم بود که یکی دو فیلم کمدی ایرانی را در یکی از سینماهای لس آنجلس دیدم. از فیلمهای ایرانی که در آن مدت دیدم و دوست داشتم، میتوانم به فیلم تاثیرگذار «خون بازی» خانم بنی اعتماد اشاره کنم.
در صفحه ویکی پدیای شما، نوشته شده آنجا در سریالی به نام «اسمیت» بازی کردید؛ درست است؟
نه. من آنجا برای بازی در یک سریالی قرارداد بستم، ولی اصلا نوبت به بازی من نرسید! قرار بود بازی من در قسمت هشتم سریال باشد، اما سریال در قسمت پنجم متوقف شد.
راستی، سیمرغ بلورینی که برای بازی در «متولد ماه مهر» از جشنواره فیلم فجر گرفتید، الان کجاست؟ جایش امن است؟!
(میخندد) پیش مادرم. به نظرم باید جایزههایتان را به پدر و مادرتان بدهید، چون با این کار خوشحال میشوند و عشق میکنند که بچه ما، برنده جایزه شده است.
همچنان تازه نفس
میترا حجار از ستارههای سینمای ایران در دهههای 70 و 80 بود و بخت این را داشت که همان ابتدای حضور در سینمای حرفهای با بزرگانی چون مسعود کیمیایی، احمدرضا درویش و بهرام بیضایی کار کند و بعدتر ایفاگر نقشهای اصلی فیلمهای کارگردانان نام آشنایی چون داریوش فرهنگ، رسول ملاقلی پور، علیرضا داوودنژاد، محمدعلی سجادی، سیروس الوند و فریدون جیرانی باشد. حجار البته بازیگر خوب و با استعدادی هم بود که سعی میکرد وجه ستاره وارش را به نفع نقشها کنار بگذارد. همین خصوصیت بود که باعث درآمدن و خوب دیده شدن نقشهایی چون فاطمه/ گردآفریدِ «فریاد»، لادنِ «اعتراض»، فرشته اقتداری «سگ کشی»، غزال صابری «مزاحم» و برخی نقشهای دیگر او شد.
موفقیت جشنوارهای هم خیلی زود سراغ حجار آمد و او برای بازی تاثیرگذارش در نقش دختری جوان و پرشور به نام مهتاب در «متولد ماه مهر»، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از فیلم فجر شد، اما او بیآن که مقهور و مغلوب این جایزه شود و محافظهکارانه تن به نقشهایی مشابه دهد، به راه خود رفت و کاراکترهای متنوعی را بازی کرد؛ از سحر ماهان در کمدی درام «صورتی» که تصمیم به جدایی از همسرش میگیرد تا خاتون، زنی رنج کشیده و ترک شده در «زمستان است».
حجار گرچه پس از بازگشت به ایران، هنوز با نقشی همسنگ سالهای گذشته بازیگریاش روبهرو نشده، اما در همین حضورها هم تلاش میکند بهترین کیفیت بازی را ارائه دهد و فارغ از سطح نقش و فیلمنامه، در انرژی و احساسات، کمفروشی نکند. او نشان داده همان میترا حجار قدیم است و هنوز میتواند در صورت پیشنهاد نقش مناسب، بازی زیبا و همدلیبرانگیزی ارائه دهد؛ مثل شخصیت طلعت در «خداحافظی طولانی» که با ورود به کارخانه ریسندگی، مسیر زندگی یحیی را عوض میکند. بازی خوب حجار توسط داوران جشنواره فجر دیده شد و او را نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن هم کرد و نشان داد با این که حدود 20 سال از ورودش به سینما میگذرد، هنوز انرژی ، توان و شوق ابتدای راه بازیگریاش را دارد.
قصهای آشنا و بینهایت تلخ
شاید تکراری و کلیشهای به نظر برسد و در صفحات حوادث روزنامهها هرازگاهی درباره آن خوانده باشید؛ اما متاسفانه اسیدپاشی و گرفتن سلامت و زیبایی صورت، به عنوان یکی از مهمترین نعمتهای خدادادی و داراییهای یک انسان، از پدیدههای شوم این سالهای دنیاست که البته در ایران هم نمونههایی از آن وجود دارد. عموما بیشتر این خصومتهای منتهی به این جنایت هم قصه پرغصه و آشنای شیفتگی چشم و گوش بسته و بیمنطق یک مرد جوان به یک دختر جوان است و به محض این که با جواب رد روبهرو میشود، آن روی زشت سکهاش را نشان میدهد و دست به کاری غیرانسانی میزند. قصه شیدایی بهرام (کامران تفتی) در «این زن حقش را میخواهد» به کارگردانی محسن توکلی هم از این قرار است و او که جوانی آس و پاس و لاابالی است، شیفته دختری جوان و محصل به نام فرزانه حجازی با بازی میترا حجار میشود و چون پدر دختر او را شایسته دامادی دخترش نمیداند و بعد فرزانه را به عقد یک جوان اهل و عاقل درمیآورد، بهرام را برآشفته میکند و باعث میشود تصمیم جنایتکارانهای بگیرد.
آن طور که از صحنههای پایانی این زن حقش را میخواهد برمیآید، این فیلم تاکیدی بر حقانیت قصاص است و روند قصه طوری پیش میرود که کفه ترازوی احساسی و طرفداری از قربانی اسیدپاشی بیشتر باشد تا مجرم و خانوادهاش. هرچند برخی هم این موضوع را قطعی نمیدانند و این طور برداشت میکنند که فرزانه، بهرام را قصاص نکرده است.
علی رستگار
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
ولی اسید پاشها را باید چوب توی آستینشان بكنند بی ناموسها را....