مادر شهید دهقان امیری، از پسر 20 ساله‌ای می‌گوید که آرزویش شهادت بود

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

«مام! مامی...
کد خبر: ۹۶۵۱۶۴

محمدرضا وقتی من را این طور صدا می‌کنی یعنی چیزی می‌خوای! پس برو سر اصل مطلب.

دعا کن شهید بشم!

نیتت را خالص بکن بعد...

مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم نداره.

پس شهید میشی»

صدایش آرام بود و باطمأنینه. داشت شروع به حرف زدن می‌کرد که مهدیه سریع گوشی را از من گرفت و گفت: محمدرضا یا من را مسخره کردی یا خودت را! اول به من می‌گی مامان و بابا را راضی کنم برات زن بگیرن حالا که راضی شدن می‌گی می‌خوام شهید بشم؟ نه داداش من، دوتاش با هم نمی‌شه!

صدای محمدرضا را از آن طرف خط شنیدم، گفت: برای تو هم باید حدیث بخونم؟ امیرالمؤمنین می‌فرماید «برای دنیایت جوری برنامه‌‌ریزی کن که انگار تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت جوری کار کن که انگار همین فردا ‌خواهی مرد... قانع شدی؟

به نظرم مهدیه هم مثل من با این حرف قانع شد.»

فاطمه خانم مو به موی این آخرین مکالمه تلفنی‌اش با محمدرضا را از حفظ است؛ مادر است دیگر. بیراه نیست اگر تا ابد هم این مکالمه را به یاد بسپرد.

از خاطرات فاطمه خانم این‌گونه دستگیرم می‌شود که محمدرضا همیشه حرف‌های جدی‌اش را پشت شوخی‌هایش پنهان می‌کرده، مخصوصا آنهایی که شنیدنش برای خانواده ناگوار بوده. فاطمه خانم البته این را هم می‌گوید که محمدرضا برای دلخوشی مادر شوخی و جدی‌اش را در هم می‌آمیخته: «وقتی تماس می‌گرفت و از اوضاع جنگ از او می‌پرسیدم، می‌خندید و می‌گفت: همه چیز خوب است، اینجا فقط می‌خوریم، می‌خوابیم و فوتبال بازی می‌کنیم.

می‌دانستم این حرف‌ها را برای دل‌خوشی من می‌زند. آخر میدان جنگ کجا و تفریح کجا!»

نمی‌دانم از کی زیر گوشش نجوای شهادت خواندند که در 20 سالگی استاد عشق و شهادت شد! شاید در همان 4، 5 سالگی‌اش. همان روز تاسوعا؛ وقتی دایی بزرگ محمدرضا مشغول کوتاه کردن موهایش بود و ناگهان پشت محمدرضا به پنجره آهنی برخورد کرد و پنجره از لولا درآمد و درست روی سر محمدرضا افتاد. آن روز به فاصله 2 دقیقه خون تا شعاع نیم متری پخش شد و تمام هیکل محمدرضا را فراگرفت. همه فکر کردند محمدرضا مرده، اما بعد از آن که او را به بیمارستان بردند و پدربزرگش به ملاقاتش آمد به محمدرضا گفت: خونت مثل سرخی خون شهیدان است، حیف است که بمیری، باید شهید شوی.»

اشتیاق شهادت از یک جوان 20 ساله‌ امروزی که هیچ وقت ماشین ریش تراشی و اتوی مویش از کنار دستش تکان نمی‌خورده، ذهنم را به خود مشغول کرده و جواب فاطمه خانم با یک جمله تمام درگیری‌های ذهنی‌ام را حل می‌کند؛ این که دو تا از دایی‌های محمدرضا شهید شده‌اند و همیشه در خانه‌شان حرف شهید و شهادت و خصوصیات اخلاقی و رفتاری آنها بوده.

از کودکی و نوجوانی محمدرضا می‌پرسم و مادر برایم قصه شیطنت‌های محمدرضا را تعریف می‌کند: «شیطنت چاشنی رفتارش شده بود؛ با همین شیطنتش، امان معلم و استادها را بریده بود. شیطنت می‌کرد ولی مؤدب بود. آخرسر سراغ استادان و معلم‌هایش می‌رفت و تا حلالیت نمی‌گرفت دست از سرشان برنمی‌داشت. برعکسش هم صادق بود. اگر کسی ناراحتش می‌کرد، سریع به او می‌گفت و در حین حال هم سریع می‌بخشید و فراموش می‌کرد.»

می‌گویم شنیده‌ام امروزی بوده. یک جوان امروزی چطور خودش را به جوان 30 سال پیش شبیه می‌کرده؟ و مادر جواب می‌دهد: «محمدرضا از کودکی تا بزرگی‌اش هر دفعه که سوالی برایش پیش می‌آمد نزد من می‌آمد و می‌گفت از اخلاق و رفتار و غیرت و شهامت دایی‌هایم برایم بگو و من هم سر فرصت برایش کامل توضیح می‌دادم. به دنبال پیدا کردن الگو برای زندگی‌اش بود و این الگو را از شهدا برای خودش ترسیم می‌کرد. چارچوب زندگی‌اش دین اسلام و زندگی پاک و مطهر بود؛ فقط دو کلمه انجام واجبات و ترک محرمات. به هر چیزی که احساس می‌کرد ذره‌ای شائبه غیرخدایی دارد، نزدیک نمی‌شد. می‌گفت عزتش به عنوان آفریده خدا، بسیار فراتر از این است که خودش را آلوده کند.»

«اعتقاد داشت حزب‌الهی باید شیک و مجلسی باشد.» فاطمه خانم اینها را می‌گوید و شیک و مجلسی بودن را برایم معنا می‌کند: «همیشه آن‌قدر مرتب بود که هر وقت می‌خواست فوری خودش را به جایی برساند، دیگر لازم نبود به ظاهرش برسد!»

امروزی بود ولی دل‌بسته نبود! این را وقتی می‌فهمم که فاطمه خانم می‌گوید: «وقتی می‌خواست به سوریه برود، موهایش را از ته تراشید.»

جمله آخر

محمدرضا در 21 آبان 94 به خواسته دلش رسید و در حلب به شهادت رسید. خواسته دلش هم فقط یک جمله بود که آن را مدام از قول شهید آوینی تکرار می‌کرد و می‌گفت: این جمله آخر من است! شهادت بال نمی‌خواهد، حال می‌خواهد.

سمیه عظیمی / لطیفه مرتضوی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
میراث ناملموس گنجینه هویت ملی

«جام‌جم» در گفت‌وگو با رئیس مرکز مطالعات منطقه‌ای پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس آسیای غربی و مرکزی یونسکو بررسی کرد

میراث ناملموس گنجینه هویت ملی

نیازمندی ها