نگاهی به مجموعه های پلیسی از« شلیک نهایی» تا «میکائیل»

بالاتر از خطر

گونه پلیسی به عنوان یکی از گونه‌های پایه، قدمتی طولانی در سینما و نیز تلویزیون دارد که همه ساله میلیون‌ها مخاطب را جذب خود می‌کند.
کد خبر: ۹۵۰۷۵۲

از مهم‌ترین دلایل آن هم می‌توان به طرح معما از سوی فیلمنامه‌نویس و کارگردان در این دسته آثار اشاره کرد که ذهن مخاطب را به کار می‌اندازد و دیگر این که در آنها قهرمان و ضدقهرمان (مثبت و منفی) در برابر یکدیگر صف‌آرایی کرده و از تقابل آنها با یکدیگر درام شکل می‌گیرد. در سیمای جمهوری اسلامی ایران نیز توجه خاصی به تولید آثاری با وجوه پلیسی نشان داده شده که از میان آنها می‌توان به بیش از ده مجموعه خوب و باکیفیت اشاره کرد. حال در ادامه نگاهی به این آثار شاخص از منظر شخصیت‌پردازی در دو قطب مثبت و منفی می‌اندازیم که با توجه به فرا رسیدن هفته پلیس در ایران می‌تواند جذابیت‌های بیشتری هم پیدا کند.

شلیک نهایی و پلیس‌ ایرانی

محسن شامحمدی یکی از نخستین کارگردان‌های قاب کوچک است که سراغ آثار پلیسی رفته و با آینه عبرت نام خود را بر سر زبان‌ها انداخت. شلیک نهایی بدون شک خوش‌ساخت‌ترین و متفاوت‌ترین کار کارنامه تلویزیونی شامحمدی به حساب می‌آید که نقش اصلی آن را سرگرد اداره آگاهی (سرگرد کلانی) برعهده دارد. پلیس باهوش و کارکشته‌ای که برای نفوذ به باندی مخوف خود را به شکل یک جاعل حرفه‌ای با نام مستعار سیاوش در آورده و از این طریق خود را وارد باند می‌کند. بخش مهمی از این شخصیت در بخش دوم شکل گرفته که با وجود بهره گرفتن گاه بیش از اندازه از کلیشه‌ها تا حدود زیادی خوب و باورپذیر از کار درآمده است. در قطب شر داستان هم تیپ‌های مختلفی حضور دارند که یکی از آنها بهتر از بقیه خلق شده و او کسی نیست جز کامی؛ خلافکار خرده‌پایی که بهره هوشی چندانی نداشته و در منزلی مخروبه به تنهایی زندگی می‌کند. در یکی از قسمت‌ها او سرگذشت تلخ خود را برای کلانی تعریف کرده و لایه‌های دیگری از خود را آشکار می‌کند که همه اینها دست به دست هم داده و سیا را به یک ضدقهرمان خاکستری نزدیک می‌کند. الباقی شخصیت‌های منفی شلیک نهایی همان تیپ‌های همیشگی و آشنایی هستند که گذر زمان هم تغییری در آنها به وجود نیاورده است. البته در این بین نباید از بازی‌های خوب و باورپذیر داریوش فرهنگ و جمشید اسماعیل خانی در نقش‌های اشاره شده به سادگی عبور کرد که نقش مهمی در ارتقا کیفیت شخصیت‌های خلق شده داشته‌اند.

کارآگاه علوی؛ پلیسی کلاسیک در قلب تاریخ معاصر

حسن هدایت که در تمام ساخته‌های سینمایی و تلویزیونی‌اش علاقه به تاریخ موج می‌زند، در کارآگاه علوی که در دو سری با اختلافی چند ساله ساخته شده تلاش کرده با تکیه بر قهرمان خود نقبی به پرونده‌های مهم حادثه‌ای چند دهه قبل بزند. کارآگاه محمد علوی که در اداره شهربانی رضاشاهی کار می‌کند، به لحاظ پوشش و حتی نوع راه رفتن شباهت تام و تمامی با کارآگاه‌های مشهور کلاسیک تاریخ سینما داشته و از آن الگوبرداری شده است، اما در لایه‌های درونی او پلیسی متعهد، باهوش و تا حدودی یکدنده است که زیر بار حرف مافوق نرفته و سرانجام هم به بندری در جنوب ایران تبعید می‌شود. هدایت در باوراندن خصوصیات اشاره شده به مخاطب تا اندازه زیادی موفق عمل کرده و در این بین تنها سردی بیش از اندازه علوی به این مورد لطمه وارد کرده است. در کنار او شخصیت بامزه‌ای هم به نام آسپیران دودکار با بازی فرهاد خان‌محمدی و صدای ایرج دوستدار قرار داده شده تا اندکی از خشکی و سردی علوی بکاهد که در این مورد هم موفق عمل کرده است. در قطب منفی سریال هم با شخصیت‌های متعددی مواجهیم که بخشی از آنها ثابت بوده (مانند رده بالاهای اداره شهربانی وقت) و برخی دیگر هم به شکل مهمان در اپیزودهای مختلف ظاهر می‌شوند که برای نمونه می‌توان به برادر قاتل لیستر اشاره کرد. در سری دوم شخصیت علوی که چند سالی هم پیرتر شده، بهتر از آب درآمده که گاه برای حل پرونده‌های خود سراغ مغازه جگرکی آسپیران دودکار بازنشسته می‌رود و سرنخ‌های خود را از این طریق پیدا می‌کند. البته او دستیار جوانی هم دارد که متاسفانه کاملا بر مبنای کلیشه‌ها خلق شده و برای مخاطب تلویزیونی جذابیتی ندارد.

سرنخ و یک کارآگاه بومی تمام‌عیار

کیومرث پوراحمد در این مجموعه پلیسی تلاش فراوانی به خرج داده تا کارآگاهی کاملا ایرانی خلق کند و در قدم نخست هم به او لهجه اصفهانی که خود تسلط فراوان به آن دارد، بخشیده است. اوصیا با بازی درخشان جهانبخش سلطانی کارآگاهی است که برای حل پرونده‌های قتل به روش خود عمل کرده و در نهایت هم با هوشش گره از پرونده‌ها باز می‌کند. پوراحمد در عین حال نگاهی هم به زندگی خانوادگی او داشته و در یکی از اپیزودها که بسیار هم تلخ از کار درآمده، آنها را وارد پرونده می‌کند. پرونده قتل پدر همسرش که به شکل مشکوکی به قتل رسیده و حال اوصیاء باید قاتل را پیدا کند. پوراحمد در کنار او دستیار جوانی هم به نام مصطفی با بازی بهزاد خداویسی قرار داده که رابطه میان این دو گرم و باورپذیر و خارج از روال حرفه‌ای از کار درآمده است. نکته مهم دیگر در این مجموعه، شخصیت‌های فرعی قدرتمند در هر اپیزود است که مخاطبان را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند. برای مثال هم می‌توان به اپیزود تماشاخانه و جوان بازیگر تئاتر با بازی فراموش نشدنی محمدرضا فروتن اشاره کرد که همچنان پس از گذشت نزدیک به دو دهه از پخش آن به یاد مخاطبانش مانده است.

دایره‌ای سرشار از تردید

زنده‌یاد امیر قویدل از آن دسته کارگردان‌هایی بود که هم علاقه بسیار به گونه پلیسی داشته و هم توانایی و تبحر لازم برای ساخت آنها را داشته است. دایره تردید بدون شک یکی از مهم‌ترین مجموعه‌های پلیسی تلویزیون پس از انقلاب است که به راحتی قابلیت دنباله سازی را داشت که به دلایلی نامعلوم انجام نگرفت. سرهنگ کمال پرتو از بهترین‌های اداره آگاهی با سال‌ها تجربه است که در آستانه بازنشستگی با چند پرونده روبه‌رو می‌شود و در نهایت هم آنها را با کمک دو دستیار جوان خود حل و فصل می‌کند. نقطه قوت این مجموعه تلویزیونی در پرداخت شخصیت‌ها نهفته است که باورپذیری عمیقی داشته و مخاطب را به همذات پنداری با آنها وا می‌دارد. کمال پرتو نمونه شاخصی در قطب مثبت است که از سال‌ها سروکله زدن با پرونده‌های قتل خسته شده و این خستگی را آشکارا در حل معماهای آخرین پرونده‌های کاری‌اش مشاهده می‌کنیم. قویدل و تیم نویسندگان دایره تردید از خانواده او هم غافل نبوده و تنها دختر دانشجوی ساکن شهرستان وی را هم در یکی از اپیزودها وارد می‌کنند. دو دستیار پرتو هم با وجود رگه‌های کمرنگی از کلیشه‌ها نسبتا خوب از کار درآمده و به باور مخاطبان خود می‌نشینند. از طرف دیگر با شخصیت‌های خاکستری ‌ هم در داستان‌های مختلف روبه‌روییم که بعضا فوق العاده از آب درآمده و مخاطبان را تحت تاثیر خود قرار داده‌اند. برای نمونه می‌توان به پیرمردی اشاره کرد که همسر جوان خود را به قتل رسانده و در خانه پنهان کرده است که پس از سال‌ها رازش فاش می‌شود. البته نباید از بازی درخشان فرامرز صدیقی هم در نقش کمال پرتو عبور کرد که مکمل فوق العاده‌ای برای شخصیت نوشته شده بوده است.

پلیس جوان و یونس بهگر

در اواخر دهه 70 سیروس مقدم برای نخستین بار به سراغ گونه پلیسی رفت و سریالی طولانی با عنوان پلیس جوان را کلید زد. مجموعه‌ای خوش ساخت با استفاده از الگوهای ثابت و کلاسیک سینمای پلیسی که مرکز ثقلش را تقابل دو نیروی خیر و شر تشکیل می‌دهد. سروان یونس بهگر که پدرش را سال‌ها پیش در حادثه‌ای مشکوک از دست داده، پس از چند سال ماموریت به تهران بازگشته و در کنار چند کارآگاه کارکشته اداره آگاهی تیم قدرتمندی را تشکیل می‌دهند. این شخصیت با توجه به لایه‌های درونی‌اش، قهرمانی متقاعدکننده و باورپذیر شده که مخاطب را کاملا به همذات‌پنداری با خود وا می‌دارد. از طرف دیگر ناپدید شدن نامزدش هم که رنگ و بوی بیشتری به او و عواطف شخصی‌اش بخشیده است. در قطب مثبت کار شخصیت جذاب دیگری هم به نام ستوان مهاباد حضور دارد که برای مبارزه با تبهکاران سر نترسی داشته و سرانجام نیز در این راه شهید می‌شود. در قطب منفی پلیس جوان، سیروس مقدم مجموعه کاملی از تیپ‌های کلیشه‌ای را خلق کرده که برخی از آنها از فرط اغراق به کاریکاتور نزدیک شده‌اند. در این بین تنها سردسته آنها تا حدودی بهتر از بقیه از کار درآمده و کینه شخصی‌اش از خانواده بهگر نیز لایه‌های درونی خوبی به آن بخشیده است. پلیس جوان نخستین گام شهاب حسینی برای تبدیل شدن به بازیگری در اندازه استاندارد است که نقش ستوان یونس بهگر را با ظرافت خاصی به نمایش گذاشته است.

کلانتر و پرونده‌هایی به رنگ خون

شامحمدی پس از شلیک نهایی و تصمیم نهایی، بار دیگر به سراغ گونه پلیسی رفته و کلانتر را با محوریت سرگرد امیری در سه سری تولید و روانه آنتن کرد. هر اپیزود هم در سه یا چهار قسمت ساخته شده و تنها عامل اتصال آنها به یکدیگر سرگرد امیری و دستیارانش است. شامحمدی در خلق این شخصیت تلاش کرده تا او را به فاکتورهای یک پلیس ایرانی نزدیک کرده و در عین حال فاصله مخاطب از او را هم به کمترین حد برساند. در سری اول و دوم این اتفاق پررنگ‌تر بوده، اما در سری سوم آنچنان که باید این اتفاق رخ نداده است. در حقیقت سرگرد امیری سری سوم با سری اول تفاوت چندانی نکرده و کار هم از همین ناحیه لطمه خورده است. دستیاران او هم در هر سه سری کنشمندی لازم را نداشته و جز مواردی معدود کمک زیادی به حل پرونده‌ها نمی‌کنند. در سمت دیگر ماجرا تیپ ـ شخصیت‌های زیادی با طیف‌های مختلف از رنگ خاکستری دیده می‌شوند که در برابر سرگرد و دستیارانش قرار گرفته و سر آخر هم به مجازات گناهان خویش می‌رسند. سهراب یکی از بهترین نمونه‌ها در این باره است: کلاهبردار حقیری که کارش گول زدن دختران جوان به بهانه ازدواج و سرکیسه کردن آنهاست که در آخرین کارش به جرم قتل و کلاهبرداری دستگیر می‌شود. ایرج نوذری برای ایفای نقش سرگرد امیری بالقوه انتخاب مناسبی به حساب می‌آمد، اما نتیجه کارش آنچنان خوب از کار درنیامد و اغراق‌های بازی اش بخصوص در نماهای نزدیک کاملا به چشم می‌آید.

خواب و بیدار: ‌تبهکاران متفاوت

مهدی فخیم‌زاده در این مجموعه پربیننده تلویزیونی به دنبال خلق اثری متفاوت با بهره‌گیری از مولفه‌های گونه پلیسی بوده و در این کار هم موفق عمل کرده است. نبرد ازلی و ابدی خیر و شر پایه و زیربنای فیلمنامه خواب و بیدار را تشکیل داده که در هر دو قطب خود شخصیت‌های پرداخت شده‌ای دارد. ناتاشا بدون شک مهم‌ترین نقش منفی زن آثار پلیسی تاریخ تلویزیون ایران است که به بهترین شکل ممکن داستان را پیش برده و مخاطب را تشنه نبرد نهایی او و دو افسر کارکشته و باهوش پلیس نگه می‌دارد. فخیم‌زاده برای ناتاشا که گذشته تلخ و سیاهی هم داشته، شناسنامه کامل و پروپیمانی تدارک دیده که به پیچیده‌تر شدن این شخصیت کمک شایانی کرده است. برای مثال می‌توان به رابطه خصمانه او و ناپدری‌اش (اصغر کپک) اشاره کرد که تا به آخر هم ادامه پیدا می‌کند. در طرف دیگر با پلیس‌هایی همراه می‌شویم که برای تامین امنیت شهر جانفشانی کرده و در زندگی خانوادگی خود نیز به واسطه ساعت‌های کار طولانی شان با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کنند. فخیم‌زاده در خواب و بیدار برای نخستین بار شخصیت زن پلیس را هم وارد داستان کرده که ریاست یک کلانتری به او واگذار شده است. در قطب منفی تیپ ـ شخصیت خوبی همچون عبدالله پلنگ هم به چشم می‌خورد که به موازات ناتاشا حرکت می‌کند. البته بی انصافی است بازی درخشان رویا نونهالی در نقش ناتاشا را نادیده بگیریم که در گوشه‌ای از ذهن مخاطبان پرتعداد این مجموعه تلویزیونی حک شده است.

معمای پیچیده قتل در ساختمان 85

بازپرس‌های ویژه قتل از جمله شخصیت‌هایی هستند که قابلیت حضور در مجموعه‌های تلویزیونی را داشته و می‌توانند در هر قسمت از یک سریال، تماشاگرانشان را با معمایی مواجه کرده و سر آخر به حل آن بپردازند. ساختمان 85 نیز با چنین ایده‌ای ساخته شده است با این تفاوت که تنها به یک داستان دنباله‌دار پرداخته و در نهایت هم آن را به سرانجام می‌رساند. ایده پیدا شدن جسد در پارکینگ یک آپارتمان مسکونی که نویسنده آن را از صفحه حوادث روزنامه پیدا کرده، در وهله اول بسیار جذاب و وسوسه‌کننده بوده، اما با زیاد شدن متهم‌ها و کشدار شدن داستان تا اندازه‌ای از جذابیت فوق کاسته شده است. بازپرس قربانی تا حدودی خوب از کار درآمده و برخی ریزه‌کاری‌های به کار رفته در آن بخوبی در بافت شخصیت فوق قرار گرفته است. ایده مجروحیت پای او در جنگ تحمیلی ازجمله آنها بوده که اشاره ظریفی به جانفشانی‌های دیروز و امروز او دارد، اما رابطه قربانی با دختر و بویژه پسرش آنچنان که باید از کار درنیامده و سردی خاصی بر آن به خصوص در رابطه با پسر خبرنگار حاکم است. در قطب منفی کار هم شخصیت خلافکار با بازی خود فخیم زاده و اختر بانو با بازی رویا نونهالی بهتر از بقیه از کار درآمده و رگه‌های پررنگی از شخصیت‌پردازی در این دو به چشم می‌خورد.

هوش سیاه و مبارزه ‌ در فضای سایبر

مسعود آب‌پرور در هوش سیاه قصه‌ای پیچیده را روایت کرده که در راس قطب‌های مثبت و منفی آن دو شخصیت جذاب حضور دارند: سرگرد احمدی از دایره مبارزه با جرایم اینترنتی و دیگری تبهکاری باهوش و مسلط به رایانه به نام کامران بوریایی که عضو یک باند خطرناک بین‌المللی است. در سری نخست مبارزه این دو به داستان عمق بخشیده و مخاطب را به ادامه تماشای آن ترغیب می‌کند. آرش قادری (نویسنده فیلمنامه) در کنار این مبارزه از خانواده سرگرد احمدی هم غافل نشده و با ظرافت خاصی فرزند نوجوان او را نیز وارد بازی خطرناک کامران می‌کند. پایان‌بندی مناسب هوش سیاه در سری نخست، راه را برای ساخت سری دوم آن باز کرد که در آن کامران از زندان گریخته و برای رسیدن به هدف خود در کنار مبارزه با پلیس باید از چنگ دشمنان درون گروهی هم بگریزد. این بازی موش و گربه بخوبی توسط نویسنده فیلمنامه و کارگردان طراحی شده و تا قسمت آخر هم خوب پیش می‌رود که شتابزدگی و تلاش برای باز گذاشتن داستان جهت ساخت سری سوم به آن لطمه‌های زیادی وارد کرده است. ‌

زخم و نقش کلیدی زنان پلیس

آب پرور در زخم از قالب اپیزودیک برای روایت قصه‌هایش سود جسته که در هر قسمت شخصیت‌هایی وارد شده و در کنار شخصیت‌های اصلی کار را پیش می‌برند. این شیوه روایی برای گونه پلیسی بسیار مناسب بوده و بخوبی مخاطب را با قصه و شخصیت‌های آن درگیر می‌سازد. در این دسته از آثار شخصیت محوری (قهرمان) نقشی کلیدی در پیشبرد داستان و همراهی مخاطب با آن دارد که در زخم سروان الهام پویا این نقش را به‌عهده گرفته است. مددکار اجتماعی که برای خدمت به کلانتری فرستاده شده و باید از جنبه جامعه‌شناسانه با برخی متهمان روبه‌رو شود. در زخم، پویا به عنوان مددکار اجتماعی وارد قصه‌های مختلف و زندگی شخصیت‌ها شده و برای باز کردن کلافی سردرگم تلاش می‌کند. سعید رحمانی که نگارش فیلمنامه زخم را به‌عهده داشته، وقت و انرژی زیادی را صرف خلق این شخصیت کرده تا علاوه بر جنبه مستند بودنش بتواند مخاطبان را به همذات‌پنداری با خود وا دارد. اتفاقی که تا حدود زیادی رخ داده و سروان پویا نقش مهمی در باز کردن گره بعضی از پرونده‌ها دارد. در عین حال کنشمندی که یکی از خصوصیات کلیدی قهرمان در هنرهای نمایشی است، در پویا بخوبی به چشم می‌خورد، بدون آن که اغراق چاشنی آن شود.

میکائیل: فرشته‌ای برای حفظ امنیت

سیروس مقدم در این مجموعه تلویزیونی، نام مناسب و بامسمایی را برای قهرمان خود انتخاب کرده که با نوع شخصیت میکائیل جور در می‌آید. یک پلیس وظیفه شناس و در عین حال تند و خشن با تبهکاران که در حادثه‌ای پسر دایی خود را از دست داده و حال هدف تیرهای نامرئی دشمنان خود در جزیره‌ای کوچک قرار گرفته است. یکه و تنها ماندن میکائیل در مواجهه با تبهکاران، یکی از ایده‌های هوشمندانه سعید نعمت‌الله در مقام نویسنده فیلمنامه برای جذب حداکثری همذات‌پنداری مخاطبان با میکائیل بوده که به بار هم نشسته است. در طرف دیگر ماجرا مرد میانسالی به نام آقاخان قرار دارد که شهر را با همراهی گروه پرتعدادش به آشوب کشیده و کینه‌ای قدیمی هم از میکائیل به دل دارد. نعمت‌الله در خلق آقاخان تعمدا اغراق زیادی را به کار گرفته و او را به کاریکاتوری از یک پدرخوانده تبدیل کرده که به مرور اقتدار و ابهت پوشالی‌اش فرو می‌ریزد.

محمد جلیلوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها