«من به روزی دو ساعت بودنت هم راضی‌ام». جمله‌ای که اغلب زنان دوم هنگام ازدواج با مردی که متاهل است به کار می‌برند. البته به مرور زمان این جمله کارایی خود را از دست می‌دهد. همان وقتی که دیگر روزی دو ساعت پاسخگوی نیازهای عاطفی زن نیست.
کد خبر: ۹۲۷۸۲۹

زمانی که طبیعی‌ترین خصلت آدمیزاد که همان حسادت است در وجود زن فوران می‌کند و مردش را فقط برای خودش می‌خواهد و به هیچ وجه دلش نمی‌خواهد او را با زن دیگری قسمت کند. زن دیگری که در اغلب موارد روحش هم خبر ندارد هوویی در زندگی‌اش هست و حواس‌پرتی‌های شوهرش را می‌گذارد به حساب کار و مشغله و حساب و کتاب. مردی که برخلاف تصورش نمی‌تواند همه چیز را به یک اندازه بین دو زندگی‌اش قسمت کند و روزبه‌روز به خودش و زندگی‌اش آسیب‌های روحی و جسمی جدی‌تری می‌زند. اوضاع وقتی وخیم‌تر می‌شود که بچه‌ای در رابطه دوم متولد می‌شود.

حالا دیگر بحث عشق و علاقه دو نفر به یکدیگر نیست و پدر و مادر باید پاسخگوی نیازهای فرزندی باشند که والدینش را با هم و تمام وقت می‌خواهد و چیزی از دو ساعت‌های روزانه نمی‌فهمد و وجود گاه و بیگاه پدر برایش کافی نیست. غافل از این‌که باید تا همیشه با همین دو ساعت‌ها و گاهی‌ها بسازد و در ذهن خود، پدر و مادرش را به‌دلیل شرایطی که ساخته‌اند؛ در جایگاه متهم قرار دهد و محاکمه کند. گره این زندگی‌ها وقتی کور می‌شود و دیگر با دندان هم باز نمی‌شود که دست هووها به خون یکدیگر آغشته می‌شود.

پرواز بر فراز ساختمان

بعدازظهرهای طولانی و کشدار بهار را باید گذاشت برای انجام کارهای عقب افتاده، تا شاید ثانیه‌ها بگذرد. موتورش را تعمیر می‌‌کرد. ناگهان صدای جیغی شنید که چینی ضخیم سکوت ساختمان را تکه تکه می کرد و هر لحظه هم به او نزدیک‌تر می‌شد. سرش را بلند کرد و زنی را در هوا معلق دید که سعی می‌کرد برای حفظ زندگی‌اش به نرده‌های بالکن‌ها چنگ بیندازد، اما نمی‌توانست! تا به خودش بیاید زن کف حیاط، غرق در خون افتاده بود.

از بهت و تعجب نمی‌توانست تکان بخورد. ماتش برده بود و گلویش مثل چوب خشک شده بود. همسایه‌ها با صدای جیغ به حیاط ریختند و پلیس را در جریان ماجرای به ظاهر خودکشی تازه عروس همسایه که روی پشت بام در حال پهن کردن لباس بوده، گذاشتند. با تحقیقات بیشتر معلوم می ‌شود که متوفی و شوهرش با هوویش در این ساختمان اما در دو واحد مجزا زندگی می‌ کردند. تحقیقات از همسر اول شروع می‌شود و او می‌گوید که شوهر و هوویش با هم اختلاف داشته‌اند و چون دختر جوان به زور خانواده‌اش به عقد شوهرش درآمده، بارها تهدید به خودکشی کرده بود و بالاخره هم کار خودش را کرده است.

با وجود این اظهارات، تحقیقات از همسایه‌ ها ادامه پیدا می‌کند و مشخص می‌شود دو هوو با هم اختلافاتی داشته‌‌اند که صدایش به گوش همسایه‌ها هم زیاد می‌رسیده است. نتیجه تحقیقات دست هووی قاتل را رو می‌کند و در نهایت او لب به اعتراف می‌گشاید. زن اول، زن دوم را به دلیل کینه‌ای که از بی‌توجهی شوهرش به دل گرفته، به قتل می‌رساند.

مرگ تدریجی یک مـادر

در حالی پیاده‌رو را گز می‌کرد و خنکای اردیبهشت را می‌بلعید که نمی‌دانست چند ساعت دیگر در چه حالی است. سطلی که پر از شیره انگور بود را در دست داشت و به سمت خانه معشوق در حرکت بود. تمام حواسش به سطل بود، دلهره امانش را بریده بود و می‌خواست منصرفش کند ولی حس زنانه‌‌اش مقاومت می‌کرد. می‌خواست برای اولین و شاید آخرین بار، خودش، نقش ادامه زندگی‌‌اش را بزند. مسیر از نظرش کش می‌آمد و انگار رسیدنش در کار نیست، ولی به خودش که آمد، دید چند دقیقه‌ای هست که جلوی در خانه منتظر است. خانه‌ای که می‌توانست خانه امید او باشد. زنگ در را زد. زنی با کودکش مقابل در ظاهر شد. گفت که از طرف مادرشوهر زن برایش تحفه آورده و او باید ظرفی بیاورد و آن را بگیرد. زن به این تحفه‌های مادر شوهر گویا عادت داشت. پس بی‌تردید به خانه بازگشت. اما آن روز آخرین بازی بود که توانست رنگ خانه و صورت دخترش را ببیند. آخرین تصویر، چهره وحشت زده کودکش بود که در کنار مادری که در اسید می‌سوخت پناه گرفته بود. هدیه نه از جانب مادر شوهر بلکه از طرف معشوق شوهرش بود و البته که از شیره انگور هم خبری نبود و به جای آن اسید سولفوریک شیره جانش را سوزاند. مادری مقابل چشم فرزند خردسالش در اسید سوخت، چون پدرش حاضر به طلاق مادرش نبود. حسادت و نفرت زنی، مادر و کودکی را سوزاند. با زخم‌هایی عمیق که در گذر زمان اگر بدتر نشوند، قطعا بهتر نخواهند شد. اما او بعد از آن پیاده‌روی در آن اردیبهشت دلچسب اما کذایی، دستان آسیب‌دیده از اسیدش را به پزشک رساند و آنجا بود که دستگیر و روانه زندان شد. به قصاص عضو و دیه محکوم شد، اما... طاقت نیاورد و در زندان خود را حلق آویز کرد. پایانی تلخ یک عشق و نفرتی کورکورانه، با مرگ آنی خودش و مرگ تدریجی یک مادر.

دست‌های مادرانه‌ای که جان می‌گیرد

فروردین 95 است. نسیم بهاری از پنجره‌‌ها در خانه می‌پیچد و هوا را تازه می‌کند. در حال جمع‌آوری ریخت و پاش‌های معمول بود. حسابی روی کارها تمرکز کرده بود و نمی‌خواست با بی‌دقتی نوزادش را که تازه با سختی خوابیده بود، بیدار کند. دست‌هایی از پشت سر راه نفس کشیدنش را بند آورد. تقلا و تلاش بی‌فایده بود. انگار که زور قاتلش بر او می ‌چربید، ولی دست از تقلا برنداشت. به هر ریسمانی که شاید بتواند او را نجات دهد چنگ می‌زند. سر و صدا خواب سبک نوزاد را می‌پراند و بیدارش می‌کند. دلش خوش می‌شود و به ضجه‌های نوزاد تا بلکه زنده نگه‌اش دارد، ولی حتی گریه نوزادش هم دل قاتل را به رحم نمی‌‌آورد. مادر جوان آخرین صدایی که می‌‌شنود، صدای بچه شش ماهه‌اش است و دنیایش تمام می‌شود.

همسر دوم مردی که سه همسر دارد، همسر سوم را به قتل می‌رساند زیرا دیگر تحمل دیدن رابطه خوب شوهر و هوویش را و چت‌‌های عاشقانه‌شان را ندارد. این دو هوو در یک ساختمان زندگی می‌کردند و همین باعث می‌شود زن دوم که خود مادر پنج کودک است، تمام رفتارهای شوهر و هوویش را تحت نظر داشته باشد و در نهایت تحمل‌اش تمام شود و جان هوو را بگیرد. حسادت، مادری را قاتل مادر دیگری می‌ کند و بهایش را با جان خودش و بی‌مادری پنج فرزندش می‌‌دهد.

آتش نفرت

دندانش ذوق ذوق می‌کرد و عجله داشت زودتر به مطب دکتر برود. به همین دلیل برای انجام کاری که شوهرش به او سپرده بود صبح زود در سرمای موذی مهر 94، از خانه خارج شد. قرار بود پلاک خودرو هوویش را به خواست شوهرش به چند نفر بدهد تا او را تعقیب کنند و سر از کارش در بیاورند. امیدوار بود شک شوهرش به یقین تبدیل شود و بهانه‌ای برای طلاق‌شان گیر بیاید. پلاک خودرو را برداشت و رفت. یک ساعت بعد خواهر شوهرش با او تماس گرفت و گفت که خانه آتش گرفته و او باید خودش را زودتر به آنها برساند. این داستان را هووی قاتل، در جریان بازجویی ‌هایش می‌گوید، اما بعد از مدتی اعتراف می‌کند که صبح زود به خانه هوویش رفته و به‌دلیل این‌که از او نفرت داشته، زن از همه جا بی‌خبر را با ضربات چاقو به قتل می‌ رساند و بعد هم برای این‌که تمام آثار جرم و انگشت‌ها را از بین ببرد، خانه را آتش می ‌زند. او در اعترافاتش می‌گوید به شوهرش سال‌ها علاقه‌مند بوده، اما بنا به دلایلی از هم جدا می‌شوند تا این‌که پس از طلاق از همسرش،مرد مورد علاقه‌اش دوباره با او تماس می‌گیرد و به‌دلیل همان علاقه قدیمی رابطه ادامه پیدا می‌کند و در نهایت تصمیم به عقد موقت می‌گیرند. این زندگی پنهانی و نبودن همیشگی شوهر و قهر و آشتی‌های مداوم، رفته رفته آتش نفرت را در وجود او شعله‌ور می‌‌کند و با تصور این‌که شوهرش به همسر اول و فرزندشان بیشتر توجه می‌کند، تصمیم به کشتن او می‌گیرد. نفرت و حسادت جان یک مادر بی‌گناه را می‌گیرد.زن متهم به قتل در حالی به قصاص محکوم شده که در جلسه دادگاه منکر قتل شد و خود را بی‌گناه دانست.

خشم و هیاهو

سال 81 است. پاییز است و هوا کمی سرد. بچه‌ها به مدرسه رفته‌‌اند، خانه خلوت است و پر از سکوت. حال و هوا جان می‌دهد که لم بدهی روی تخت و پتو را تا زیر گلویت بالا بکشی و بعد از مجله ورق زدن، چرتی هم بزنی. اما.... زنی سر می‌رسد و با چوب بیسبال می‌زندت، بعد هم در حالی که روی شکمت نشسته سعی می‌کند با چاقو تو را بکشد. مقاومت می ‌کنی، التماسش می‌ کنی. می‌گوید دزد است و معتاد. جای پول و طلاها را می‌‌گویی و با امید این‌که رهایت می‌کند دست از مقاومت می‌کشی. ولی رها شدنی در کار نیست.

سه ضربه متوالی با چاقو به قصد گرفتن زندگی‌ات به گلویت می‌زند. تمام زندگی‌ در آخرین لحظات نفس کشیدنت مثل فیلم از جلوی چشمانت می‌گذرد. دو پسرت و همسر معروفت. خانواده‌ات و دوستانت. همه را از نظر می‌گذرانی و با خود فکر می‌کنی این زن معتاد چرا باید من را بکشد؟

جای طلا و پول را که می‌دانست! روحت هم خبر ندارد که او زن دوم شوهر معروفت است که خشمش از هیاهوی وجود تو در زندگی، عشقش را نتوانسته کنترل کند و کمر به قتل تو و نابودی خودش بسته است.

هیچ‌گاه معلوم نشد کدام حرف زنی که به قتل محکوم شد، راست بود و کدام دروغ. چه آن وقت که به قتل اعتراف کرد و چه آن هنگام که اعترافاتش را پس گرفت و قتل را به گردن دو مردی انداخت که هیچ نشانی از آنها نبود.

هووی عاشقی که بعد از پس گرفتن اعتراف قتل تا لحظه آخر چشم انتظار بخشش بود و یکی از جنجالی‌ترین، مهم‌ترین و پیچیده‌ترین پرونده‌‌های هووکشی ایران را رقم زد که در آخر به اعدام خودش منجر شد.

پرونده‌ای که بعد از گذشت سال‌ها هنوز بسیاری بر این عقیده‌اند، ابهاماتی در آن وجود داشته. اعتقادی که همواره از جانب مسئولان رسیدگی به آن پرونده رد شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها