حسین اصغرزاده، در عمر 20 ساله قضاوت خود تاکنون به پروندههای مهم و جنجالی چون بیجه، باغ خرمالو و گرگهای خاکستری رسیدگی کرده و از این رهگذر خود را به عنوان یک قاضی برجسته معرفی کرده است.
با این همه تصور اینکه او بنا به مسئولیتش، تنها حکم قصاص پای پرونده متهمان نگاشته و روحیاتش تحت تاثیر آن باشد، چندان با واقعیت همخوانی ندارد.
اصغرزاده در ذهن خود از «اولین جسدی که معاینه کرد» تا «نجات دختری از خودکشی» و از «هجوم 20 هزار پاکدشتی به او و همکارانش، هنگام بازسازی صحنه توسط بیجه» و نیز «صدور حکم اعدام و حبس برای متعرضان به شش زن» را حک کرده است.
پروندههایی که فشار ناشی از آنها، برای مدتی، نیمی از اعضای بدن او را از کار انداخت و کارش را به تخت بیمارستان کشاند. با این همه، قاضی اصغرزاده «عاشق قضاوت است»؛ همان هدفی که ریشه در انتخابی بزرگ در سنین جوانیاش دارد.
قاضی مشهور؛ عاشق ناوارو
داستان زندگی حسین اصغرزاده از خانهای در خیابان خرمشهر در جنوب تهران آغاز شد. او در خانوادهای به دنیا آمد که پدرش در صنف کامیونداران فعالیت داشت و مادرش خانهدار بود. میگوید: «خانهمان روبهروی کارخانه زمزم فعلی بود و ما شاهد و ناظر زنده جریان انقلاب و راهپیماییها در خیابان آزادی بودیم.
راهنمایی و دبیرستان را در غرب تهران گذراندم و آنزمان به «حسین تیر» مشهور بودم چون با تیر و کمان کودکانه، تیراندازی میکردم. عاشق فوتبال هم بودم و همیشه در کوچه، گل کوچک بازی میکردم. هرچند در دبیرستان علوم تجربی خواندم اما در دانشگاه، انتخاب بزرگ دیگری کردم و رشته حقوق را برگزیدم تا به هدف همیشگیام، یعنی قاضی شدن برسم.» اصغرزاده یک پسر و یک دختر دارد، رضا در دانشگاه، حقوق میخواند و محدثه در دبیرستان مشغول تحصیل است. او علاقه وافری به ناوارو (بازپرس فیلم فرانسوی ناوارو) و شرلوک هلمز دارد که حدس چرایی آن سخت نیست؛ حسین اصغرزاده یک قاضی جنایی است.
پرونده جنجالی بیجه
سال 83 متهمی مشهور به «بیجه» به جرم تعرض به 26 کودک دستگیر و در ملأعام به دار مجازات آویخته شد.
بازپرس پرونده او حسین اصغرزاده بود که درباره آن میگوید: «وقتی تلاشها برای دستگیری بیجه به نتیجه نرسید، پرونده را به من و همکارانم دادند. ما تحقیقات را دوباره از صفر تا 100 انجام دادیم. تا گربهروهای کورهپزخانهها هم رفتم. بیش از 18 ساعت بازجویی مستمر و متصل و بدون قطع شدن داشتم به شکلی که آخر سر روی زمین افتادم و خوابیدم. در این پرونده سه، چهار گروه بازجوی آگاهی عوض شدند، بسیاری دچار مشکل شدند، یکی از افسران این پرونده، کارش به جنون کشید و مدتی در بیمارستان بستری شد.»
اصغرزاده، متهم را فردی استثنایی معرفی میکند و ادامه میدهد: «استثنا نه به معنای خوبش بلکه در این جرمیکه انجام داد، استثنا بود. فردی که قدرت دارد نسبت به بچهها جرمیانجام دهد، خودش در دنیا استثناست. خشونت علیه کودکان، آن هم 26 نفر تجاوز و قتل، آن هم قتل فجیع، سوزاندن، پودر کردن، امحای آثار جرم همگی نشان از عمق فاجعه داشت.
وقتی در بازجوییها گفت سه تا بچه را در کنار هم مثل گوسفند کشته، زانوهایم خم شد و کمرم شکست. هیچ چیزی مثل آن صحنه تکانم نداد.»
رئیس کنونی شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران، ریشههای ارتکاب جرم از سوی بیجه را در کودکی او میداند و ادامه میدهد: «بیجه در کودکی به کرات و خشن مورد تعرض قرار گرفته بود. در خانهای بسیار وحشتناک بزرگ شده بود، خانه که نه، در یک سالن، شاهد ارتباطات زناشویی پدرش با مادرش هم بود، آن هم نه ارتباطات سالم. اگر دستگیر نمیشد، قربانیانش از 50 نفر میگذشت.»
اصغرزاده به بخشی از بازسازی صحنه جرم اشاره میکند که 20 هزار پاکدشتی به آنها هجوم بردند: «ما رفتیم بازسازی صحنه انجام دهیم در یک بخشی، چندین جا که جنایت را انجام داده بود رفتیم، که بهصورت خیلی مخفیانه رفتیم. مردم مطلع شدند. آمدند به سمت ما، تا فاصله 15ـ10 متری ما هم رسیدند، بالای 30 تا ماشین انتظامی بودیم. بنز و وانت. بالای 90 نفر مامور نیروی انتظامی داشتیم. احساس کردیم الان ما هم کشته میشویم. با چوب و سنگ اگر بگویم 20 هزار نفر دروغ نگفتم. ما را دنبال میکردند که بیجه را از دستمان بگیرند و میخواستند او را بکشند و ما از صحنه فرار کردیم.»
آغاز راه بازپرس با معاینه اولین جسد
اولین جسد، متعفن بود طوری که نمیشد به آن نزدیک شد اما اصغرزاده جوان با اصرار کاری کرد تا او را نیز سر صحنه ببرند او همانجا خودش را نشان داد: «سال 74 بود. یک روز دم ظهر به استاد افخمی در شعبه سوم پرونده قتلی ارجاع شد.
خواهش کردم مرا نیز با خود به صحنه ببرد. اول گفت ولش کن، اذیت میشوی، ظهر است برو نهار اما من اصرار کردم تا اینکه قبول کرد. وقتی رفتیم، متوجه شدیم جسد چند روزی کنار آفتاب مانده. با اینکه فضا باز بود اما باز هم بوی تعفنش منطقه را برداشته بود. تقریبا هیچکس از جمله قاضی تا 40 ـ30 متری جلو نمیرفت اما من، در اولین تجربهام، سمت جسد رفتم و معاینهاش کردم. همه تعجب کرده بودند. هرچند جسد خیلی وحشتناک است و شما با دیدن آن، چند روزی نمیتوانید غذا بخورید.»
نجات جان یک دختر از خودکشی
در همان روزهایی که بازپرس اصغرزاده با دستگیری متهمان پروندههای قتل و آدم ربایی، مشغول انجام وظیفه بود، روزی متفاوت فرا رسید؛ او درباره روزی که جان دختری را که قصد خودکشی داشت نجات داد میگوید: «داشتم از کنار سیلوی آذری رد میشدم که دختر را دیدم. وقتی بالا رفتم برای منصرف کردنش از خودکشی و نجاتش، با یک دست او را و با دست دیگر میلهای را گرفتم، دیدم میله هیچ توانی ندارد، یک نگاه به پایین کردم دیدم خیلی سرم گیج میرود، یک نگاهی به آن دختر کردم که در جوش و خروش بود که از من جدا شود و پایین بپرد، با اینکه آن ارتفاع مورد علاقهام نبود اما لحظهای تردید نکردم تا مانع هدفش شوم. پس از مدتی هم او را بالا کشیدم.»
این چهارمین فردی بود که اصغرزاده از خودکشی نجات میداد. او پیش از این 2 دختر و یک پسر دیگر را هم از مرگ خوخواست منصرف کرده بود.
پرونده قتل نوزاد توسط مادرش
اواسط دهه 80، حسین اصغرزاده بازپرس پرونده قتل فجیع کودکی پنج روزه در بهزیستی شد.
درست روزی که از سفر حج برگشته بود. او درباره این پرونده میگوید: «قتل انسان خیلی بد است. حالا اگر این یک نوزاد بیدفاع باشد، خیلی بدتر، اگر قاتل مادر باشد که خالق بچه است، دیگر بد از بدتر است. نمیدانم قلب آن نوزاد را به چه تشبیه کنم. شاید کمیاز بند انگشتم بزرگتر بود. خیلی متاثرم کرد. مادر که دختری فراری بود، با مردهای زیادی ارتباط داشت که یکی از آنها وی را باردار و رهایش کرده بود تا چند ماهی از دوران بارداریاش بیرون به سر میبرد تا اینکه به دلیل بیجایی از سوی پلیس به بهزیستی تحویل داده شد.
در بازجویی از او پرسیدم«آخر تو مادری، چطوری توانستی جان بچهات را بگیری؟ این برخلاف مادر بودنت است. اگر همین جا زایمان نمیکردی، شک میکردم که مادرش باشی، امکان نداشت باور کنم» که جواب میداد: «بچهام را نجات دادم. برای نجاتش کشتماش». میگفتم از چی نجاتش دادی؟ و او هم میگفت: در این مدت در بهزیستی به من خوب نرسیدهاند، تازه اگر بچهام بزرگتر شود، چه کاره میشود؟ جز همین بلاهایی که سر خودم آمده. »
اصغرزاده ادامه میدهد: «در آن زمان، علاوه بر پرونده قتل، برخوردهای قضایی محکمی هم با برخی مسئولان آن دستگاه شد و برخی از کاستیها که غیرارادی در این سازمان وجود داشت و به ناراحتی آنچنانی این زن انجامید، به تقریب حل شد. در واقع امکان نگهداری مناسب از یک زن حامله را فراهم نکرده بودند. سرانجام هم مادر نوزاد، به درخواست دادستان و رئیس قوه قضاییه قصاص شد.»
قضاوت در پرونده باغ خرمالو
حسین اصغرزاده مدتی بعد بهعنوان مستشار به دادگاه کیفری یک استان تهران منتقل شد. او در مقام قاضی مسئولیت صدور حکم متهمان جرایم خشن را نیز برعهده داشت.
یکی از پروندههایی که او آن را در دهه 80 «منحصربهفرد» توصیف میکند، پرونده مشهور به «باغ خرمالو» است که درباره آن میگوید: «این پرونده دو متهم اصلی داشت اما بعدها به تعدادشان اضافه شد. آنها زنها را در قالب مسافر در غرب تهران سوار میکردند، به باغی که مشهور به باغ خرمالو شد، میبردند و به شکل فجیعی مورد تعرض قرار میدادند. از ابتدای مسیر هم در همان خودرو خشونت آغاز میشد. سلاح سرد داشتند و در آنجا علاوه بر آزار جنسی بسیار بد و شدید، حتی آزار روحی سنگینی وارد میکردند. به یاد دارم صحنهای را ساخته بودند، چند تکه استخوان را که بیشتر مربوط به حیوانات بود در زمین چال کرده بودند، گوشه این استخوانها هم بیرون بود و یک چیزهایی را آنجا آتش زده بودند.
به زنهایی که کمی مقاومت داشتند، آنجا را نشان میدادند و میگفتند؛ ببین، او هم مقاومت کرد، سوزاندیم و چالش کردهایم. پس از مدتی متهمان دستگیر شدند و در دادگاه، تعرض به پنج نفر محرز، حکم اعدام شان صادر و پس از تائید اجرا شد.»
اصغرزاده درباره حسین، سرکرده این باند نیز که اعدام شد، میگوید: «او در محیط فقر، خشونت و طلاق بزرگ شده بود.
از سنین بسیار کم آغاز بهکارکرده بود. سرخوردگیهای زیادی، هم در خانه و هم در محیط کار داشت و از مهر، محبت و عاطفه سهم بسیار اندکی برده بود. عقدههایش بیشتر در کودکی شکل گرفت، قصد انتقام داشت و شهوتش را هم به شکل معقول و متعارف حل نکرده بود.»
قضاوت در دادگاه خانواده
اصغرزاده میگوید سال 88 دچار بیماری شد و بخشهای عمدهای از بدنش به دلیل فشار عصبی از کار افتاد و به فلجی کشید؛ موضوعی که باعث شد تا قلم بردارد و تقاضای انتقال به دادگاه حقوقی را بنویسد. میگوید: «مدتها بود این خواهش را داشتم. سال 88 دچار بیماری شده بودم، به تقریب بخشهای عمدهای از بدنم بهدلیل فشار عصبی از کار افتاد و در برهه کوتاهی نصف بدنم فلج شد. گرفتگی عضلانی شدیدی داشتم که دکترها دلیلش را استرس تشخیص دادند. قرار بود به خواهش خودم بروم دادگاه حقوقی تا از محیط جنایت، قتل، زندانی، دستبند و پابند دور شوم و در یک فضای حقوقی قرار بگیرم، اما تشخیص دادند که مرا بفرستند دادگاه خانواده. آنجا هم به پروندههای مختلفی رسیدگی کردم و تجربه خوبی به دست آوردم.»
مخالفت با اعدام در جرایم مواد مخدر
شاید «قصاص نفس» بیشترین حکمی باشد که حسین اصغرزاده بنا به مسئولیتش در دادگاه کیفری یک استان تهران، جایی که متهمان جرایم خشن قتل و تعرض محاکمه میشوند، صادر کرده باشد. با این همه او مخالف اعدام برای متهمان پروندههای مواد مخدر است و میگوید: «قصاص بحثش جداست، باید باشد، حکم خداست و هیچ حرفی هم در آن نیست اما در مورد اعدام چند فلسفه دارد. ما حیات را به افراد ندادهایم که بخواهیم بگیریم. اگر هم این افراد رفتارهای خلاف قانون کردهاند که به آزادی دیگران آسیب میزند، پس با سلب آزادیشان میتوانیم مانع آن شویم. در دنیا به این دلیل حبس را ایجاد کردند. افزون بر این که متاسفانه یا خوشبختانه تجربه به ما نشان داد که اعدام اثر آنچنانی حداقل در زمینه مواد مخدر نداشته و نه تنها جرمهای مربوط به آن در این سالها، کاهش نیافت، شاید افزایش هم پیدا کرده باشد. به نظرم مجازاتهای جایگزین بهتر و موثرتری میتوان برای مجرمان مواد مخدر در نظر گرفت.»
اعدام و حبس، پایان گرگهای خاکستری
پرونده تعرض دو پسر 22 و 25 ساله به شش زن در پوشش مسافرکش، مشهور به پرونده «گرگهای خاکستری» که اواخرسال 94 به صدور حکم اعدام برای یکی از متهمان و 25 سال حبس برای دیگری انجامید نیز در شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی اصغرزاده مورد رسیدگی قرار گرفت.
دو متهم پرونده که به شیشه اعتیاد شدیدی داشتند پس از سوار کردن چند زن در غرب تهران در پوشش مسافرکش، به شش نفر از آنها تعرض کردند و طلا و جواهرات تعدادی شان را به سرقت بردند. شناسایی و دستگیری متهمان با شکایت یکی از قربانیان که زنی باردار بود در پلیس آگاهی کلید خورد. قاضی حسین اصغرزاده و همکارانش پس از رسیدگی چند ماهه به این پرونده، وقوع تعرض به شش زن از سوی فرهاد، متهم 25 ساله را محرز و برای او حکم اعدام صادر کردند. متهم دیگر، سعید 22 ساله نیز به اتهام آدمربایی و سرقت مقرون به آزار به 25 سال حبس محکوم شد.
نیاز کنترل قانونی مجرمان سابقهدار
بهرهمندی از حقوق نوین تاکیدی است که حسین اصغرزاده در مواجهه با مجرمان سابقهدار دارد. او میگوید: «در کشورهای پیشرفته، وقتی مجرمی سابقهدار از زندان آزاد میشود، کنترلهای اجباری برایش در نظر میگیرند. مثلا دستور میدهند ماهی یک بار خودشان را به کلانتری معرفی کنند تا درباره شرایط کاری و زندگیشان تحقیق شود. این از حقوق نوین کشورهای پیشرفته است که باید در ایران هم باشد که البته در قوانین جدیدمان هم پیشبینی شده اما اینکه به اسم مبارزه با اراذل و اوباش، بریزیم در خانهشان، محلهشان، با حرکتهای نمایشی، با دوربین و فیلمبردار، آن هم با خشونت، متهمان را دستگیر کنیم، به نظر من خلاف شرع، حقوق شهروندی و خلاف قانون است. ما حق دستگیری هیچ انسانی، تا زمانی که دوباره جرمیمرتکب شده را نداریم.»
امیدم به فضل الهی است
رئیس شعبه هشتم دادگاه کیفری استان تهران، بالغ بر 15000 پرونده طی20 سال اخیر رسیدگی کرده است.
حسین اصغرزاده میگوید که پرونده خودش دست خداست و امیدوار است او با فضل الهی دربارهاش قضاوت کند: «اگر خدا بخواهد به عدل قضاوت کند، آنوقت جای همهمان جهنم است اما قطعا اگر به قول ابوسعید ابوالخیر بر فضل و کرم الهی امیدوار باشیم، نه من اصغرزاده که صدها گناهکارتر از من هم جایشان بهشت است، امیدم به فضل الهی است نه عدل الهی. »
یارب بنما مرا رهی سوی نجات
محتاج توام چه در حیات و چه ممات
از جرم گناه من سراسر بگذر
شرمنده مکن مرا به روز عرفات
یزدان مرادی - ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد