رنگین‌ کمان مشاغل در قاب کوچک تلویزیون

آدم های آشنای‌ کوچه و خیابان

شخصیت‌پردازی در هنرهای نمایشی دارای یکسری خصوصیات است که زیربنای شخصیت‌های مختلف را تشکیل داده و آنها را به باور مخاطبان خود می‌نشاند. یکی از آنها که در رنگ‌آمیزی شخصیت‌ها نقش مهمی به عهده دارد، شغل آنهاست که بر رفتار اجتماعی و حتی فردی شخصیت‌های خلق شده تاثیر بسزایی دارد. حال در یازدهم اردیبهشت که روز کارگر نامیده شده، به این موضوع مهم، اما گاه نادیده گرفته شده در مجموعه‌های تلویزیونی نگاهی می‌اندازیم.
کد خبر: ۸۹۹۴۹۰

پس از پیروزی انقلاب و با توجه به وجود تنها دو شبکه تلویزیونی و محدودیت‌های مالی به وجود آمده به سبب وقوع جنگ تحمیلی، تولید مجموعه‌های تلویزیونی رو به کاهش گذاشته و معدود آثار ساخته شده نیز جنبه تاریخی داشتند. برای نمونه می‌توان به سربداران ساخته محمدعلی نجفی و سلطان و شبان به کارگردانی داریوش فرهنگ اشاره کرد که چندان در چارچوب موضوع این یادداشت نمی‌گنجد. در کنار آنها مجموعه‌هایی همچون: طبل توخالی ، شاه‌دزد و... هم با درونمایه کمدی روی آنتن رفتند که در آنها هم جز کلیشه‌های آشنا و تکراری نکته تازه‌ای در این مقوله نداشتند.

در این بین ملودرام‌های تلویزیونی وضعیت بهتری داشته و شخصیت‌های اصلی کم و بیش صاحب شغل مشخصی بودند. برای نمونه می‌توان از پاییز صحرا، سایه همسایه و آینه یاد کرد که در این آخری توجه بیشتری به مشاغل نشان داده شده است. در هر اپیزود از این مجموعه ما به عنوان مخاطب با شخصیت‌هایی از جنس جامعه آن سال‌های ایران (دهه 60) مواجهیم که قصه‌ای را شکل داده و پیش می‌برند. قصه‌هایی با مایه‌های خانوادگی که اشاره‌ای هرچند کمرنگ هم در آن به شغل شخصیت‌ها می‌شود.

در آینه زنان تقریبا همگی خانه‌دار بوده و مردان هم یا بازنشسته یا کارمند هستند. در سایه همسایه هم به شکل کلیشه‌شده‌ای شاهد طیف‌های مختلفی از مشاغل در یک محله قدیمی هستیم که البته شغل‌های یاد شده تاثیر چندانی روی پرداخت شخصیت‌ها ندارد. برای نمونه هم می‌توان از قهوه‌چی محل یاد کرد.

داوود میرباقری که یکی از موفق‌ترین کارگردان‌های تلویزیون به حساب می‌آید، از جمله کسانی است که روی این موضوع بخوبی مانور داده و از آن به‌عنوان یکی از عناصر تاثیرگذار در شخصیت‌پردازی بهره گرفته است.

حتی در کاری تاریخی همچون گرگ‌ها نیز از آن غافل نشده و از این رهگذر کیفیت مناسبی بدان بخشیده است. برای مثال می‌توان به حکیم بودن قهرمان داستان با بازی علی نصیریان و آهنگری دیگری در قطب مثبت یاد کرد که به تقابل قطب خیر و شر جذابیت بیشتری داده‌اند. کاری که به شکلی کمرنگ‌تر در رعنا هم انجام داده و شخصیت دایی با بازی درخشان بهزاد فراهانی را با توجه به کاسب بودنش تعریف کرده است. در نقطه مقابل هم همسر شهید رعنا را قرار داده که معلم بوده و تنها در خاطرات رعنا حضور دارد. در کنار آنها با تعداد زیادی از سریال‌های تلویزیونی روبه‌روییم که در عمده آنها شخصیت‌ها تنها خصوصیاتی تیپیک از یک شغل را داشته و بندرت از آن فراتر می‌روند.

عینیت‌بخشی به شغل‌ها

در آقای دلار که در اواخر دهه 60 ساخته شده و موضوع به‌روزی هم دارد با کارمندی میانسال روبه‌روییم که دچار طمع شده و پس از بازخرید کردن خود وارد دنیای دلالی دلار می‌شود و در نهایت هم سرمایه‌اش را در این بازار آشفته از کف می‌دهد. این شخصیت با وجود بهره گرفتن از کلیشه‌ها تا حدودی متفاوت از کار درآمده و به باور مخاطبانی می‌نشیند که می‌خواهند بخشی از جامعه خود را در قاب کوچک تلویزیون ببینند. البته در این بین نباید از بازی خوب و باورپذیر اسماعیل داورفر هم در نقش اصلی کار بسادگی گذشت که در کنار بیوک میرزایی و دانیال حکیمی جوان آن سال‌ها گروه خوبی را تشکیل داده بودند.

نکته دیگری که در این باب به چشم می‌خورد، حضور بازیگرانی همچون: نعمت‌الله گرجی و محمد ورشوچی در نقش‌های مکمل سریال‌های تلویزیونی بود که به شخصیت‌های اغلب کلیشه‌ای این آثار جان بخشیده‌اند. بازیگران یاد شده در نقش یک بقال، کارگر، آبدارچی و... به واقع زندگی کرده و به آن عینیت می‌بخشیدند بی‌آن‌که به رفتارهای اغراق شده متوسل شوند.

پس از پایان جنگ تحمیلی و رونق گرفتن تولید مجموعه‌های تلویزیونی، شاهد حضور شخصیت‌های به‌مراتب کارشده‌تری در قاب کوچک بودیم. برای مثال می‌توان به شخصیت مش رحمان در پیک سحر ساخته خسرو ملکان اشاره کرد که بتازگی هم شاهد بازپخش آن از شبکه آی‌فیلم بوده‌ایم. رفتگری خوشنام و شریف که سال‌ها به تمیز کردن خیابان‌ها پرداخته و با وجود مشکلات مالی هیچ گاه شرافت اخلاقی خود را از دست نداده است. مش رحمان نمونه نسبتا خوبی از شخصیت‌پردازی براساس شغل است که در عین سرگرم کردن مخاطب او را به همذات‌پنداری با قهرمان داستان هم وا می‌دارد. در این میان تنها پرداخت ضعیف و زیر متوسط پیک سحر است که به کلیت آن لطمه زده و حال پس از گذشت ربع قرن از تولید آن ضعف‌هایش را برجسته‌تر ساخته است. بازی خوب و باورپذیر جمشید مشایخی در نقش مش رحمان نیز نقش مهمی در پربیننده شدن پیک سحر به هنگام پخش اولیه‌اش داشت که در عین حال ریسک بزرگی هم برای این بازیگر بزرگ سینما و تلویزیون ایران به حساب می‌آمد.

عنصر پیش‌برنده داستان

یکی از معتبرترین کارگردان‌های تلویزیون که تقریبا اغلب کارهایش هم با موفقیت همراه شده، مرضیه برومند است که وی نیز اهمیت خاصی برای شغل شخصیت هایش قائل بوده و در پاره‌ای موارد از آن به عنوان عنصر پیش برنده داستان سود جسته است. آرایشگاه زیبا یکی از شاخص‌ترین نمونه‌ها در این باب است که بخش مهمی از آن در آرایشگاه قهرمان کار (اسد خمارلو) می‌گذرد. آرایشگاهی قدیمی با مشتریان محدود محلی که عصرها پاتوق دوستانه جمعی از کسبه و اهل محل است. برومند تقریبا بدون استثنا در هر قسمت از کار اسد را مشغول کار نشان داده و روی ظرافت‌های آن هم تاکید کرده است‌ تا جایی که رضا بابک (ایفاگر نقش اسد) مدتی کوتاه نزد آرایشگری قدیمی اصول اولیه این کار را فرا گرفته بود.

برومند در این رابطه هم افراط نکرده و در حد نیاز به شغل اسد پرداخته است. در سوی دیگر هم مشاغل مختلفی را برای دیگر شخصیت‌ها همچون: ستون‌زاده (فرش فروش)، ناصر (دلال)، مجید (راننده تاکسی سرویس) و... تدارک دیده و به شکلی تیپیک از آن در جهت عمق بخشیدن به شخصیت‌های فوق بهره گرفته است. برومند در دیگر کارهایش هم به این مقوله توجه جدی نشان داده که نمونه‌های درخشان آن را در هتل، اتومبیل تهران ـ‌11، ماجراهای کارآگاه شمسی و مادام، همه فرزندان من و... شاهد بوده‌ایم. در اولی مرکز ثقل فیلمنامه هتلی متوسط‌الحال در مرکز شهر است که در هر قسمت شخصیت‌هایی وارد آن شده و ماجراهایی را به وجود می‌آورند. در میان شخصیت‌های ثابت، کرم دربان هتل خوب از کار درآمده و رفتارهای بیرونی‌اش کاملا با شغلش سنخیت دارد. دو مسئول پذیرش هتل هم از دو طیف مختلف با افکار متضاد هستند که باورپذیری خوبی داشته و گاه از دل این تضاد موقعیت‌های کمیک درخشانی به وجود آمده است. برومند در هتل سراغ وجوه بیرونی شخصیت‌ها رفته و از کلیشه‌ها به شکل مطلوبی در خلق آنها بهره گرفته است. در دومی قهرمان داستان اتومبیل پراید سبزرنگی است که در هر قسمت نصیب یکی شده و مخاطب همراه با آن وارد ماجراهای آن فرد می‌شود. برای مثال می‌توان از مترجم جوان یک شرکت تجاری نام برد که پس از خرید این اتومبیل خیلی زود پشیمان شده و ‌هنگام فروش آن با نقاش نه‌چندان جوانی آشنا شده و در نهایت هم با او ازدواج می‌کند. همین طور داستان مرد فقیری که هنگام رفتن به روستای زادگاهش با موتورش دچار مشکل شده، اتومبیل یاد شده را برای یک روز می‌دزدد و مدتی کوتاه خود را ثروتمند جلوه می‌دهد و سپس هم ماشین را رها می‌کند.

در کارآگاه شمسی و مادام، برومند ریسک بزرگی کرده و قهرمان‌های داستان خود را از میان زنان مسن انتخاب کرده و قصه‌اش را حول محول آنها شکل داده است. بافتن البسه گرم کاموایی یکی از مشاغل برخی از زنان جامعه در گذشته‌ای نه‌چندان دور بوده که برومند در این مجموعه این شغل فراموش شده را برای شمسی در نظر گرفته است. مادام هم پیرزنی از جامعه ارامنه ایران است که فرزندی نداشته و احتمالا با حقوق بازنشستگی و گاه فال قهوه گرفتن برای دوستان نزدیک خود اموراتش را می‌گذراند. خواهرزاده شمسی و همسایه میانسال آنها دیگر شخصیت‌های کار هستند که به ترتیب راننده تاکسی سرویس و سرهنگ بازنشسته هستند. در آخری هم پوری قهرمان داستان استاد دانشگاهی مجرد است که زندگی آرامی داشته، اما هر بار مشکلات مختلف و ریز و درشت خواهر و برادرهایش این آرامش را برهم می‌زند. در اینجا هم شغل کاملا با روحیات این شخصیت هماهنگ بوده و هارمونی مناسبی میان این دو وجه برقرار شده است. به همین دلیل هم مخاطب او را دوست داشته و حتی به آرامش درونی او غبطه می‌خورد.

درست در نقطه مقابل پرویز قرار دارد که زندگی شلوغ و آشفته‌ای داشته و فرزندان حاصل از دو بار ازدواج ناموفقش را اغلب نزد پوری رها کرده و به دنبال کارهای خود می‌رود.

طیف‌های مختلف جامعه

در میان کارگردان‌های مطرح تلویزیون به نام‌های مختلفی برمی‌خوریم که به مشاغل اهمیت داده و از آن در شکل‌گیری شخصیت‌ها به نحو احسن سود جسته‌اند. یکی از آنها مسعود جعفری جوزانی است که در دو مجموعه آژانس دوستی و در چشم باد با مهارت خاصی این کار را انجام داده است. در اولی او سراغ یک تاکسی سرویس رفته و در هر اپیزود داستانی را با محوریت آن تعریف می‌کند. چند شخصیت اصلی در کنار چند‌ شخصیت مکمل زیربنای فیلمنامه این مجموعه را تشکیل می‌دهند که هر یک نماینده‌ای از طیف‌های مختلف جامعه هستند. رئوفی مرد مسنی است که این تاکسی سرویس را راه‌ انداخته تا علاوه بر امرار معاش خود کاری هم برای چند نفر دیگر دست و پا کند. پایبندی به نظم و مقررات را می‌توان وجه شاخص رئوفی به حساب آورد که به مرور مخاطب احساس نزدیکی بیشتری هم به او می‌کند. الباقی شخصیت‌ها از هوشنگ گرفته تا جوان راننده عاشق بازیگری و... همگی رگه‌هایی از رانندگان آژانس را با خود داشته و تا حدود زیادی در این باب باورپذیر جلوه می‌کنند. در این میان فردوس با بازی خوب فردوس کاویانی که نقش راوی داستان را دارد، بهتر از بقیه از کار درآمده و در کنار هوشنگ بخش مهمی از قصه را پیش می‌برند. جوزانی در آخرین ساخته تلویزیونی خود (در چشم باد) سراغ روایت 60 سال تاریخ معاصر ایران از قیام جنگل تا فتح خرمشهر رفته و شخصیت‌های متعددی را در آن از واقعی و مستند تا خیالی را خلق کرده است. پدر خانواده ایرانی یکی از باهویت‌ترین شخصیت‌های مجموعه‌های تلویزیونی سه دهه گذشته است که از لایه‌های مختلفی تشکیل شده و اهل قلم بودن او یکی از شاخص‌ترین وجوه‌اش است که در ادامه و پس از مهاجرت به تهران وی را به تاسیس چاپخانه‌ای سوق می‌دهد. بریدن بند ناف آخرین فرزند خانواده که در کوران برف و در گاری مسافری به دنیا آمده به وسیله چاقوی قلم‌تراش، ایده‌ای بسیار هوشمندانه و استعاری است که توسط پدر انجام می‌شود.

سیروس مقدم که به گواه آمار پرکارترین کارگردان تلویزیون به حساب می‌آید در اغلب ساخته‌های خود توجه خاصی به شغل شخصیت‌های اصلی و گاه فرعی کارش نشان داده و در این باب می‌توان به نمونه‌های مختلفی اشاره کرد. وی در به سوی افتخار به سمت قشر فوتبالیست رفته و داستان خود را حول این محور روایت کرده است.

هادی خضوعی نمادی از یک فوتبالیست قدیمی معتقد به اخلاق و ارزش‌های این حوزه است که به همین دلیل هم با باندهای دلالی پا گرفته در فوتبال وارد مبارزه می‌شود. مقدم در خلق این شخصیت هر چند که گاه به سمت کلیشه‌ها رفته، اما توانسته قهرمانی متقاعدکننده خلق کند و در این مسیر از شغل وی نیز بیشترین بهره را در این راه گرفته است. در طرف مقابل هم اثبات حاضر است که تمام‌ عناصر کلیشه‌ای شخصیت‌های منفی را با خود دارد تنها با این تفاوت که رگه‌هایی از طنز و کمدی با آن ترکیب شده است.

این کارگردان توانا در روزهای زندگی طیف متنوعی از شخصیت‌ها را خلق کرده که هر یک شغلی متفاوت از دیگران دارند. پدر خانواده فرش‌فروشی معتبر و قدیمی است که به سبک سنتی زندگی اعتقاد داشته و دلبسته آن است. در طرف دیگر پسرش قرار دارد که پس از سال‌ها از آلمان به ایران بازگشته و به قصد خدمت به کشورش تدریس در دانشکده علوم اجتماعی را پذیرفته است.

در بخش‌های مربوط به دانشگاه شاهد جنبه‌هایی از این شخصیت هستیم که نه‌تنها مربوط به تحصیلاتش بوده بلکه پرده از لایه‌های درونی او نیز برمی‌دارد. همان طور که در مجموعه‌های دیوار و میکائیل نیز شاهد خلق پلیس‌هایی نسبتا متفاوت در قاب کوچک تلویزیون هستیم. در اولی مقدم سراغ بازی معروف و همیشگی دزد و پلیس در قالب شر و خیر رفته و با وجود برخی اغراق‌ها، فرم نمایشی دلپذیری به آن بخشیده است.

در میکائیل او قهرمانی را در لباس پلیس خلق کرده که یک تنه در برابر یک شر مطلق به فرماندهی آقاخان ایستاده و در نهایت هم موفق به نابودی‌اش می‌شود. پلیسی که در اینجا ترسیم شده بهتر از دیوار از کار درآمده و وجوه قهرمانانه‌اش بیشتر به دل مخاطبان می‌نشیند. چهارگانه پایتخت هم از این منظر خوب از کار درآمده و پروپیمان به نظر می‌رسد. نقی و ارسطو به عنوان شخصیت‌های مرکزی کار هر یک صاحب شغل و پیشه مشخصی بوده که در رفتارهای اجتماعی‌شان هم تاثیرگذار است.

در سری نخست نقی، گچکار ماهری است که خانه‌ای در تهران خریده و حال برای سکونت در آن همراه با خانواده‌اش به مشکلات پیچیده‌ای برمی‌خورد. در عین حال فنی بودن او در بسیاری از لحظات کار به درد خورده و در پیشبرد داستان نقش مهمی ایفا می‌کند. در طرف دیگر ارسطو عامل قرار دارد که همیشه و همه حال به گواهینامه پایه یک خود می‌نازد و آن را عامل برتری خود بر دیگران به حساب می‌آورد.

یک درام تلخ و تاثیرگذار

محمدرضا هنرمند یکی دیگر از کارگردان‌های موفق سینما و تلویزیون است که در دو مجموعه زیر تیغ و آشپزباشی سراغ طبقه کارگر رفته و قصه خود را با محوریت آنها پیش برده است. در زیر تیغ ابتدا با دو خانواده از طبقه زیر متوسط شهر آشنا می‌شویم که پدران هر دو خانوار در یک کارخانه صنعتی مشغول به کار هستند و پسر یکی می‌خواهد دختر دیگری را به عقد خود درآورد که در حادثه‌ای یکی از پدران به دست دیگری تصادفا به قتل می‌رسد. این درام تلخ و تاثیرگذار بدون شک در صورت انتخاب شغلی دیگر برای آنها با مشکلات اساسی مواجه می‌شد و در عین حال سکانس هولناک مشاجره آنها کوبندگی لازم را نداشت. هنرمند پس از زیرتیغ در آشپزباشی سراغ آشپزی کهنه کار به نام اکبر عالی‌مقام رفته که پس از سال‌ها در کنار همسرش موفق به تاسیس رستورانی شلوغ و پررونق شده است. وی در اینجا هم این شخصیت را با توجه به شغلش سروشکل داده و باورپذیری مناسبی هم به آن تزریق کرده است، بدون آن که از اغراق‌های مرسوم در گونه کمدی چشمپوشی کند. در طرف دیگر همسر اکبر قرار دارد که جدیت و نظم‌اش شباهت‌های زیادی به مدیران رستوران‌ها دارد. حال هنرمند برای جذاب‌تر شدن کار و پررنگ‌تر شدن کمدی آن شخصیتی همچون هومن را خلق کرده که گاه به کاریکاتور نزدیک شده و کاملا یک تیپ به حساب می‌آید. البته در این میان نمی‌توان از بازی درخشان پرویز پرستویی هم در نقش اکبر عالی‌مقام بسادگی گذشت که کاملا با نقش یکی شده و باورپذیری آن را دوچندان کرده است.

این روزها هم مجموعه‌ ‌دوردست‌ها به کارگردانی جواد ارشاد روی آنتن شبکه یک سیما رفته که بخشی از آن در یک کارخانه تولید روغن خوراکی می‌گذرد، اما بندرت وارد عمق فضای کارخانه شده و بیشتر داستان حول محور روابط میان دو خانواده و مشکلاتشان در گذشته می‌گذرد. به همین دلیل هم چندان با فضای کارخانه، تولید و همچنین مشکلات سهامدارانش آشنا نشده و همگی در حاشیه قرار می‌گیرند.

محمد جلیلوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها