شاید باورش برای خیلیها مشکل باشد، اما در بین کارگران فصلی که در کنار خیابان روز را به شب گره میزنند، سرپرستان خانواری وجود دارند که بیش از سه ماه است سرکار نرفتهاند و با تاریک شدن هوا عزای این را میگیرند که با جیب خالی چگونه روانه خانه شوند و به همسر و فرزندانشان وعده فردایی را بدهند که انگار خیال آمدن ندارد برای این که از حال و هوا و شرایط این روزهای کارگران فصلی بیشتر باخبر شویم، به یکی از پاتوقهای آنها در شرق تهران رفتیم؛ مکانی که شهرداری منطقه 8 برای آنها در تقاطع گلبرگ با خیابان دردشت محلی در نظر گرفته است .
کارگری بدون سرپناه
پاچه شلوارش را بالا میزند و جای زخمهای کهنهای را نشان میدهد، میگوید زمان جنگ سرباز بوده و در سردشت مجروح شده و این زخمها یادگار آن روزهاست که در جبهه جنگیده، اما حالا باید برای کارگری نیز به این در و آن در بزند، اما باز کاری پیدا نمیشود.اینها بخشی از درد دلهای رمضان خرسند است. مرد میانسالی که پنج بچه و همسرش را در قوچان به امان خدا رها کرده و در جستجوی کار به پایتخت آماده، اما اینجا نیز شانس با او یار نیست چون از عید تا کنون سرکار نرفته است.
رمضان میگوید: زندگی فشار زیادی به من آورده به همین خاطر خواستم از حضورم در جبهه و ماجرای جانباز شدنم استفاده کنم تا صدایم به گوش مسئولان برسد، اما میگویند پرونده و اسنادی که گواه صحت این ماجرا باشد وجود ندارد. نمیدانم میگویند اسناد سوخته است.مرد میانسال آخرین بار در تعطیلات نوروز خانوادهاش را دیده و از آن به بعد دیگر به شهرش برنگشته چون درآمدی به دست نیاورده و خجالت میکشد به خانه برگردد.اگر از او درباره این که شبها را کجا به روز میرساند بپرسید، سکویی را که شهرداری برای نشستن کارگران فصلی درست کرده، نشان میدهد و میگوید: روی این سکو میخوابم جای دیگری ندارم بروم. نمیتوانم اینجا خانهای اجاره کنم، چون کاری نیست که درآمدی به دست بیاورم.رمضان نیز تکههای نانی را در اثبات حرفهایش نشان میدهد و میگوید: امروز 500 تومان از یکی از دوستانم گرفتم تا نان بخرم و گرسنگی نکشم بیشتر افرادی که اینجا میبینید خوراکشان، نان خشک است و اگر خیلی به خودشان برسند نان و ماست میخورند.
150درجهزیرخطفقر
«بنویسید کارگران فصلی150 درجه زیر خط فقر قرار دارند.» این را مرد میانسالی میگوید که از طریق جابهجایی نخالههای ساختمانی امرار معاش میکند.
گفتههای او را محمود بابایی، یکی دیگر از افرادی که از این راه کسب درآمد میکند، تائید کرده و ادامه میدهد: یک سال است درست حسابی کار نکردهایم، چون صنعت ساختمانسازی راکد است.
آنطور که بابایی میگوید: بیشتر کارگرانی که اینجا هستند آرزویی بجز یافتن کار ندارند. او به شرایط خودش اشاره کرده و توضیح میدهد: قسطی برای ماشینم لاستیک خریدهام و آن را قسطی تعمیر کردهام، اما درآمدی نداریم تا بتوانیم قسطهایمان را پرداخت کنیم.
ولیالله ترکاشوند نیز یکی دیگر از رانندههای خاور است که از نبود شغل و درآمد گله دارد، او میگوید: در ماه ممکن است یک یا دوباره برای جابهجا کردن نخالههای ساختمانی کار پیدا کند و از این راه درآمدش حدود 150 هزار تومان شود.
ترکاشوند از مسئولان میپرسد با 150هزارتومان آیا میتوان از عهده مخارج یک خانواده مانند خرید نان و گوشت یا پرداخت اجارهخانه برآمد.
قرضگرفتن از صندوق صدقات
محتویات جیبش را روی زمین میریزد و مشتی پول خرد را در دست میگیرد و میگوید: «حال و روزمان را باور نمیکنید، اما این پولخردها گواه این است که امروز برای این که برای صبحانه بچههایم نان بخرم مجبور شدم از صندوق صدقات خانه پول دربیاورم به این امید که امروز سرکار میروم و پول را برمیگردانم، اما بیشتر از 5 ماه است کار جن شده و من بسمالله...» اینها را امیر میگوید، مرد48 سالهای که در جمع کارگران به عنوان کاشیکار با تجربه شناخته میشود، اما کاشیکاری که ماههاست سر کار نرفته و نمیداند از شرمندگی چطور جلوی زن و بچهاش سر بلند کند.
امیر میگوید از بیکاری امسال نتوانسته حتی حق بیمهاش را پرداخت کند، چون آهی در بساط ندارد و پرداخت ماهی حدود 70 هزار تومان حق بیمه از عهدهاش خارج است.
با این حال مرد میانسال خدا را شکر میکند که خانه کوچکی از خود دارد، امیر ادامه میدهد: من شانس آوردهام که سقفی روی سرم دارم، اما خیلیها اینجا مستاجر هستند و بی سرپناه. به همین خاطر اگر سرگرسنه هم بر بالین بگذاریم به قول معروف دلمان خوش است که سقفی روی سرمان است. اما با این که امیر اجاره خانه نمیدهد، زندگی برای او آنقدر سخت شده که مجبور شده برای خرید نان امروز از صندوق صدقات خانهشان پول قرض بگیرد. اگر به او بگویید چرا اتباع افغانستان سر کار هستند، اما او و دوستانش نتوانستهاند کاری برای خود دست و پا کنند، خواهید شنید: «آنها برای این که در ایران بمانند تن به کار میدهند. آن هم با هر شرایطی مثلا بدون این که حقوق مناسبی بخواهند. بیشتر آنها سالانه حقوق میگیرند و هزینههایی مانند اجاره خانه و پول آب و برق ندارند، چون در ساختمانهای نیمهکاره و در حال ساخت میخوابند، اما ما که ایرانی هستیم نمیتوانیم خانوادههایمان را چنین جاهایی ببریم.»
زندگی 12کارگر در زیرزمین
23 سال بیشتر ندارد، اما طوری حرف میزند که انگار سالهاست زندگی جز درد و رنج چیزی برایش نداشته، میگوید: نامش امین حاجیزاده است و چند روزی بیشتر نیست که دوران سربازیاش به پایان رسیده و از پادگان مستقیم به تهران آمده تا کارکند و محتاج این و آن نباشد، اما کاری برایش پیدا نمیشود.
مرد جوان اهل مشهد است و در مقطع فوقدیپلم معماری از دانشگاه فارغالتحصیل شده، اما چون هزینه ادامه تحصیل را نداشته و دیگر خجالت میکشید از پدرش پول بگیرد روانه تهران شده تا کاری برای خودش دست و پا کند.امین میگوید: اکنون با 11 نفر دیگر از همشهریهایم یک زیرزمین را که دو تا اتاق دارد اجاره کردهایم و هر روز برای پیدا کردن کار از هفت صبح به اینجا میآییم، اما هیچ شخصی دنبال کارگر نمیآید به همین دلیل تا غروب همین جا مینشینیم.
آنطور که او میگوید آنها برای اجاره زیرزمین ده میلیون تومان پول پیش دادهاند و هر ماه نیز هر کدامشان باید یکصد هزارتومان برای اجاره پرداخت کند.
مرد جوان ادامه میدهد: از پسر 15 ساله بین ما هست تا مرد 60 ساله. همهمان دنبال کار هستیم و چیز زیادی هم از مسئولان نمیخواهیم، اما کار پیدا نمیشود. او نیز مانند بیشتر کارگران حضور اتباع افغانستان و سوءاستفاده کارفرماها از آنها را دلیل بیکاری کارگران ایرانی میداند.
کارگران پیر، کارگران جوان
حدود 20 مرد جوان، میانسال و سالخورده در گوشهای از خیابان ایستادهاند. آنها چشم و گوششان به خودروهایی است که در کنار خیابان متوقف میشوند، چون اگر شخصی باشد که دنبال کارگر میگردد باید خود را خیلی زود به او برسانند و گرنه باید روزهای بیشتری را بیکار بگذرانند.
در این بین بیشتر کارفرماها کارگران جوان را انتخاب میکنند، آنهایی که به نظر میرسد توان بیشتری دارند، اما بین کارگران، هستند افراد پا به سن گذاشتهای که نیاز بیشتری به کار دارند، اما نمیتوانند مانند کارگران جوان سریع واکنش نشان دهند به همین خاطر شانس کار پیدا کردنشان پایین میآید.
آقا برات یکی از این کارگران پا به سن گذاشته است که حدود 60 ساله به نظر میرسد، او مرد کم حرفی است و ترجیح میدهد بیشتر دوستانش درباره او حرف بزنند.
دوستانش میگویند: برات قبلا یک خودروی خاور داشته و از طریق جا به جایی نخالههای ساختمانی امرار معاش میکرده، اما از بدشانسی ماشیناش خراب میشود و قرض بالا میآورد. به همین دلیل برای جبران بدهیهایش ناچار میشود ماشینش را بفروشد.
حالا آقا برات باید مانند کارگران ساده کار کند تا بتواند درآمدی داشته باشد، اما چون پاهایش درد میکند نمیتواند مانند کارگران دیگر، خودش را به افرادی که در جستجوی کارگر هستند برساند و سرکار برود.
دوستان آقا برات ادامه میدهند: او چهار بچه دارد و در یک زیر زمین زندگی میکند که باید بابتش ماهی 400 هزار تومان اجاره بدهد. پسرهایش نیز تلاش میکنند به پدرشان کمک کنند، اما آنها هم در پیدا کردن کار با مشکل روبهرو هستند.
البته بین کارگران مرد میانسالی وجود دارد که برای پیدا کردن کار باید سختی بیشتری بکشد. او که مادرزادی ناشنواست هر روز صبح از بومهن خود را به خیابان گلبرگ و چهار راه دردشت میرساند تا شاید کاری برایش پیدا شود.
یک سال بدون گوشت
آرزویم این است که سرکار بروم، اینها را گلعلی دربندی میگوید، او 50 سال سن دارد و به عنوان کارگر ساده دنبال کار میگردد، اما چند ماه است نتوانسته سرکار برود.
دربندی میگوید: باور کنید حدود یک سال است گوشت نخوردهایم و تنها چیزی که از مسئولان میخواهیم تا وضعمان بهتر شود، ایجاد شغل است.
مرد میانسال پنج فرزند دارد و هر ماه باید حدود 400 هزار تومان اجارهخانه پرداخت کند، ماجرا زمانی بغرنج تر میشود که بفهمید او حدود یک سال است که کار مناسبی پیدا نکرده، خودش در این باره توضیح میدهد: امروز بعد از چند روز بیکاری برای خالی کردن خاک یک کامیون با چند نفر کارگر دیگر رفتیم و بعد از چند ساعت کار، نفری ده هزار تومان دستمزد گرفتیم، اسم این را که نمیشود کار گذاشت.
این درحالی است که همسر او نیز از بیماری رنج میبرد و ناچار شده بتازگی 80 هزارتومان قرض کند تا بتواند داروهای همسرش را تهیه کند.
به نظر میرسد مسئولان باید به بازار ساخت و ساز مسکن نظارت بیشتری داشته باشند تا کارفرماها با سوءاستفاده از کارگران تبعه افغانستان زمینه را برای بیکار ماندن کارگران ایرانی فراهم نکنند.
مهدی آیینی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد