با تماشای آخرین اثر نرگس آبیار دیدم؛ زندگی در «نفس» ادامه دارد . همان طور که پیش از این اعلام شده نفس، ماجرای زندگی چهار کودک است که بهار دختر بزرگتر خانواده آن را روایت میکند؛ روایتی که به گفته کارگردان تراژیک است، اما از نگاه من بار نوستالژیک آن بر بار تراژیکش میچربد. فیلم در سه مقطع روایت میشود؛ ابتدای فیلم با دوره قبل از پیروزی انقلاب مواجه هستیم. بعد انقلاب شده و درست همان طور که در کشورمان رخ داده، بلافاصله جنگ تحمیلی آغاز میشود. هیچ جای فیلم با خوشی بیحد و اندازه یا اتفاقات بینهایت تلخ روبهرو نیستیم، آن قدر که کسانی که در این دورهها زندگی کردهاند، میتوانند در نفس، تماشاگر بخشی از زندگی خود باشند.
نفس از نظر فیلمنامه و کارگردانی بیعیب و نقص است. دو ساعت فیلم مخاطب را روی صندلی سینما نگه میدارد، بیآن که خستهاش کند و منتظر پایان فیلم باشد. آنها که آبیار را از سالهای قبل میشناسند و درباره فعالیتهایش اطلاعاتی دارند، میدانند قبل از این که وارد عرصه فیلمسازی شود، نویسندگی را تجربه کرده و برای کودکان کتابهایی را نوشته است. طبعا این تجربه در فیلمی که راویاش یک دختر بچه شش هفت ساله است، میتواند کمک خوبی برای او باشد. استفاده بجا و درست از تصویرسازی و همچنین موسیقی از دیگر نقاط مثبت این فیلم است، اما آنچه مخاطب خاص و عام با آن ارتباط عمیقی خواهد داشت، بازیهاست. در نفس همه بازیگران خوب بازی میکنند؛ از کودکان گرفته تا بازیگران حرفهای و غیرحرفهای. انگار همه توجیه هستند که قرار است چه اتفاقی بیفتد و این موضوع بخوبی نشان میدهد کارگردان در این بخش هم با حساسیت عمل کرده و بازیهای خوبی از بازیگران گرفته است.
شبنم مقدمی هر چند حضوری کوتاه داشت، اما بازی درخشانی ارائه کرد. پانتهآ پناهی هم از پس ایفای نقش خود به عنوان مادربزرگ بچهها خیلی خوب برآمد و البته از بازی نسبتا خوب مهران احمدی هم نمیتوان چشم پوشید.
در بخشهایی از فیلم با حضور شخصیتها و رفت و آمد آنها در خانه غربتیها روبهرو هستیم. همچنین سفرهای مکرر این خانواده به یزد هم داستانهایی چون عروسی، عزاداری ایام محرم و... را به نمایش میگذارد. کاملا مشخص است آبیار با شناخت و انجام پژوهش به این موضوعات پرداخته و تصاویری واقعی و قابل باور ارائه کرده است. آبیار هر چند این فیلم را به پدرش تقدیم کرده، اما گویی ادای دینی را هم به یزد به عنوان سرزمین آبا و اجدادیاش داشته است.
در زمان جنگ هم برخلاف بسیاری از فیلمهای روشنفکری، مردم نه خستهاند و نه پریشان. بلکه در کنار جنگ زندگی میکنند، هرچند رفتن عزیزانشان به جبهه و احتمال دیگر ندیدن آنها دلشان را میلرزاند، اما زندگی میکنند، بیآن که زانوی غم بغل گرفته باشند و همه چیز برایشان به پایان رسیده باشد. آبیار نه تصویر شعار گونه کاملا سفید و نه تصویر غمزده سیاه از جنگ نشان میدهد. تصویر او آنقدر واقعی است که مخاطب میتواند میان مردمی که در حال تلاش برای رساندن کمک به رزمندهها هستند، جایی برای خودش پیدا کند و در خیالش قوطیهای کمپوت، پتو یا هر چیز دیگری را به کامیون کمکها برساند. فیلم همان طور که شروع خوبی دارد، با پایانی درخشان تمام میشود و مخاطب را غافلگیر میکند. بهار تاب میخورد و تاب میخورد. دخترک احساساتی و دوستداشتنی در هر تاب خوردن بالاتر میرود و در ذهن خود رویاهایش را تماشا میکند. بهار... نه پایانش را نمیگویم. حیف است بدانید و تماشایش کنید. بروید و با نفس، نفس بکشید.
در پایان این که نفس را میتوان اثری ارزشمند و زیبا در کارنامه نرگس آبیار دانست. ساختههای آبیار میتواند این نوید را بدهد که سینمای ایران در آینده میتواند شاهد حضور کارگردانهای زنی باشد که درگیر روایتهای سیاسی سطحی نیستند.
دنبال اندیشههای فمینیستی و شکست مردان در فیلمهایشان نیستند. روشنفکریهای سیاه ندارند و زندگی و انسان را ستایش میکنند.
زینب مرتضایی فرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد