سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
سماور جوش میزد و قلقل میکرد. فندق در قفس بود. صدایی عزیزخانم را بیدار و کلافه میکرد. در میزدند. جواد و پدر و مادرش بودند. بعد هم مرتضی به آنها ملحق میشد و پس از چند بوسه آبدار همگی ریزریز میخندیدند. بعد محسن میآمد با پدرش. خودش میخندید و پدرش با عصبانیت فریاد میکشید. محسن با جواد و مرتضی دیدهبوسی میکرد و دوباره همه ریزریز میخندیدند. حالا عزیزخانم که طاقتش طاق شده بود، رسما غش میکرد. تیتراژ شروع سریال را به خاطر میآورید؟ انیمیشنی بود که داستانش جسته و گریخته بر این محور دور میزد.
سریال «در خانه» چه زمان پخش و چه بعدها در معدود بازتکرارهایش با مخاطبان ارتباط خوبی برقرار کرد و بر دل و جان آنها نشست. دلایل این توفیق و ظفر البته متعدد بود؛ اصلیترینش شخصیتپردازی بسیار منطقی و بجا، خاصه برای سه بازیگر کودکش. بقیه شخصیتها هم البته به خوبی پردازش و ترسیم شده بودند؛ یک پیرزن تنها و کمی بیحوصله که البته دل و قلب مهربانی داشت، زن و شوهر تقریبا جوانی که یک پسر داشتند و سرشان به کار خودشان بود و پیرمرد بازنشسته و پا به سن گذاشتهای که اعصاب نداشت و زود قاتی میکرد. همه هم بشدت شبیه آدمهای جامعهای بودند که سریال در آن مقطع ساخته میشد.
بچههای سریال هم شبیه دهه شصتیها، ساده و بیآلایش و معصوم و البته شیطان و بازیگوش. مبنا و شاکله اتفاقات فیلمنامه سریال هم رخدادها و کنشهای برآمده از معصومیت همین کودکان بود. آنها در یک قسمت سریال میخواستند به فندق، طوطی عزیزخانم شنا یاد بدهند؛ در قسمتی دیگر، صابون را به زور به خورد محسن میدادند تا از مواد تشکیل دهندهاش بگوید؛ در این قسمت لگن پلاستیکی مادر را سوراخ کرده بودند تا به خیال خود یک آبکش اختراع کنند و در آن قسمت، چه ترفندها که نزدند تا سوت بزرگ و عجیب و غریب پسربچهای را که با مادرش مهمان آنها شده بود، بگیرند و نفس خود را در آن رها کنند و صدایش را بشنوند و در قسمت پایانی که چهها نکردند تا عزیزخانم را از خر شیطان پایین بیاورند و منصرفش کنند از فروش خانه. همه چیز سریال بر مدار مناسبات و ساز و کارهای اخلاقی و رفتاری حقیقی و مبتنی بر واقعیات جامعه آن روزگار بود و به همین دلیل، واقعی و صمیمی به نظر میرسید.
سریال میکوشید از پس نمایش، روابط میان چند کودک و تعاملاتشان با والدین و بزرگترها، آموزهها و پیامهای اخلاقی را به عمده مخاطبان کودک و نوجوان خود منتقل کند و درس گذشت و فداکاری و مهربانی به آنان بیاموزد، فارغ از شعارزدگی و کلیشهگرایی؛ مثلا آنجا که جواد از سر حسادت نقاشی مرتضی را پاره میکرد و بعد به اشتباه خود پی میبرد و درصدد جبران برمیآمد یا تیمارداری مشفقانه و متعهدانه محسن از پدر پا به سن گذاشتهاش. نقش این پدر عصبی اما خوشقلب پا به سن گذاشته را هم اکبر عبدی بازی میکرد با تکیه کلام «با اجازه صاحبخونه»، آنجا که از دیوار خانهاش سرک میکشید به داخل حیاط عزیزخانم تا سراغی بگیرد از پسرش و احیانا او را به خانه فرا بخواند. عبدی هنگام ایفای این نقش فقط 30 سال داشت.
آرش محمودی، محمد چراغعلی و بابک بادکوبه به ترتیب نقشهای سه پسربچه بازیگوش این سریال یعنی جواد، مرتضی و محسن را بازی میکردند. رویا افشار و اسماعیل پوررضا پدر و مادر جواد بودند و شهلا ریاحی هم زن صاحبخانه یا عزیزخانم سریال در خانه.
مجموعه نمایشی بیرنگ و مسعود رسام تصویر صادقانه و بیآلایشی از کودکان متعلق به دهه60 را به مخاطبان ارائه میداد و بخش عمدهای از موفقیت و کامیابیاش از همین خصیصه سادگی و صداقت ریشه میگرفت.
سرانجام کار سه بازیگر کودک این سریال هم در نوع خود جالب توجه بود؛ هیچکدام بازیگر حرفهای نشدند. البته بابک بادکوبه در قالب چند نقش تلاشهایی از خود نشان داد و مدتی هم به کار اجرا پرداخت که هیچیک به نتیجه قطعی نرسید و او بازیگر نشد و نماند.
محسن محمدی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم: