زینب حالا پاداش این روشنفکری را دریافت کرده، او شاگرد دخترش شده و در عرض دو سال از پیله کهنه بیسوادی خارج شده و به دنیای روشن باسوادی پا گذاشته. این دنیای تازه برای زهرا و زینب پر از امید و شوق است. آنها ثابت کردهاند سواد لازمه زندگی امروزی است و برای موفق شدن در دنیای کنونی، راهی جز تغییر سبک زندگی و بالا بردن مهارتهای فردی و اجتماعی وجود ندارد.
چرا مدرسه نرفتید و بیسواد ماندید؟
زینب مشگانی ـ ما در یکی از روستاهای اطراف سبزوار زندگی میکردیم و شغلمان دامداری و کشاورزی بود. زنها و دخترها علاوهبر کار در زمین، در کار فرشبافی، گلدوزی و بافتنی بودند. اصلا رسم نبود دخترها به مدرسه بروند، آن زمانها درس خواندن برای پسرها هم سخت بود چون باید کمک کار پدرانشان میشدند. ما چهار خواهر بودیم که هیچکدام مدرسه نرفتیم، پدرم حتی راضی نبود برادرم درس بخواند، میگفت این پسرعصای دست من است، اما ما دخترها به کمک مادرم یواشکی برادرم را به مدرسه میفرستادیم، حتی من به جای برادرم روی زمین کار میکردم.
چرا برای باسوادی برادرتان تلاش میکردید، اما خودتان مدرسه نمیرفتید؟
آن موقع در روستاها رسم نبود دخترها درس بخوانند، همین شد که ما هم نسبت به درس خواندن احساس نیاز نمیکردیم. یعنی بیسوادی و باسوادی برایمان یکی بود یا بهتر بگویم ارزش سواد را درک نمیکردیم و به ذهنمان نمیرسید یک روز سواد به دردمان میخورد. با این حال دوست داشتیم برادرمان درس بخواند و فکر میکردیم برایش لازم است. یادم هست مادرم شبها فانوس به دست به خانه همسایههایی میرفت که سواد داشتند تا خواهش کند به برادرم دیکته بگویند.
پس یعنی از بیسوادی ناراحت نبودید؟
نه، واقعا ناراحت نبودیم و فکر میکردیم بدون سواد هم میشود زندگی کرد.
چرا تصمیم گرفتید مادرتان را باسواد کنید؟
زهرا رحیمی ـ چند علت داشت، اول این که مادرم دریک شرکت خدماتی کار میکرد و وقتی صاحب کارش نشانی خانه مشتریها و شماره تلفنشان را میداد، مادرم نمیتوانست بنویسد و من و خواهرم مجبور میشدیم برایش بنویسیم، وقتی هم که برایش مینوشتیم او نمیتوانست بخواند و اگر پرسانپرسان دنبال آدرس خانهها میرفت هم اغلب گم میشد. دوم این که در مدرسه خواهرم فرمی به او داده بودند که میزان سواد پدر و مادر را باید در آن مینوشت. خواهرم نوشته بود مادرم بیسواد است و برای همین مسئولان مدرسه گفتند مادرت باید به نهضت برود. یعنی از یک طرف من و خواهرم بابت بیسوادی به او فشار میآوردیم و از طرف دیگر مدرسه خواهرم.
شما به این دوعلت راضی شدید درس بخوانید؟
زینب ـ بله واقعا تحت فشار بودم. دخترهایم میگفتند ما خسته شدیم از بس برایت آدرس و شماره تلفن نوشتیم و خودم هم کلافه بودم که نمیتوانستم بخوانم و کارم را خودم انجام بدهم. مدرسه دخترم هم گفته بود اگر مادرت باسواد نشود از نمره انضباط تو کم میکنیم. همه این مسائل باعث شد برای باسواد شدن انگیزه پیدا کنم.
کار را از کجا شروع کردید؟
زهرا ـ مادرم سال74 به کلاسهای نهضت رفته بود و تا کلاس دوم خوانده بود، اما وقتی من حروف الفبا را با او کار میکردم متوجه شدم هرچه آن موقع یاد گرفته بود از یادش رفته، البته برخی حروف را میشناخت اما نمیتوانست آنها را سرهم کند و کلمه بسازد. برای همین به آموزش و پرورش منطقهمان رفتم تا از آنها کمک بگیرم. آنجا به ما کتابهای مخصوص نهضت را دادند و گفتند چطور باید حروف الفبا را به مادرم یاد بدهیم. به این ترتیب کار شروع شد.
زینب: درس خواندن و با سواد شدن ضرر ندارد. از من قبول کنید که هنوز علم بهتر از ثروت است. علم اول و آخرش خوب است |
حتما اوایل کار سخت پیش میرفت.
زهرا ـ واقعا سخت بود، بهخصوص یاد دادن فارسی و دیکته. کمکم فهمیدم مادرم کلمات را به جای یاد گرفتن حفظ میکند بهطوری که مثلا اگر از او میخواستم بنویسد «درس»، میگفت اجازه بده یادم بیاید این کلمه چه شکلی بود، یعنی ترکیب حروف را یاد نمیگرفت، بلکه حفظشان میکرد.
واقعا اینطور بود؟
زینب ـ بله درست میگوید. از این وضع عذاب میکشیدم، اما تصمیم گرفتم هر طور شده تمرکز کنم و خواندن و نوشتن را یاد بگیرم. من و دخترم در طول روز کار می کردیم و مجبور بودیم شبها درس بخوانیم. با این که بعضی شبها واقعا خسته بودم، اما دست از تلاش برنداشتم.
یاد گرفتن کدام حرف سختتر بود؟
زینب ـ صاد، نوشتن این حرف حتی تلفظش برایم سخت بود، یاد گرفتن ذال هم سخت بود یعنی موقع نوشتن تشخیص نمیدادم که باید از این حرف استفاده کنم یا نه، اما درعوض «ز» راحت بود.
وضع ریاضی شما چطور است؟
زینب ـ ریاضی را زودتر یاد گرفتم و برایم آسانتر از فارسی بود.
زهرا ـ مادرم واقعا خیلی زود مفاهیم ریاضی را درک میکرد، حتی وقتی در آموزش و پرورش از او امتحان میگرفتند تایید میکردند که ریاضیاش خوب است.
از ریاضی چه چیزهایی بلدید؟
زینب ـ جمع، تفریق، ضرب و تقسیم.
جدول ضرب چطور ؟
بله.
9 ضرب در 9 چند میشود؟
81 .
7 ضرب در 8 چطور؟
56 .
از این که توانستید مادرتان را باسواد کنید چه حسی دارید؟
زهرا ـ خیلی خوشحالم و حس میکنم آدم مفیدی هستم. خوشحالم که مادرم دیگر در کوچه و خیابان سرگردان نمیشود و میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. مطمئنم اگر مادرم در کودکی به مدرسه میرفت الان برای خودش کسی بود.
شما چه حسی دارید که باسواد شدهاید؟
زینب ـ حالم عالی است، بیست بیست. وقتی دنبال یک آدرس میگشتم، اما پیدایش نمیکردم واقعا عذاب میکشیدم، وقتی شماره تلفنها را اشتباهی میگرفتم واقعا خجالت میکشیدم و کلی معذرتخواهی میکردم، اما حالا خیلی راحت شدم و بدون نیاز به کسی کارهایم را انجام میدهم.
قصد دارید ادامه بدهید؟
زینب ـ خیلی دوست دارم، اما چون مجبورم کار کنم وقتم تنظیم نمیشود. به کمک دخترم تا کلاس چهارم ابتدایی را خواندهام، اما برای کلاس پنجم باید حتما به کلاس بروم، اما نمیتوانم چهار روز در هفته از کارم بزنم. باور کنید اگر ماهی یک میلیون تومان درآمد داشتم و خیالم از بابت خرج خانه و مسئولیت بچهها راحت بود درسم را ادامه میدادم.
زهرا ـ من از مسئول سوادآموزی منطقهمان خواستم برای مادرم پنجشنبهها و جمعهها کلاس بگذارند، اما چون معلمها در این دو روز تعطیلاند مادرم نمیتواند به کلاس برود. اما به ما لوحهای فشردهای دادهاند که مخصوص نوسوادان است و چون صدا و تصویر دارد و جذاب است، مادرم تماشایش میکند و همراه آن تمرین میکند تا چیزهایی را که یاد گرفته فراموش نکند. من هم ازاو خواستهام در خیابان همه تابلوها را بخواند و تمرین کند.
بیسوادی را چطور تعریف میکنید؟
زینب ـ به نظرم بیسوادی حالتی است که در آن چشمت باز است و نور دارد، اما هیچ چیز را نمیبینی.
اگر بخواهید به افراد بیسواد کشورمان یک توصیه کنید چه میگویید؟
خواهش میکنم در هر سنی هستند تلاش کنند خواندن و نوشتن را یاد بگیرند تا از پس زندگیشان برآیند. درس خواندن و باسواد شدن ضرر ندارد. از قدیم میگفتند علم بهتر است یا ثروت که جوابش علم بود، اما حالا خیلیها معتقدند ثروت بهتر است، ولی از من قبول کنید که هنوز علم بهتر از ثروت است. علم اول و آخرش خوب است.
مریم خباز
جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد