جلسه خواستگاری شروع شد و من از رغبت زیادی که مادر و خواهر دکتر به من داشتند فهمیدم که «مشتری‌گیر» شده‌ام و جذابیت‌های بالایی برای آنها دارم، بنابراین سعی کردم روز‌به‌روز کلاس خودم را برای آنها بالاتر ببرم تا در چشم آنان جذاب‌تر باشم. سرانجام نیاز آنها بر عشوه‌های من غلبه پیدا کرد و من با حمید که مانند من پزشک بود ازدواج کردم و عروس آنها شدم.
کد خبر: ۸۵۴۰۶۵

احساس می‌کردم یک سرو‌گردن از بقیه بالاترم. چون از نظر مادی مشکلی نداشتم و شوهرم از نظر موقعیت اجتماعی دارای موقعیت مناسب و خوبی بود و نام پزشک را با خود یدک می‌کشید. وقتی مهمان بستگان و دوستان می‌شدیم یا آنان مهمان ما بودند، همه برای حل مشکلاتشان از همسرم مشورت می‌گرفتند.

حمید روشنفکر بود و همه چیز را با عقل خود می‌سنجید. ایام عقد و اوایل زندگی آن‌قدر نشاط و هیجانم زیاد بود و غرق در احساسات زودگذر رمانتیکم شده بودم که کمتر در برابر رفتارهای او واکنش نشان می‌دادم و حساس نبودم. او توانسته بود با کهربای جذابیت ظاهریش، جای خالی والدینم را بگیر‌د و به همین دلیل من کمتر به آنها سر می‌زدم.

هر چه از زندگی‌ و هیجان‌های ایام شروع زندگی ما می‌گذشت، وقت بیشتری برای تحلیل رفتار و گفتار همسرم می‌گذاشتم.

هفت هشت سال از زندگی مشترک ما گذشته بود که به تدریج متوجه عایقی که دور قلب همسرم نسبت به من پیچیده شده بود، شدم ولی مدرکی نداشتم که بتوانم ادعایم را ثابت کنم و هر بار که می‌خواستم اعتراض کنم یا بهانه‌ای بگیرم، سریع محکوم به سوء‌تفاهم و بدبینی می‌شدم و این موضوع سبب شده بود که مدت زیادی تمام کارهای او را برخلاف میل باطنیم بی‌عیب بدانم و خودم را محکوم به کج‌فهمی و بدگمانی کنم چاره‌ای نبود و باید خود را به کوچه ندانستن می‌زدم. در برابر او که خود را بی‌عیب نشان می‌داد احساس حقارت می‌کردم. گاهی به حال خودم گریه می‌کردم که چگونه می‌توانم خود را متقاعد کنم که با مردی هوسران روزهای زندگی را سپری کنم.

بارها به او گوشزد کرده و یادآور شدم که این رفتارش درست نیست، اما در پایان محکوم به بدبینی می‌شدم. حمید در بیمارستان‌های مختلف و همچنین مطب خود‌مشغول به کار بود و از شرایط شغلی خود سوء‌استفاده و زنان بسیاری را به عنوان منشی دفتر خود انتخاب می‌کرد و پس از مدتی که از آنها دلزده می‌شد، به بهانه‌های واهی و پوچ آنان را رد می‌کرد و دوباره سر خانه اول بازمی‌گشت و منشی‌های جدیدی استخدام می‌کرد.

بارها او را تهدید کردم که اگر دست از این کارهایش برندارد از او جدا خواهم شد. ولی گوش او هیچ‌گاه بدهکار این حرف‌ها نبود. به همین دلیل با مشاور خانواده، مشکل زندگی‌ام را در میان گذاشتم. او فکر می‌کرد شاید من نسبت به نیازهای همسرم سرد و بی‌تفاوت برخورد می‌کنم که او حاضر شده به من خیانت کند ولی بعدها فهمیدم که چنین نیست و هربار که از طرف مرکز مشاوره از او دعوت می‌شد که برای حل مشکلمان به آنجا برود، به بهانه‌های مختلف مانند نداشتن وقت، مسافرت کاری و... از آمدن شانه خالی می‌کرد و خودش را از همه بالاتر می‌دانست که هرگز نیازی به نصیحت و ارشاد دیگران ندارد.

هر بار که به همسرم می‌گفتم که دارد در حق من خیانت می‌کند، بسیار با آرامش پاسخ می‌داد: کدام خیانت!؟ نفقه تو را نمی‌دهم، از لحاظ مادی به تو نمی‌رسم، تو را تفریح نمی‌برمت، اجازه رفت و آمد به خانه پدرت را نمی‌دهم؟ چرا بهانه می‌گیری و زندگی را به کام من و خودت تلخ می‌کنی؟

هنگامی که فشارها و اعتراض‌های من زیاد شد، او هم شروع به لجبازی کرد و در برابر اعتراض‌های من می‌گفت: من همین هستم که می‌بینی، هر کاری‌ می‌خواهی‌ بکن.

دیگر نمی‌توانستم با حمید زیر یک سقف زندگی کنم و دلم نسبت به او آن‌قدر چرکین شده بود که آب دریا هم دیگر قادر به پاک کردن آن نبود.

بارها به او گفتم‌؛ من را از این زندان نجات بده و بند و کمند اسارت را با طلاق از پایم باز کن
اما او با اصرار می‌گفت: من تو را برای زندگی می‌خواهم و آنها را برای تفریح‌. یک موی تو را با هزار تای آنها عوض نمی‌کنم.

من که از این حرف‌ها گوشم پر بود احساس می‌کردم همسرم از آغاز زندگی مشترک تا‌کنون با همین حقه‌ها توانسته من را خام کرده و راه را برای تاختن اسب سرکش هوس ‌باز کند، به‌ناچار شبی از شب‌ها که حمید در خواب ناز به سر می‌برد با ضربات بی‌رحمانه چاقو، خواب ابدی را برای او به ارمغان آوردم.

صبح هنگام نیز با طلوع خورشید، خود را به کلانتری محل معرفی کردم و نام قاتل را در فراسوی حسرت‌ها برای سرنوشت خود فریاد زدم. اکنون نیز چند سالی است پشت میله‌های زندان، زنده بودن را به نظاره نشسته‌ام و با زندگی بیگانه‌ام و در این انتظار به سر می‌برم که لحظه قصاص، چه هنگام فراخواهد رسید وآهنگ مرگ‌ برای من‌ نواخته خواهد شد.

نمی‌خواهم جنایتم را توجیه کنم، اما او مقصر بود و مرا به جنون کشاند. شب جنایت می‌خندیدم و ضربات چاقو را بر پیکر او وارد می‌کردم. پس از دستگیری متوجه شدم 24 ضربه چاقو به بدن همسرم وارد کرده‌ام. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم پایان این زندگی عاشقانه و شاعرانه ما قتل باشد. حقیقتش هنوز نتوانسته‌ام او را ببخشم و از قتل پشیمان نیستم. او باید می‌مرد تا من از اسارتگاهش نجات پیدا کنم. اگر با درخواست طلاق موافقت می‌کرد حالا زنده بود و می‌توانست به خوشگذرانی‌هایش ادامه بدهد. گاهی فکر می‌کنم من قاتل شدم تا دختران دیگری از دام او نجات پیدا کنند.

هشدار

یکی از شرایط ازدواج، تعهد و پایبندی هر یک از همسران نسبت به یکدیگر و حقوق متقابل است به گونه‌ای که این تعهد شالوده زندگی مشترک است؛ در غیر این صورت اعتماد متقابل بین همسران یا اعضای خانواده کمتر خواهد شد. در سبب‌شناسی خیانت دلایل متعددی را می‌توان برشمرد که این دلایل یا عوامل‌ می‌تواند در افراد و جوامع گوناگون و حتی در زمان‌ها و شرایط مختلف‌، متفاوت باشد. باید بدانیم که مرد یا زن هر دو ممکن است در روند زندگی مشترکشان، دچار خیانت نسبت به همسرشان شوند، بنابراین بهتر است افراد آسیب‌دیده، به جای این‌که این مشکل را به جنگ جنسیتی تبدیل کنند، به شیوه‌ای منطقی و در بستر بهره‌گیری از نظرات مشاوران، روان‌شناسان و مددکاران اجتماعی به‌دنبال حل این مشکل زندگی مشترک خویش باشند و به دور از هرگونه فرافکنی‌ با مشکلات برخورد کنند و از انجام رفتارهای احساسی که مشکل را نه‌تنها حل نکرده، بلکه آنان را در باتلاق مشکلات فراوانی که دیگر راه فراری از آن نیست، فرو خواهد برد بپرهیزند. زوج‌های جوان همچنین در صورت بروز اختلاف در زندگی می‌توانند از کمک و مشاوره بزرگان فامیل استفاده کنند. والدین هم باید توجه بیشتری به زندگی فرزندان خود داشته باشند و اگر متوجه اختلاف آنها شدند، سعی کنند به جای موضعگیری، فرزند خود را به آرامش دعوت کنند.

سید مجتبی میری هزاوه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها