سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
خانم سپاهمنصور لطفا کمی از خودتان بگویید، دوست دارید بفرمایید چند ساله هستید؟
چرا دوست نداشته باشم. من با خوشحالی میگویم 68 سال دارم و به سنم افتخار میکنم. خیلی سختی کشیدم تا شدم 68 ساله. سنم را دوست دارم. لحظه لحظههایش را زندگی کردهام. بعد هم مگر فقط سن من میرود بالا؟ من که تافته جدابافته از دیگران نیستم. من میگویم زندگی قشنگ است، مزهمزهاش کن، سریع از کنار زندگی رد نشو، زندگی را دوست بدار.
بسیار عالی، حالا که اینقدر راحت صحبت میکنید پس کمی از خودتان بگویید تا خوانندگان ما که همواره شما را در فیلمها و سریالها دیدهاند، کمی هم با زندگی شخصیتان آشنا شوند.
من متولد پانزدهم فروردین 1326 هستم و در سال 50 ازدواج کردم و دارای دو فرزند دختر و پسر هستم.
دوست دارید بگویید مهریهتان چقدر است؟
بله، یک جلد قران مجید، یک شاخه نبات و یک سکه پهلوی آن زمان.
نظرتان درباره این مهریههای سنگین که الان تعیین میکنند و بسیار مشکلساز هم هست، چیست؟
ببینید آدمهای زیادهخواه همه وقت و در همه زمانها بوده و هستند. این گونه نیست که گمان کنید الان این طور شده. نه، همان سال 50 هم که من ازدواج کردم بودند کسانی که مهریه بالا میانداختند و عروسیهای تجملاتی برگزار میکردند. فقط نوع زیادهخواهی آدمها با توجه به زمان و شرایط فرق میکند.
شما با همسرتان همکار بودید و بعد ازدواج کردید؟
بله. همسر من آقای هوشنگ توکلی هستند و ما سال 50 زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
ازدواج با یک همکار خوب است؟
هم خوب است هم بد. وقتی با یک همکار ازدواج میکنید، درک خوبی از شرایط کاری شما وجود دارد و همه اقتضائات کار را میفهمد، حساسیت کمتری دارد، چون خودش هم با این مشکلات کار آشناست و در نتیجه مساعدت و همکاری خوبی دارد، اما بدی آن این است که در هر صورت هر دو با هم از خانه بیرون میروید و درگیر کار هستید، ولی وقتی به خانه میآیید باز هم شما خانم خانه هستید که باید نقش یک کدبانوی عالی را بازی کنید. شاید اینجا دیگر آن همکاری لازم وجود نداشته باشد.
چه شد که وارد دنیای بازیگری شدید؟
من دیپلم نقاشی از مدرسه هنرهای زیبا دارم و در سال 49 وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم و همزمان کار تئاتر دانشجویی را در کارگاه نمایش انجام میدادم و به این صورت پا به عرصه تئاتر گذاشتم.
یادتان میآید اولین خانهای که داشتید اجارهاش چقدر بود؟
دقیقا. مگر میشود فراموش کنم؟! ما یک منزلی را 500 تومان ماهانه اجاره کردیم و یادم میآید حقوق من هم همینقدر بود. یک حقوقمان را به صاحبخانه میدادیم و با یک حقوق دیگر زندگی میکردیم.
در زندگی بیپولی کشیدهاید؟
اووووووف، فراوان. من به خاطر اینکه کار تکراری نکنم، کارهایم برایم راضیکننده باشد، هم خودم و هم فرزندانم فشار اقتصادی زیادی را تحمل کردهایم. من هفت خانه عوض کردم تا توانستم با کمک خانوادهام خانهای کوچک خریداری کنیم و الان هم در همان خانه کوچک 75 متری ساکن هستیم. ولی یک چیز بگویم و آن اینکه آدم در دوران سختی و تنگنای اقتصادی بخشندهتر است، در این دوران بیشتر اطرافیانمان را میبینیم و مهربانتریم، تا به حال دقت کردهاید؟
تعریف شما از خوشبختی چیست؟
من خوشبختی را لحظاتی میبینم که در همان لحظات فکرم راحت و دلم خوش است و همه ما در زندگی این لحظات را داریم، اگر خودمان را عادت بدهیم که به خودمان نگاه کنیم. زندگیمان را مزهمزه کنیم و راحت از آن نگذریم. اگر این را یاد بگیریم میبینیم چقدر لحظات قشنگ داریم. مثل کمک کردن به یک نفر، مثل شاد کردن یک دل، من به آن میگویم خوشبختی.
برخی آدمها مثلا دوست دارند یک ماشین مدل بالا داشته باشند یا پولدار باشند تا خود را خوشبخت بدانند.
خوب باید به سن من برسند تا ببینند که اینطور نیست. چون وقتی به همه خواستهها و آرزوهای مالی میرسیم تمام میشوند. فرض کنید من آرزو دارم یک ماشین آخرین سیستم داشته باشم، وقتی به آن برسم و در آن ماشین بنشینم دیگر همه چیز برایم تمام میشود. چون خواستههای مالی بشر تمامی ندارد، ولی مسائل معنوی این گونه نیست، مثل همان شاد کردن یک دل، حسش تمامی ندارد.
راز خوشبختی به نظر شما چیست؟
اینکه تمرین کنیم به گذشته فکر نکنیم. من بیشتر در حال زندگی میکنم و میکوشم از اکنون زندگی لذت ببرم. نه حسرت گذشته را میخورم و نه دغدغه آینده را دارم. برای همین هم اصلا آلبوم ندارم و آلبوم تماشاکردن را هم دوست ندارم. من حتی عکسهای عروسی خودم و دخترم را ندارم. شاید باور نکنید، چون وقتی آلبوم را باز میکنم غم دنیا میریزد توی دلم. چون خیلی کسانی که میبینم یا فوت شدهاند یا مهاجرت کردهاند. خوب چرا این کار را بکنم، مگه من بیمارم که خودم را با دیدن این عکسها آزار دهم. من این موضوع را درک نمیکنم که چرا ما هم عکس زندههایمان را میگذاریم جلوی رویمان، هم مردههایمان را. من فکر میکنم پدرم، مادرم و همه کسانی که دوستشان دارم در قلبم هستند. اصلا به گذشته فکر نمیکنم چون از دست رفته و دیگر تغییرناپذیر است و به آینده هم دل نمیبندم. چون من در این 68 سال یاد گرفتم که یک سری عوامل نمیگذارند من همیشه به آنچه دوست دارم برسم، پس همیشه حسرت به دل میمانم و من دوست ندارم حسرت به دل باشم.
جالب است، چون آدمها اکثرا نگران آینده هستند؟
نه... نباید نگران بود، این نگرانی جز اینکه ما را ناراحت کند و قلبمان بگیرد و سکته کنیم چه حاصلی دارد؟ من حتی بیمه بازنشستگی هم ندارم و کار بازیگری هم مداوم و همیشگی نیست، ولی من اصلا نگران نیستم. نگران باشم مگر شرایط زندگیام را عوض میکنم؟ نه... پس چرا خودم را اذیت کنم، من حق ندارم باعث آزار خودم شوم.
حستان درباره خانه سالمندان چیست؟
من حس بدی ندارم درباره خانه سالمندان. ببینید یک زمانی میرسد که ما بزرگترها دست و پاگیر جوانها هستیم. من دلم نمیخواهد با نفرت به من نگاه کنند. من دلم نمیخواهد مدیون دامادم یا عروسم باشم. خوب میتوانم به پسرم بگویم ازدواج نکن، چون من نمیخواهم مدیون عروسم باشم؟ نمیشود که من دلم میخواهد دوستم داشته باشند، شاید این خودخواهی باشد، ولی من دوست دارم دوستم داشته باشند، اما اگر من پیر و ناکارآمد شدم و نتوانستم کارهایم را خودم انجام دهم و دست و پا گیر بودم، کمکم همه از من خسته و متنفر میشوند. الان در این آپارتمانهای کوچک بچهها نمیتوانند پدر و مادرهایشان را با خود نگه دارند، ولی اگر من خانه سالمندان باشم و زحمتهایم گردن کسی دیگر باشد، بچهها میآیند من را میبینند و خیلی هم خوشحالند که سربارشان نیستم، پس همچنان دوستم خواهند داشت. پس چرا باید نسبت به خانه سالمندان حس بدی داشته باشم؟
اگر نیایند سر بزنند چه؟
ببینید ما باید ببینیم چگونه پدر و مادری بودهایم، چه رابطهای با فرزندانمان داشتهایم؟ آیا طوری بودهایم که دلشان برایمان تنگ شود؟ برخی سالمندان که در سرای سالمندان زندگی میکنند گمان میکنند اگر در خانه خودشان بودند، بچهها حتما میآمدند و به آنها سرکشی میکردند. در حالی که من آنقدر سالمند میشناسم که در خانههای خودشان زندگی میکنند و بچههایشان ماه به ماه به آنها سر نمیزنند و گاه حتی تلفنی هم نمیزنند. پس این گونه نیست که اگر من به سرای سالمندان بروم، بچهها نمیآیند به من سر بزنند.
فکر میکنید چرا رفت و آمدها امروزه کم شده است؟
ببینید آن قدیمترها خانهها نزدیکتر بود، الان آنقدر راهها دور شده و گرفتاریها زیاد و وقت کم که مردم فرصت نمیکنند به هم سر بزنند. یک مقدار هم به خاطر اینکه ما فکرمان مشغول جاهای دیگر است. آنقدر درگیر گذشته و آینده میشویم که اصلا فرصت نمیکنیم در حال زندگی کنیم. باور کنید یکی از دلایلش این است که ما از فرصتهای با هم بودن استفاده نمیکنیم.
اهل شبکههای اجتماعی و ارتباطات در دنیای مجازی هستید؟
اصلا. من فکر میکنم اینها مراوده و ارتباطات را از بین میبرند. الان که رفت و آمدها کم شده و ما دیر به دیر هم را میبینم، دیگر نباید کاری کنیم که صدای یکدیگر را هم نشنویم. این حداقل را هم از خودمان دریغ کنیم؟ الان دخترم و دامادم تلگرام و اینستاگرام را برای من ایجاد کردهاند، اما من هیچ استفادهای از آنها نمیکنم و برای این نوع ارتباطات به هیچ وجه وقت نمیگذارم.
وقتی مثلا از اقوام کسی را میبینید که مدام سرش تو گوشی تلفن همراهش است، اعتراض نمیکنید؟
نه... او حتما از این ارتباطات کیف میکند، چرا باید اعتراض کنم، مگر من فضولم؟ آدم نباید به کار دیگران دخالت کند. اگر یاد بگیریم برای علایق و سلایق یکدیگر حرمت قائل شویم، بسیاری از مشکلات مبتلا به خانوادهها حل میشود.
این را گفتید مرا یاد یک خصلت بسیاری از آدمها انداخت که خیلی دوست دارند سر از کار هم در بیاورند.
من از این ویژگی نفرت دارم. تا به حال برخورد کردهاید گاهی وارد یک جمعی میشوید و هنوز ننشسته طرف میآید و همه زیر و بم زندگیاش را برایتان میریزد روی دایره. چرا؟ برای اینکه شما را مجذوب خودش کند و سفره دلتان را برایش باز کنید و سر از کارتان دربیاورد.
من معتقدم مسائل زندگی من به خودم مربوط است، دلیلی ندارد من آنها را برای کسی دیگر بازگو کنم. خیلیها هم شاید به این خاطر از من دلخور باشند. گاهی در مهمانیها میبینم همه دارند با هم پچپچ میکنند و من تنها و ساکت گوشهای نشستهام. ترجیح میدهم این گونه باشم هر چند برخی فکر میکنند من خودم را میگیرم ولی واقعا اینطور نیست. من فکر میکنم باید روی خودمان کار کنیم که نخواهیم مدام سر از کار دیگری دربیاوریم. من حتی فکر میکنم وقتی زیاد با کسی درددل هم بکنیم سرانجام به غیبت از دیگران میرسیم. من از پشتسر کسی حرف زدن متنفرم. باید خیلی مراقب رفتارمان باشیم.
فکر میکنید چه کار باید کرد که مردم این خصلتها رو نداشته باشند.
ببینید من فکر میکنم ما همیشه باید مواظب خودمان باشیم. صبح که از خانه بیرون میزنیم مدام باید مراقب باشیم حرف بد نزنیم، نگاه بد نکنیم، دل کسی را نشکنیم، خیلی باید مراقب خودمان باشیم. باید روی خودمان کار کنیم، کار سختی است ولی میتوان انجامش داد. تمرین کنیم که خوب باشیم. خوب بودن کار سختی نیست، فقط تمرین میخواهد.
خانم سپاهمنصور! این روزها شاهد رواج پدیدهای در جامعه هستیم به اسم طلاق زودهنگام، زندگیهایی که فقط چند ماه طول میکشد و سریع به جدایی میرسد. فکرمی کنید چرا چنین شده است؟
ببنید من مشاور خانواده و کارشناس نیستم و سواد این موضوع را ندارم که در این خصوص براحتی اظهارنظر کنم، ولی فکر میکنم مشکل در تربیت والدین است که آموزشهای لازم را به جوانان از کودکی و نوجوانی ندادهاند. گذشت و صبوری، قناعت و فداکاری... همه ویژگیهای اکتسابی هستند و ما باید خیلی حواسمان به تربیت بچههایمان باشد اگر میخواهیم آینده خوبی داشته باشند.
طلاق هم مثل پدیده اعتیاد است، من بشدت مخالفم که جامعه جوان را به سمت اعتیاد میکشاند، من فکر میکنم تربیت خانوادگی آن جوان درست نبوده است. حداقل 70 درصد تربیت ناصحیح آن جوان را به اعتیاد کشانده است.
ببینید من وقتی بچهدار شدم، پنج سال دور کار و فعالیت اجتماعیام را خط کشیدم، چون فکر میکنم کودک باید در دامان خانواده رشد یابد و این مساله خیلی مهم است. کودک اگر به لحاظ عاطفی در خانواده خوب تربیت شود، بدون تردید در جوانی و در طول زندگی انسان خوبی هم خواهد بود. اگر بچهدار میشویم باید برایش وقت بگذاریم، با او زندگی کنیم. حوصلهاش را داشته باشیم. اولویت اصلی زندگیمان باشد، او را به اداره و کار و درآمدمان ترجیح بدهیم. جای کودک در آغوش مادر است نه مهد کودک. باید حوصله بزرگ کردنش را داشته باشیم و وقتی برایش وقت گذاشتیم او همان طور بار میآید و تربیت میشود که ما دوست داشتهایم.
شما چند فرزند دارید و چند ساله هستند؟
من دو فرزند دختر و پسر دارم. دخترم ازدواج کرده ولی سنش را نمیگویم چون شاید دوست نداشته باشد، پسرم مجرد است و با ما زندگی میکند.
دوست داشتید دخترتان یک خواهر و پسرتان یک برادر دیگر داشت؟
من همیشه معتقد بودم که تکفرزندی خوب نیست، چون بچهها خیلی تنها میمانند و از طرف دیگر یکییکدانهها بد بار میآیند. برای همین فکر میکنم حداقل باید دو بچه داشت که تنها هم نباشند. خانم خیاطی را میشناسم که کهنسال شده و شاگردانش خیاطخانهاش را میگردانند. ولی او همچنان خودش را روی پا نگه داشته ورفت و آمد میکند و امیدوار است، چون پسرش 30 سال پیش به او گفته میروم ولی بر میگردم و او هنوز منتظر است که او برگردد. برای من خیلی الهامبخش بود زندگی او. یک نقطه اتکایی دارد. بچهها هم وقتی دو تا باشند میتوانند به هم تکیه کنند و این خیلی مهم است. تکفرزندها تنهایند و تنهایی خوب نیست.
نوه هم دارید؟
نه هنوز.
دوست دارید نوه داشته باشید؟
نه... چرا من به خاطر خودم باید از دخترم بخواهم بچهدار شود؟ من بچهداری خودم را کردهام و لذت آن را بردهام. چکار دارم دخترم میخواهد بچه داشته باشد یا نداشته باشد. اگر خودش دوست داشت، حتما من هم نوهام را خیلی دوست خواهم داشت. این طور نیست؟
شما چقدر متفاوت هستید، برخی مادرها خیلی دوست دارند نوهشان را ببینند.
خوب نبینیم، چه میشود. این آرزوهایی که ما میکنیم خیلیهایش بیهوده است و واقعی نیست و در واقع برای خودمان آرزو میکنیم نه کسی که دوستش داریم.
دوست دارید مادرشوهر شوید؟
آن هم نه... مگر اینکه پسرم بخواهد، من فکر میکنم ما نباید برای دل خودمان برای دیگری آرزو کنیم. ما باید برای خودمان آرزو کنیم. اگر پسر من روزی عاشق شد و خواست ازدواج کند، حتما من هم از این اتفاق خوشحال خواهم شد، برخی مادران فکر میکنند با ازدواج، پسرشان از دستشان میرود و همه محبت خود را نثار عروسش میکند. من فکر میکنم اگر کمی صبور باشیم و منصف، زندگی برای هم خودمان و هم فرزندمان شیرینتر خواهد شد.
شما الان در 68 سالگی مهمترین آرزویتان چیست؟
خوشبختی جوانها و اینکه همه به آرزوی دلشان برسند.
شما خودتان چند تا خواهر برادر هستید؟
ما چهار تا خواهر هستیم و خواهر داشتن خیلی خوب است.
شما در آپارتمان زندگی میکنید، آپارتماننشینی را دوست دارید؟
مساله دوست داشتن یا نداشتن نیست، مساله شرایط و اقتضائات زندگی است. شرایط مالی ما اجازه نمیداد خانه حیاطدار بخریم، فقط میتوانستیم آپارتمان بخریم، پس دوستش دارم. من با رویا زندگی نمیکنم. واقعیت این است که من گل و گیاه و حیاط و حوض و ماهی را دوست دارم ولی از پس خرید آن برنمیآیم، پس خیلی به آن فکر نمیکنم.
تلخترین و شیرینترین اتفاق زندگیتان را میتوانید بگویید؟
نمیتوانم، چگونه میتوانم بگویم مرگ مادرم برای من تلخترین بوده یا فوت پدرم؟ مرگ دوستم به خاطر بیماری سرطان تلخ بوده یا... از یک کودک میتوان پرسید تلخترین و شیرینترینهای زندگیاش را بگوید، ولی من طی 68 سال تلخ و شیرینهای زیادی داشتهام.
دخترم که به دنیا آمد و در بیمارستان او را آوردند ببینمش، یکی از شیرینترینهای زندگی من بوده است. انگار من عرش خدا را فتح کرده بودم، حس غریبی به من دست داد، حس اینکه من در وجود خودم یک موجود را پرورش دادهام. این حس غریب یکی از حسهایی است که من همیشه از یادآوری آن لذت میبرم.
گفتوگوی شما وقتی در چاردیواری ما چاپ شود، دیگر پاییز رسیده و ما با تابستان خداحافظی کردهایم. شما پاییز را دوست دارید؟
من پاییز و بهار را خیلی دوست دارم چون فصل کار کردن بازیگرهاست (با خنده) ولی تابستان را دوست ندارم به خاطر اینکه از گرما اذیت میشوم.
خانم سپاهمنصور! اگر الان مثلا در یک همایشی بودید که یک عده جوان در آن حضور داشتند شما به آنها چه جملهای میگفتید؟
میگفتم خوش باشید. همین.
از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، بسیار ممنونم.
فریده سپاه منصور در یک نگاه
نام: فریده سپاه منصور، متولد: تهران، 15 فروردین 1326
وی از سال 1349 تا سال 1361 در تئاتر فعالیت داشت. پس از آن به سینما و تلویزیون روی آورد. از مهمترین فیلمهایی که وی در آن به ایفای نقش پرداخته میتوان به کتاب قانون و مارمولک اشاره کرد.
آسمان محبوب، ده رقمی، طهران ـ تهران، قاعده بازی، شوریده، گل یخ، مهمان مامان، زمانه، مسافر ری، تابلویی برای عشق، ساحره، فصل پنجم، آهوی وحشی، تابستان 58، دخترک کنار مرداب، صنوبرهای سوزان و رد پایی بر شن ازجمله فیلمهایی است که او در آن نقشآفرینی کرده است.همچنین او در سریالهای تلویزیونی زیر نقشهای ماندگار داشته است: دردسرهای عظیم، جلالالدین، همه خانواده من، بیا از گذشته حرف بزنیم، خانم سوییچ عزیز، مرگ تدریجی یک رویا، اغما، سفر به تاریکی، دوران سرکشی، داستان یک شهر، روزگار جوانی، نیمه پنهان ماه، نقطه اوج، چشمه زندگی، امتم علی، عقیق، بخش چهار جراحی، تهران 53، گرگها، مدرس و شاهگوش.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد