به مناسبت 115 سالگی ورود سینما به ایران

اگر...

«طرف عصری به عکاسباشی فرمودیم آن شخصی که به توسط صنیع‌السلطنه از پاریس سینمافتوگراف و لانترن ماژیک آورده است، اسباب مزبور را حاضر کنند که ملاحظه نماییم. رفتند نزدیک غروب او را حاضر کردند. رفتیم به محلی که نزدیک مهمانخانه‌ای است که نوکرهای ما در آنجا شام و ناهار می‌خورند. هر دو اسباب را تماشا کردیم؛ بسیار چیز بدیع و خوبی است. اغلب امکنه را به طوری در عکس مشخص، تماشا می‌دهد و مجسم می‌نماید که محل کمال تعجب و حیرت است. اکثر دورنماها و عمارت و حالت باریدن باران و رودخانه سن و... را در شهر پاریس دیدیم و به عکاسباشی فرمودیم که همه آن دستگاه‌ها را ابتیاع نماید.» (مظفرالدین شاه قاجار، یکشنبه هفدهم تیر‌ 1279)
کد خبر: ۸۳۵۵۸۲
اگر...

از آن زمان تا به امروز 115 سال می‌گذرد و سینمای ایران همچنان به راهش ادامه می‌دهد. ما ایرانی‌ها باید خیلی خوشحال باشیم و به خود ببالیم که تنها پنج سال پس از اختراع رسمی سینما به جمع کشورهای صاحب سینما در دنیا پیوستیم. فارغ از معیار ارزشی آثار سینمایی اولیه و ثانویه ما و این‌که این ورود تقریبا زودهنگام سینما به کشور ما چه نقشی در کیفیت فیلم‌ها داشته، همین نفس سوار شدن زودهنگام به قطار سینما خود مایه مباهات و فخرفروشی است.

نمی‌دانم، برادران لومیر با نمایش فیلم «ورود مسافران به ایستگاه قطار» در 28 دسامبر 1895 می‌دانستند پس از گذر بیش از یک قرن روزبه‌روز بر مخاطبان و عاشقان سینما اضافه می‌شود یا نه؟ دنیا، پرواز واقعی را مدیون برادران رایت و پرواز مجازی را مرهون برادران لومیر است. سال‌هاست دل کندن از دنیای تلخ واقعیت و پرواز شیرین و خاطره‌انگیز به دنیای خیال و رویا، تنها با سوار شدن به طیاره سینما مقدور می‌شود. کافی است محض نمونه چند اسم را با هم مرور کنیم تا به اهمیت سینما پی ببریم و این‌که اگر سینما نبود، زندگی ما عاشقان هنر هفتم هم معنایی نداشت و اصلا چه چیزی می‌توانست در فقدان سینما، جایگزین مناسبی برای خیالپردازی‌های ما باشد؟ مکتب سینما جایش را به کدام کلاس درس خواب‌آور و کسل‌کننده برای آموزش زندگی و رستگاری می‌داد؟

اگر اورسن ولز «همشهری کین» را نمی‌ساخت، اگر فرانسیس فوردکاپولا «پدرخوانده» را به ما معرفی نمی‌کرد، اگر با آلفرد هیچکاک «سرگیجه» نمی‌گرفتیم، اگر با «ادیسه فضایی2001» استنلی کوبریک همراه نمی‌شدیم، اگر ویکتور فلمینگ «بربادرفته» مارگارت میچل را به فیلم برنمی‌گرداند، اگر چارلی چاپلین درهای «عصر جدید» را به رویمان نمی‌گشود، اگر با جان فورد در زمره «جویندگان» قرار نمی‌گرفتیم، اگر «جاده» سینما را با فدریکو فلینی نمی‌پیمودیم، اگر به دنبال «دزدان دوچرخه» ویتوریو دسیکا نمی‌گشتیم، اگر در بندر «کازابلانکا»ی مایکل کورتیز پهلو نمی‌گرفتیم، اگر تماشاچی «سینما پارادیزو»ی جوزپه تورناتوره نبودیم و هزاران اگر دیگر، وجدانا تو ای عاشق سینما زندگی‌ات چگونه بود؟

می‌گویند در اگر نتوان نشست، اما بگذارید در بزرگداشت مقام و منزلت سینما و به پاس تشکر و سپاس به خاطر چشیدن قطره‌ای از اقیانوس سینما هنگام تشنگی این «اگر»ها که به سبب ورود به دنیای سحرانگیزی چون سینما باید اگرهای جادویی لقبشان داد را فریاد بزنیم.

اگر برگمان، بونوئل، آنتونیونی، کیشلوفسکی، کوروساوا، تارکوفسکی، اسکورسیزی، اسپیلبرگ، برتولوچی، برسون، کازان، لئونه، کامرون، تروفو، وایلدر، ازو، پولانسکی، پازولینی، وایلر، آیزنشتاین، وندرس، گدار، آنجلوپولوس، پاراجانف و دیگرانی چون اینها نبودند.

اگر بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، عباس کیارستمی، ناصر تقوایی، امیر نادری، علی حاتمی، سهراب شهیدثالث، ابراهیم حاتمی‌کیا، ابراهیم گلستان، کیانوش عیاری، رخشان بنی‌اعتماد، پرویز کیمیاوی، ساموئل خاچیکیان، فرخ غفاری، بهروز افخمی، مجید مجیدی، علیرضا داوودنژاد، رضا میرکریمی، کیومرث پوراحمد، اصغر فرهادی، پرویز شهبازی، شهرام مکری و دیگرانی مثل این افراد نبودند.

اگر باشوی سیاه رو با نایی روبه‌رو نمی‌شد، قدرت پس از سال‌ها سراغی از سید نمی‌گرفت، احمد احمدپور رهسپار خانه دوستش محمدرضا نعمت‌زاده نمی‌شد، آقای حکمتی زیر رگبار عاشق خواهر شاگردش نمی‌شد، اگر ناخدا خورشید به حمل تبعیدی‌ها اراده نمی‌کرد، اگر گاو مش حسن نمی‌مرد، اگر به خواهر قیصر و فرمان هتک حرمت نمی‌شد، اگر امیروی دونده برای یادگیری سواد، الفبا را با یخ در میان آتش فریاد نمی‌زد، اگر هامون به دنبال علی عابدینی نمی‌رفت، اگر حسین و طاهره زیردرختان زیتون نوای عاشقانه سرنمی‌دادند، اگر مسافران بیضایی در راه نمی‌مردند، اگر نوبر کردانی روسری آبی بر سر نمی‌کرد، اگر بایسیکل‌ران برای هزینه درمان زنش رکاب نمی‌زد و... یکی جلویم را بگیرد، چون این اگرها به فراوانی و وسعت خود سینماست و می‌تواند تا ابد ادامه یابد. این تازه، اگرهای من بود، می‌دانم که شما هم اگرهای خودتان را دارید و آنها هم اگرهای خودشان را. و با وجود همه مصائب و مشکلات و انتقادها و محدودیت‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها، سینما هنوز جان دارد و نفس می‌کشد و هستند بزرگانی که فانوس سینما را روشن نگاه دارند و پیشروی نمایند.

می‌دانید، کافی است چراغی در آن جلوها روشن باشد، آن وقت لشکری با میلیون‌ها سوار و پیاده همیشه آماده جانفشانی خواهد بود. اصلا اگر روشنایی هم رو به خاموشی باشد، باز جای نگرانی نیست، چون ما عاشقان سینما مثل دخترک کبریت‌فروش حاضریم تا شعله‌هایمان را برای ماندگاری و روشنایی سینما هدیه کنیم.

و حالا پس از اگرسرایی برای سینمای ایران و جهان یک اگر جانسوز هم برای خودمان. اگر امروز، فردا و چندصباحی دیگر ما نباشیم چه؟ دلمان برای سینما تنگ نمی‌شود؟ ما نخواهیم بود، اما سینما به راهش ادامه می‌دهد و جای ما را عاشقان دیگری پرخواهند کرد. کما این‌که ما خود جانشینان اسلاف دگریم، اما من یکی که گریه‌ام می‌گیرد، دلم تنگ می‌شود و حسرتی ابدی خواهم خورد که امروز می‌خواهم بمیرم و فردای پس از مرگ مثلا فیلم تازه اسکورسیزی با حضور آل‌پاچینو، داستین هافمن، رابرت دنیرو، جانی دپ و مریل استریپ می‌خواهد به نمایش درآید. پس به خاطر سینما هم که شده نمی‌خواهم بمیرم و می‌خواهم زنده بمانم.

علی رستگار

فرهنگ و هنر

newsQrCode
برچسب ها: فیلم سینما
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها