مهمتر از آن شاید اینکه همین برنامهها حتما باید پیام صریح یا نکته آموزشی و اخلاقی را در بطن و فراز و فرود داستان خود میداشتند و... اینها فقط گوشهای از یک دوران سپریشده است.
دورانی که فقط کافی است به بریده روزنامهای از همان ایام که جدول پخش برنامههای تلویزیون را در روز یا شب پیشرو نشان میدهد، نگاهی بیفکنیم و خود به خود خیلی چیزها را دریابیم. حتی اگر کمسن و سال باشیم...
نگاهی به گذشته
تلویزیون دهه 60، غار کهف نبود و نمیتوانست هم باشد، ما دهه شصتیها نیز یاران آن غار مثالی نیستیم که حالا بیرون خزیده باشیم اما باور کردن نکتهها و ویژگیهایی که میخواهم بازگو کنم یک زمان سه دههای را پیش چشم امروزیها به تجسم درنمیآورد!
هرچه هست فاصله است و فاصله و فاصله و توصیفهایش بُعد زمانی این فاصله را بسیار بیشتر از مدت زمان واقعیاش مینماید!
آن سالها نه شبکههای تلویزیونی آن سوی آبی را میشد رصد کرد، نه اینترنتی وجود داشت و نه حتی امکان بهرهبرداری از رادیوهای خارجی زیر آن همه پارازیت براحتی میسر بود تا مثلا یک نفر خوره تیم فوتبال لیورپول یا منچستر یونایتد بتواند از نتیجه آخرین بازی تیم محبوبش باخبر شود.
باید شانس میآوردی و دستکم یک نیم شبانهروز یا 24 ساعتی که میگذشت نتیجه را میفهمیدی. تازه، زمانهای سوگواری، همان 10 دقیقه یک ربع اخبار ورزشی ساعت 18 نیز به رسم هر روزه پخش نمیشد.
از اخبار سیاسی و مملکتی هم چه بگویم که تا زمانی که پخش برنامههای تلویزیون به عصر تا آخر شب محدود بود همگان گوشها را راس ساعت 14 به رادیو میدوختند تا فعلا نسخه صوتی اخبار روز را از دست ندهند و شب فرا برسد و چشمشان به جمال مجریان پخش اخبار سراسری تلویزیون روشن شود.
یا مثلا چه باید گفت از زمانهایی که بالاخره انتظارها به سر میرسید و بهرام شفیع و برنامه پرطرفدارش «ورزش و مردم» بر پرده کوچک نمایان میشدند.
پس از پخش چند آیتم از کشتی یا شاید هم برنامهای که به مناسبت سالگرد خاموشی جهان پهلوان غلامرضا تختی تدارک دیده شده بود، شفیع دقایقی را هم به فوتبالهای اروپایی میپرداخت و ـ باور کنید راست میگویم ـ میگفت از زمان انجام دیداری که گزیده کوتاهش را قرار است امشب ببینیم فقط 10 روز یا دو هفته میگذرد!
جوانترها حتما با خواندن چند جمله اخیر دریافتهاند که آن سالها تقریبا محال بود که یک بازی فوتبال، مستقیم پخش شود.
به همین سبب رادیو که دستکم بازیهای داخلی و ملی را زنده پخش میکرد، بسیار خواهان داشت و اصلا روزهایی که بازی مهمی در آنها در پیش بود، افراد زیادی را میدیدیم که صبح زود موقع رفتن به سمت محل کار، رادیوی دستی با خود به همراه میبرند.
یا بعدازظهر (موقعی که معمولا در کشور ما به برگزاری مسابقه فوتبال اختصاص دارد) رهگذرانی را میدیدیم که رادیو کوچک را با علاقه به گوش خود چسباندهاند و گرم گوش دادن به گزارش مشهورترین گویندگان فوتبالی آن سالها یعنی مجید وارث و بعد بهرام شفیع و صالحنیا و جهانگیر کوثری بودند.
نوبت به بازی بیپایان و همیشگی پرسپولیس و استقلال که میرسید، رادیو از حدود ساعت 10 صبح بارها و بارها این پیام را صادر میکرد که هموطنان فوتبالدوست دیگر به سمت ورزشگاه آزادی راه نیفتند که جای سوزن انداختن نیست و بقیه مجبور بودند به گزارش رادیویی دلخوش کنند.
هنوز مانده بود که شبکه سوم سیما به راه بیفتد و پخش فوتبالهای داخلی و سپس خارجی نظم و نسق امروز را پیدا کند، اما هرچه بود، شفیع بود و فاصله مثلا جمعه روز برگزاری دربی سرخابی و یکشنبه شبش که گوشههایی از بازی آبیها و قرمزها را پخش کند... واقعا که روزگاری بود!
گزارشهای تلویزیونی
از گزارشهای درونشهری گفتم و به یادم آمد که آن زمان اگر فامیل، همسایه یا آشنایی جلوی دوربین تلویزیون ظاهر میشد تا مدتها در کوچه و بازار به همدیگر نشانش میدادیم.
حتی خوب یادم است یکی از بستگان نگارنده که حالا به رحمت خدا رفته است وقتی ابتدای جنگ در قالب اعزام منقضی خدمتهای 1356 میخواست با اتوبوس به جبهه رهسپار شود گزارشگر تلویزیون از پشت شیشه گشوده شده اتوبوس میکروفنش را به او نزدیک کرد و پرسشهایش را در میان گذاشت، تا مدتها از آن مصاحبه باهم میگفتیم و در بازگشت آن، قوم و خویش و افراد زیادی به دیدارش رفتند، چون از تلویزیون دیده بودندش.
بگذریم که به سبب محدود بودن رسانهها و کم بودن زمان کلی پخش برنامهها در شبانهروز مردم حافظه بهتری برای در خاطر سپردن آنچه میدیدند و میشنیدند (یا در مطبوعات میخواندند) داشتند.
اصلا یکبار خود نگارنده که در قالب گروه سرود دبستانمان به برنامه تلویزیون پربیننده «بازی با کلمات» (با مجریگری آقای راستگو) رفتیم و سرودی را که خودم تکخوانش بودم به اتفاق هممدرسهایها خواندیم، تا مدتها در محلهمان در جنوب شهر معروف و زبانزد شده بودیم...
شبکههای محدود
حالا به علت تعدد شبکههای داخلی و استانی در کنار دیگر رسانههای دیداری در دسترس، وقتی کسی در برنامهای حضور پیدا میکند باید چندین نشانی بدهد تا دوست یا همکارش آن حضور را ـ شاید ـ به یاد بیاورد.
اما در آن زمان، کافی بود تا کسی از کنار یک فرد مصاحبهشونده در خیابان یا هر اجتماعی رد شود و همه آشنایانش حضور تصویری او را به خاطر بسپارند (یاد آن کسانی که به زحمت خود را داخل کادر دوربین جا میکردند و آن وقت تازه کار اصلیشان که ترسیم حرف «V» انگلیسی که مخفف کلمه پیروزی است شروع میشد بخیر.
چقدر هم این ترجیعبند تکراری و خاص آن سال و زمانه بود!). از قضا یکی از بازیگران که در محله ما به پیشه معلمی مشغول بود و چند روز در هفته در مدرسهمان میدیدیمش (او هیچگاه بهطور مستقیم دبیر نگارنده در هیچ درسی نبود)، بارها با مشکلاتی از سوی بچههای مدرسه که شناساییاش کرده بودند و از روی ناآگاهی (همان بچگی!) او را به نام کاراکترش در آن سریال صدا میزدند روبهرو شد...
خوب که نگاه میکنم کار مجریان برنامه کودک و نوجوان نیز به سیاق آن سالها، بیشتر گفتن پندهای آموزنده و اخلاقی بود.
افکندن بار آموزشی بر دوش رسانه در آن زمان ـ درست یا غلط ـ از سوی مدیران رادیو و تلویزیون، چنین ضرورتی را برای نویسندگان برنامهها پدید آورده بود تا مشتی پند و اندرز را لابهلای فیلم و کارتونهای بچگانه به ما منتقل کنند.
اما اینکه ما تا چه حد آن پندهای میانبرنامهای را شنیدیم و به کار بستیم یا بیتوجه به حرفهای مجریانی مثل خانمها رضایی و خامنه، به انتظار شروع کارتونهای محبوبمان نشستیم، نکتهای است که فقط خود ما و اطرافیانمان اگر آن روزگار و آن پندها را از یاد نبرده باشیم میتوانیم بیان کنیم.
هرچند که از دیرباز گفتهاند «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.» یاد استاد حسن نیرزاده نوری هم بخیر که به بهترین وجهی این خواسته آن روز مدیران تلویزیون را با تکیه بر تجربههای گرانبهایش در عرصه تدریس و به شکل نمایشی برآورده میکرد...
گوریل بنفش 15 متری!
یادش بخیر، یک گوریل بنفش 15 متری بود که ما بچهها چون این «متراژ»(!) مدام در بین داستان سریال کارتونی «گوریل انگوری» تکرار میشد از آن باخبر بودیم، اما همیشه باعث تعجبمان میشد که رهگذرانی که انگوری و یار همیشه همراه و بامزهاش (با صدای جاودانه زندهیاد اصغر افضلی) را میدیدند، یکراست از میزان درست این متراژ(!) با همان دقت عمومی و همیشگی (دقیقا 15 متر؛ آنهم درخصوص همه افرادی که با آنها روبهرو میشدند) خبر میدادند.
آن هم با چنین دیالوگ تکرارشوندهای: «آه خدای من! یک گوریل بنفش 15 متری!» و ما بچهها مانده بودیم چگونه است که همه این افراد، بدون استثنا، طول آقای گوریل انگوری را اینقدر دقیق میگویند (و مثلا یک نفر پیدا نمیشود که بگوید 14 متر و نیم یا 15 متر و 40 سانتیمتر!).
حکایت دقایق و جزئیاتی که ما دهه شصتیها از تلویزیون آن روزگار به خاطر سپردهایم نیز چنین است. صرفنظر از تکرارهای پخش در برهوت نداشتن سرگرمیهای قابل توجه در آن زمان، آنچه باعث شده تا ما آن جزئیات را به خاطر بسپاریم، شاید ویژگیهای آن روزگار باشد. د
ههای خاص که تلخیهای جنگ و کمبودهای اقتصادی و غم از دست دادن عزیزان را هم با خود داشت، اما حالا سادگیهای آن سال و زمانه، برای نسل ما به آن وجهی نوستالژیک بخشیده است.
انگار که سادگیهای وجودمان را جایی جا گذاشته باشیم. جایی که از نظر زمانی یک دهه است و نام آن چیزی نیست جز دهه 60 خورشیدی...
روزگار آقای زبلخان
«زبل خان» نام یک شخصیت کارتونی (و سریالی همنام با خودش) بود که اگرچه به اندازه پینوکیو و سندباد و یوگی و انگوری محبوب نبود، ولی به هر حال دیدار هرازگاهیاش لبخندی را بر لبان تشنه سرگرمی ما مینشاند (یاد دوبله محشر استاد اکبر منانی که به نظر، جزو معدود جذابیتهای این کارتون بود بخیر).
زبل خان (که خود این نامگذاری نیز به دلیل کمی تا قسمتی دست و پا چلفتی بودن این شکارچی، خالی از جنبههای کمیک نبود) هر بار در پی شکاری رهسپار جنگل و کوه و بیابان میشد و لابهلایش کلی اطلاعات هم راجع به حیوانی که قرار بود شکار کند به بچهها میداد، اما معمولا دست خالی از شکار برمیگشت!
یک تکیهکلام هم داشت که در شروع هر قسمت آن را تکرار میکرد: «زبلخان اینجا! زبل خان اونجا! زبل خان همه جا...!» که تقریبا به صورت ضربالمثل ورد زبان بچهها و بزرگترهای آن زمان شده بود.
ما بچههای آن زمان نیز همچون زبل خان شب و روز در پی سرگرم شدن به این در و آن در میزدیم (که خانه پرش هم چیزی جز برنامه کودک تلویزیون در کنار رادیو و حداکثر مجله هفتگی کیهان بچهها؛ چیزی عایدمان نمیشد)، اما هرچه بود با همانها زندگی میکردیم و قد میکشیدیم. همین!
این شاید راز حسرتخواری امروز ما نسبت به آن روزگار (البته در کنار سادگیهای حسرتبرانگیز آن دهه) باشد.
علی شیرازی - قاب کوچک
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم