در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
اینک من تمام چیزهایی را که ندارم میبوسم و میگذارم کنار. شاید دستهایت را، عاشقیات را، همه را. خداحافظی میکنم با تمام احساس پاک صادقانهام. چسبیدن به چیزهایی که ندارم عادت احمقانهای است.
وحید علیدوستی، 24 ساله از فرخشهر
آففرین؛ همین خط نوشتاری رو بگیر برو جلو... شاید فردا روزی قلمت مثل بامبو یه پیچ قشنگ خورد و چند تا جوونه کنار گرههای ساقهش دراومد و یه چند تا گل متمایل به سفید هم روش نشست. اونوقت یادت باشه اگه اومدم ازت امضا بگیرم نیای بگی: مث که حواست نیستااااا... من کلاً کسی به اسم حسامی نمیشناسم یا اگه میشناختم، جزو اونا بوده که از ذهن و قلبم بیرون کردم!
پلک
به محض اینکه همدیگر رو شناختیم، نگاهمون از هم جدا شد. خودش بود، بعد از مدتها... به طرز مسخرهای حالم خوب شد. از دیدن آدمی که هیچ ربطی به من نداره.
مایی که از «کیش» هم نبودیم در یک لحظه «مات» هم شدیم. حاضرم به خاطرش سور بدم. فکر میکردم اینقدر دنیادیده شدهم که با دیدنش دوباره دنیام زیر و رو نشه؛ نمیدونستم قلبم هنوز نفس داره؛ حتی میتونه از این تندتر بزنه. از دل اون هم بیخبر بودم... تندتر که نه، اما دیدم که قلبش هنوز برای من میتپه.
چی بشه که دوباره ببینمش، ولی اگه بشه چی میشه!
پیمان مجیدی معین
حساب بانکی
1-آخرین کلامی که از تو به یاد دارم این بود که برو از زندگی من بیرون. خیلیها به من میگفتند چون آب روان و زلالی. میگفتند وقتی که بروی زندگی سوت و کور میشود. من او را دوست داشتم و تمام آبهای تمام رودهای جاری دنیا را برای او میخواستم. او روزی از محبتهای بیوقفه من خسته شد. خواست مرا بیرون اندازد. من مقاومت کردم اما بالاخره مرا بیرون کرد. او نمیدانست من درپوش حوض سطحی وجودش هستم. وجودش خالی شد.
2-میدانی چیست؟ گاهی حس میکنم آنقدر در اطرافم انسان بیشعور زیاد است که خودم هم دارم مثل یک مرض مسری از آنها بیشعوری را وا میگیرم! در این لحظه بر فراز بلندترین قلة حسرت دنیا نشستهام و آرزو میکنم کاش میشد شعور را کارت به کارت کرد!
احسان 87
کارت به کارت کردن شعور قشنگ بود اما صادق هدایت گفت: یادت باشه، پشتش یه معنای متضادی داره که اگه بهش توجهی نکنی فاتحه حرفت رو میخونه میره رد کارش! اونم اینکه وقتی کارت به کارت میکنیم از یکی کم میشه به یکی اضافه میشه؛ تو که همچی برداشت و منظوری از شعور نداشتی؟ هوووم؟
شاخ به شاخ
قانون رعایت فاصلة طولی، فقط برای ماشینا نیست. گاهی تصادف احساسات آدما با هم، خسارتشون بمراتب بیشتر و جبرانناپذیرتر از خسارت سپر و جعبة ماشینه! همیشه تو یه فاصلة مطمئن با آدما حرکت کن، طوری که با توقف ناگهانیشون با یه آسیب جدی متوقف نشی.
(نمیدونم چی باعث شد که بالاخره تسلیم بشی و بخوای از پشت پرده بیرون بیای اما برای منم جالب و جذابه که بدونم بابالنگدرازی که تو ذهنم تجسم کرده بودم توی واقعیت چه شکلیه. چهار روز دیگه باید صبر کنم؛ از اون صبرهایی که غوره رو به حلوا تبدیل میکنه![...] همه مشغول مقایسه کردن عکست با تصویر ذهنیشون میشن، برای من اما تو همون ف.حسامی هستی که وقتی رفت اشکام به خاطرش پایین چکید و وقتی برگشت شوق اومدنش قلمم رو به رقص درآورد. فقط ای کاش، یه جایی بروبچهها رو جمع میکردین و بعد از پشت پرده میاومدی بیرون. این بزرگترین آرزوی من بود که عملی نشد).
نشمیل نوازی از بوکان
از اینکه یه دهه، هر هفته (حتی روزای تعطیل!) نامهای متعددی از پیر و جوون، شاغل و بازنشسته، زن و مرد و غیره رو (این و غیرهاش خیلی مهمههاااا؛ خیلیییی!) در گنجینة آلزایمرگرفتهم ذخیره میکردم به خودم میبالم (اِهِم!)؛ نامهایی که اگرچه گاهی حتی نمیدونستم زنن یا مرد، پیرن یا جوون (خلاصه همون و غیره!) هم اونا با من و هم من با اونا به قدری آشنا بودم که انگار همسایة مهربونی در مجاورت خونهمونن و انگار هر بار همدیگر رو میدیدیم (حالا من توی ایمیلا و پیامکاشون، اونام توی این صفحه) با یه لبخند بر لب، سلام و احوالپرسی گرم و گیرایی آغاز میکردیم (حتی اگه جای لبخند، گرهی به ابرو انداخته بودن و جای احوالپرسی، ازم انتقاد میکردن!). امیدوارم این سالها کسی رو نرنجونده باشم چون فقط سعی داشتم دانستههام رو با مزاحی همراه کنم که به همین بهونه کمی شادی به لبتون بنشونم. بنابراین، به خاطر اون اشکایی که ریختی شرمندهم؛ شرمنده که به خاطر رقص قلمت هم، بنا دارم همین فردا معرفیت کنم به گشت ارشاد! کارهای قبیحه؟! واهواهواه! چیزا میشنوه آدم!
حاصلضرب من در تو
روزهای بیخبری، سالها را هم دور زدند. در عبور از این سالنامهها، سراسر، لحظههایی جاری بودند که در ورای هر یک از آنها، غربتی به سنگینی چند سال میدرخشید. چه لحظههایی بودند این لحظههای گرانتر از سال و چه سالهایی بودند این سالهای طویلتر از قرن.
در تمام این ثانیههای هزار سالة دور از تو، من منتظر بودم و تو همواره این هزارسالهها را، در دلتنگیهای بینهایتم ضرب میکردی. حاصل، انبوه تنهاییهایی میشد که هرگز وسعتش را نمیتوان حساب کرد.
لحظههایم، تشنة پایان سکوت تو هستند. جاری شو و چشمانم را سیراب کن با نگاهت.
(خانم یا آقا، اصلاً مهم نیست؛ فقط از اینکه هستی ممنون. به خاطر تو آدم احساس میکنه حداقل یک نفر بهش اهمیت میده. ممنون).
اسما حیدری از اصفهان
(منم نون! ولی صداش رو در نیار؛ نه تنها باباطاهر عریان، بلکه حتی یه دنیایی بزودی از دست من و مامانبزرگم و اعمال خشونتبار متکی بر وردنهش خلاص میشن؛ هم باباطاهر یه نفسی میکشه هم دنیا!)
خوراک مغز با نوشابه
میخواهم گالیله شوم و به گرد بودن زمین گیر بدهم. میخواهم ستارهشناس شوم و جرم ستارة سمت چپ دیوار خانة «محترم خانم» را با چگالی نسبی ستارة پشت درخت انجیرمان مقایسه کنم. میخواهم مجبور شوم به عینک زدن! تا موقع مطالعه، آن را نوک بینیام جابجا کنم. میخواهم دنبال رنگ آبی آسمان بگردم، شاید مثل من در شربت آلبالوی مادرم گم شده باشد. میخواهم زندگیام را ناشیانه سپری کنم. دیگر خسته شدهام که هر صبح یک لیوان منطق سر بکشم و موقع خیالبافی احساسم را توی جیبهایم جا بدهم. شاید بهتر باشد معجونی از منطق و احساس را جایگزین روزمرگیهایم بکنم. شاید منطق هم عاشق شدن را بلد باشد.
چشم سوم از قائمشهر
خیام میگه: شاید نداره... نه تنها خیلی هم خوب بلده؛ بلکه از قضا بیشتر از احساس میشه به عاشق شدنش اطمینان کرد.
قوانین رسم نمودار
1- قانونها دروغ تاریخند. اکثر مواقع، قانونی وجود نداشته. خاصیت قانون به این است که تنها بخواهد چه چیز را ثابت کند.
2- بعضیها هر چقدر سن شناسنامةشان صعودی میشود، عقلشان نزولی عمل میکند. این را میشود از رفتارشان فهمید.
3- آدمها را باید وقتی شناخت که عصبانی هستند یا [هنگام بروز] عکسالعملشان بعد از موفقیتهایت؛ نه وقتی که نقش هنرپیشهها را بازی میکنند.
شادی اکبری
بدرود ای ندیدههای انگار دیده!
بزودی چاردیواری با تغییراتی مواجه خواهد شد. مدیران جام جم تصمیم گرفتهاند از این پس این ویژهنامه را از محوریت آموزشی- سرگرمی به نشریهای بیشتر آموزشی مختص زنان و خانواده اختصاص دهند؛ بنابراین، از شمارههای آینده تغییراتی در سرفصلها و موضوعات و مطالب دیگر ایجاد خواهد شد که صفحه بروبچهها را نیز شامل میشود: نوشتهها و پیامهای ارسالی شما به جای دو صفحه کنونی در نیم صفحه منتشر میشوند تا صفحاتی برای اعمال تغییرات مذکور فراهم شود . همچنان برای چاردیواری ایمیل بزنید و پیامک بفرستید. منتظر نوشتههای قشنگتان خواهیم بود.
ساعت تبدار
حال تو خوب نیست... این از پریشانی عقربههایی که مدتهاست روی یک ثانیه ایستادهاند پیداست. زمان ناخوش است و این یعنی هر گاه که بخواهی ثانیهها با تو تب میکنند. تقصیر تو نیست. تقدیر همة شادیها وصلة زلفهای تواند. شاید اگر من جلوتر از عقربهها بدوم، جایی از زمان برای تمدید من خالی شود. شاید اگر قهر کنم دیگر برایت واژه نسازم؛ تب دستهایت را از روی سرفة تابستان نخوانم، نشنوم و سکوت کنم. [آنوقت] در جایی از خاطرههایت جای من خالی شود. ای کاش آن زمان دلت بگیرد. راستی نه... یادم نبود که جای خالی مرا دوستان پر میکنند؛ به همین سادگی.
مریم فرامرزیتبار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: