در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
مامور جوان پس از ادای احترام، پرونده سبز آبی رنگی را که در دست داشت، روی میز کارآگاه جوان گذاشت. پرونده را برداشت و شروع به خواندن کرد، مرد افغان بر اثر سقوط در چاه جانش را از دست داده بود، با آنکه به نظر مرگ مرد جوان یک حادثه بود، اما همسرش مدعی بود او به قتل رسیده است؟ کارآگاه دوباره پرونده را مطالعه کرد، اظهارات موجود در آن سقوط بر اثر بیاحتیاطی بود، پس چرا همسرش مدعی بود او به قتل رسیده است؟ سروان نگاهی به زن جوان انداخت و پرسید: چرا تصور میکنی که همسرت کشته شده؟
زن جوان چادرش را روی سر مرتب کرد و گفت: «آخه چطوری ممکنه حفیظ داخل چاه افتاده باشد؟ شما نمیدانید او چقدر آدم محتاطی بود! حفیظ همیشه به من هشدار میداد که کنار چاه نروم، حالا میگویید او پایش سر خورده و افتاده داخل چاه؟ یعنی او به کنار چاه رفته؟ او نمیتوانست به عمق چاه نگاه کند، برای چی رفته سر چاه که این اتفاق افتاده؟ او که کاری با چاه نداشت، کار حفیظ داخل ساختمان بود و از چندمتری چاه هم رد نمیشد. حالا میخواهید باور کنم که شوهرم با آن همه ترس و احتیاط به طرف چاه رفته و داخل آن افتاده؟»
او ادامه داد: «چندوقتی می شد که حفیظ در این خانه به عنوان سرایدار کار میکرد و برای اینکه کرایه خانه ندهیم، به آنجا اسبابکشی کردیم. مدتی قبل چاه فاضلاب خانه پر شد و یک چاه جدید در حیاط کندند، اما چون هنوز کارهایش تمام نشده بود، روی آن مقداری شاخ و برگ گذاشتند تا کارهایش تمام شود. حدود ده روز پیش حفیظ ناپدید شد. آن روز تا شب منتظر ماندم تا شوهرم برگردد، اما خبری از او نشد. از آنجایی که محل کارش همان خانهای بود که در آنجا زندگی میکردیم، مطمئن شدم که بلایی سر او آمده. شوهرم آدم بیخیالی نبود، اگر میخواست یک ساعت جایی برود به من میگفت، برای همین به کلانتری رفتم و ناپدید شدن همسرم را گزارش دادم.»
زن جوان نگاهی به مردی که همراهش بود کرد و گفت: «بصیر، پسرعموی شوهرم است، او با شوهرم کار میکرد و شبها در یکی از اتاقهای خانهای که ما در آنجا سرایداریم، میخوابد. او بود که جنازه همسرم را داخل چاه پیدا کرد.»
بصیر که تا آن موقع ساکت نشسته بود و به حرفهای زن جوان گوش میداد، گفت: «فردای آن روزی که حفیظ ناپدید شد، برای کاری رفتم داخل حیاط، در نزدیکی چاه یک دفعه چشمم به لنگه دمپایی افتاد. به نظرم دمپایی حفیظ بود، جلو رفتم و آن را برداشتم، درست حدس زده بودم. دمپایی برای حفیظ بود، ناخودآگاه چشمم به چاه افتاد. شاخ و برگی که روی دهانه چاه گذاشته بودند، کنار رفته بود، دلم نمیخواست به آنچه در ذهنم بود، فکر کنم. جلو رفتم و سرم را داخل چاه کردم، چند بار حفیظ را صدا کردم، اما بیفایده بود، کسی جواب نمیداد.»
بصیر ادامه داد: «ناگهان فکری به ذهنم رسید. بسرعت یک آینه از داخل اتاقم آوردم و به لبه چاه رفتم. میخواستم با انعکاس نور خورشید، داخل چاه را ببینم. به دهانه چاه که رسیدم، نور آفتاب را داخل آن منعکس کردم؛ طوری که بتوان داخل آن را بخوبی دید. بعد دیدم که حفیظ داخل چاه افتاده. سریع به کلانتری اطلاع دادم و بعد از آمدن آنها، جنازه بیجان حفیظ از داخل چاه بیرون کشیده شد. او به دلیل سقوط به داخل چاه جانش را از دست داده بود.
پزشکی قانونی علت مرگ را اصابت جسم سخت به جمجمه متوفی اعلام کرده بود که با توجه به سقوط از بلندی و برخورد سر حفیظ با کف یا دیوارههای چاه، علت مرگ قابل درک بود، اما سروان نمیتوانست ادعای همسر قربانی را نادیده بگیرد، به همین دلیل تصمیم گرفت خودش راهی محل شود و صحنه را بررسی کند. از آنجا که همسر حفیظ مدعی بود شوهرش و بصیر با هم هیچ اختلافی نداشتند، فرضیه جنایت به دلیل درگیری و کینه بین آنها که معمولا در پروندههای مربوط به اتباع خارجی وجود داشت، رنگ می باخت.
از یک طرف همسر حفیظ اصرار داشت که شوهرش مردی محتاط بوده و به دلیل ترس از چاه هرگز به نزدیکی آن هم نمیرفته، اما از طرف دیگر بصیر آنقدر باهوش به نظر نمیآمد که برای پیدا کردن حفیظ دست به آینه شود. از نظر سروان یک جای قضیه میلنگید.
عصر همان روز همراه همسر حفیظ و بصیر به محل حادثه رفت. بصیر همانطور که سروان و همراهانش را به سمت چاه هدایت میکرد، با آرامش شروع به تعریف ماجرا کرد و توضیح میداد که جسد را چطور پیدا کرد. سروان حسینی نگاهی به بصیر انداخت و پرسید: «آینه را از کجا آوردی؟»
و او در پاسخ گفت: «آینه الان داخل اتاق است، چند لحظه صبر کنید الان برایتان میآورم.»
او این را گفت و به دنبال آینه رفت. چند لحظهای نگذشته بود که مرد جوان آینه به دست آمد. آفتاب در حال غروب کردن بود و بازسازی نحوه پیدا کردن جسد امکانپذیر نبود. به همین دلیل کارآگاه جوان از همکارانش خواست تا آینه را ضبط کنند و بدون آنکه به آنها در مورد نقشهای که در سر داشت حرفی بزند، از بصیر و همسر حفیظ خواست فردا صبح به اداره بیایند.
بصیر گفته بود که حدود ساعت یک بعد از ظهر جنازه را پیدا کرده بود. پس سروان و همکارانش باید برای بازسازی صحنه پیدا شدن جسد، در همان زمان به خانه قدیمی میرفتند. صبح اول وقت بصیر و همسر حفیظ به اداره آمدند و تحقیقات از آنها دوباره انجام شد و بصیر حرفهای روز قبل را تکرار کرد. با پایان صحبتهای آنها، سروان حسینی و همکارانش همراه بصیر و زن جوان راهی خانه قدیمی شدند. حدود ساعت یک به آنجا رسیدند، از آنجایی که تنها یک هفته از ماجرا گذشته بود، اما زاویه تابش آفتاب چندان تغییر نکرده بود.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد