ناگفته‌هایی از «بیوه‌کشی» یوسف علیخانی

تمام ِ داستان موسیقی است

«خوابیده‌خانم»، تنها دختر پیل‌آقا و ننه‌گل از آتش عشق پسرخاله‌اش اژدر فراری است و دل به «بزرگ»، پسر ارشد حضرتقلی و قشنگ‌خانم می‌بندد که وظیفه مراقبت از مالان (گوسفندان) میلکی‌ها را دارند. ثمره‌ ازدواجشان عجب‌ناز است. زندگی بزرگ و خوابیده خانم در کمتر از دوسال با مرگ بزرگ پایان می‌یابد. براساس باور مردم میلک در پس اژدر کوه و اژدر چشمه، اژدرمار زندگی می‌کند که هر چند وقت یکبار سر برآورده و فردی را که آن حوالی است، می‌بلعد؛ عامل مرگ بزرگ و نابودی گله‌اش هم همان اژدر مار است.
کد خبر: ۸۱۹۰۹۳

بزرگ شش برادر کوچک‌تر از خودش دارد و براساس سنت متداول در میلک، خوابیده خانم پس از مرگ بزرگ باید با برادر دیگرش ازدواج کند. از آنجا که راه دیگری نداشته، تن به ازدواج با برادرشوهرش می‌دهد، منتها سایه شوم اژدر مار از زندگی خوابیده خانم کنار نمی‌رود؛ پسران حضرتقلی یکی پس از دیگری به دامش می‌افتند و خوابیده خانم ناگزیر است چتر حمایت برادران باشد و طبق سنت با برادر بازمانده ازدواج کند تا می‌رسد به کوچک پسر آخر که دو سه سال از عجب ناز کوچک‌تر است. تحمل ازدواج با او برایش بسیار دشوار است ولی طبق شوری که می‌شود، او باید با کوچک ازدواج و دخترش را نیز قربانی کند تا مردم میلک از کابوس اژدرمار بیدار شوند. خوابیده‌خانوم با کوچک ازدواج می‌کند، ولی خودش به اژدرکوه می‌رود و عشق اژدر را خاکستر می‌کند، با امید به بیداری مردمان میلک.

واقعیت‌نمایی بیوه‌کشی

رمان بیوه‌کشی روایتی خاص از سنت خرافه، اسطوره و بویژه حقیقت است. نویسنده داستان را با هفت آغاز می‌کند:

«هفت شبانه‌روز بود خواب می‌دید، هفت کوزه‌ای که به هفت چشمه می‌برد، به جای آب، خون در آن پر می‌شود و هفت‌بار که کوزه‌ها می‌شکنند، آب چشمه‌ها دوباره برمی‌گردد و دیگر خون در آنها جوش نمی‌زند...».

و آن را در تمام داستان به کار می‌گیرد:

«داداش دوید و میلکی‌ها را خبردار کرد. صدای شول و شیون ننه‌گل تا هفت دره‌ برف گرفته آن سوی کوهی که میلک رویش زیر برف رفته بود، می‌رفت.»

جهانگیر عصبانی نشست و گفت: «این بود زور هفت مرد جنگی‌ات؟ این طوری بخواهین از فردا بروین جنگ اژدرمار اژدرچشمه؟»

حتی لالایی که خوابیده‌خانم برای عجب‌ناز می‌خواند، هفت بند دارد.

در نماد و اسطوره‌ای بودن عدد هفت تردیدی نیست و همین موضوع موجب شده است اثر حالتی رازگونه و اسطوره‌ای پیدا کند و نظم خاصی به آن داده است؛ علیخانی حقیقت داستان را که عقده‌های شخصیتی اژدر بود، در رقم زدن حوادث داستان در سایه‌ خرافات و سنت نگه می‌دارد تا این خواننده باشد که حقیقت را کشف می‌کند و از آن تأثیر عمیق می‌پذیرد. نویسنده با گذر از مرز اسطوره راه رسیدن کلمات به واقعیت را باز کرده است. این بیان اسطوره‌ای و رمزگونه اثر را از واقعیت دور نمی‌کند و باعث نمی‌شود خواننده حس کند با افسانه و تخیل محض روبه‌روست بلکه درگیری ذهنی که ایجاد می‌کند خواننده وادار به همذات‌پنداری می‌شود و کتاب را آینه تمام‌نمای حقیقت می‌پندارد.

تشبیهات و جان بخشیدن نویسنده به اشیای بی‌جان بخصوص توصیف شب، پنجره و سبو تصویر‌هایی را در ذهن خواننده می‌سازد که پیش از این آنها را این گونه ندیده بوده است.

«داداش گوش پرده را گرفت و کشید و برد و گوشه‌اش را به هم رساند و بعد گره بست به آن. میان‌گاه پرده انگار جان گرفته بود و هی رقص می‌کرد.»

«سبو، تشنه تشنه، هول هولکی به قورت‌قورت افتاد. بعد انگار بالا بیاورد، آب از گلویش ریخت بیرون.»

«بزرگ، سبو را بالا برد و بازوی چپش را حمایل کرد و پهلوی سبو را روی نرمی بازویش خواباند. دهانش چسبید به دهان سبو. سبو، تشنه‌تر از بزرگ بود انگار؛ تمام صورت و ریش و لباس آفتاب و خاک خورده‌ بزرگ را خنک کرد. خوابیده‌خانم مستاصل مانده بود. هنوز آب می‌چکید از گلوی سبو و بزرگ، نفس‌نفس زنان سبو را پایین آورد.»

علیخانی با جانی که به کلمات می‌دهد، هر جمله‌اش را آینه‌ واقعیت می‌کند. مردم جامعه را همان‌گونه که هستند معرفی می‌کند و به خواننده می‌شناساند. مردمی که سنت را بر خوابیده‌خانم تحمیل کردند فصل سه و چهار به بعد سر ناسازگاری و دشمنی می‌گذارند، ازدواج خوابیده با هر یک از برادران پس از مرگ داداش بر خشم آنان می‌افزاید و طعنه و کنایاتشان زخم می‌زند بر دل خوابیده‌خانمی که دیگر با خواننده یکی شده است.

پیش‌بینی پایان داستان توسط خواننده با سرنخ‌هایی که از آغاز کتاب در دست دارد همچون همنام‌بودن اژدر با اژدرکوه و اژدر چشمه، غیب شدن اژدر پس از مرگ هر یکی از برادران دور از ذهن نیست؛ کشش و تعلیقی که در تمام داستان وجود دارد، خواننده را از فکر پایان داستان درمی‌آورد و موجب می‌شود از لحظه به لحظه و سطربه‌سطر آن لذت ببرد. نویسنده با سرعت‌بخشیدن به روایت در فصل‌های سه به بعد همراه با افزایش ضرب جملات، ضربان خواننده را هم بالا می‌برد و با هر مرگی که رخ می‌دهد سکته‌ای را در خوانش ایجاد می‌کند و با ازسر گرفتن دوباره‌ روایت به آن جان تازه می‌بخشد و خواننده را از دلزدگی دور می‌کند؛ گویی علیخانی با پایانی که برای داستان بیوه‌کشی درنظر گرفته، خط بطلانی می‌کشد بر خرافاتی که گریبان جامعه را گرفته است.

***ٍ

بیوه‌کشی، سفرنامه‌ای است که نویسنده بر هر خواننده با هر دیدگاه و باوری تحمیل می‌کند. این خواننده است که پا بر سرزمین میلک می‌گذارد؛ میلکی که از آن سخن می‌رود در مرز‌های جغرافیایی محصور نمی‌شود. همان‌طور که پیکر تصویر روی جلد را هفت‌سنگ از هفت‌گوشه‌ ایران‌زمین تشکیل می‌دهد پیکر روایت و داستان را هم سنت و رسم‌ها و خرافات و اسطوره‌های مردم ایران می‌سازد و آن را برای تمام خوانندگان از سراسر ایران ملموس می‌کند. خواننده با پیش‌فرض این که کتاب سفری باشد به منطقه‌ میلک الموت پا در جاده‌ کلمات می‌گذارد و هر چه پیشتر می‌رود این باور که او در میلک است جای خود را به سرزمینی ورای میلک می‌دهد؛ سرزمین افکار و اعتقادات و اسطوره‌های جمعی.

آغاز شدن کتاب با خواب آشفته‌ خوابیده‌خانم، اولین کانالی است که به باور‌ها زده می‌شود و مثالی نقض است، عامه‌ مردم بر این اعتقاد هستند که خون دیدن در خواب تعبیر آن را باطل می‌کند، اما خوابیده‌خانم چنان آشفته‌ خوابش می‌شود که این باور را از یاد می‌برد؛ اینجاست که سخن از قانون جذب در ذهن خواننده به میان می‌آید. تمام خواب‌های خوابیده‌خانم تعبیر می‌شود و با هر مرتبه که پلک برهم می‌گذارد، خواننده را به تعلیق می‌کشاند که باز سنت و خرافات چه خوابی برای او دیده است.

پدیده‌ مرگ در این داستان بارها و بارها تکرار می‌شود و هر بار با روایتی خاص و واکنش‌های خاص‌تر از سوی شخصیت‌ها. تشییع‌جنازه‌های نمادین، یکی از تعلیق‌برانگیزترین اتفاقاتی است که در داستان روی می‌دهد. خوابیده‌خانم به سرخ دستمالی که با بزرگ وعده کرده بود، می‌رسد، اما دستمالی که با خون بزرگ سرخ‌رنگ شده است.

تمام داستان موسیقی است که بر گوش و جان خواننده می‌نشیند. روایت صحنه‌های با بزرگ بودن خوابیده‌خانم هفت‌ضربی است و دل دادن نسبی‌اش به داداش چهارمضراب. در تمام داستان هرجا سخن از اژدر و اژدرمار و اژدرکوه و چشمه است و به‌طور خاص در بخش‌های سه به بعد داستان که روایت سرعت می‌گیرد و اوج حضور اژدر است، دو دف و مرکب‌نوازی می‌پیچد در گوش خواننده و ضرباهنگ کلمات و روایت را بر روانش حک می‌کند.

مهشیدسادات فهیم

‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها