علاوه برخلاقیت بازیگر، فیلمنامه، کارگردانی، گریم و ... در اجرای یک نقش خوب موثر است

توانمندی بازیگر؛ شرط ماندگاری نقش

با اردشیر رستمی، بازیگر، طراح و شاعر

لطفا جوراب‌های ذهنت را بشوی

اردشیر رستمی را با بازی متفاوتش در سریال «شهریار» می‌شناسند، ولی برای من بیشتر همان کسی است که روزها، طرح‌های عجیب و غریبش را در صفحه آخر روزنامه ایران نگاه می‌کنم. از آنجا که همیشه تاکید کرده که بازیگر نیست و در آن فیلم اساسا بازی نکرده است، انتظار داشتم با همان شهریار جوان شوریده صحبت کنم، اما حالش از اتفاقات ناگوار دنیا اصلا خوش نبود.
کد خبر: ۸۰۲۷۸۷
لطفا جوراب‌های ذهنت را بشوی

تعریف؟

سال‌ها قبل دنبال تعریف کردن خودم بودم.

حالا نیستید؟

همینم دیگر؛ اردشیر رستمی.

شغلتان؟

بعضی روزها طراحی لباس می‌کنم. بعضی روزها تیزر یا فیلمنامه می‌نویسم. بعضی روزها نقاشم یا کاریکاتور...

خیابان‌های این شهر چه حسی به شما می‌دهد؟

اذیت می‌کند.

ترافیک و آلودگی؟

هم اینها هم چیزهای دیگر.

مثلا؟

همین شعارهایی که روی در و دیوار می‌نویسند.

کدام‌ها منظورتان است؟

همان‌هایی که نگاه‌هایشان آمرانه است و سازمان‌های مختلف می‌نویسند.

چرا اذیت می‌شوید؟

انگار فقط آنها می‌فهمند. هیچ کس دیگری نمی‌فهمد دنیا را.

شهر رویایی شما چطور است؟

توی آن احترام هست. کلمات هم هستند. اگر باشند آمرانه نیستند.

دوست دارید طرح‌های خودتان را روی دیوار‌های شهر ببینید؟

طرح نه. ولی نقاشی‌ها را چرا.

چرا طرح نه؟

همان حرف‌هایی که دوست ندارم بشنوم در آنها هم هست.

نگاه سه‌بعدی به زندگی؟

حتی چهاربعدی و پنج‌بعدی...

در آفتاب عینک آفتابی می‌زنید یا طبی؟

بدون طبی اذیت می‌شوم. با همان هستم همیشه.

شاعرانه‌ترین چیزی که ساخته‌اید؟

زندگی خودش یک شعر است.

مثلا؟

هدیه دادن به یک کودک و دیدن لبخندش شعر است.

از میان دست‌ساخته‌هایتان کدام شاعرانه است؟

همه‌شان.

هنوز استاد شهریار با شماست؟

قبل از آن فیلم هم بود. همیشه با من است.

قبل یعنی از کجا؟

از تبریز.

کی بود؟

یکی از شب‌های سرد زمستان. سال‌های دهه 60.

خب؟

دور همی خانوادگی بود. مرحوم دایی پدرم اشعار شهریار را خواند.

لهجه فیلم برای خودتان است؟

بله. برای خودم است.

حتی تلاش نکردید غلیظ‌ترش کنید؟

نه. این لهجه من است.

تبریز دنیا آمدید؟

کنار رودخانه ارس. به آنجا می‌گوییم ارسباران. مرز ایران و آذربایجان.

حس زادگاهتان چیست؟

خیلی دوستش دارم، خیلی. هرسال سفر می‌کنیم به آنجا.

اگر بخواهید یک چیزی از زادگاهتان بردارید و توی جیبتان بگذارید؟

سنگ برمی‌دارم.

سنگ‌های ارسباران مرغوبند؟

نه. خانه‌ام پر از سنگ است. هرکجا می‌روم سنگ جمع می‌کنم.

شیدایی؟

دست خود آدم نیست. یا در ذاتت هست یا نیست.

عشق از کجا پیدا شد؟

دلیل خلقت آدم است.

اردشیر رستمی بدون عشق؟

هیچ‌کس بدون عشق نیست.

ولی بعضی‌ها اعتقادی ندارند به عشق.

کتمان می‌کنند. هرکس به چیزی عاشق است.

زندگی در لباس یک هنرمند؟

من آن نقش را بازی نکردم. خودم بودم.

ما شهریار دیدیم.

روایت من بود از شهریار. تاثیری که از او گرفته بودم.

چرا این نقش را پذیرفتید؟

می‌خواستم دینم را به استاد ادا کنم. به جهان ارائه دهم.

چطور معرفی شدید؟

حبیب رضایی معرفی کرد.

می‌خواهید به گذشته برگردید؟

هیچ وقت.

چرا؟

نباید عقبگرد کرد. زندگی رو به جلوست.

شاید زندگی سخت باشد. آن وقت آدم دلش می‌خواهد به روزهای خوش گذشته برگردد.

مثل نردبان. اگر یک پله نداشته باشد باید پایت را بلندتر برداری که به بعدی برسی. نه این که برگردی پایین.

چطور کودکی کردید؟

چیزهای خوبی داشت. مثل شب‌نشینی‌ها.

و شعرخوانی دایی؟

بله و کتاب را می‌داد من هم بخوانم یا مادربزرگم که بی‌سواد بود.

خب؟

مرا مجبور کرده بود برایش امیرارسلان نامدار و کوراوغلو بخوانم.

چیزهای بدش؟

اگر کودک متفاوتی باشی از عهده جهان برنمی‌آیی.

از عهده جهان برنمی‌آمدید؟

نه.

مشکلتان چه بود؟

فکر می‌کنند باید به بچه امر و نهی کنند. ولی تو برای خودت یک اتوپیا داری.

و باعث می‌شوند فراموشش کنی؟

نه. آدم به هرکجا برسد از رویاهای کودکی‌اش سرچشمه می‌گیرد.

چشمتان را به روز باز می‌کنید، چه فکری توی ذهنتان می‌آید؟

چیزهای خوبی نیست. سال‌هاست خوب نیست.

چرا؟

آدم می‌خواهد بداند دنیا به کجا رسید. قرض چه شد. داعش چه غلطی کرد.

به داعش فکر می‌کنید؟

به عراق، سوریه، کشمیر، یمن، زلزله، جنگ.

دنبال چه هستید از دنبال کردن اینها؟

می‌خواهم بدانم اوضاع بهتر شده یا نه.

می‌شود به نظرتان؟

نه متاسفانه. بچه بودم فکر می‌کردم وقتی بزرگ بشوم دنیا بهتر می‌شود. نشد.

در خلوت نیمه‌شب چه؟ باز به جنگ فکر می‌کنید؟

بله. متاسفانه. به خاطر کارم هم هست.

چطور؟

باید روزی یک طرح به روزنامه بدهم. خبرهای روز را لازم است دنبال کنم.

خانواده چه؟

تلویزیون روشن است و این موج‌ها همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. حتی گل‌ها را.

قدم زدن در خیابان؟

شب‌ها خوب است و تعطیلات.

روزهای دیگر چه؟

اگر کار نداشته باشی بهتر است بنشینی خانه و کتابت را بخوانی.

منظره‌های خوبی هم هست.

اصلا قدر نمی‌دانیم. تهران در دامنه یکی از زیباترین کوه‌هاست.

نمی‌بینیمش؟

برج‌ها نمی‌گذارند.

با بلندمرتبه‌سازی مخالفید؟

نه. اتفاقا برج لازم است. نباید شهر را وسیع کرد. ولی حواسمان به چشم‌اندازها باشد.

از این همه آهن...

شهر باید بزرگ شود. ولی بیش از این به حریم طبیعت تجاوز نکنیم بهتر است.

حقمان چه قدر است؟

هی ما می‌رویم جلو و حیوان‌ها عقب‌نشینی می‌کنند. منقرض می‌شوند. در جاده‌هایمان می‌میرند.

تهران چه رنگی است؟

سال‌هاست طوسی است.

به اندازه کافی درخت داریم؟

ایراد متوجه کسی نیست. ولی درخت کم داریم.

مگر می‌شود کسی مقصر نباشد؟

نباید به گردن مسئولان فعلی انداخت. یک فرآیند است.

وقتی به پریدن از پنجره فکر می‌کنید؟ پرواز یا سقوط؟

پرواز.

طراحی خانه‌تان کار خودتان است؟

من و خانواده.

چه چیزهایی دارید؟

نقاشی‌های دوستان. کتاب و مجسمه حیوانات.

چه حیوانی؟

همسرم روباه دوست دارد. چیزهای دیگر هم داریم.

کتاب‌هایتان زیاد است؟

بله. متاسفانه.

چرا متاسفانه؟

زیادش هم خوب نیست.

جلوی آینه می‌روید چه می‌بینید؟

هیچ.

مگر می‌شود؟

سال‌هاست به آدم توی آینه کاری ندارم.

روح یک اثر تجسمی را چطور می‌توان دید؟

با سکوت.

اصلا روح قابل دیدن است؟

قطعا.

چرا نمی‌بینیم؟

من که می‌بینم.

دیگران...

خیلی چیزها به خاطر زیاد بودن دیده نمی‌شوند.

حس برگشتن؟

به این چیزها فکر نمی‌کنم.

چرا؟

رفتن و برگشتن مهم نیست. هر جایی بستری برای کار است.

بعضی جاها برای کار بهتر است.

از کجا معلوم یک کفاش یا پزشک که در یک جای دور کار می‌کند برای بشر مفیدتر از آن مخترع و مکتشف نباشد.

مخترع به آدم‌های بیشتری کمک می‌کند.

از کجا که یک عمر کار نکند به این امید که چند خط خبر درباره‌اش نوشته شود؟

یعنی دنبال دیده شدن هستند؟

تبلیغات، هنر را کنار گذاشته است. در یک جهان تبلیغاتی زندگی می‌کنیم.

اما تبلیغات در سطح است.

تبلیغات در عمق زندگی مردم رسوخ کرده. ببینید در اینترنت دنبال چه چیزهای بی‌اهمیتی هستیم.

جهان ارتباطات به ما حق انتخاب می‌دهد.

ذهنمان را پر از اخبار و اطلاعات می‌کنیم. بی‌رحمانه.

غم‌انگیز است.

یک روز پایت را نشویی بو می‌گیرد. آن وقت 30 سال همین‌طور انباشت می‌کنیم روی هم.

در روزنامه هم به اندازه صحنه فیلمبرداری هیجان دارید؟

همیشه هیجان دارم. هر کجا.

قصد ندارید شعرهای شهریار را دکلمه کنید؟

نمی‌دانم. کار من نیست. خانواده‌اش باید اقدام کنند.

ولی شما خوب شعرهایش را می‌خوانید.

پس بگذارید درباره‌اش فکر کنم.

موسیقی چه کسی روی شعرهای شهریار می‌نشیند؟

علیزاده. فخرالدینی.

موسیقی آذری؟

مویرگ‌های بسته بدنم باز می‌شود. مثل دیدن گل نیلوفر می‌ماند.

از چه لحاظ؟

می‌دانی چند ساعت بیشتر زنده نیست. ولی نمی‌توانی چشم از آن برداری.

موسیقی نواحی دیگر چه؟

موسیقی نواحی ایران در حال از میان رفتن است.

رابطه شما با استرس چیست؟

از کودکی تلاش می‌کنم مدیریتش کنم.

وقتی روز کاری تمام می‌شود؟

من روز کاری ندارم.

چرا؟

کار و زندگی و تفریح و استراحتم یکی است.

شب‌ها سر راحت روی بالش می‌گذارید؟

نه. به خاطر همان اخبار.

وقتی به آدم می‌گویند راستش را بگو.

برخورنده است. انگار آدم دروغگو باشد.

دوست دارید آخر قصه‌تان چطور باشد؟

دوست دارم خیلی‌ها از من راضی باشند.

چه برنامه‌ای برای این راضی کردن دارید؟

دوست دارم کاری برای زمین و سرزمینم انجام بدهم.

الناز اسکندری/ ضمیمه چمدان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها