اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق

روز 4 خرداد 1351 پنج تن از رهبران سازمان مجاهدین خلق به نام های محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن، علی‌اصغر بدیع‌زادگان، عبدالرسول مشکین‌فام و محمود عسگرزاده، در آستانه ورود ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور آمریکا به ایران اعدام شدند.
کد خبر: ۸۰۱۴۷۲
اعدام رهبران سازمان مجاهدین خلق

این حادثه در پاسخ به چند رشته اقدام عملی سازمان مجاهدین خلق در تهران به وقوع پیوست. در روزهای قبل از اعدام نامبردگان چند بمب در تهران منفجر شد که خسارات و تلفاتی نیز به بار آورد و سازمان مسئولیت آنها را بر عهده گرفت:

- انفجار بمب در دفتر شرکت هواپیمایی بریتانیا B.O.A.C. در تاریخ 14 اردیبهشت 1351. این انفجار در ساعت چهار و پنجاه دقیقه بامداد رخ داد که به رغم وارد آمدن خسارت، به کسی آسیبی نرسید.

- در همان روز، ساعت یازده و سی دقیقه صبح، هنگامی که کارکنان مجله «این هفته» مشغول به کار بودند، انفجاری در آنجا روی داد که خرابی‏هایی در پی داشت ولی کسی آسیب ندید. پیش از آن، دو نفر به دفتر مجله مراجعه می‏کنند و به بهانه گرفتن نمایندگی فروش، چند دقیقه‏ای در دفتر توقف می‏کنند. این دو، هنگام خروج، بسته‏ای را جا می‏گذارند که دقایقی بعد منفجر می‏شود. مسئولیت مجله «این هفته» را، که نشریه‏ای مبتذل و مروج علنی و صریح اشاعه فحشا بود، «جواد علامیر دولو» از وابستگان ساواک و دربار به عهده داشت.

- انفجار بمب در نمایشگاه آسیایی، در تاریخ 27 اردیبهشت ماه همان سال؛ که در دستان فرد بمب‏گذار به نام محمد ایگه‏ای منفجر شد و او را کشت.

- انفجار یک بسته مواد منفجره، جنب کیوسک پلیس راهنمایی واقع در میدان شاه (قیام فعلی)، در عصر روز سوم خرداد ماه 1351. در این انفجار، یک مأمور پلیس به قتل رسید. در پی این حوادث پنج تن از رهبران سازمان به نامهای حنیف‏نژاد، سعید محسن، بدیع‏زادگان، عسگری‏زاده و مشکین‏فام در چهارم خرداد 51 بعد از شکنجه‏های بسیار اعدام شدند. با ورود «ریچارد نیکسون» در نهم خرداد ماه 1351 به تهران، سازمان چند عملیات دیگر تدارک دید که تا حدی ضربه‏های وارد به خود را جبران نماید و مانوری سیاسی نیز تدارک کند. طی تصمیمی که از سوی مرکزیت سازمان متشکل از رضا رضایی و بهرام آرام اتخاذ شد، انجام چند انفجار کوچک و بزرگ در طول سفر رییس جمهور آمریکا پیش‏بینی گردید. مسئولیت انجام و طراحی این برنامه به عهده بهرام آرام بود.

کسانی که در چهارم خرداد اعدام شدند نوعاً دارای گرایش مذهبی و از چهره های نسل اول سازمان مجاهدین خلق بودند. در این قسمت به ارائه شرحی از زندگینامه و طرز تفکر آنان می پردازیم :

محمد حنیف نژاد

محمد حنیف نژاد فرزند حمداللَّه در سال 1318 در خانواده‏ای نسبتاً فقیر در تبریز به دنیا آمد، پدرش کارمندی ساده بود و خانواده را با سختی اداره می‏کرد. محمد تحصیلات ابتدایی را در دبستان هُمام و متوسطه را در دبیرستان‏های منصور و فردوس طی کرد. از دوران مدرسه به شرکت در هیئت‏های مذهبی و دسته‏های سینه‏زنی علاقه داشت و این عُلقه تا آخر با او بود. در تبریز، از دوران متوسطه، در جلسات فردی به نام حاج یوسف شرکت می‏کرد. در این جلسات، تفسیر قرآن و مباحث روز مانند بررسی مکاتبی از جمله مارکسیسم، مورد بحث قرار می‏گرفت. حنیف‏نژاد در واقع مدتی شاگرد حاج یوسف بود و تحت‏تأثیر او قرار داشت. در سال تحصیلی 1338 - 39 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1342 در رشته مهندسی ماشین‏آلات کشاورزی از دانشکده کشاورزی کرج فارغ‏التحصیل شد. در دوران دانشجویی دامنه فعالیت‏های مذهبی - سیاسی او، که از تبریز آغاز شده بود، وسعت پیدا کرد. وی نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در «سازمان دانشجویان جبهه ملی دوم»، عضو فعال نهضت آزادی ایران و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی بود.

پس از آمدن به تهران و ورود به دانشگاه، از یک سو با روحانیون قم و تهران و افرادی چون آیات و حجج اسلام سید محمود طالقانی، مرتضی مطهری، سید ابوالفضل زنجانی، دکتر سید محمد بهشتی، علی گلزاده غفوری، علامه محمد تقی جعفری، دکتر محمدابراهیم آیتی بیرجندی، سید مرتضی جزایری و... آشنا شد و یا ارتباط فعال‏تری برقرار کرد؛و از سوی دیگر با تعدادی از فعالان سیاسی چون مهندس مهدی بازرگان، دکتر یداللَّه سحابی، مهندس عزت‏اللَّه سحابی، رحیم عطایی، دکتر عباس شیبانی و احمد علی‏بابایی، که با جبهه‏ملی دوم همکاری داشتند و سپس نهضت آزادی ایران را تأسیس کردند، رابطه برقرار کرد.

فعالیت حنیف‏نژاد تا آنجا که در چارچوب انجمن اسلامی بود، صورت علنی داشت. او با تشکیل جلسات هفتگی در دانشکده و سخنرانی در این جلسات و نیز دعوت از روحانیون یاد شده برای ایراد سخنرانی، نقش فعالی را ایفا می‏کرد. علاوه بر این، در خارج از دانشکده کشاورزی نیز در چارچوب انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بیش از دیگران کوشا بود. همکاری با عناصری چون سعید محسن و تراب حق‏شناس در این مقطع بود. اما در چارچوب نهضت آزادی، فعالیت‏های وی به دلایل امنیتی همواره مخفی بود و در این ارتباط مسئولیت تشکیل حوزه‏ها و کلاس‏های سیاسی و یا برنامه‏های اعتصاب و تظاهرات را به طور غیرعلنی بر عهده داشت. از جمله جلسات مخفی که در این محدوده تشکیل شد، جلسه‏ای است که جلال‏الدین فارسی از آن یاد می‏کند و در دره اوین - درکه - برگزار گردید. علاوه بر فارسی، در این جلسه حنیف‏نژاد و سعید محسن و بدیع‏زادگان نیز شرکت داشتند.

پس از دستگیری سران نهضت آزادی، در اول بهمن ماه 1341 - در آستانه برگزاری رفراندوم شاهانه - حنیف‏نژاد نیز دستگیر شد. حنیف‏نژاد، طبق یادداشت‏های روزانه مهندس بازرگان، در طول مدت زندان با سران نهضت در یک بند به سر می‏برد. بازرگان به عضویت حنیف‏نژاد در نهضت تصریح دارد و در بخش «خاطرات زندان»، ذیل تاریخ چهارشنبه 6 شهریور 1342 اینگونه می‏نویسد: «کسانی که مانده‏اند، از نهضتی‏ها: حنیف‏نژاد - شیبانی - علی بابایی - حکیمی - جعفری - مجابی...». بازرگان تاریخ آزادی حنیف را دوشنبه 11 شهریور 1342 قید می‏کند. برای دریافت موقعیت حنیف‏نژاد، نقل قسمتی از یادداشت‏های بازرگان، در بخش »صحبتی با خانواده«، ضروری است. در یادداشت مذکور، ذیل تاریخ سه‏شنبه 14 خرداد 1342 آمده است:

« روز یازدهم محرم است و ما این چند شب، مختصر مجلس سخنرانی و تذکر و زیارتخوانی داشتیم. دو شب مهندس هاشم صباغیان صحبت کرد، یک شب حنیف‏نژاد، دو شب شیخ مصطفی رهنما، یک شب دکتر سحابی، سه شب اول هم من »

در این تجربه حنیف‏نژاد از زندان به نظر می‏رسد اتّخاذ شیوه‏های مسالمت‏آمیز برای تداوم مبارزه علیه رژیم پهلوی ، به خصوص پس از دستگیری سران جبهه ملی و نهضت آزادی و سرکوب خونین قیام 15 خرداد، دیگر در ذهن اشخاصی چون مهندس بازرگان نیز مطرح نبوده و نمی‏توانسته توجیه داشته باشد. حنیف نژاد خود نقل کرده است که مهندس بازرگان در زندان به او گفته بود: «نمی‏بینی این رژیم با آقای طالقانی و من و دوستانمان چه می‏کند؟ شما جوان‏ها باید فکری بکنید

نحوه تفکر سیاسی حنیف‏نژاد در دوران دانشجویی، متأثر از اندیشه‏ها و آثار مهندس بازرگان و آیةاللَّه طالقانی بود؛ منتها رادیکال‏تر. او اگرچه اعتقاد داشت که اسلام مکتبی حیاتبخش، زنده و جامع است، اما در عرصه نظری وامدار منابع معرفتی متفاوت و گوناگونی بود و از منابع مختلفی همچون نوحنبلی‏گری حاج یوسف شعار، تحصلی‏مشربی مهندس بازرگان، قرآن‏گرایی به روایت طالقانی و تکامل‏رایی یا تفسیر ترانسفورمیستی از قرآن به روایت سحابی و بالاخره مارکسیسمی عمدتاً به روایت مائوتسه تونگ، تأثیر پذیرفته بود. بخش عمده صحبت‏های او در جلسات انجمن اسلامی و یا در بحث‏های خصوصی با دانشجویان و روحانیون نیز بر جنبه‏های سیاسی و اجتماعی مکتب اسلام و ضرورت تشکیل حکومت اسلامی تأکید داشت و به شدت به انتقاد از افراد و از جمله روحانیونی می‏پرداخت که به این مسئله توجه نکرده‏اند یا سخن و عملشان مخالف آن بوده است. در همین زمینه نیز به کار فرهنگی اصولی و تشکّل باور داشت. حنیف نژاد روی این نکته تکیه می‏کرد که در رساله توضیح‏المسائل، اکثر مجتهدین ما صفحات بسیار زیادی را اختصاص به طهارات و نجاسات و آداب نماز و روزه داده‏اند و حال آنکه درباره جهاد و امر به معروف و نهی از منکر اصلاً مطلبی نمی‏نویسند و اگر هم می‏نویسند، بسیار محدود است. و یا مطرح می‏کرد که بسیاری از روحانیون ما صرفاً روی روایات و احادیث وقت خود را صرف کرده و می‏کنند و حال آنکه روی قرآن و نهج‏البلاغه تکیه‏ای ندارند و با آن آشنا هم نیستند. این افکار در همان زمان به وسیله علامه طباطبایی، آیةاللَّه مطهری، دکتر بهشتی، مهندس بازرگان وآیةاللَّه طالقانی تبیین و ابراز می‏شد.

از مسائلی که حنیف نژاد بر آن تأکید داشت، ارتباط دانشجویان مسلمان با روحانیون مبارز و فعّال بود. او از این افراد برای سخنرانی و روشنگری دانشجویان دعوت به عمل می‏آورد تا در مجامع گوناگون دانشگاهی، به مناسبت‏های مختلف، شرکت کنند. اقدامات و حرکت‏های انقلابی امام خمینی(ره) را بسیار مثبت تلقی می‏کرد و آن را سرآغاز تحوی جدید در حوزه علمیه و نهاد روحانیت می‏دانست. در آن دوران کوشش به عمل می‏آورد تا به سهم خود، هماهنگی میان فعالیت‏های سیاسی روحانیون مبارز و نهضت آزادی و انجمن اسلامی را تقویت کند. تراب حق شناس در مورد این گونه علائق، که مهم‏ترین تجلی آن دیدار با امام خمینی(ره) در قم بود، می‏نویسد:

«در آن زمان انجمن اسلامی دانشجویان یک نهاد دانشجویی با گرایش‏های دموکراتیک بود. مجاهد شهید حنیف نژاد و من جزء شورای مرکزی انجمن‏های اسلامی دانشگاه بودیم و اعلامیه‏های ما دموکراتیسم انقلابی اقشار متوسط جامعه را به خوبی نشان می‏داد و به همین لحاظ برای برخی از همفکران ما و سران نهضت آزادی تندروانه جلوه می‏کرد... یکی از فعالیت‏های ما که در کنار کارهای تشکیلاتی‏مان انجام می‏دادیم، تماس با روحانیون مبارز بود که در اینجا فقط به تماس با آیةاللَّه خمینی اشاره می‏کنم. یک بار پس از خرداد 42 با تعداد قابل توجهی از دانشجویان انجمن اسلامی یک راهپیمایی در قم ترتیب دادیم و به منزل آیةاللَّه خمینی، که تازه از زندان چند ماهه آزاد شده بود، رفتیم»

در همین ملاقات (21/1/1343) بود که امام خمینی(ره) یکی از بیانات تاریخی خود را، که بیشتر بر محور تکذیب شایعات و دروغ پراکنی‏های مطبوعات شاه در مورد تفاهم روحانیت و رژیم قرار داشت، ایراد کرد. قسمت‏هایی از این بیانات، که به موضوع ملاقات مربوط می‏شود، از این قرار است:

« هدف اسلام است، استقلال مملکت است، طرد عمّال اسرائیل است، اتحاد با کشورهای اسلامی است. الآن تمام اقتصاد مملکت در دست اسرائیل است، عمال اسرائیل اقتصاد ایران را قبضه نموده‏اند. اینها (وابستگان اسرائیل) عمال استعمار هستند، باید ریشه استعمار را کند. آقایان سعی کنید در دانشگاه پرچم اسلام را بالا ببرید؛ تبلیغات مذهبی بکنید، مسجد بسازید، اجتماعاً نماز بخوانید. وحدت مذهبی است که این اجتماع عظیم و فشرده را ایجاد می‏کند. اگر علاقه به استقلال ایران دارید، وحدت مذهبی داشته باشید. واللَّه اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کرده‏اند. سیاست مُدُن از اسلام سرچشمه می‏گیرد. اگر راست می‏گویند برای بیکاران کار پیدا کنند. این جوان بعد از بیست سال تحصیل کار می‏خواهد؛ فردا که فارغ‏التحصیل می‏شود سرگردان است؛ اگر معاشش فراهم نشود نمی‏تواند دین خود را حفظ کند. شما خیال می‏کنید آن دزدی که شب‏ها از دیوار با آن همه مخاطرات بالا می‏رود و یا زنی که عفّت خود را می‏فروشد، تقصیر دارد؟ وضع معیشت بد است که این همه جنایات و مفاسد را، که شب و روز در روزنامه‏ها می‏خوانید، به وجود می‏آورد(صحیفه امام، ج 1 صص 267 – 272

آن طور که از نوشته‏های آیةاللَّه دکتر بهشتی بر می‏آید، در سال 1341 یا اوایل 1342، در یکی از جشن‏های »مبعث«، وی توسط انجمن اسلامی برای سخنرانی دعوت شد که این مراسم در سالن غذاخوری کوی دانشگاه در امیرآباد برگزار گردید. این سخنرانی و دعوت، زمینه‏ای برای یک طرح مطالعاتی در مورد «حکومت اسلامی» فراهم کرد که از جمله افراد پی‏گیر آن حنیف‏نژاد بود. دکتر بهشتی می‏نویسد:

در این سخنرانی موضوعی را من مطرح کردم به عنوان «مبارزه با تحریف یکی از هدف‏های بعثت است»؛ و در این سخنرانی طرح یک تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیّع چاپ شد. مرحوم حنیف‏نژاد و چندتای دیگر از دانشجویان، که برای این دعوت به قم آمده بودند و عده‏ای دیگر از طلاب جوان که باز آنجا بودند، اینها اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتی را آغاز کردیم، با شرکت عده‏ای از فضلا، در زمینه حکومت در اسلام. ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقه‏مند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم...

از دیگر دیدگاه‏های حنیف‏نژاد این بود که با انجمن حجتیه آن زمان که به انجمن ضدّ بهائیت معروف بود و اکثر نیروهای جوان مذهبی را به خود جلب می‏کرد و در تهران و شهرستان‏ها فعالیت وسیعی داشتند، شدیداً مخالف بود و آنها را مرتجع می‏دانست و معتقد بود که فعالیت آنها نه‏تنها کوچک‏ترین زیانی به حال رژیم ندارد بلکه حتی برای او بسیار هم مفید خواهد بود. حنیف نژاد، به گفته حسین روحانی که فضای زمان دانشجویی و اوایل فعالیت او را تصویر کرده است، «از نظر سیاسی دیدی روشن و تیز داشت و قادر بود در مقایسه با دیگران مسائل سیاسی روز را تجزیه و تحلیل نماید. اکثر روحانیون معروف آن روز، که در ارتباط نزدیک با دانشگاه بودند و قبلاً از آنها یاد کردیم، او را به عنوان یک عنصر مسلمان آگاه و روشنفکر می‏شناختند و او را می‏ستودند

قبل از 15 خرداد، مبارزینی مثل حنیف نژاد که در دانشگاه بودند، نسبت به توده مردم نظر چندان خوشی نداشتند؛ چراکه می‏دیدند دیگران مبارزه می‏کنند ولی آنها لبیک نمی‏گویند؛ و از این راه نتیجه می‏گرفتند که «مردم ما صلاحیت مبارزه را ندارند و شایسته فداکاری ما نیستند». بعد از 15 خرداد، که در آن هنگام حنیف نژاد در زندان به‏سر می‏برد، «یکی از اولین چیزهایی که به ذهنش آمده بود ایمان به فداکاری توده‏ها و تحقیر خودش بود. می‏گفت: این توده‏ها خیلی فداکارند و این ما هستیم که صلاحیتش را نداریم و دست روی نیاز اصلی‏شان نگذاشتیم؛ ما آنها را خوب بسیج نکردیم. این توده‏ها بیش از هزاران نفر در این قیام شهید داده‏اند»

حنیف نژاد، پس از اتمام تحصیل، به سربازی رفت و 9 ماه دوره خدمت سربازی را در شیراز به همراه سعید محسن (که دوره سربازی‏اش را البته در جهرم می‏گذراند) و اصغر بدیع‏زادگان گذراند؛ و بقیه خدمت را با درجه ستوان دوم وظیفه رسته توپخانه در اصفهان به اتمام رساند. بعد از پایان دوره سربازی، حدود یک سال در بخش مهندسی ماشین‏آلات کشاورزی سازمان عمران دشت قزوین، به عنوان کارمند، به کار پرداخت. از آن به بعد، برای همیشه، شغل اداری را رها کرد و به طور کامل انرژی و وقت خود را در اختیار مبارزه گذاشت.

سعید محسن

سعید محسن فرزند سلیمان در سال 1318 در یک خانواده مذهبی در زنجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همانجا به پایان رساند. برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال 1342 از دانشکده فنی دانشگاه تهران، در رشته تأسیسات، مهندس شد. او به خاطر فعالیت‏های سیاسی دو بار به زندان افتاد. بار اول در تاریخ 14 آذر 1340 به جرم پخش تراکت و شرکت در میتینگ‏های جبهه ملی بازداشت شد و بار دوم در شب اول بهمن ماه 1340، که فردای آن پلیس به دانشگاه حمله کرد، به عنوان عضو «کمیته دانشجویان نهضت آزادی» همراه با چند تن دیگر دستگیر شد و پس از مدتی آزاد گردید.

اولین تقابل سیاسی - فرهنگی سعید محسن با خانواده و به خصوص پدرش بود. عبداللَّه محسن، برادر کوچکتر سعید، می‏گوید:

خانواده ما، جد اندر جد، روحانی و از مراجع بودند. پدرم قبلاً معمّم بوده که در زمان رضاشاه تغییر لباس می‏دهد و سردفتر می‏شود. پدرم با مرحوم آیةاللَّه سید محمد هادی میلانی همدوره بودند و با آقای بروجردی رفت و آمد داشت. به مرحوم آیةاللَّه سید محسن حکیم هم نامه می‏نوشت. یادم است پس از فوت آقای بروجردی، یک بار در خانه روضه داشتیم، پدرم از سعید سؤال کرد: «مقلّد چه کسی هستی؟» سعید هم گفت: «مقلّد آقای خمینی». پدرم عصبانی شد. آخر او مخالف این چیزها بود. ارتباط سعید با شخصیت‏هایی چون آیةاللَّه طالقانی و مرتضی مطهری از روحانیون و مهندس بازرگان و دکتر سحابی از متفکرین غیر روحانی مسلمان، نشان‏دهنده جهت‏گیری ویژه او و بریدن از فضای سنتی خانواده است. در کنار فعالیت‏های سیاسی، در حرکت‏های انسانی مردمی نیز پیشقدم بود. در جریان سیل جوادیه در زمستان 1339، به اتفاق دیگر دانشجویان، برای تعمیر خرابی‏ها اکیپ‏های کمک تشکیل دادند که خود زمینه‏ای شد برای تشکّلی دیگردر جریان زلزله قزوین (بوئین‏زهرا). او به اتفاق اصغر بدیع‏زادگان و سایر دانشجویان ماه‏ها در منطقه زلزله‏زده به کارگری و کمک به مردم مشغول بود.

پس از پایان تحصیل دانشگاهی، سعید 18 ماه خدمت وظیفه را انجام داد؛ هنگام تقسیم مأموریت، پس از آموزش‏های اولیه، او را - البته با تلاش خودش - به جهرم فرستادند،(941) که 9 ماه طول کشید. سعید از اقامت در جهرم استفاده کرد و با طبقات مختلف مردم - اعم از روحانیون، مردم عادی، روشنفکران و جوانان محصل و دانشجو - آشنایی و ارتباط برقرار نمود. پس از بازگشت به تهران، مدتی به کارهای سیاسی پیشین ادامه داد و کوشید به بقایای نهضت آزادی، که سرانش در زندان بودند، سروسامانی دهد. ولی شرایط را به گونه‏ای یافت که احساس کرد باید کاری تازه انجام دهد. شرایط شغلی وقت بسیاری از او می‏گرفت؛ ابتدا در کارخانه «ارج» و سپس در کارخانه پروفیل «سپنتا» مشغول شد. اختلاف با مدیران به خاطر دفاع از حقوق کارگران و اشتغال وقت‏گیر، فرصتی برای کار فکری و سیاسی برایش نمی‏گذاشت از این رو آن کارها را رها کرد و به استخدام غیررسمی وزارت کشور درآمد و از سال 44 - عملاً - تصدی تأسیسات وزارت کشور را بر عهده گرفت. او تا سال 1348 به همین کار، که فقط صبح‏ها وقتش را می‏گرفت، مشغول بود. در طول این سال‏ها و حتی زمان مدیریتش در وزارت کشور، زندگی زاهدانه خود را تغییر نداد. برادرش می‏گوید:

در وزارت کشور پست حسّاسی داشت؛ حقوق خوبی هم داشت. اما وضع زندگی‏اش دو اتاق کوچک بود که اجاره کرده بود و حمام هم نداشت! در توالت یک شیلنگ آویزان کرده بود که با آن دوش می‏گرفت. یخچال نداشت، ماشین نداشت، با یک موتور رفت و آمد می‏کرد. شاید کل وسایل او، با حساب امروز، 20 یا 25 هزار تومان نمی‏شد. به خودش خیلی سخت می‏گرفت.

سعید محسن و محمد حنیف نژاد، از همان آغاز فعالیت‏های دانشجویی، با یکدیگر دوست و همفکر بودند. همکاری در انجمن اسلامی دانشگاه و حضور در مسجد هدایت و ارتباط مشترک با آیةاللَّه طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، رحیم عطایی و روحانیون مترقی و مبارز تهران و قم با دوره خدمت وظیفه‏شان نیز همزمان بود. مجموعه این هماهنگی‏ها و تجانس سیاسی و مذهبی باعث فعال‏تر شدن ارتباط این دو شد که سرانجام مشترکاً تصمیم به تأسیس سازمان گرفتند.

تفاوت در ویژگی‏های روحی و خصلتی حنیف و سعید، از عوامل مهم نضج و گسترش سازمان و توفیق در عضوگیری بود. اقتدار و انضباط در حنیف نژاد از یک سو و قدرت تحلیل، عاطفه و جاذبه فردی و روحیه همکاری در سعید محسن از سوی دیگر، هریک دیگری را تکمیل می‏کرد. سعید اگر از نظر قدرت فکری و خلّاقیت در حد محمد حنیف نژاد نبود اما در مقایسه با او، به دلیل هوش و حافظه و استعدادی که داشت، از انباشت ذهنی وسیعی در زمینه‏های مختلف مذهبی و سیاسی و اجتماعی برخوردار بود. سعید همچنین، برخلاف محمد، از قدرت بیان بسیار خوبی برخوردار بود.

سعید محسن، از جهت تیپی در تشکیلات، تابع حنیف‏نژاد بود. آدم عارف مسلکی بود؛ مثلاً وقتی به خانه تیمی می‏آمد اولین کارش این بود که آستین‏ها را بالا بزند و برود ببیند اگر در آشپزخانه ظرف کثیف مانده بشوید، اگر لوله‏ای خراب است درست کند، اگر جایی جارو کردنی است به آنها برسد.

پس از تأسیس سازمان، در زمانی که کادرهای سیاسی و فکری هنوز به قدر کافی نبودند و سازمان هم در ابتدای فعالیت خود قرار داشت، سعید به سختی کار می‏کرد و گاهی در هفته 16 جلسه را اداره می‏کرد و آموزش می‏داد. مسئولیت سیاسی بر دوش او بود. او نیز مانند برخی دیگر از عناصر اولیه سازمان، با اتکاء به باورهای مذهبی - که حتی زیارت عاشورا را در هیچ شرایطی ترک نمی‏کرد بر کیش شخصیت و خود محوری نیز غالب آمده بود و این نکته از پیامی هم که در زندان به برادرش داد، بر می‏آید. عبداللَّه محسن می‏گوید:

.......وقتی در اوین بودیم من را به سلول انفرادی بردند. یک سرباز بود به اسم جبّاری، که موقع رفتن به دستشویی از زیر کلاهش کاغذی درآورد و به من داد. یک کاغذ سیگار بود که سعید با خودکار - ریز - روی آن نوشته بود: «عبداللَّه! من کارهای زیادی کردم؛ هم کارهای درستی داشتم، هم اشتباهاتی کردم. امیدوارم خدا و مردم مرا ببخشند؛ اشتباهاتم از روی عمد نبوده است. از تو و خانواده‏ام یک خواهش دارم: بعد از اینکه من مُردم (شک نداشته باشید که مرا اعدام می‏کنند) من را برای مردم، قهرمان نسازید.» همه‏اش همین بود و چیز دیگری نبود. ما هم همین کار را کردیم. اول انقلاب چندتا خانم و آقا آمدند با مادرم مصاحبه کنند؛ مادرم گفت: «اگرسعید کار خوب کرده برای خدا کرده و اگر کار بد کرده خدا او را ببخشد»........

علی‏اصغر بدیع‏زادگان

اصغر بدیع‏زادگان‏در سال 1319 در اصفهان، در یک خانواده متوسط شهری، متولد شد. دوره تحصیلات ابتدایی را در اصفهان و کرج و دوره دبیرستان را در تهران گذراند. از سال 1337 در رشته مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران آغاز به تحصیل کرد. وی، که از دوران دبیرستان با مسائل سیاسی مأنوس بود، از بدو ورود به دانشگاه به فعالیت‏های سیاسی منظم کشیده شد. دوران تحصیل دانشگاهی بدیع‏زادگان با آغاز فعالیت‏های جبهه ملی دوم و نهضت آزادی مقارن بود. وی ضمن شرکت در میتینگ‏های جبهه ملی و فعالیت در بخش دانشجویی آن، به طور منظم در جلسات مسجد هدایت شرکت می‏کرد و از شنوندگان تفسیرها و سخنرانی‏های آیةاللَّه طالقانی بود؛ و همزمان در جلسات سخنرانی مهندس بازرگان نیز حاضر می‏شد. آشنایی وی با محمد حنیف نژاد و سعید محسن در همین دوران پیش آمد.

پس از پایان دوره دانشکده، در اواخر سال 1341، برای خدمت وظیفه به پادگان سلطنت‏آباد - کارخانجات مهمّات سازی ارتش - رفت و در همانجا نیز استخدام شد. پس از آن، در سال 43، پس از 8 ماه اشتغال در کارخانه‏ای دیگر، به عنوان استادیار شیمی به استخدام دانشکده فنی دانشگاه تهران درآمد. در حدود سال 1345 از سوی سعید محسن به همکاری با گروه دعوت شد و بدین ترتیب در ارتباط تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت. وی از نخستین کسانی بود که به سازمان پیوست ولی برخلاف آنچه در مدارک و نوشته‏های سازمان ذکر شده، از بنیانگذاران نبود. فعالیت‏های نخستین وی بیشتر مطالعاتی بود. تا اوایل سال 1347، که بدیع‏زادگان به جمع مرکزی سازمان پیوست، در چند نوبت عهده‏دار کلاس‏های تعلیماتی شد. از جمله افرادی که در این کلاس‏ها تحت مسئولیت و آموزش وی قرار داشتند، محمد سیدی کاشانی (بابا) عبدالصّمد ساجدیان و نصراللَّه اسماعیل‏زاده بودند. با ورود بدیع‏زادگان به مرکزیت سازمان، وی در کنار محمد حنیف‏نژاد، سعید محسن، بهمن بازرگانی و علی باکری قرار گرفت. در اواخر سال 1348کادر رهبری به دنبال بحث‏ها و تبادل نظرهای متوالی، تصمیم به اعزام تعدادی از اعضا به خارج از کشور، جهت آموزش و طی دوره چریکی گرفت. در مرداد ماه 1349، بدیع‏زادگان با گرفتن مرخصی از دانشکده به پاریس رفت و تا پایان خرداد ماه 1350 که به ایران بازگشت، مسئولیت فعالیت‏ها و هماهنگی‏های سازمان در خارج از کشور (فرانسه، لبنان، اردن) را به عهده داشت.

وی در آغاز، پس از دو ماه توقف در پاریس، به بیروت و سپس امّان رفت. بدیع‏زادگان، در پی اطلاع از دستگیری شش تن از اعضا در دوبی، عبدالرّسول مشکین‏فام را جهت ایجاد ارتباط و کسب آگاهی بیشتر به دوبی فرستاد، که ماجرای هواپیماربایی را به دنبال داشت.

در جریان تعلیم افراد اعزامی توسط «الفتح» محدودیت امکانات و مشکلات دیگری بروز کرد که بدیع‏زادگان را واداشت به دنبال منابع آموزشی و پایگاه‏های دیگری باشد؛ از این رو در اواخر پاییز 1349 به همراه علی باکری به فرانسه رفت تا همکاری چین و الجزایر را جلب کند. سفر مزبور ثمری نداشت و این دو تن در اواخر اسفند همان سال به سوریه بازگشتند و زمینه تمرکز افراد اعزامی را در اردوگاه‏های آموزشی «الفتح» در سوریه فراهم کردند. در همین زمان، وی دوره‏های تعلیماتی تیراندازی و ساختن مواد منفجره را گذراند. وی در اوایل تیر ماه 1350 به ایران بازگشت و چند قبضه اسلحه و مقداری فشنگ نیز با خود آورد؛ ضمناً از بدو ورود، گروه شیمی سازمان را با همفکری علی باکری به راه انداخت. چندی نگذشت که سازمان ضربه خورد و دستگیری‏های وسیع شهریور 50 پیش آمد. در پی این حادثه، مسئولیت‏های سنگینی بر دوش حنیف‏نژاد و بدیع‏زادگان - رهبران بازداشت نشده - قرار گرفت. مسئولیت ارتباط با خارج از کشور و انعکاس دستگیری‏ها و تلاش‏های تبلیغاتی برای اقدام سازمان‏های حقوقی بین‏المللی، به دوش بدیع‏زادگان بود.

در رهبری سازمان، به منظور آزاد ساختن دستگیرشدگان، طرح ربودن شهرام پهلوی‏نیا فرزند اشرف پهلوی در دستور کار قرار گرفت. عملیات این طرح به طور ناموفق اجرا شد؛ بدیع‏زادگان وظیفه کرایه اتومبیل عملیات و رانندگی آن را به عهده داشت و دیگر افراد مجری طرح عبارت بودند از: حنیف نژاد، مشکین‏فام و سیدی کاشانی. قبلاً بدیع‏زادگان لیست اسامی حدود 50 نفر زندانی )که شامل سی و چند نفر مجاهدو چند تن از چریک‏های فدایی می‏شد (به بیروت فرستاده بود تا در صورت موفقیت عملیات گروگانگیری شهرام، کادر رهبری خارج از کشور نیز برای آزاد کردن زندانیان هماهنگ عمل کند.

در درگیری ماجرای ربودن شهرام، از طریق اتومبیلی که توسط بدیع‏زادگان کرایه شده بود، وی در پنجم مهر ماه 1350 توسط اطلاعات شهربانی دستگیر شد و زیر شکنجه‏های شدیدی قرار گرفت؛ در حدی که در اثر سوزاندن بدنش، حالت نیمه‏فلج پیدا کرد. پس از تحویل به ساواک، در دادگاه نظامی رژیم به اعدام محکوم گردید و حکم مزبور در چهارم خرداد 1351 در میدان تیر چیتگر به اجرا درآمد.

عبدالرسول مشکین‏فام

عبدالرسول مشکین‏فام در سال 1324 در شیراز متولد شد. دوره متوسطه را در زادگاه خویش گذراند و سپس وارد دانشکده کشاورزی کرج شد. در سال دوم دانشکده، پس از درخواستی که برای بورسیه دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو کرد، به شهربانی احضار شد - که مشکل مزبور پس از توضیح و انصراف وی رفع شد. در سال 1344 در نمازخانه دانشکده با حسین روحانی آشنا شد؛ به واسطه همین شخص به جلسات سعید محسن راه یافت و از این طریق به سازمان مجاهدین خلق پیوست. پس از پایان تحصیل، در سال 1346 برای خدمت وظیفه به کردستان رفت و در طول مدتی که در آنجا بود، تحقیقاتی در زمینه‏های روستایی و تبعات اصلاحات ارضی انجام داد که بعدها در سازمان تدوین و منتشر شد.

در اوایل سال 1349، بنا به تصمیم مرکزیت سازمان، مشکین‏فام به همراه فتح‏اللَّه (ارژنگ) خامنه‏ای و تراب حق‏شناس، برای ایجاد زمینه مناسب جهت اعزام اعضای سازمان به خارج از کشور، به طور قاچاق، به دوبی رفت؛ و از آنجا با پاسپورت جعلی به امّان عزیمت کرد. در این اثنا از دستگیری شش تن از اعضا در دوبی مطّلع شد و به آنجا بازگشت. وی و حسین روحانی و سید محمد (صادق) سادات دربندی‏ ‏در تاریخ 18 آبان ماه 1349 هواپیمای حامل زندانیان را، که عازم ایران و تحویل زندانیان به رژیم بود، ربودند و به عراق هدایت کردند. این 9 تن در عراق به زندان افتادند و پس از تحمل شکنجه و استنکاف از همکاری با رژیم بعثی، با اعلام حمایت الفتح از زندان آزاد شدند و به سوریه رفتند.

مشکین‏فام در دو پایگاه (در اردن و سوریه) دوره آموزشی نظامی چریکی را طی کرد و پس از مدتی، از طریق ترکیه، به ایران بازگشت. در پی دستگیری جمعی از اعضا در شهریور ماه 1350 و فاش شدن اسامی برخی از دیگر افراد سازمان، با همراهی حنیف نژاد و بدیع‏زادگان و سیدی کاشانی در طرح ناموفق ربودن شهرام - پسر اشرف پهلوی - شرکت کرد و به مضروب کردن یک نفر متهم شد. سرانجام در مهر مه همان سال دستگیر، بازجویی و شکنجه شد و طبق حکم دادگاه نظامی شاه، در چهارم خرداد ماه 1351 اعدام گردید.

محمود عسکری‏زاده

عسکری‏زاده در سال 1324، در یک خانواده مذهبی، در اراک متولد شد. دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران گذراند. در مروی با ناصر صادق همکلاس بود. در سال 1343 درخواست تحصیل در دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو را داد اما در همان سال در مدرسه عالی بازرگانی تهران قبول شد و مشغول به تحصیل گردید. در اوایل ورود به دانشگاه، به علت فقر مادی، به کارهایی مانند تدریس ریاضیات یا ترجمه مقالاتی برای مجلات اقتصادی دست زد؛ چندی هم خبرنگار مجله «تهران اکونومیست»بود. از اواخر سال 1344 به مطالعات سیاسی علاقمند شد. در سال 1346 با ناصر صادق و سعید محسن آشنا و به پیشنهاد آنها وارد سازمان شد؛ و شروع به مطالعه در زمینه‏های سیاسی و عقیدتی نمود. از اواخر سال 1346 به مطالعه کتب اقتصادی کلاسیک و مارکسیستی و بعضاً کتب فلسفی به خصوص در زمینه‏های ماتریالیسم دیالکتیک روی آورد. کتاب اقتصاد به زبان ساده را در سال 1348 و در ادامه این مطالعات نوشت. مدتی مسئول شاخه تبریز بود و از سال 1349 وارد مرکزیت سازمان شد. در همان سال به وسیله ساواک تبریز احضار شد و از وی در زمینه ارتباط با چند تن از اتباع خارجی (روس‏ها) در محل کارش - کارخانه ماشین‏سازی تبریز - و در خصوص درخواستش برای تحصیل در دانشگاهی در مسکو توضیحاتی خواسته شد؛ که او علت درخواست تحصیل را فقر مادی و رایگان بودن تحصیل در آنجا قید کرد. در این سال، وی مسئول گروه اطلاعات در سازمان شد و با همکاری افرادی نظیر لطف‏اللَّه میثمی، ناصر سماواتی، رضا باکری و مهدی فیروزیان به کار گردآوری اطلاعات رسیده از سایر اعضای سازمان پرداخت؛ این اطلاعات پیرامون اماکن مربوط به آمریکایی‏ها و اسرائیلی‏ها و اعضای ساواک، سوءاستفاده‏های مالی گردانندگان رژیم و نیز اطلاعاتی در مورد بعضی شخصیت‏های سیاسی بود.

وی در آغاز شهریور ماه 1350 در منزل محمد بازرگانی و به اتفاق موسی نصیر اوغلو خیابانی دستگیر شد. دادگاه نظامی رژیم، او را به اعدام محکوم کرد. حکم مزبور در چهارم خرداد ماه 1351 به مورد اجرا گذاشته شد.

منبع: سازمان مجاهدین خلق ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، ج 1

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها