جام جم:التیامی بر انتظار
«التیامی بر انتظار»عنوان یادداشت روز روزنامه جام جم به قلم محمد خداکرمی است که در آن میخوانید؛روشن است که شخصی که هواپیما را برای سفر انتخاب میکند، زمان برایش اهمیت دارد. از این رو بروز هرگونه تاخیر یا تغییر در پرواز هواپیماها میتواند به راههای گوناگون به وی ضرر بزند که کمترین این ضرر، ناراحتی، استرس و دشواری انتظاری است که وی در طول تاخیر تحمل میکند.
با این که از مدت هاپیش دستورالعملی در سازمان هواپیمایی کشوری برای حمایت از حقوق مسافران در حین تاخیر، تغییر یا لغو پروازها وجود داشت و این دستورالعمل در طول زمان اصلاح نیز شده بود، اما گذشت زمان، لزوم گنجانیدن مقتضیات جدید در آن را ضروری ساخت.
اینچنین بود که سازمان هواپیمایی کشوری از مدت ها قبل از طریق مشاوره با خود شرکت های هواپیمایی و همچنین مشاهده دستورالعمل های مشابه در سایر کشورهای جهان، پیش نویس دستورالعمل حقوق مسافر را تهیه و به شورای عالی هواپیمایی کشوری فرستاد.
این شورا نیز در چند جلسه بحث و بررسی که بعضا با حضور وزیر راه و شهرسازی بود، این دستورالعمل را تصویب و برای اجرا به شرکت های هواپیمایی ابلاغ کرد.
مهم ترین ویژگی این دستورالعمل تکریم مسافران از راه های گوناگون است. بدیهی است بهترین اقدام شرکت هواپیمایی در رعایت حقوق مسافر، انجام بموقع و امن پرواز است و اقدامات رفاهی در حین تاخیر مشکلی از مسافر حل نخواهد کرد، اما تلاش در سازمان هواپیمایی کشوری این است که التیام بخش آلام مسافران منتظر بوده و ضمنا شرکت های هواپیمایی وادار شوند با تغییر در ساختار درونی خود، میزان تاخیرها را به حداقل برسانند.
از این رو موضوع پرداخت خسارت به مسافران در دستور کار قرار گرفت و شرکت ها باید در صورت تاخیر، علاوه بر این که پرواز انجام می شود، تا 30 درصد بهای بلیت را به عنوان خسارت بپردازند.
بعلاوه در صورت تاخیر بیش از 4 ساعت، بهای کامل بلیت پس داده می شود. حال شاید بسیاری از شهروندان بپرسند ضمانت اجرای چنین دستورالعملی چیست؟
در پاسخ باید گفت اولا چون این دستورالعمل با مشارکت خود شرکت ها تهیه شده، دلیلی بر رعایت نکردن آن وجود ندارد و انتظار ما، همکاری کامل شرکت های هواپیمایی در این باره است.
ثانیا سازمان هواپیمایی کشوری ابزار قانونی لازم برای نظارت و برخورد با شرکت ها را در اختیار دارد؛ زیرا این سازمان پروانه بهره برداری و مجوزهای پرواز شرکت ها را صادر می کند و علاوه بر تذکر شفاهی و کتبی و اخطار، در موارد حادتر می تواند از اختیارات قانونی خود استفاده کند؛ از این رو امید است این دستورالعمل آغازگر رضایت بیشتر مردم از خدمات هوایی بوده و ضمنا باعث بهبود عملکرد شرکت های هواپیمایی شود.
کیهان:ایستگاه آخر زمستان ریاض، بهار صنعا
«ایستگاه آخر زمستان ریاض، بهار صنعا» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن میخوانید؛قرائن و شواهد میگویند، جنگ یمن 28 روز پس از آغاز به نقطه پایان خود رسیده است هر چند ممکن است، متجاوز به دلیل آنکه در این جنگ ظالمانه حتی به حداقلهای مورد نظر خود هم دست پیدا نکرده است، چند روز دیگر به این جنگ ادامه دهد.
عربستان سعودی در این جنگ یکطرفهای که به ملت مظلوم یمن تحمیل کرد، بنا داشت با استفاده از تهدید شدید و اهرم نظامی، حرکت استقلالطلبانه و اسلامخواهانه مردم یمن را دفع کند و مانع به نتیجه رسیدن این انقلاب بشود. بر این اساس، آل سعود نقطه محوری این حرکت یعنی «جنبش مردمی انصارالله» را در کانون فشار قرار داد و با وارد آوردن انواع تهمتها از جمله اینکه این جنبش بقاء حیات حرمین شریفین و دو شهر مقدس مکه و مدینه را تهدید مینمایند، سعی کرد یک اجماع منطقهای و اسلامی علیه انصارالله و در واقع علیه مردم مظلوم یمن شکل بدهد اما عملکرد انصارالله در طول دوره این جنگ ظالمانه به گونهای بود که عربستان نتوانست مجامع و تودههای مسلمان منطقه را در این اتهام پراکنی و ائتلافسازی با خود همراه نماید.
جنبش انصار نه در اظهارات خود، آنچنان برای عربستان خط و نشان کشید و نه در مواجهه نظامی، سرزمین عربستان را میدان عملیاتی خود قرار داد و حال آنکه از یک سو رجزخوانی در زمان جنگ امری مرسوم است و از سوی دیگر، انصارالله برای پاسخ، موشکهای متنوعی که اسکاد بی و اسکاد سی از جمله آنها بود، در اختیار داشت و قادر بود، ریاض پایتخت عربستان را در واکنش به بارها بمباران صنعا از سوی هواپیماهای سعودی هدف حمله خود قرار دهد. انصارالله فقط در یک نوبت برای آنکه نشان دهد توانایی ورود عملیاتی به خاک عربستان را دارد به یکی از قبایل هم پیمان خود در صعده اجازه داد وارد خاک عربستان شده و نیروهای نظامی سعودی را گوشمالی دهند. در این اقدام دست کم 30 نفر از نیروهای نظامی عربستان که یک سرتیپ ارتش از جمله آنها بود، کشته شدند و یک پایگاه مهم نظامی عربستان در «جازان» برای مدت یک روز در تصرف این قبیله زیدی یمنی بود.
خویشتنداری انصارالله و نجابتی که در این میدان به خرج داد تأثیر زیادی در مهار ماشین جنگی دشمن داشت.
انصارالله در این جنگ از نظر تاکتیک و راهبرد نظامی کار مؤثری انجام داد و از این رو عربستان نه تنها، این جنگ را با دستان خالی ترک میکند بلکه در شرایطی به توقف جنگ - که برای آبروداری آن را آتش بس نام مینهد- تن میدهد که در حین جنگ بر میزان قدرت انصارالله افزوده شده است. این آمار به خوبی نتیجه جنگ را نشان میدهند: تا پیش از جنگ ظالمانه عربستان، ائتلاف جنبش انصارالله، 11 استان شمالی یمن که مجموعاً 153718 کیلومتر مساحت یمن یعنی کمی بیشتر از 29 درصد خاک و حدود 18/2 میلیون نفر جمعیت یعنی کمی بیشتر از 79 درصد جمعیت یمن تشکیل میدهند، در اختیار داشت. چهار هفته پس از آغاز جنگ و هم اینک 256863 کیلومتر مربع از خاک- بیش از 48 درصد- و حدود 22 میلیون نفر از جمعیت- یعنی بیش از 95 درصد جمعیت- یمن را در اختیار دارد. این در حالی است که پیش از جنگ جنبش انصارالله هیچ علاقهای به حرکت به سمت جنوب نداشت ولی جنگ و ضرورت ایجاد خط دفاعی در سواحل خلیج عدن سبب الحاق 7 استان لحج، ضالع، ابین، بیضاء، شبوه، عدن و مأرب به منطقه شمالی گردید.
چهار هفته بمباران هوایی نتوانست آسیبی به انسجام انصار و نیروهای وفادار به آن بزند و به هیچ جنبش اعتراضی مردمی علیه انصارالله منجر نشد ولی نیروهای وفادار به عربستان را با بحران هویت، انسجام و کارآمدی مواجه کرد. عملیات رژیم عربستان، حزب شبه اخوانی اصلاح را که نفوذ قابل توجهی در میان مردم داشت و وابستهترین جریان یمنی به رژیم آل سعود به حساب میآمد به انزوا برد، «تعز» پایتخت جریان اخوانی- وهابی از سیطره این حزب خارج شد و مأرب دومین شهر فعالیت این حزب هم عملا از سیطره آنان درآمد. عملیات هوایی رژیم سعودی سبب تثبیت صنعا و عدن در دست انصارالله گردید. این در حالی است که با سیطره انصار بر لحج، عدن، ابین و شبوه و حضور تلهای و ناپیوسته انصار در بخشهایی از سواحل المهره و حضرموت، بخش اعظم ساحل بسیار طولانی خلیج عدن در سیطره انصارالله و ارتش یمن که متحد انصار میباشد قرار گرفته است. در واقع هماینک به برکت! چهار هفته عملیات ظالمانه سعودی سواحل یمن در اختیار انصارالله و متحدان آن قرار دارد.
و در واقع هماینک 18 استان از 20 استان یمن شامل پایتختهای تاریخی آن- یعنی تعز، صنعا، عدن و صعده- در اختیار ائتلاف انصار میباشد و این در حالی است که از دو استان دیگر، استان المهره نیز در اختیار قبایل آن است و از تصرف القاعده و نیروهای شبه نظامی منصور هادی و میلیشیای اصلاح مصون مانده است.
عربستان در این جنگ از پشتیبانی پیوسته ارتش آمریکا در ابعاد تامین تسلیحاتی، آموزش، مخابرات، اطلاعات حساس و کمکرسانی به هواپیماها حین عملیات برخوردار بود که مقامات نظامی و غیرنظامی آمریکایی کم و بیش به آن اذعان کردند. بر این اساس آمریکاییها هر چه در توان داشتند برای جلوگیری از شکست عربستان پای کار آوردند و به این ترتیب در جزء جزء جنایاتی که علیه مردم مظلوم یمن اعمال شد، شریک هستند و باید پاسخگو باشند. آمریکاییها به خوبی میدانند که یمنیها راه انتقام را بلدند و لذا از همین امروز نیروهای نظامی و غیرنظامی آمریکایی در حین تردد در این منطقه باید در انتظار ضربه یمنیها باشند. انتقام یمنیها قطعا از مقیاس حدود سه هزار شهیدی که دادهاند، فراتر خواهد رفت اما در عین حال با توجه به تجربه شکست آمریکاییها در چنین جنگهایی، موافقت آنان با ورود متحد خود به جنگی با این نتایج بسیار بعید به نظر میرسد. از این رو میتوان صحت این عبارت سرفرمانده نظامی آمریکا در منطقه را پذیرفت که گفت من از طریق رسانهها از آغاز جنگ عربستان علیه یمن مطلع شدهام.
اما این موضوع چیزی را از مسئولیت آمریکا در این جنگ کم نمیکند چرا که سوخت هواپیماها و بمبهای ویژهای که هواپیماهای ارتش اجارهای سعودی حمل میکردند، مستقیما در آسمان یمن از هواپیماهای آمریکایی به هواپیماهای سعودی منتقل میشدند.
نتیجه این جنگ تاثیر عمیقی در منطقه ما برجای میگذارد. عربستان از هماکنون یک دشمن جدی را در کنار مرزهای خود دارد و از امروز هر اقدام این دشمن علیه سعودی از نظر اخلاقی و حتی از منظر حقوق بینالملل- عملیات مقابله به مثل- موجه میباشد این موضوعی است که رژیم آلسعود برای غلبه بر آن باید هزینه سیاسی و امنیتی زیادی را بپردازد. رژیم آلسعود منطقا نمیتواند به این زودی در منطقهای که شکست خورده است، بار دیگر وارد عملیات شود. بنابراین انصارالله یک دوره زمانی فرصت دارد تا بدون دغدغه بر میزان توانمندیهای دفاعی و هجومی خود بیفزاید از سوی دیگر از آنجا که برای اروپا هیچچیز به اندازه منافع اقتصادی اهمیت ندارد، تلاش خواهد کرد تا راهی برای نزدیک شدن به جنبش پرقدرت انصارالله پیدا کند و از امنیت آبراه دریای سرخ و سواحل خلیج عدن مطمئن گردد.
این موضوع تا حد زیادی شرایط را برای آلسعود دشوار میکند چرا که به میزان توجه به اهمیت رابطه با جنبش انصارالله، از اقتدار و اعتبار آلسعود کاسته میشود و حال آنکه عربستان دست به جنگ زد تا به خیال خود، نمایی از مطلقه بودن اقتدار خود در این منطقه را به نمایش بگذارد. در همین هفته گذشته یک مقام دیپلماتیک عربستان در گفتگو با یک دیپلمات ایرانی، با صراحت گفت حاضریم افغانستان را کاملا به شما واگذار کنیم به شرط آنکه شما به ما کمک کنید تا بر مشکل یمن فایق آئیم و البته طرف ایرانی در پاسخ گفته بود: «نه شما اجازه دارید از طرف ملت افغانستان تصمیمی بگیرید و نه ما اجازه داریم از طرف ملت یمن تصمیمی بگیریم». جنگ به پایان خود نزدیک شده و حال آنکه عربستان از سیطره بر یمن دورتر شده است.
اما انصارالله هماینک باید به کمک مردم یمن و با تشریک مساعی همه گروههای یمنی یک نظام سیاسی مردمسالار براساس آموزهها و ارزشهای اسلامی بنا کند. یمنیها ثابت کردهاند که پای کار انقلاب خود میمانند اما این همه، یمن را بینیاز از قانوناساسی و چارچوبهای قانونی نمیکند و لذا یمن باید همچنانکه در بعد امنیتی به توانمندیمناسبی رسیده است در بعد سیاسی هم صاحب یک نظام مقتدر باشد. این چنین نظامی میتواند در میان کشورهای عربی و اسلامی به یک الگوی خوب تبدیل شود.
خراسان:بحران یمن و نقابی که کنار رفت
«بحران یمن و نقابی که کنار رفت»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم علیرضا قربانی است که در آن میخوانید؛همسویی رژیم آل سعود با اهداف اسرائیل و آمریکا با وجود آن که برای کارشناسان و خبرگان دنیا از جمله در جهان اسلام، مسئله چندان پنهانی نیست، اما حاکمان حجاز در طول سال های طولانی کوشش کرده اند تا با رعایت بعضی ظواهر از همه گیری این دیدگاه در افکار عمومی امت اسلامی جلوگیری کنند؛ از طرف دیگر رخداد های پرشتاب سال های اخیر که با قدرت یافتن محور مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی و آشکار شدن نقاط ضعف اسرائیل همراه شده است، تغییراتی در رفتار حامیان کمتر آشکار صهیونیسم پدید آورده و به نوعی پرده از هویت واقعی آن ها برداشته است.
اگر در جنگ 33 روزه اسرائیل در تابستان سال 2006 میلادی، ائتلاف نسبتا پنهانی از همکاری آمریکا، عربستان و ترکیه برای برچیدن بساط مقاومت در لبنان وجود داشت، همسویی کشورهای ثروتمند عرب با اهداف اسرائیل در رخدادهایی که بعد از آن تاریخ اتفاق افتاده، ابعاد روشنتری یافته است، به گونه ای که در آخرین تجاوز اسرائیل به غزه (تهاجم 51 روزه سال گذشته) کشورهای عربی تا روز سی ام جنگ، هیچ گونه اعلام موضعی نسبت به تجاوزات رژیم صهیونیستی نداشتند و حتی وزیران امور خارجه اتحادیه عرب در هفته اول جنگ، تحت تأثیر بعضی قدرتهای درون و بیرون این اتحادیه مواضعی ضد مقاومت اتخاذ کردند!
ماهیت حمایت از جبهه صهیونیسم علیه مقاومت اسلامی توسط دولتهای بعضی کشورهای منطقه که تا پیش از این در قالب سکوت در برابر تجاوز یا حمایت پنهان مالی و سیاسی معنا پیدا میکرد، در سال های اخیر تغییر اساسی پیدا کرده و رسما به اعلان جنگ علیه دشمنان اسرائیل تبدیل شده است. حمایت آشکار و همه جانبه نظامی، تسلیحاتی و سیاسی از تروریستها در برابر دولت سوریه به عنوان بخش مهمی از مقاومت ضد صهیونیستی به خصوص توسط دولتهای عربستان، ترکیه، قطر، امارات و دیگر همپیمانان آنها بخش دیگری از هویت کمتر آشکار حامیان صهیونیسم یا بازیگران در پازل منافع صهیونیست ها را برملا ساخته است.
تهاجم وحشیانه و خونبار چند هفته اخیر آل سعود علیه یمن، در کنار خسارات فراوانی که بر مردم فقیر و مظلوم این کشور اسلامی وارد ساخته است، به آشکارتر شدن همسویی آل سعود و همپیمانانش با اسرائیل انجامید. دشمنان جبهه مقاومت اگر تا کنون به مدد رسانههای در اختیار و حمایت امپراتوری رسانهای صهیونیسم، تلاش کرده اند تا این همسویی را پردهپوشی کنند، اما قرار گرفتن آنها در برابر مردمی که از حمایت چهره برجستهای مانند سید حسن نصرا... برخوردارند -که در همه جهان و از جمله در افکار عمومی دنیای اسلام و عرب نماد دشمنی با اسرائیل به شمار می رود- همسویی دشمنان ملت یمن با اسرائیل را بیشتر از همیشه آشکار میسازد.
اگر تا دیروز حمایت آل سعود و همپیمانانش از اسرائیل دربرابر حزب ا... لبنان و مقاومت فلسطین، حمایتی غیرمستقیم از صهیونیستها به شمار میآمد و اگر پشتیبانی از داعش و النصره و دیگر تروریستها در سوریه را نتوان جنگ مستقیم حامیان تروریستها، علیه محور مقاومت به حساب آورد، تهاجم آل سعود به یمن، ورود به جنگی نیابتی از طرف اسرائیل علیه بخشی از جهان اسلام بود که شعار اصلی آنها مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل است، حتی اگر در تحلیلهایی که صورت میگیرد، یمن به عنوان بخشی از محور مقاومت اسلامی کمتر مورد توجه قرار گرفته باشد.
جنگ جبهه صهیونیسم علیه یمن از زاویه نگاه دیگری هم قابل تحلیل است. شکست خفت بار اسرائیل در جنگ 33 روزه، عدم نتیجهگیری از بمبارانهای سنگین باریکه غزه برای تضعیف مقاومت فلسطین وعدم توفیق در جبهه سوریه باعث شده است تا این جبهه به خیال خود، نقطه آسیب پذیر دیگری از جهان اسلام را که با پیروزی انقلاب مردم یمن میرود تا جبهه مقاومت اسلامی را گسترده تر سازد، انتخاب کند. جبهه صهیونیسم که رژیم آل سعود آن را در نبرد یمن نمایندگی کرده است، با گمان جدایی جغرافیایی یمن از محور به هم پیوسته مقاومت از یک سو و همسایگی با عربستان از سوی دیگر بر آن بوده تا از پاگرفتن اندیشه مقاومت ضد صهیونیستی در قطعه مهمی از جهان اسلام جلوگیری کند. برای همین آل سعود با کنار گذاشتن ملاحظات و با استفاده از همه توان خود و پشتیبانی آمریکا و دیگر حامیان اسرائیل به مردم مقاوم یمن هجوم آورد، اما صرف نظر از خسارات شدید بمبارانهای هوایی و موشکی و توپخانهای بر زیرساختها و کشتار مردم غیرنظامی، آنچه در جبهه میدانی یمن اتفاق افتاد، گسترش روزافزون موفقیتهای جبهه مقاومت بود و چه بسا دیر نباشد که شاهد ثبت شکست دیگری در پرونده جبهه صهیونیسم باشیم؛ شکستی که تبعات وسیع تر و بسیار متفاوتی با گذشته خواهد داشت.
هواپیماهای مهاجم سعودی در دو – سه روز گذشته، شدت حملات خود را به اوج رسانده اند. استفاده از سلاح های ممنوعه شیمیایی و فسفری و حمله با بمب های بسیار قوی که بعضی رسانه های آمریکایی از آن با عنوان بمب اتمی تاکتیکی یاد کرده اند، نشان دهنده آن بود که آل سعود آخرین و یا به عبارتی مؤثرترین تیرهای ترکشش را با آرزوی تأثیر گذاری بر مقاومت یمن رها می ساخت، شدت یافتن تهاجمهایی از این دست معمولا در آستانه دو اقدام مهم صورت می گیرد؛ آماده شدن برای آغاز مرحله تازهای از جنگ مانند تهاجم زمینی، یا در نقطه مقابل آن رسیدن به آخر خط و آماده شدن برای پذیرش غیر رسمی شکست و توافق با آتشبس؛ یعنی همان چیزی که در آخرین ساعت شب گذشته اعلام شد، چه این که براساس آنچه از صحنه میدانی یمن مشهود است، آل سعود به خاطر تنها ماندن در جنگ با مقاومت یمن، جرات و توان حمله نظامی زمینی به سرزمین چریکها را نداشت. در هر صورت آنچه بدیهی است، آن که آل سعود چه از نظر هیمنه نظامی و چه از جهت حیثیتی بازنده بزرگ این بحران شناخته میشود و امیران سعودی باید منتظر تکانههای شدید داخلی و خارجی اشتباه تاریخی خود باشند.
جمهوری اسلامی:آتش بس فقط با شرایط مردم یمن
«آتش بس فقط با شرایط مردم یمن»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛28 روز پس از آغاز حمله ائتلاف «عربی – غربی» به یمن به سرکردگی رژیم آل سعود و درحالی که از دیروز زمزمه برقراری آتش بس به راه افتاده، اکنون این سئوال مطرح است که این جنگ پرهزینه و پرخسارت چه دستاوردهایی برای حاکمان جدید و قدرت طلب ریاض داشته و چه موفقیتهایی را به لحاظ نظامی، سیاسی، اقتصادی، حیثیتی و اعتباری برای این ائتلاف جنگ طلب در بر داشته است؟
شاید برای اینکه به پاسخ این سئوال دست یابیم، نگاهی به عنوان مقالات رسانههای کنکاشگر غربی و عربی، بتواند وزنه ریاض در این جنگ و دستاوردهای آن را مشخص نماید.
روزنامه انگلیسی «فایننشال تایمز» در تیتر نخست صفحه اول خود اعلام کرد: «حمله عربستان به یمن شکست خورده است.» این روزنامه سپس مینویسد: «حملات هوایی عربستان به یمن شکست خورده زیرا به هدف اصلی خود نرسیده و نتوانسته جنبش انصارالله را که اکنون نمایندگی ملت یمن را به دست آورده، مجبور به عقبنشینی کند و تداوم ورود نیروهای جنبش مردمی به جنوب به رغم تداوم حملات هوایی عربستان بیانگر این حقیقت است که مردم یمن به هیچوجه قصد عقب نشینی و تسلیم در برابر ریاض را ندارند.»
واقعیت همین است که این روزنامه غربی نوشته است، زیرا آل سعود نزدیک یکماه است که به بهانه حمایت از آنچه مشروعیت دولت «عبدربه منصور هادی» میخواند، جنگ ویرانگری را علیه مردم یمن به راه انداخته و با همراه کردن برخی کشورهای شورای همکاری و رژیمهای مرتجع و وابسته عرب و با تصویب قطعنامه دلخواهشان در شورای امنیت با همراهی کشورهای غربی، عملاً و رسماً مجوز ادامه ویرانی و کشتار در فقیرترین کشور عربی را دریافت کرده ولی نه تنها چیزی به دست نیاورده بلکه نفرت و شکست منطقهای و جهانی نیز نصیبش شده است.
روزنامه عرب زبان «رای الیوم» نیز در مقالهای درخصوص آخرین تحولات یمن مینویسد: «شواهد حاکی از آنست که عربستان درحال غرق شدن در شنهای روان و داغ یمن است زیرا پس از این همه بمباران مردم غیرنظامی و ایجاد رعب و وحشت در میان زنان و کودکان و آواره کردن آنان، هیچ نشانهای از ترس و عقبنشینی در میان مردم یمن مشاهده نمیشود بلکه نفرت از رژیم آل سعود در حیاط خلوت قدیمی ریاض که سعودیها همواره به دنبال افزایش نفوذ در آن بودند، درحال افزایش است.
دستاورد سعودیها از حمله به یمن، که اکنون درحال تبدیل شدن به باری سنگین و کمرشکن بر دوش حکام تازه کار سعودی میباشد، همین افزایش نفرت بینالمللی از آنان، آشکار شدن ناتوانی آل سعود و همپیمانانش در به زانو در آوردن مردم یمن، بیاعتبار بودن ائتلاف آل سعود و متحدانشان و از همه مهمتر برملا شدن خوی درندگی و سبعیت سعودیهاست که نشان داد که آل سعود از صهیونیستها در کشتار یک ملت مسلمان پیشی گرفته است.
آنچه مسلم است اینست که به لحاظ نظامی، شکست و پیروزی در یک جنگ، متناسب با اهداف جنگ سنجیده ومحاسبه میشود و اگر اهداف عربستان از توسل به این جنگ را، آنچنان که ا علام شده، شکست حوثیها و به زانو در آوردن ملت انقلابی یمن بدانیم، هیچ شاخص و نشانهای که حاکی از شکست حوثیها در این جنگ باشد به چشم نمیخورد زیرا حوثیها توانستهاند توان دفاعی و نظامی خود را حفظ کنند.
یکی از دلایل اینکه حوثیها توانستهاند از شمال یمن به همه مناطق این کشور نفوذ پیدا کنند، پایداری و ثبات قدمی است که در راه آرمانهای آزادیخواهانه دارند و اکنون پس از تجاوز رژیم سعودی، مردم یمن به آنها به عنوان حافظ منافع و تمامیت ارضی کشورشان نگاه میکنند.
به لحاظ سیاسی نیز برخلاف ادعای اولیه عربستان مبنی بر در اختیار داشتن حمایت و پشتیبانی عربی و بینالمللی در تجاوز به یمن، اکنون خبری از این حمایتها نیست و آنچه از آن به عنوان ائتلاف یاد میشد، زودتر از آنچه تصور بشود از هم پاشیده است.
شاید شاهزادگان جوان و بیتجربه سعودی هنگامی که تجاوز به یمن را با خشونت و عدم عقلانیت آغاز کردند، هیچ وقت تصور نمیکردند با چنین مشکلاتی مواجه شده و حتی حامیان سنتی آنها نیز آنها را وسط زمین و آسمان رها کنند.
ائتلاف آل سعود علیه یمن، اولین شکست سیاسی خود را زمانی تجربه کرد که مجلس پاکستان علیرغم دلدادگی نخستوزیر کشورشان به شاهان سعودی، از دولت این کشور خواست پای خود را از این ائتلاف بیرون کشیده و اعلام بیطرفی کند. این موضع نمایندگان ملت پاکستان باعث شد کشورهای دیگر عضو ائتلاف مثل ترکیه، مصر، اردن، مراکش نیز در این همراهی به تردید افتاده و شاهزادگان بیتجربه آل سعود را تنها بگذارند.
امروز علیرغم بهرهگیری آل سعود از حمایتهای شورای همکاری خلیج فارس و تصویب بیانیه در اتحادیه عرب در حمایت از حمله به یمن، کسب حمایت کشورهای اروپایی و آمریکایی، همکاری اطلاعاتی با رژیم صهیونیستی، تصویب قطعنامه در شورای امنیت، رژیم سعودی تنها نتیجهای که از این جنگ پرهزینه بدست آورده، تزلزل در میان همپیمانان، ناتوانی در برابر ملت متحد و یکپارچه یمن و درهم پیچیده شدن «طوفان قاطعیت» است که از این پس سمت و سوی آن از یمن به سوی مناطق مرزی عربستان و ریاض تغییر جهت خواهد یافت.
اکنون این طوفان با مقاومت ملت یمن و تسلیم ناپذیری آنان به سوی ریاض درحال بازگشت است و دیر یا زود به کاخهای شیوخ شکم باره و شاهزادگان بیتجربهای خواهد افتاد که عربستان را بیش از پیش به قهقرا میبرند.
با شکست شاهزادگان جوان در جنگ با مردم یمن که نشانههای آن ظاهر شده، وجهه ریاض بیش از پیش در منطقه تخریب خواهد شد و به حکام جدید سعودی ثابت خواهد گردید که آنان لقمه بزرگتر از دهان خود برداشتهاند و نمیتوانند آن را هضم کنند. زمزمه برقراری آتش بس با شرایط مورد نظر آل سعود، کاملاً نشان دهنده عجز آنها از ادامه جنگ است. تردیدی وجود ندارد که انصارالله و مردم یمن نه تنها شرایط آل سعود را نخواهند پذیرفت، بلکه این جنگ را با تحمیل شرایط خود به آل سعود به پایان خواهند برد.
رسالت:خطوط راهبردی ایران در مذاکرات هسته ای
«خطوط راهبردی ایران در مذاکرات هستهای»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم حنیف غفاری است که ر آن میخوانید؛چندی پیش "فلاینت لورت" و "هیلاری لورت" دو دیپلمات سابق آمریکایی و مشاوران سابق وزارت خارجه آمریکا درنشستی در اندیشکده" بنیاد شرق و غرب"ضمن اشاره به کاهش قدرت ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه عنوان کردند : " همانطور که نیکسون و هنری کسینجر در دهه 1970 با چین کنار آمدند، رهبران کنونی آمریکا نیز باید با ایران کنار بیایند. آن ها چین را همانگونه که بود به رسمیت شناختند وسعی نکردند چین را عوض کنند و ما نیز باید با ایران همینگونه برخورد کنیم و آن را به رسمیت بشناسیم."
"پذیرش ایران قدرتمند" نه یک " نقطه ایده آل " است و نه یک " تز انتزاعی"،بلکه ماهیتی کاملا رئالیستی دارد. بی دلیل نیست که فردی رئالیست و واقع گرا مانند " ربگنیو برژینسکی " مشاور امنیت ملی دولت آمریکا در دوران ریاست جمهوری کارتر صراحتا از دولتهای بوش و اوباما خواسته است تا هر چه سریع تر قواعد زندگی در کنار ایران قدرتمند را آموخته و مسیر نادرست قبلی خود را در قبال تهران تغییر دهند. " احساس نیاز آمریکا به ایران" درست در چنین فضایی معنا و مفهوم می یابد. این " احساس نیاز" متاثر از واقعیاتی است که در منطقه و نظام بین الملل رخ می دهد. به عبارت بهتر، آنچه ایالات متحده آمریکا و دیگر اعضای 1+5 را پای میز مذاکرات هسته ای نشانده و آنها را وادار به دادن امتیازاتی به کشورمان ساخته است "ناتوانی آنها در مواجهه با ایران قدرتمند" است.
در جریان حادثه طبس،جنگ هشت ساله تحمیلی علیه ایران، اعمال تحریمهای اقتصادی، حوادث مربوط به فتنه سال 1388 و ....ایالات متحده آمریکا نهایت تلاش و توان خود را در مسیر تقابل سخت و نرم با جمهوری اسلامی ایران به کار برد و در نهایت به " نقطه کنونی " رسید. ترسیم مختصات نقطه کنونی از سوی دستگاه سیاست خارجی کشورمان یک اصل مهم راهبردی محسوب می شود. به نظر می رسد متاسفانه بسیاری از منازعات سیاسی حول رد یا تایید بیانیه لوزان متوجه و معطوف به خود بیانیه و جنبه حقوقی آن گردیده و در نتیجه، اصلی ترین سئوال در سیاست خارجی ما حول مذاکرات هسته ای بی پاسخ باقی مانده است :
توافق هسته ای احتمالی ایران و اعضای 1+5 در قاموس سیاست خارجی ما چه جایگاهی دارد؟آیا لحظه توافق هستهای یک " نقطه گذار" در سیاست خارجی ما محسوب می شود؟
در این صورت مختصات دقیق " نقطه موجود" و " نقطه مطلوب" چگونه از سوی مسئولین دستگاه سیاست خارجی کشورمان ترسیم می شود؟ آیا " توافق هسته ای احتمالی " می تواند یک " نقطه ثقل راهبردی" باشد ؟ آیا توافق هسته ای یک " نقطه آغاز راهبردی" می باشد ؟ ....
فارغ از ابهاماتی که در خصوص بیانیه لوزان ( در کنار نقاط قوت آن ) و در خصوص مواردی مانند " حدود و ثغور بازرسی ها"و " نحوه برداشته شدن تحریمها" وجود دارد، به نظر می رسد هنوز اصلی ترین و واقعی ترین ابهام ما یعنی " جایگاه مذاکرات هستهای در سیاست خارجی ایران" حل نشده باقی مانده است. این " فرامتن" متغیر مستقلی است که دیگر متغیرها از جمله " توافق هسته ای " را نیز تحت تاثیر خود قرار می دهد.
در این خصوص لازم است به نکاتی اشاره کنیم:
1- توافق هسته ای احتمالی اساسا نمی تواند یک مرکز ثقل ( Center of mass ) در سیاست خارجی ما محسوب شود زیرا یک نقطه ثقل باید به اندازه ای ثابت و محکم باشد که حتی الامکان تغییر بالقوه آن نیز کمتر وجود داشته باشد. این در حالیاست که به واسطه رویکرد فریبکارانه و غیر قابل اعتمادی که ایالات متحده آمریکا و حتی دیگر اعضای 1+5 در مذاکرات هسته ای دارند اساسا چنین چیزی ناممکن است. اگر توافق هسته ای بخواهد حکم یک مرکز ثقل راهبردی یا حتی تاکتیکی را در سیاستهای منطقه ای و بین المللی ما پیدا کند ، خروجی های رفتاری و گفتاری ما در نظام بین الملل محکم و پرصلابت و قابل اتکا نخواهد بود.
2- توافق هسته ای احتمالی می تواند حکم یک " نقطه گذار"را در سیاست خارجی ما داشته باشد، اما این نقطه گذار جنس و ماهیتی " استراتژیک " و " راهبردی" ندارد. در بهترین حالت ممکن این نقطه گذار می تواند " تاکتیکی" و " مقطعی" باشد و منجر به "بازتنظیم " مواضع ثابت ما در سیاست خارجی کشورمان شود نه "بازتعریف" آنها!
3- توافق هسته ای احتمالی به صورت ماهوی نمی تواند یک " نقطه آغاز راهبردی " باشد زیرا راهبردها و اصول کلان سیاست خارجی کشورمان از سال 1357 مشخص شده و به خطوط قرمزی پررنگ در رفتار بین المللی ما تبدیل شده است.
4- توافق هسته ای احتمالی نمی تواند یک " نقطه پایان " در سیاست خارجی ما باشد زیرا همان گونه که اشاره شد، اصول و سیاستهای کلان و ثابت و غیر قابل تغییر حوزه سیاست خارجی کشورمان به ما اجازه نخواهد داد تا "توافق با یک طرف نامطمئن" را نقطه پایان رویکرد قبلی خود در نظام بین الملل و در نتیجه نقطه آغاز رویکردی تدافعی در حوزه راهبردی خود قرار دهیم. بدهی نظام بین الملل به جمهوری اسلامی ایران به اندازه ای زیاد است که حتی در صورت انعقاد دهها توافق هسته ای و غیر هسته ای نیز امکان تصفیه آن وجود ندارد. از زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر تا کنون، ایالات متحده آمریکا به اشکال و عناوین مختلف حقوق حقه شناسایی شده تهران را زیر پا گذاشته است.
در طول 8 سال جنگ تحمیلی شاهدهمراهی وقیحانه بلوک شرق و غرب در جهت نابودسازی ایران بودیم. پس از پایان جنگ و سقوط کمونیسم، شاهد بودیم که جهان تک قطبی و سازمان های بین المللی درون آن به کانون هایی جهت تامین منافع آمریکا تبدیل شدند. کاخ سفید ساختار ژئو استراتژیک خاورمیانه را با همراهی کشورهای اروپایی بر هم ریخت و قواعد حقوق بین الملل عمومی را صرفا در جهت توجیه ماجراجویی های خود مورد استناد قرار داد. در ابتدای هزاره سوم و با حضور جبهه نومحافظه کار در واشنگتن این روند تشدید شد و آمریکا و تروئیکای اروپایی دست به دست یکدیگر دادند تا مانع از تحقق “ایرانی مستقل” و “قدرتمند” شوند.
حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس، افغانستان، عراق و تاسیس پایگاه هایی مانند “اینجرلیک” در ترکیه و ساماندهی امکانات تسلیحاتی و نظامی آمریکا در برخی کشورهای عربی و تجهیز گروههای تروریستی مانند داعش و النصره جملگی با هدف استحاله “ایران اسلامی” در خاورمیانه صورت گرفته است.
5- توافق هسته ای احتمالی ایران و اعضای 1+5 می تواند یک " نقطه عطف" و یا " نقطه آشکارساز" در سیاست خارجی کشورمان باشد. این نقطه عطف،" ابراز نیاز غرب به ایران قدرتمند" است. این ابراز نیاز هم اکنون و در جریان مذاکرات هسته ای ایران و اعضای 1+5 نیز صورت می گیرد. حضور 6وزیر امور خارجه کشورهای منفعت طلبی که حتی جهت تحقق منافع خود از خون یکدیگر نیز نمی گذرند در پای میز مذاکره هسته ای ( آن هم به صورت سلسله وار و مستمر) نشان دهنده مصداق همین ابراز نیاز محسوب می شود. حتی در صورتی که مذاکرات هسته ای در همین نقطه متوقف شده و به توافق نهایی نیز منتج نشود، این ابراز نیاز خود را درلابه لای پیامهای رسمی و غیر رسمی و آشکار و غیر آشکار رد و بدل شده طی مدت مذکور نمایان ساخته است.
در چنین شرایطی لازم است سیاست خارجی کشورمان پس از پایان مذاکرات هسته ای( فارغ از هر نتیجه ای که در نهایت بهدست خواهد آمد) بر مبنای " مدیریت رفتار دشمن"،"بی اعتمادی به اعضای دائمی شورای امنیت "،" تکیه بر ظرفیتهای داخلی" و " حفظ گارد بسته در مقابل غرب و افزایش ضریب احتیاط منطقه ای و بین المللی" تنظیم شود. نباید فراموش کرد که سلاح استراتژیک ما در این معادله پیچیده و هزار لایه، تفکر خاص و مبنایی ، ارزشها و تعهدات کلان و ثابت ما در حوزه سیاست خارجی کشورمان است. بدون شک اگر روزی بر اثر غفلت یا محاسبه اشتباه این سلاح استراتژیک را بر روی زمین بگذاریم و در تعیین وزن حوادث و رخدادهای پیرامونی خود دچار افراط یا تفریط شویم، قدرت مدیریت خود را در مواجهه با بحرانهای گذرا و دائمی از دست خواهیم داد.
در نهایت اینکه در برهه حساس و سرنوشت ساز فعلی، دیالکتیک هسته ای ارزشمند موجود میان منتقدان و موافقان بیانیه لوزان باید از فضای بسته خارج شده و ناظر به محورها و خطوط کلان سیاست خارجی کشورمان تعریف شود. در این صورت، " توافق هسته ای " یا " عدم توافق هسته ای " هیچ یک گزینه ای
غیر قابل انتظار یا فاجعه آمیز برای کشورمان نخواهد بود زیرا وزن راهبردی هر یک از آنها در آینده نگری رفتار بین المللی ما تعیین می شود. در اینجا آلترناتیوها و روشهای جایگزینی که در ذهن پویای بسیاری از تحلیلگران حوزه سیاست خارجی و روابط بین الملل وجود دارد امکان ظهور و بروز خواهد یافت. در چنین رویکردی ،انتقادات حقوقی و فنی نسبت به بیانیه نیز به دلیل گره خوردن به مسائل راهبردی ارزش تحلیلی و قدرت تاثیرگذاری بیشتری خواهد یافت و در مقابل، پاسخ طرفداران بیانیه نیز معطوف به مستندات و الگوهای کلان رفتاری کشورمان در حوزه سیاست خارجی خواهد بود.
بنابراین باید فراتر از حفظ خطوط قرمز هسته ای خود در مذاکرات، مراقب خطوط قرمز راهبردی سیاست خارجی کشورمان در قبال هرگونه دستاورد هسته ای و غیر هسته ای باشیم.
سیاست روز:برنامه برای پسا توافق
«برنامه برای پسا توافق»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم محمد صفری است که در آن میخوانید؛توافق هستهای میان ایران و ۱+۵ هنوز به نتیجه نرسیده و محصول آن رونمایی شده است، اما برخی گمانهها میگوید، احتمال توافق هستهای وجود دارد. در گوشهای دیگر گمانهزنیهایی دیده میشود که اعتقاد دارد، توافقی به دست نخواهد آمد. شاید میزان هر یک از این گمانهها ۵۰ درصد باشد. این نکته را آمریکاییها از جمله اوباما بارها به آن اشاره کردهاند.
اکنون که شرایط پیش از توافق هستهای با فراز و فرودهای بسیاری همراه است و در ظاهر اختلافات زیادی در میان دو حزب مطرح آمریکا بر سر این موضوع دیده میشود و در کنار آن صهیونیستها مانند اسپند روی آتش بالا و پایین میپرند و خود را مخالف جدی توافق هستهای با جمهوری اسلامی ایران نشان میدهند، در داخل هم دو گروه دیده میشوند که یکی نه مخالف، بلکه منتقد برخی موارد توافق هستهای است و دیگری موافق آن است و آن را دستاوردی بزرگ از جنبههای سیاسی و اقتصادی برای ایران میداند.
اما طرف آمریکایی همواره تأکید کرده است که در صورت توافق نهایی، نه تنها تحریمهای هستهای لغو نمیشود، بلکه مرحله به مرحله تعلیق میشود و این تعلیق تحریم ها هم تنها برای چند مورد است. اگر چنین تصمیمی در توافق وجود داشته باشد، نمیتوان توقعی از تأثیر اقتصادی مثبت بر روی ایران را تصور کرد. گشایش اقتصادی با ورود شرکتهایی که سیاست مصرفگرایی کالاهای خارجی را تبلیغ و ترویج میکند، اتفاق نخواهد افتاد. شامپوهای خارجی، لوازم آرایشی اروپایی، لباسهای گرانقیمت و بسیاری تولیدات دیگر که نمایندگیهای آنها همچون قارچ سر از خیابانهای شهرهای بزرگ کشور از جمله تهران درآوردهاند،آیا گشایش اقتصادی یا سرمایهگذاری نام دارد؟!
در حوزه سیاسی و سیاست خارجی هم هدف مهم و راهبردی آمریکا که متأسفانه از ابتدای گفتوگوهای هستهای محور مذاکرات قرار گرفته و روی در روی ایران بوده است، مهار جمهوری اسلامی است. این سیاست سالهاست، پیاده شده و ادامه دارد، اما روشی که اوباما در پیش گرفته دخالت نظامی مستقیم نیست بلکه، تحریک کشورهای منطقه به عنوان اهرمهای نیابتی، برای تحت فشار قرار دادن ایران است. عربستان به عنوان کشوری که دیگر کشورهای عربی منطقه او را پدرخوانده خود میدانند، سرسلسله این سیاست آمریکاست. آلسعود با اقداماتی که در منطقه انجام میدهد، توانسته است، اهداف آمریکا علیه ایران را پیگیری کند.
برای همین است که آمریکاییها در گفتارهای خود، همواره ایران را عامل دخالت و تغذیه مردم کشورهای مسلمان منطقه از جمله، بحرین، یمن، عراق و سوریه معرفی میکنند. همپیمانان اروپایی آمریکا هم برای شدت بخشیدن به این سیاست ضد ایرانی بیکار ننشستهاند. وزیر دفاع فرانسه ایران را به خاطر آنچه که تلاش برای بیثبات کردن یمن خوانده است، محکوم کرد.
اما پس از توافق احتمالی میان ایران و ۱+۵ بر سر موضوع هستهای، آمریکاییها و دیگر کشورهای وابسته و گوش به فرمان او در منطقه و اروپا، سیاستهای پس از توافق هستهای را هم برای خود آنالیز کرده و در دستور کار دارند.
توافق هستهای پایانی بر دشمنیها و تهدیدات آمریکا علیه ایران اسلامی نخواهد بود، بلکه آغازی برای فرایند تازهای از تهدیدات، تحریمها و فشارها را درپی خواهد داشت.
تمرکز آمریکاییها در داخل بر روی جریان غربگرا در ایران خواهد بود. توافق برای این جریان، یک پیروزی برای آنها، مقابل منتقدان داخلی توافق هستهای خواهد بود. تقویت این جریان در مقابل جریان انقلابی و مردمی و ایجاد فضای دوقطبی در کانون سیاسی کشور، مهمترین اصلی است که اکنون از سوی تحلیلگران و کارشناسان غربی و آمریکا دنبال میشود.
دولت که برای رسیدن به توافق هستهای سعی و تلاش بسیاری کرده است، باید برای پس از توافق هم برنامه داشته باشد. اینگونه نیست که پس از توافق هستهای همه چیز به خوبی و خوشی پایان خواهد یافت. در این میان نقش دولت و اعضای تیم هستهای و البته دستگاه دیپلماسی کشور با استفاده از سازمان دیپلماسی عمومی خود، کار سخت و زیادی را باید داشته باشد تا از تبعات منفی احتمالی آن جلوگیری کند.
خویشتنداری دو طرف چه منتقد و مخالف و چه موافق غربگرا در این میان باید دستورکار سیاستمداران کشور باشد. برگزاری جلسات، نشستهای کاری و کارشناسی با دو طرف، توصیهها و رفع ابهامات و توضیح درباره تحولات و اتفاقات پس از توافق از وظایف مهم دستگاه دیپلماسی و تیم هستهای خواهد بود که نباید از آن غفلت کند.
بدون شک، موج گستردهای در شبکههای ماهوارهای فارسی زبان و دیگر شبکههای اجتماعی موجود، آغاز خواهد شد تا آنها پسا توافق را به نفع خود مصادره کنند. ما هم باید برای این اتفاق برنامهریزی داشته باشیم و برای پس از توافق و برای مقابله با برنامههای در دست اجرای آمریکا آماده باشیم. شاید دولت و ملت، همدلی و همزبانی، بر سر توافق هستهای، نکتهای باشد که مصداق مییابد و اهمیت ویژهای هم خواهد داشت.
وطن امروز:چرا جامعه جهانی آمریکا نیست؟
«چرا جامعه جهانی آمریکا نیست؟»عنوان یادداشت روز روزنامه وطن امروز به قلم سعید ملکی است که در آن میخوانید؛ 1- اهمیت مذاکرات هستهای ایران با غرب به گونهای است که رهبر معظم انقلاب مکرراً و به بهانههای گوناگون تذکرات و رهنمودهای حکیمانهای را به مسؤولان گوشزد میفرمایند. مروری بر بیانات حضرت معظمله در طول سالهای گذشته بویژه در دوران پس از روی کار آمدن دولت یازدهم نشان از آن دارد که اساساً موضوع هستهای بویژه مذاکرات ایران با غرب یکی از کانونهای اصلی توجه ایشان در سالهای اخیر را تشکیل داده است. رهنمودهای ایشان گاه ملت و در غالب موارد دولت و بویژه تیم مذاکرهکننده ایرانی را خطاب قرار داده است. «بدبینی نسبت به طرف غربی بویژه دولت ایالات متحده» اصلیترین وجه مشترک بیانات ایشان در طول این سالهاست.
در همین راستا فرمانده معزز کل قوا در رهنمودهایشان همزمان با سالروز میلاد باسعادت دخت نبی اعظم صلوات الله علیه، حضرت فاطمه سلامالله علیهما، با اشاره به آخرین تحولات به وقوع پیوسته در مسیر مذاکرات هستهای، به ذکر نکات ارزشمندی پرداختند. «بدعهدی و غیرقابل اعتماد بودن دولت ایالات متحده» و «هشدار درباره محدود کردن جامعه جهانی به آمریکا و 3 کشور اروپایی [انگلیس، فرانسه و آلمان]»، دو فراز مهم بیانات ایشان است. همانگونه که پیداست مورد اول ناظر به تبیین شخصیت طرف غربی و مورد دوم ناظر بر نوع کنشگری مطلوب طرف ایرانی در فرآیند مذاکرات است. با توجه به اهمیت این دو محور در مسأله هستهای، در ادامه به تبیین دیدگاه ایشان پرداختهایم.
آمریکا؛ دولتی که قابل اعتماد نیست
با مروری بر تاریخچه نوع کنشگری دولت ایالات متحده در مناطق مختلف دنیا میتوان چرایی شکلگیری «هویت شیطانی» امروزی این دولت در نزد افکار عمومی دنیا بویژه امت اسلام را به خوبی درک کرد. ویژگیهای رفتاریای چون «بدعهدی»، «حیلهگری»، «تفرقهاندازی» و... تبدیل به «روتین»های رفتاری دولت آمریکا شده است. «جان پرکینز» در کتاب مشهورش با عنوان «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» با نگارش خاطرات شخصی خود، گوشههایی از جنایات دولت ایالات متحده در کشورهای مختلف دنیا بویژه کشورهایی چون ایران زمان پهلوی، نیکاراگوئه، مصر و چندین کشور دیگر را به تصویر کشیده است. عصاره کلام پرکینز در این کتاب آن است که تنها «دولتهای ابله و ناکارآمد» دل به آمریکا خواهند بست. دولتهایی که به دلیل فقدان پشتوانه مردمی و تنها برای تثبیت حکومت خود به «مزدوران» دولت آمریکا در کشور خود تبدیل میشوند. این کتاب تنها یک نمونه از هزاران سندی است که توسط خود شهروندان آمریکایی به افشای جنایات دولت آمریکا در دیگر کشورها پرداخته است.
شواهد و مستنداتی که لزوم بدبینی به دولت مکار و بدعهد آمریکا را بیش از پیش گوشزد میکند. موضوعی که بارها از سوی مقام معظم رهبری مورد تاکید قرار گرفته و ایشان در دیدار با مداحان اهلبیت سلامالله علیهم اجمعین بار دیگر بدان اشاره فرمودند: «من البته هیچوقت نسبت به مذاکره با آمریکا خوشبین نبودم. نه از باب یک توهم بلکه از باب تجربه؛ تجربه کردیم... [بنده] جداً دغدغه دارم؛ این دغدغه ناشی از آن است که طرف مقابل بشدت اهل فریب و دروغ و نقض عهد و حرکت در خلاف جهت صحیح است؛ طرف مقابل اینجوری است... ببینید! طرف اینجوری است؛ دارد با شما حرف میزند، بر سر یک موضوعاتی تفاهم بهوجود میآید، در همان حالی که دارد با شما حرف میزند، دارد یک اعلامیهای تهیه میکند که برخلاف آن چیزی است که بین شما و او دارد میگذرد و تا مذاکرهتان تمام شد، آن اعلامیه را منتشر میکند!»
همانگونه که رهبر حکیم انقلاب نیز بدان اشاره فرمودهاند، این احساس بدبینی مبتنی بر شناختی جامع پیرامون نوع رفتار دولت ایالات متحده در چندین دهه متوالی است. خلاصه! دولت محترم و تیم مذاکرهکننده هستهای تنها با پرهیز از هرگونه برخورد «لیبرالی-کانتی» در دنیای تماماً «رئالیستی- هابزی» ساختهشده توسط تمدن غرب، خواهد توانست منافع بیشینه یا لااقل مطلوب ایران در مذاکرات هستهای را محقق کند.
چرا جامعه جهانی محدود به آمریکا و متحدانش نیست؟
2- انتقاد از محدود کردن جامعه جهانی به آمریکا و 3 کشور اروپایی انگلستان، فرانسه و آلمان از دیگر نکاتی بود که رهبری عالیقدر نظام اسلامی بدان تاکید فرمودند. ایشان با اشاره به حضور نمایندگان ارشد بیش از 150 کشور در جریان جنبش غیرمتعهدها در پایتخت ایران، محدود کردن جامعه جهانی به آمریکا و چند کشور اروپایی متحدش را اقدامی نادرست خواندند. در این رابطه به چند نکته باید اشاره کرد:
یک - بنا بر آنچه در حقوق بینالملل به صراحت مورد پذیرش تمام دولتهای جهان قرار گرفته است هر دولت مستقلی از حق حاکمیت برخوردار بوده و اساساً در صورت عضویت در سازمان ملل متحد رای نمایندگان تمام کشورها در مجمع عمومی این سازمان کاملا با یکدیگر برابر است. به عبارت دیگر اگر تعداد دولتهای عضو سازمان ملل 192 کشور است در واقع با 192 کشور مستقل که هرکدام دارای حق حاکمیت هستند و به تبع حق ابراز نظر مستقل درباره موضوعات گوناگون را دارند، مواجهیم.
دو- حضور نمایندگان ارشد بیش از 150 دولت جهان در ایران نشان از اعتماد بخش عمدهای از کشورهای جهان به دولت جمهوری اسلامی ایران دارد. به عبارت بهتر، بنا بر آنچه در «آداب دیپلماسی» و «روابط بینالملل» مرسوم است، پذیرش دعوت یک دولت و حضور نمایندگان کشور «الف» در کشور «ب» نشانههای فراوانی دارد که یکی از بدیهیترین این نشانهها ابراز «احترام و اعتماد» نسبت به کشور «ب» است.
سه- بنا بر آنچه اشاره شد، تقلیل دادن جامعه جهانی به آمریکا و 3 کشور اروپایی آنهم از سوی دیپلماتها و مقامات رسمی کشور نشانههای مختلفی را با خود به همراه دارد که تماماً برخلاف منافع ملی کشورمان قابل تعریف است.
فرجام
همانگونه که مخاطبان محترم مطالعه فرمودند، محور اول مقاله بر «تبیین شخصیت طرف غربی بویژه دولت آمریکا و لزوم بدبینی به آن» و محور دوم به «پرهیز از محدود کردن جامعه جهانی به آمریکا و متحدان اروپاییاش» تاکید داشت. با تدقیقی دوباره در این 2 محور درخواهیم یافت این دو محور، ارتباطی منطقی با یکدیگر نیز دارند. توضیح آنکه دولت ایالات متحده به عنوان «هژمون افولیافته» با رهیافتی حیلهگرانه از محدود کردن جامعه جهانی به خود و متحدان استراتژیکش؛ آنهم از سوی مقامات و دیپلماتهای کشور قدرتمند جمهوری اسلامی ایران، کاملاً استقبال میکند. با مروری بر رفتارهای آمریکا در دوران پس از جنگ سرد کاملاً مشخص است آمریکا تمام تلاشش را برای ترجیح مطالبات ظالمانه خود بر خواستهها و مطالبات جامعه جهانی به کار بسته است.
نکته پایانی و بسیار بااهمیت آنکه دیپلماتهای کشورمان باید با نگاهی کاملاً بدبینانه به دولت آمریکا و با نگاهی موسع و حقیقی به مفهوم جامعه جهانی، تمام «تخممرغ»های خود را در «سبد سست» آمریکای مکار قرار ندهند.
جوان:تجدید نظرطلبان به انفعال سپاه میاندیشند
«تجدیدنظرطلبان به انفعال سپاه میاندیشند»عنوان یادداشت روز روزنامه جوان به قلم محمد اسماعیلی است که در آن میخوانید؛دوم اردیبهشت سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است نهادی که با هدایت امام خمینی رحمهالله در سال 1358 تشکیل شد و امروز پس از گذشت نزدیک به 35 سال از تأسیس آن، فعالیتهایش ناراحتی و نگرانی نظام سلطه و جماعت داخلی همسو با آنها را به دنبال داشته است.
بنابراین لازم است به این موضوع پرداخته شود که ابزارهای جریان مذکور برای تخطئه و به چالش کشیدن سپاه چیست و غرب به کمک جماعت هواخواه لیبرالیسم در داخل چگونه میخواهند این نهاد برآمده از انقلاب را به انفعال بکشانند.
1- طرح و تلاش برای نهادینه کردن «سیاستزدگی سپاه» یکی از مهمترین ابزارهایی بوده که در طول این سالها برای تخریب وجهه این نهاد انقلابی به کار گرفته شده است.
جماعت تجدیدنظرطلب به کمک رسانههای انبوه خود تلاش داشته این باور را در افکار عمومی نظاممند سازد که سپاه برخلاف «قانون» و «رسالت تعریف شدهاش» در سیاست ورود پیدا میکند، در حالی که تنها باید به فعالیتهای نظامی بپردازد. به عنوان نمونه هفتهنامه صدا در مجموعه مطالبی که در شماره اخیر خود با تیتر «روابط 36ساله سران و سرداران» منتشر کرده، تلاش میکند از یک سو سیاستزدگی سپاه و عدول این نهاد از وظایف قانونیاش را بیان کند و از سوی دیگر اثبات کند که روابط دولتهای روی کارآمده پس از پیروزی انقلاب با سپاه نهایتاً به تخاصم و درگیری کشیده است. تخطئه سپاه با این حربه در حالی در دستور کار است که در اصل 150 قانون اساسی آمده است: «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا میماند...»
همانگونه که ملاحظه میشود، تعبیر «نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن» که در این اصل برای بیان وظیفه سپاه آمده با واژه عام و کلی «نگهبانی» بیان شده، یعنی آنکه حراست این نهاد از انقلاب و دستاوردهای آن تنها منحصر به بعد نظامی نمیشود و قطعاً ابعاد فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی را هم در بر میگیرد. چراکه نظام سلطه طی سه دهه اخیر تمرکز خود را از فعالیتهای نظامی علیه جمهوری اسلامی ایران به بعد سیاسی و فرهنگی انتقال داده است، شاهد مثال این هم تلاش غرب برای براندازی سیاسی نظام در سال 78 یا فتنه 88 است. حال سؤال اساسی این است؛ در شرایطی که نظام سلطه در حوزه فرهنگ و سیاست سرمایهگذاری میکند و اراده دارد به وسیله جریانی سیاسی در داخل استحاله نظام را عملیاتی کند – و به قول نتانیاهو «بزرگترین سرمایه غرب در ایران هم همین جریان است »- سپاه باید تنها روی مباحث نظامی و دفاعی تمرکز کند؟ اگر چنین کند آیا توانسته به وظیفه خود که «نگهبانی از انقلاب» است، عمل کند؟ آیا نگهبانی از انقلاب تنها به حفظ تمامیت ارضی و برخورد با متجاوزان و گروهکهای تروریستی و موارد اینچنینی خلاصه میشود؟
پاسخ قطعاً منفی است چراکه قانونگذار «نگهبانی» را تخصیص به بعد نظامی نداده و جالبتر آنکه در بخشی از اصل 150 عبارت «... برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای...» را میآورد که نمایانگر این است که سپاه در سالهای ابتدایی انقلاب هم نقش «نگهبان» را داشته و مقابله این نهاد با سازمان منافقین که - در ابتدا در بستر سیاسی شکل گرفت- قابل تطابق با شرایط فعلی است.
حضرت امام هم در اواخر دهه 60 خطاب به قوای نظامی از جمله سپاه و ارتش میفرمایند: «من عرض میکنم به همه این قوا و به فرماندهان این قوا که این افراد در هیچ یک از احزاب سیاسی و گروهها وارد نشوند...». این سخنان به خوبی نشان میدهد که مطالبه حضرت امام این است که قوای نظامی از جمله سپاه در دستهها و گروههای سیاسی وارد نشوند نه اینکه با جریانهای مخالف با گفتمان انقلاب اسلامی که قصد براندازی نظام را دارند، مقابله نکنند.
بنابراین طبق اصل 150 قانون اساسی در هر زمان و عرصهای که انقلاب اسلامی یا دستاوردهای آن با خطر یا تهدیدی مواجه شود، سپاه پاسداران موظف است وارد معرکه شود و از انقلاب دفاع کند، خواه مقابله با حملات نظامی دشمن باشد خواه مقابله با جریان برانداز داخلی.
2- «تقابلسازی بین سپاه و نهادهای دیگر» سناریوی دیگری است که طیفهای وابسته به جریان تجدیدنظرطلب هماهنگ با رسانههای بیگانه به دنبال پیادهسازی آن هستند. سپاه پاسداران در حوزه مسئولیت سایر نهادهای حاکمیتی دخالت میکند؟ این پرسشی است که بسیاری از روزنامههای زنجیرهای در کنار رسانههای ضدانقلاب به دنبال طرح آن در فضای جامعه هستند. بر همین اساس پس از انتشار هر خبری در خصوص موفقیتهای سپاه در حوزههای داخلی و برون مرزی، این رسانهها با انتشار دهها گزارش و تحلیل این موضوع را مطرح میکنند که سپاه پاسداران در فلان عرصه مداخله کرده است.
در اواسط بهمن 93 که مرکز بررسی جرائم سازمانیافته سایبری سپاه پاسداران بخشی از مهمترین عناصر فعال در اینترنت که مأموریت ترویج فساد و استحاله سبک زندگی ایرانی و هدف قرار دادن نهاد خانواده را در دستور کار داشتند، شناسایی و تعدادی از آنها را دستگیر کرد، سایت بیبیسی فارسی وابسته به دولت انگلیس، طی گزارشی این اقدام سپاه را مداخله در حوزه فعالیت پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات معرفی کرده و مینویسد: «گرچه در ایران پلیس فتا رسماً مسئول پیگیری و برخورد با جرائم آنلاین است، سپاه در مواردی رأساً با برخی از کاربران اینترنت در ایران برخورد کرده است.»
اواسط اسفندماه نیز که سازمان اطلاعات سپاه پاسداران یکی از مفسدین اصلی اقتصادی کشور و از بدهکاران کلان سیستم بانکی به نام «ح. ا» را به اتهام راهاندازی شبکه فساد اقتصادی و سوءاستفاده از شرایط تحریم کشور دستگیر و روانه زندان کرد، شبکههای ضدانقلاب با سیاسی خواندن این اقدام، آن را برای فشار بر مخالفین خواندند. سایت خودنویس در تحلیلی مینویسد: «به نظر میرسد با نزدیک شدن انتخابات هیئت رئیسه مجلس خبرگان و نیز اعلام حکم دادگاه مهدی هاشمی و همچنین فعالیتهای تنگاتنگ این خانواده در طرح دوباره رئیس پیشین مجلس خبرگان به عنوان بهترین نامزد موجود، سازمان اطلاعات سپاه پاسداران که زیر نظر حجتالاسلام طائب اداره میشود، از این طریق بخواهد دست پیش را بگیرد.»
علی مطهری، نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی هم خردادماه 93 بیان میکند: «مثلاً سپاه نباید در کار وزارت اطلاعات دخالت کند. مجلس میتواند از وزیر اطلاعات سؤال کند ولی از سپاه نمیتواند.»
«تقابل بین ارتش و سپاه» هم جنبه دیگری از این سناریو است که توسط برخی از شخصیتها دنبال میشود و متأسفانه شاهدیم که برخی از کارگزاران نظام هم در سخنرانیهای خود دقیقاً در همین پازل بازی میکنند و با قیاس معالفارق وظایف سپاه و ارتش این دو نهاد را به رویارویی فرامیخوانند، در حالی که اصل 143 قانون اساسی میگوید: «ارتش جمهوری اسلامی ایران، پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را برعهده دارد» که با وظایف اشاره شده سپاه تا حدود بسیاری متفاوت است.
به هر روی تلاش برای «تقابلسازی بین سپاه و نهادهای دیگر» در حالی است که سابقه رفتاری و کارنامه سپاه پاسداران به خوبی نشان میدهد که اقدامات سپاه مکمل و تقویت کننده فعالیت سایر نهادهای نظام بوده است.
3- نقشآفرینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حفظ و حراست از ارزشها و دستاوردهای انقلاب اسلامی، باعث شد که تخریب و تهاجم به این نهاد از روزهای نخستین شکلگیری آن تا به امروز همواره خط ثابت فعالیتهای دشمنان انقلاب باشد که شاید اوج آن را باید در دوران حاکمیت مدعیان اصلاحطلبی دید.
در این دوره – 76 تا 84- که تلاش میشد مرز خودیها و غیرخودیها کمرنگ و چارچوبهای اعتقادی و سیاسی نظام مورد هدف قرار گیرد، سپاه پاسداران به عنوان یکی از مهمترین موانع پیشبرد اهداف دشمن آماج حملات جنگ روانی جریانات تندرو قرار گرفت.
موجسواری برای حمله به سپاه از زمانی عملیاتی شد که روزنامههای زنجیرهای، سخنرانی سردار سرلشکر رحیم صفوی را تحریف و آن را با شگردهای خاص رسانهای منتشر کردند. مطبوعات وابسته به تندروهای تجدیدنظرطلب ادعا میکردند که سردار صفوی در سخنرانی خود اصلاحطلبان را تهدید به گردن زدن و زبان بریدن کرده است. یکی از ارگانهای مطبوعاتی افراطیون، پس از تحریف سخنان سردار رحیم صفوی، در حملاتی بیسابقه او را با پل پوت (خون آشام کامبوج) و صدام مقایسه کرد! و زمانی که خبر قتلهای زنجیرهای رسانهای شد، غوغاسالاران این جریان با بهرهگیری از توطئه ذکر شده تلاش داشتند، آن سخنان را به این قتلها پیوند زنند. روزنامه سلام به نقل از یک خواننده در همان زمان مینویسد: «آیا این قتلهایی که صورت میگیرد، در حقیقت پیامد صحبتهایی که راجع به گردن زدنها و زبان بریدنها بود، نیست؟ من فکر میکنم که مردم خوب میدانند چه اتفاقی دارد میافتد و بهتر است سفسطهبازی را کنار بگذارند. مشخص است که دست چه کسانی در کار است و چه کسانی وعده گردن زدن و زبان بریدن میدادند.»
اما هدف از تخطئه سپاه به کمک عملیات روانی –رسانهای را سعید حجاریان، مشاور عالی سیاسی رئیسجمهور اصلاحات، چنین بیان میکند: «در کشور ما نمایشنامهای در حال اجرا است که سه پرده دارد و الان دو پرده از آن اجرا شده است. پرده اول، قضیه قتلهای محفلی بود، پرده دوم آن، حادثه کوی دانشگاه بود و پرده سوم در راه است. پرده سوم چیزی شبیه کودتاست، در قضیه اول بستر و میزبان وزارت اطلاعات بود. در دومی تحت پوشش نیروی انتظامی یک محفل شکل گرفت. پرده سوم در سپاه انجام میشود... در پرده سوم هدف اسقاط و براندازی کل نظام است.» (روزنامه صبح امروز، 17 فروردینماه 1387 ص11)
4- در پایان باید گفت هدف نهایی نظام سلطه و جریان موسوم به تجدیدنظرطلبان در به کارگیری تاکتیکهایی مانند «نهادینه کردن سیاست زدگی سپاه در افکار عمومی» و «تقابلسازی بین سپاه و نهادهای دیگر» فروپاشی حاکمیت است.
به باور نظریهپردازان این جبهه، استحاله و فروپاشی حاکمیت دینی، مستلزم ایجاد انفعال و سلب اعتماد ملی از نهادهای منسوب به اصل نظام نظیرصداوسیما، شورای نگهبان یا سپاه پاسداران است. به همین دلیل برخی مطبوعات هواخواه لیبرالیسم همچنان تلاش دارند با تمرکز روی فعالیتهای این نهاد ضمن متهم کردن آن به خشونت، کودتا و ترور، آن را به عنوان یک نیروی سرکوبگر به افکار عمومی معرفی و وجهه مردمی آن را تضعیف کنند و از سوی دیگر این موضوع را نهادمند کنند که سپاه از وظایف و مسئولیتهای اصلی و قانونی خود فاصله گرفته و در مسیر انحرافی حرکت میکند.
حمایت:پشت پرده این نمایش
«پشت پرده این نمایش»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم جواد منصوری است که در آن میخوانید؛از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، توطئه ها و اقدام خصمانه گوناگون در قالب ترورهای کور، بمبگذاری و تخریب و جنگ تحمیلی علیه ملت ایران طراحی و پیاده سازی شد. اما از سال 1364 سازمان های اطلاعاتی و امنیتی غرب به این نتیجه رسیدند که با توسل به راه های نتیجه بخش متعارف برای براندازی سایر انقلاب ها نمی توان به مقابله با ایران رفت و نظام برآمده از اراده سیاسی مردم را ساقط کنند. بر اساس اظهارات یکی از مدیران سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا)، جلسات ویژه ای از متخصصین مذهبی سازمان های اطلاعاتی آمریکا و اروپا برای بررسی راه های مقابله با نفوذ ایران و موج اسلامگرایی در دنیا تشکیل گردید.
در این برنامهریزی جالب است بدانیم به صراحت اعلام کردند شیوه مرسومی که از استعمار پیر به ارث برده اند (تفرقه بیانداز و حکومت کن) دیگر پاسخگو نیست. استدلال کارشناسان امنیتی غرب در آن مقطع این بود که جمهوری اسلامی ایران بر مسئله وحدت جهان اسلام، یکپارچگی و مقابله متحد با نظام سلطه تاکید می کند و این شیوه تا حدود زیادی مورد تایید مردم نیز قرار گرفته است.
در نتیجه تفرقه اندازی به شکل ایجاد اختلافات قومی و مذهبی که منجر به کنارهگیری آنان از یکدیگر شود کافی نبود و باید علاوه بر ایجاد اختلافات، مبنا بر نابودی و تخریب قرار گیرد. بر اساس طرحی که در آن جلسه به تصویب رسید، اولین گروه افراطی دست پرورده سرویس های جاسوسی غرب که تشکیل شد، گروه طالبان بود. فلسفه ایجاد طالبان و برنامه ریزی برای تشکیل هسته های مختلف آن، بر نابودی توأمان اعضای طالبان که عمدتاً از جوانان قوم پشتون بوده و مخالفین آنان که بخش بسیار فعالی از جهان اسلام به حساب می آمدند، شکل گرفت. ایجاد ناامنی در مرزهای ایران، چالش بزرگ برای منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی منطقه، از دیگر اهداف تشکیل این گروه بود.
نشو و نمای این چهره خشن از اسلام و فجایعی که در دوران قدرت خود مرتکب شدند، سرویس های جاسوسی دشمن را به این نتیجه رساند که تجربه نسبتاً موفقی از ایجاد خطر برای ایران و جهان اسلام به دست آورده اند. توحش طالبان از یک سو، سرآغاز موجاسلام هراسی به شمار میآمد و از سوی دیگر افغانستان ویران را، ویرانتر کرد. نسخه بعدی طراحی سازمان های اطلاعاتی، رونمایی از سازمان القاعده برای تخریب و تهدید کل جهان اسلام بود. به عبارت دیگر تشکیلات القاعده با استفاده از الگوی طالبان و با هدف تجزیه و نابودی جهان اسلام به وجود آمد.
در مرزهای غربی ایران نیز، صدّام ماموریت تخریب کل خاورمیانه را بر عهده گرفت اما از پس آن بر نیامد و منجر به دخالت مستقیم غرب در عراق برای تخریب منطقه گردید. بنا به تصریح «هنری کیسینجر» برای اشغال 7 کشور آسیایی، تهاجم به افغانستان و عراق، مقدمه این تصمیم (ناامن کردن و تغییر جغرافیای سیاسی منطقه) بود، اما نقشه ها بر اساس برنامه پیش نرفت و «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع اسبق آمریکا به تلخی به این حقیقت اذعان کرد. وی می گوید ما با حمله به عراق، متحد خود را از میان برداشتیم و این کشور را به یکی از مقلدین آیت الله سیستانی تقدیم کردیم که منجر به خروج اجباری ما از عراق گردید. شکل جدید ویرانگری در جهان اسلام که هدف اصلی آن به تعبیر نخست وزیر رژیم صهیونیستی شکستن کمر هلال شیعی بود، با تهاجم به دولت قانونی سوریه صورت گرفت.
آتش سوریه در ادامه، دامن عراق را گرفت اما بازهم نقشه نظام سلطه آنگونه که میل آنان بود، پیش نرفت. خیزش موج تکفیری در عراق و سوریه گرچه موجب وارد آمدن ضرباتی به آرمانهای عالم اسلام گردید اما نتوانست اهداف مورد نظر غرب را تامین کند. اکنون با توجه به قرائن موجود و تحلیل های واقعگرایانه، فاز جدید توطئه علیه جهان اسلام، درگیری و به جان هم افتادن این گروههاست تا بدین وسیله آنچنان ویرانی و خرابی را به وجود آورند که به هیچ وجه قابل جبران و ترمیم نباشد.
در تایید این نظریه می توان به اظهار نظر یکی از مقامات بلندپایه صهیونیستی اشاره کرد که می گوید کشورهای متخاصم باید به گونهای ویران شوند که بین 30 الی 50 سال به عقب برگردند. جالب آنکه این برنامهای است که تکفیری های داعش در حال تحقق آن هستند. رهبران طالبان به دلیل عدم توانایی برای گسترش قلمرو حکومتی خود، با تخریب های گسترده به روش داعش، موافق نیستند و تنها در چارچوب مرزهای افغانستان و پاکستان فعالیت می کنند؛ در حالی که داعش، رؤیای تخریب کل منطقه برای تاسیس خلافت بزرگ اسلامی را در سر می پروراند.وقایع اخیر عراق و یمن به نوعی تسهیل کننده ورود و استقرار داعش در افغانستان است.
پیش بینی ها حاکی از این است که وضعیت پاکستان و افغانستان طی ماه های آینده بسیار ناآرام خواهد بود. این امر یکی از دلایل بالا گرفتن رقابت بین طالبان و داعش برای مسلط شدن بر بخشهایی از شبه قاره هند، است. شرایط متفاوت یمن، احتمال جولان داعش در این کشور را بسیار کاهش داده است زیرا واقعیت های عراق و سوریه بسیار متفاوتتر از آن چیزی است که در یمن شاهدیم. قدرت نمایی داعش در پاکستان و افغانستان برای اجرای همان سناریوی از پیش تعیین شده ای است که ده ها سال برای آن برنامه ریزی کرده اند. آنچه که در طول ماه های اخیر در منطقه شاهد بوده ایم، نشان از این واقعیت دارد که غرب با مهرههای خود به ویرانی کشورهای اسلامی منطقه می اندیشد.
اعلام جنگ داعش و طالبان علیه یکدیگر، یک نمایش ساختگی با هدف های ذکر شده است و در واقع بین این دو گروه از منظر اهداف تعریف شده، دوگانگی وجود ندارد. ضربات مهلکی که بر پیکره داعش در عراق وارد آمده است، گشودن جبهه جدیدی در مرزهای شرقی را موجب شده و احتمالاً باید شاهد شکل جدیدی از تهدیدات علیه صلح و ثبات در منطقه باشیم. این ماجرا در واقع زنگ خطری برای امنیت ملی ما به گونه ای متفاوت است که به طور حتم از چشمان تیزبین نیروهای مسلح ما به دور نخواهد نماند.
آفرینش:خطر گروههای تندرو، پس ازآتشبس
«خطر گروههای تندرو، پس ازآتشبس»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش به قلم حمیدرضا عسگری است که ر آن میخوانید؛سیر تحولات خاورمیانه به قدری پیچیده و سریع درحال اتفاق افتادن است که نمیتوان به راحتی درمورد آینده آن پیش بینی قطعی و مشخصی را ارائه کرد. در سال 2010 بود که یک سبزی فروش تونسی با آتش زدن خود اعتراضش به سیستم سیاسی و حکومتی کشورش را به گوش جهانیان رساند و موجی عظیم از یک جرقه کوچک به راه افتاد که سیلاب آن امثال معمرقذافی، حسنی مبارک، عبدالله صالح، را با چالش مواجه ساخت.
اما آنچه امروز از اوضاع و احوال این کشورها مشاهده میکنیم، چیزی بهتر از وضعیت قبلشان نیست!. شاید حداقل بتوان گفت که تا پیش از تحولات اخیر شاهد حملات و تجاوز نظامی از سوی تروریستها و ائتلاف های مختلف کشورهای غربی و عربی نبودند. آنچه میتوان برقطعیت آن صحه گذاشت، ادامه بحران در خاورمیانه برای چندین سال دیگر است. مسلماً این درگیریهای خونین که امروز شاهد آن هستیم برای آیندگان این منطقه، اتفاقات و تحولات مختلفی را رقم خواهند زد. ادعای چنین پیش فرضی، واهی و غیرقابل پیش بینی نیست. چرا که محرک های سیاسی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی منطقه به گونهای رقم خورده است که چارچوب و شاکله اغلب کشورها دچار تزلزل و ضعف گردیده است.
این ضعف ساختاری و چارچوب حکومت های منطقه به قدری شکننده میباشد که فضا برای فعالیت گروه های تندرو که از قدرت بیشتری برخوردارند باز شده است. از جمله بارزترین آنها داعش است که به عنوان یک قدرت نظامی تلاش دارد کشورگشایی کند و مناطق بیشتری را به تصرف خود در آورد. امروز تروریستها از شاخ آفرقا تا قلب خاورمیانه گسترده شدهاند و تاکنون هیچ قدرت و ائتلافی نتوانستهاند از پیش روی آنها جلوگیری کنند و مدام بر توان نظامی و اقتصادی آنها افزوده میشود.
درنمونه حاضر یعنی یمن نیز این مسئله بسیار مشهود و خطرناک است. براساس اخبار غیر رسمی، به احتمال قوی آتش بس در یمن برقرار خواهد شد و رایزنیهای دیپلماتیک میان کشورهای صاحب نفوذ و طرفین درگیر به کار گرفته خواهد شد. اما به فرض چنین امری، واقعیتهای موجود در یمن همچنان باقی است و آن ویرانی گسترده اغلب زیرساختهای این کشور در کنار فقدان یک دولت و حکومت مستقل و قوی میباشد. این موارد کاملا نشان از وخامت حال مردم و فقر جامعه یمن دارد. اما فضای موجود بهترین فرصت برای رشد و تقویت گروههای افراطی و تروریستی میباشد.
درحال حاضر القاعده دریمن بخشهایی از این کشور را به دست گرفته و حتی برخی پایگاههای نظامی و تسلیحات ارتش این کشور را تحت تسلط خود دارد. جالب اینجاست که درتمامی حملات صورت گرفته توسط جنگندههای ائتلاف عربی هیچیک از مواضع و پایگاههای این گروه تروریستی مورد تهاجم قرار نگرفت و حتی موجب افزایش توان استراتژیک آنها در تسلط بر دیگرشهرها و مواضع یمنیها گردید.
برکسی پوشیده نیست که القاعده مستقیماً از سوی عربستان تامین نظامی و مالی میشود.
لذا اگر درروزهای آتی آتش بسی میان یمن و ائتلاف عربی صورت بگیرد جای تعجب ندارد. چرا که عربستان عملا یمن را برای کاشت بذر تروریست شخم زد و ازاین پس باید منتظر حاصل آن باشد. امروز یمن با از دست دادن اغلب زیرساختهای اقتصادی خود درگیر فقری وصف ناشدنی است و در بستر فقر و ویرانی، فضا برای بروز و تقویت تروریست بسیار مساعد خواهد بود.
لذا از آنجا که ایران به عنوان یکی از کشورهای صاحب نفوذ در تحولات منطقه حضور دارد، باید این موضوع در دستور کار دستگاه دیپلماسی کشورمان قرار گیرد که پس از هر توافق و آتشبسی، ضرورت دارد تا دولتی مستحکم با حضور تمام اقشار و قومیتهای مختلف تشکیل شود تا تروریستها از خلع قدرت و اختلافات سیاسی بیش از این بهره نبرند و بنیه خود را قوی نسازند. ایران باید از توان سیاسی خود نزد گروههای درگیر استفاده کند تا با سعه صدربیشتری مخالفان را درکنار خود بپذیرند و وحدت ملی را به نمایش بگذارند تا از خطر تروریست مصون بمانند.
شرق: فراتر از پولهای کثیف
«فراتر از پولهای کثیف»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم احمد شیرزاد است که در آن میخوانید؛شفافنبودن محل تأمین پولهایی که یک کاندیدا یا نماینده در فرایند انتخابات هزینه میکند، مسئلهای است که در کشور ما از گذشته تا به امروز، وجود دارد. در دوران نمایندگی مجلس ششم، وقتی برای سرکشی به مناطقی در حوزه انتخابیه میرفتم، با پدیدهای مواجه بودم که سایر همکاران نیز کمابیش تجربه آن را دارند. با کمال تعجب با مطالبه مبالغی از سوی مردم برای خرید توپ فوتبال، تور والیبال، قالیچه فلان محل عمومی و مواردی از این دست مواجه میشدم. سؤال من از آنان این بود که این مبالغ چگونه باید تأمین شود؟ پاسخ میدادند که ما نمیدانیم و دیگران قبل از شما از کجا تهیه میکردند؟ مگر بودجههایی از این دست در اختیار نماینده نیست؟! تلاش نگارنده این بود تا برای مردم حوزه انتخابیه توضیح دهم که خیر! چنین پولهایی در اختیار نماینده نیست و فقط یک راه برای تأمین آن وجود دارد.
یا باید به بودجههای دولتی وصل و با مدیران دولتی وارد مراوده شد یا اینکه به وسیله ارتباط با بخش خصوصی، حمایت آنان را جلب کرد. بخش خصوصی هم که بیجهت هزینه نمیکند و در قبال هر وجهی که در اختیار نماینده قرار دهد، خواستههایی خواهد داشت که ممکن است با منافع شما، مردم یا مصالح حوزه انتخابیه در تضاد باشد. البته این درخواستها، ناچیز و کوچک است. متأسفانه، بهویژه در مناطق محروم اینگونه جا افتاده که نماینده به فردی اطلاق میشود که به منابع نامعلوم ثروت دسترسی دارد. نکته جالب توجه این است که مردم هم اصرار دارند اساسا از محل تأمین این منابع چیزی ندانند و فقط آن را دریافت کنند.
به باور نگارنده یک گام بلند به سوی مردمسالاری در همینجاست که پیش از آنکه یک شهروند، از نماینده یا کاندیدا چیزی طلب کند، از او بپرسد که این هزینه از کجا تأمین شده است؟ در ایام انتخابات، بهویژه در مناطق محروم و «رأیخیز»، عادت شده که میدانند اگر فلانی کاندیدا شده و «سفره» وی «پهن» شود، با دستودلبازی هزینه میکند و در کنار این سفره، ریختوپاشهایی وجود دارد. طبیعتا نیروهایی کنار وی جمع میشوند، شام و ناهاری داده میشود، گردش و تفریحی صورت میگیرد و بخشی از موفقیت آن نامزد، به همین ریختوپاشها گره خورده است. برعکس آنچه مطرح میشود، اتفاقا سالمترین بخش هزینهها، چاپ پوستر و تراکت و نشریه است که برای معرفی نامزد، گریزی هم از آن نیست.
اگرچه بخشی از موضوع مدنظر وزیر محترم کشور، یعنی پولهای کثیف، به مسئله قاچاق مواد مخدر و رانت و... اختصاص دارد، اما مسئله اصلی آن نیست که مثلا پول فروش تریاک، بهطور مستقیم وارد چرخه انتخابات میشود. نمایندگان مخالف وزیر اگر واقعا علاقهمند به دنبالکردن رد این پولها هستند میتوانند به نامهای که محمدرضا رحیمی در جواب محمود احمدینژاد نوشت مراجعه کنند. او از طریق نفوذ دولتی، سرمایهداری را در بخش خصوصی مجبور کرده بود تا پولهایی را برای بخشی از کاندیداهای یک جریان سیاسی مشخص در انتخابات مجلس هزینه کند.
همه ما میدانیم دستگاههای دولتی و غیردولتی، در مناطق مختلف کشور نفوذ دارند؛ صنایع بزرگ، دانشگاههای غیردولتی، شرکتهای بزرگ خصوصی که گاهی بخشی از سهام آنها دولتی است. کیست که نداند در یک بخش یا شهرستان، یک فعال اقتصادی بدون اینکه دستگاههایی هوای او را داشته باشند، نمیتواند ادامه حیات دهد. متأسفانه نوعی وابستگی متقابل بین فعالان اقتصادی و نهادهای رسمی وجود دارد. اینجاست که با یک تلفن و جلسه، پولهایی سرازیر میشود که همیشه منبع نامشروع هم ندارد. فردی کارخانهدار، از محل سود خود مبالغی را هزینه میکند، اما نکته اینجاست که بسیاری از این هزینهها با میل و رغبت نیست.
حتی اگر فرض کنیم صاحب کارخانهای با موضع شخصی میخواهد از یک کاندیدا حمایت کند، آیا میتواند هر مبلغی که خواست هزینه کند؟ در بسیاری کشورها برای چنین فعالیتهایی، سقف تعیین شده است، اما در ایران اینگونه نیست. نکته بسیار نگرانکننده و حساس دیگر، به عملکرد مجموعههای حمایتی از اقشار کمدرآمد بازمیگردد. وظیفه ذاتی آنها کمک به افراد کمتوان است، اما اگر کالایی که توزیع میکنند به دست عوامل یک کاندیدا برسد یا در زمانی صورت بگیرد که پیام همراهی با فلان نامزد را بدهد، فسادخیز است. دولت و مجلس میتوانند برای اثبات صداقت خود و زدودن هر نوع شائبهای از انتخابات، رسیدگی به این موارد را در دستور کار قرار دهند.
مردم سالاری:سیاه و سفیدهای طرح استانی شدن انتخابات
«سیاه و سفیدهای طرح استانی شدن انتخابات»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم غلامرضا ظریفیان است که در آن میخوانید؛مدتی است که طرح استانی شدن انتخابات در دستور کار مجلس قرار دارد و دیروز اولویت بررسی این طرح به تصویب مجلس رسید.بحث استانی شدن انتخابات از دیرباز و دوره سوم مجلس مطرح شده بود. به نظر من این طرح دارای نکات مثبت و منفی مختلفی است ولی در مجموع این طرح، طرح مناسبی است. در واقع انتخابات مجلس و ریاستجمهوری از انتخابات سرنوشتساز در کشورماست اما این دو انتخابات تفاوتهایی با هم دارند. در انتخابات ریاستجمهوری همه ملت بسیج میشوند تا از میان چند نامزد، یک نفر را انتخاب کنند اما در انتخابات مجلس ما با تعداد زیاد نامزدها روبرو هستیم که کار شناسایی آنها را برای مردم سخت میکند.
از سویی وقتی نمایندهای به مجلس راه مییابد این نماینده به عنوان نماینده کل ملت محسوب میشود اما مسائل پیچیده محلی، وظایف ملی نماینده را دچار چالش میکند. این نکته را باید در نظر گرفت که در شهرستانها مسائل پیچیده و مهم زبانی، قومی، عشیرهای و حتی مذهبی وجود دارد که برای نماینده پارادوکس ایجاد میکند چون رای نماینده حاصل عوامل مختلف موجود در مناطق است اما نماینده باید به عنوان نماینده همه مردم ایران باشد. در برخی کشورها، این مشکل با نقشآفرینی احزاب در انتخابات حل میشود اما در ایران احزاب نقش کلیدی در انتخابات ندارند.
استانی شدن انتخابات موجب میشود که نقش عوامل محلی در انتخابات کم شود بنابراین استانی شدن انتخابات سطح نگرش و تحلیل افراد را از سطوح پایین به سطوح ملی ارتقا میدهد و نمایندگان مجلس با نگاه ملی انتخاب میشوند. بنابراین اگر طرح استانی شدن انتخابات به تصویب برسد و به درستی اجرا شود میتواند فواید زیادی داشته باشد و قادر است یک گام انتخابات مجلس کشورمان را ارتقا دهد.
با این وجود اگر این طرح به خوبی اجرا نشود میتواند به انگیزه مشارکت سیاسی افراد لطمه بزند و موجب کاهش مشارکت افراد در انتخابات شودزیرا انگیزههای قومی، زبانی و مذهبی نقش موثری در مشارکت افراد در انتخابات دارد و یک قوم یا مذهب مایل است که از میان قوم یا مذهب خود نمایندهای داشته باشد. در این شرایط اگر اقوام یا مذاهب احساس کنند که طرح استانی شدن انتخابات موجب میشود که آنها دیگر قادر نباشند از میان خود نمایندهای در مجلس شورای اسلامیداشته باشند، ممکن است حضور آنها در انتخابات کمرنگ شود. در واقع ممکن است به انگیزه مشارکت سیاسی آنها آسیب وارد شود.
در هر حال طرح استانی شدن انتخابات دارای نقاط قوت و ضعف است بنابراین شاید مناسب باشد که این طرح ابتدا در سه یا چهار استان اجرا شود تا نقاط ضعف و قوت آن به خوبی مشخص شود وسپس در کل کشور اجرا شود. من در مجموع استانی شدن انتخابات در کشورمان را یک گام به جلو میدانم.
ابتکار:پزشکان بخوانند
«پزشکان بخوانند»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم شایان ربیعی است که در آن میخوانید؛
خنده بر هر درد بی درمان دواست!
وقتی نام «پزشک» یا «وکیل» به میان میآید، مردم انتظار تبلور یافتن سطح بالایی از فرهیختگی را در ذهن میپرورانند و بخش مهمی از معانی فرهیختگی در نقدپذیری است. به بیان دیگر، تحمل نقد و سعی در رفع نقصها و موانع کارها، اگرچه یک خصلت خودبسنده فردی است اما بی ارتباط با سطح تحصیلات و فرایند جامعه پذیری افراد، از جمله پزشکان و وکلا نیست. با این اوصاف، باید پرسید که چرا این قشر فرهیخته بعضاً تن به پذیرش نقد، آن هم در یک سریال تلویزیونی کمدی که همه میدانند مناسبات بازنمایی شده در آن غلو شده است، نمیدهند.
قضیه در آنجا تاسف بارتر میشود که به گفته سرپرست نویسندگان این مجموعه طنز، وزارت بهداشت به مسئولان شبکه سوم سیما، اعلام کرده که حاضر است تا در صورت ممانعت از پخش مجموعه طنز «در حاشیه» خسارت مالی لازم را در این باره بپردازد.در صورت صحت این خبر، پیش از هر چیز باید از مسئولان وزارت بهداشت پرسید که شما به چه حقی از منابع بیت المال برای جلوگیری از یک سریال تلویزیونی هزینه میکنید؟ و مسئولان وزارتخانه باید در این باره با صراحت و جدیت پاسخگو باشند.اما افزون بر این، نگرانی جدی و مهمی که باید به آن پرداخت، اثر «ناشکیبایی» و «قضاوت زودهنگام» پزشکان در پایین آوردن آستانه تحمل نقد اجتماعی است که بی تردید تبعات بسیاری به دنبال خواهد داشت.
وقتی فرهیختگان جامعه ما نقد اجتماعی غلیظ شده در یک سریال کمدی را برنمیتابند، آیا میتوان از سیاسیون، نمایندگان مجلس، دولتیها، گروهها و احزاب سیاسی و مهمتر از همه بدنه و لایههای مختلف اجتماعی انتظار داشت که نقد جدی و پروبلماتیک را بپذیرند؟ چه بسا این که برخی وکلای دادگستری هم به تبع این نقدهای شتابزده، کاسه صبرشان لبریز شد و حضور تنها یک وکیل در این سریال طنز را هم برنتافتند.به هر حال نقد زودهنگام و آلوده به برخی شتابزدگیها و لجبازیهای پزشکان اگرچه به نظر نتیجه بخش بوده و توانسته است پخش این سریال را به یکی، دو قسمت دیگر محدود کند، اما موجب کاهش سرمایه اجتماعی این قشر خدمتگزار نیز شده است. در واقع اگر منطق حاکم بر نقد پزشکان را بپذیریم باید این را هم بپذیریم که کارکرد ضرب المثل «خنده بر هر درد بی درمان دواست» سرنخ و سرچشمه اصلی این نقدها است و چون خنداندن مردم موجب کاهش مراجعه آنان به پزشکان میشود، عده زیادی از پزشکان از پخش این سریال شکایت کردهاند.
این در حالی است که همه پزشکان از این که مجموعه طنز «در حاشیه» حتی اگر در مقایسه با کارهای قبلی مدیری کار ضعیفتری باشد، با خنداندن مردم، میتواند از دردها و بیماریهای جامعه کم کند باید سپاسگزار سازندگان آن باشند. اگر نه چنین باشد نتیجه میگیریم که.....
به هر حال این مجموعه طنز که بعد از سالها با آشتی مهران مدیری و رسانه ملی و حضور تعداد پرشماری از چهرههای محبوب و خاطره ساز تلویزیونی، مهمان خانه های مردم شده بود، از پنجشنبه متوقف میشود و دلیل متوقف شدنش هرچه باشد، چیزی از نقدناپذیری پزشکان جامعه نمیکاهد.
گویا مهران مدیری و تیمش باید از رسانه ملی به شبکه توزیع خانگی برگردند و برای رضایت جامعه انتقاد ناپذیر، خنده را با رایت یک دی وی دی در سوپر مارکتها توزیع کنند و مردم با پرداخت سه هزار تومان در هر هفته، از دردهایشان و از بیماریهایشان کمی بیاسایند.
در پایان طبق معمول و بر حسب انصاف باید یادآوری کنیم که خدمات پزشکان متعهد و وکلای حقیقت جو، نه بر کسی پوشیده است و نه نگفتنش از ارزشهایش میکاهد. این را هم باید اضافه کنم که به رغم اعتراض این گروه از پزشکان، برخی از بیمارستانها از جمله بیمارستانهای پایتخت در ساعات پخش این سریال، کانال تلویزیون سالن های انتظارشان را روی کانال شبکه سوم سیما تنظیم کردند تا نشان دهند که هنوز امیدهایی به زنده بودن گفتمان اخلاق حرفهای وجود دارد.
دنیای اقتصاد: تجربه چین در جذب دانش و سرمایه شهروندان مقیم خارج
«تجربه چین در جذب دانش و سرمایه شهروندان مقیم خارج»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر جعفر خیرخواهان است که در آن میخوانید؛ایران مدتی است از قافله رشد و توسعه اقتصادی جهان عقب مانده، اما چین طی سه دهه گذشته توانسته است رشدی باورنکردنی و بینظیر داشته باشد. آیا ایران دیرآمده میتواند از تجربه کشوری مثل چین درسهایی بیاموزد. یکی از موتورهای رشد چین، «چینیهای دور از وطن» (Overseas Chinese) با جمعیتی پنجاه میلیونی بود. با شروع اصلاحات اقتصادی در سال ۱۹۷۸ و بهویژه در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ چینیهای دور از وطن نقشی حیاتی در رشد اقتصادی چین ایفا کردند. آنها همچنین به شیوههای گوناگون به ادغام و پیوستن چین در اقتصاد جهانی کمک کردند. ایران هم دارای جامعهای مشابه به نام «ایرانیان مقیم خارج» است.
جامعهای که جمعیت آن بین چهار تا پنج میلیون نفر تخمین زده میشود و از افرادی با سطح تحصیلات، مقام و رتبه بالا تشکیل شده و سرمایهای بالغ بر هشتصد میلیارد دلار تا یک تریلیون دلار در اختیار دارند. در مطلب حاضر نگاهی کوتاه به چگونگی بهرهمندی اقتصاد چین از این پتانسیل میاندازیم.
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که دولت کمونیستی چین بر سر کار بود به جوامع چینی دور از وطن با دیده شک و تردید مینگریست. آنها همچنین از سوی دولتهای کشوری که در آن ساکن بودند بازخواست میشدند که روابطی پنهانی با چین کمونیست دارند، اما پس از اصلاحات دنگ شیائوپینگ، نگرش دولت چین به سمت چینیهای دور از وطن بهشدت تغییر کرد. به جای اینکه با بدگمانی به آنها نگاه شود بهعنوان کسانی دیده شدند که میتوانند از طریق انتقال مهارتها و سرمایه خود به توسعه اقتصادی چین کمک کنند. در دهه ۱۹۸۰ دولت چین فعالانه تلاش کرد تا پشتیبانی آنها را از راههایی گوناگون مثل بازگرداندن اموال مصادرهشدهشان پس از انقلاب ۱۹۴۹ جلب کند. علاوهبر این دولت مشوقها و معافیتهای مالیاتی منحصرا به چینیهای دور از وطن اختصاص داد؛ مثل معافیت مالیاتی 3 ساله، سپس کاهش مالیات ۵۰ درصدی به مدت چهار سال و غیر آن. تعداد زیادی از آنها از این فرصت استفاده کرده و به کشورشان بازگشتند و منابع مالی، شبکه اجتماعی و فرهنگی، تماس و فرصتها ایجاد کردند.
البته وجود نیروی کار ارزان چینی (که حتی تا یک چهارم دستمزد کشورهای همسایه میگرفتند) نیز عامل مهمی در جذب چینیهای خارجی بود. نکته مهم دیگر درمورد چینیهای دور از وطن این بود که آنها ذاتا کارآفرین و تاجرمسلک بودند. این فعالان اقتصادی که معمولا در مقیاسهای کوچک فعالیت میکردند و نوآوری پایینی داشتند مهارت و سرمایه خود را در تولید کالاهای کاربر برای صادرات متمرکز کردند.
این دسته از چینیها مزیتهای مشخصی نسبت به شرکتهای چندملیتی داشتند چون با ساختار اجتماعی چین آشنا بودند شروع به شبکهسازی کرده، روابط بلندمدت بر پایه اعتماد و مقابله به مثل بهوجود آوردند. این شبکههای ارتباطات غیررسمی و سرمایه اجتماعی توانست مثل یک ملت مجازی در سراسر شرق آسیا و حتی اروپا و آمریکا گسترش یابد. چنین همبستگی یک دیوار غیرقابلنفوذ و تسخیرناپذیر برای بنگاههای غربی ایجاد کرد.
در کشورهای توسعهنیافته که نهادهای حقوقی و رسمی ضعیف و ناکارآ هستند وجود چنین روابط شخصی، غیررسمی و نامکتوب از قول و قرارها و وعدهها است که مبادلات تجاری را تسهیل کرده و از رازداری حمایت میکند. به بیان دیگر اشتراکات زبانی، فرهنگی و تاریخی توانست هزینه معاملاتی را برای چینیهای دور از وطن کاهش دهد. این مساله باعث شد تا ورود شرکتهای چندملیتی خارجی به چین یک دهه دیرتر از سرمایهگذاران چینی دور از وطن تحقق یابد.
درواقع چینیهای دور از وطن دو مزیت نسبت به تولیدکنندگان داخلی چینی و نیز شرکتهای چندملیتی داشتند. آنها نسبت به تولیدکنندگان چینی این مزیت را داشتند که سلایق خارجی و بازارهای صادراتی را بسیار بهتر میشناختند و در مقایسه با شرکتهای چندملیتی نیز آشنایی بیشتری با زبان محلی، فرهنگ و شرایط داخلی چین داشتند و میتوانستند از شبکههای اجتماعی و نیروی کار ارزان داخلی بهتر بهره ببرند.
آمارها نشان میدهد ۸۰ درصد از سرمایهگذاری مستقیم خارجی وارده به چین در دهه ۱۹۸۰که شروع مرحله خیز اقتصادی چین بود از ناحیه سرمایهگذاران چینی دور از وطن رخ داد. سهم و نقش چینیهای دور از وطن در دهه ۱۹۸۰ در بالاترین حد خود بود که در دهه ۱۹۹۰ کاهش یافت و در سده بیست و یکم به پایینترین حد خود رسید. آنها ابتدا در هنگکنگ مستقر شدند و سپس وارد مناطق آزاد و صنعتی چین مثل گواندونگ و فوجیان شدند. پس اگر جامعه حدود ۵۰ میلیون نفری چینیهای ساکن حوزه شرق آسیا و اقیانوس آرام (شامل استرالیا، آمریکا و کانادا) که سرمایه، فناوری و دسترسی به بازارهای صادراتی را گردهم آوردند نبود داستان چین امروز میتوانست کاملا متفاوت تعریف شود.
ایران در همه این سالهایی که پشت سر گذاشته، پتانسیل ایرانیان مقیم خارج را دستنخورده نگه داشته است. این نوعی ناسپاسی از نعمات است که دود آن به چشم همه میرود. پس بیاییم در سال همدلی و همزبانی، دلها را به هم نزدیک کرده و با زبانی مشترک که داریم راه را برای پیوندزدن نیروهای داخلی و خارجی باز کنیم و همه با هم به فکر آبادانی ایران باشیم.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه