روزی بود، روزگاری بود، راهی بود، رباطی بود؛ از هر آن کس هم که سراغ سازندهاش را میگرفتی، غالباً پاسخات دو کلمه بیش نبود: شاهعباس! بیسببی هم نبود چندان این پاسخ یکسان خلایق؛ چرا که آن سلطان بیشترین رباطها را ساخته بود در پهنه این دیار و همین کمیّت چشمگیر، آن پاسخ را موجب میآمد. رباطها، یا به دیگر عبارت: کاروانسراها، به همه جای ایران زمین قامت افراشته بودند؛ اکثراً با ساختار و مصالحی که طی هزاران سال تاریخ از دست نسلی به دیگر نسل منتقل و به ارث رسیده بود. هم پناه ایمن مسافران بود، هم بارانداز کاروانها و امتعه. حیاطی داشت، غالباً وسیع و درندشت با سکویی برآمده در مرکز، حجرهها و اتاقهایی به پیرامون، گه نیز دالانی با چندین حجره و دکان و هریک مختص تاجر و تجارتی؛ میشد که مهتابی و بهار خوابی هم داشته باشد، که غالباً داشت، و همچنین در و دروازه و چفت و بستی استوار، سدّ راه شبروان و حرامیان. سالیان آزگار، این سان رباطها بر پهنه این خاک سر برآوردند، در جوار طرق، حول و حوش دروازههای بلاد، شوارع و معابر بازارها. راه دور چرا؟ در همین تهران خودمان به روزگاران پیشین، فیالمثل: عصر ناصری و مظفری، شمارشان در خور بود و بنایشان برجا و استوار.
در اوان سلطنت ناصری، سنه 1269 هجری قمری، تنها در یک محله عودلاجان شانزده باب کاروانسرا وجود داشت و در محله بازار هفده باب و در بیرون دروازهها یازده باب؛ هر یک نیز واجد چندین و چند حجره و دالان، به عنوان مثال: کاروانسرای زرگرها هفده باب دکان و ده دکه داشت؛ کاروانسرای آقا احمد، که دست جناب شیخ عبدالحسین بود، هفتاد و هفت باب؛ کاروانسرای دولت سیصدو شصت و هفت باب؛ و ...
همین شمار کاروانسرا در عهد مظفری، به یکصد و هشتاد و شش باب بالغ گردید که پنجاه و دو باب آن در محله دولت، بیست و چهار باب در سنگلج، شصت باب در بازار، بیست و سه باب در چال میدان و بیست و هفت باب در عودلاجان واقع بود.1
این چنین بود و این چنین هم ماند تا زد و سلطان صاحبقران را سودای سفر فرنگستان به سر افکندند؛ سه باری رفت و گشت و دید، تحفی نیز مصحوب موکب همایون آورد از آن دیاران، از جمله یکی هم «هتل»؛ که «گراند هتل»اش نخست به قزوین افتاد و بعد انزلی و بعد و بعد هم زنجیرهای از هتلهای امینالسلطان به شارع جدید قم و تهران.
یک دو تن فرنگی مقیم نیز در این حیص و بیص شبه پانسیونی داشتند به حول و حوش عودلاجان که در عوالم خویش «هتل»اش میگفتند، امّا جز منزلی دو اشکوبه با انگشت شماری اتاق بیش نبود. تا اینجای ماجرا، این هتلها بیشتر باب طبع ایرانیان بود و نه چندان دلچسب فرنگیان. مشروط که در رسید و عصر احمدشاهی آمد و بعد هم رضاخان ماکسیم جست زد بر سریر سلطنت، سیر بنای هتلها به مسیری دیگر سان افتاد و معیارهای سازگانش هم «تجدد» بود در تمامی ابعاد و غایت ایشان هم صد البت «جلب انظار خارجه» و انگیختن حیرت در فرنگان تا سرانگشت به دندان گزند و زیر لب نجوا کنند که «عجب این شهر قشنگه، عین شهر فرنگه!» ماحصل آن که این خطه کهن نیز در عداد «ممالک متمدنه» در آید و «اعلیحضرت همایونی»اش هم سری در آورد در سرهای تجدد مآبان پهنه گیتی تا جملگی رطباللسان شوند و به رهبری مستشرقین نان و نمک خورده آن سرود سر دهند که «از پهلوی شد ملک ایران صد ره بهتر زعهد باستان....»2
3855- 1ع
یکی از شهرهترین هتلهای عصر پهلوی، «پارک هتل» بود در «خیابان شاهپور» و کارش چنان سکه و بارش چنان زرّ که در سنوات بعد صاحبش را به صرافت گشایش شعبهای دیگر در تجریش انداخت به نام «پارک نو»؛ هتلی بود همه چیز تمام و طابقالنعل بالنعل، از ساختمان گرفته تا به اغذیه و پذیرایی و ارکستر و پیست رقص و ...، کاملاً متجدد و صد البته اروپایی؛ گفت: چون که صد آمد، نود هم پیش ماست.
چهارم تیرماه 1332 شمسی بود که مخبر جریده «روشنفکر» به مصاحبه صاحب هتل رفت و چنین گزارشی به یادگار نهاد بر لوح روزگار؛ صبورانه بخوانیم که خواندنی است؛ بدین قرار:
شنیدم پارک هتل شعبهای در تجریش باز کرده است. به سراغ آقای ثقهالدوله دیبا، صاحب و مؤسس و مدیر این مؤسسه، در پارک هتل شهر رفتیم. پرسیدیم: حاضرید توضیحاتی درباره این محل تازه به ما بدهید؟ جواب دادند: البته، با کمال میل.
پشت میزی نشستیم. ما نگاهی به اطراف انداختیم و گفتیم: پس بگذارید از اوّلش شروع کنیم. اصلاً چطور شد شما به فکر تأسیس مهمانخانه افتادید؟
جواب دادند: همین محل پارک هتل را که میبینید و متعلق به من است، تا قبل از سال 1321 در اجاره دو سه نفر و از جمله مردی بود که یک کارخانه شرابسازی اینجا به راه انداخته بود. این مرد، که فقط ماهی سیصد ریال مالالاجاره میداد، دو تا از اتاقها را به مبلغ سیصد ریال اجاره داده بود و بدینترتیب اجاره محل کارخانهاش مجانی تمام میشد. من پیش خود فکر کردم حالا که قرار است خانهام اتاق به اتاق اجاره رود، چرا خودم یک پانسیونی در آن ایجاد نکنم. به این منظور خانه را از اجاره بیرون آوردم و مقدمات کار تأسیس پانسیون را فراهم کردم. ولی بعد دیدم اداره پانسیون در ایران کار مشکلی است و به هرحال لازم است که صاحب آن شخصاً در پانسیون منزل داشته باشد و به کارها رسیدگی کند.
این بود که در صدد برآمدم نقشه امر را وسیعتر کنم و مهمانخانهای دائر کنم.
پارک هتل به این ترتیب به وجود آمد. ولی تصور نکنید تأسیس و اداره مهمانخانه در ایران کار آسانی است. هزاران اشکال دارد که شما حتی حدس نمیتوانید بزنید.
مثلاً از چه قبیل؟
مثل آب. با حمامهای متعددی که داشتیم، مصرف آبمان زیاد بود و آب انبار بزرگمان تقریباً هر روز خالی میشد. به این ترتیب، آب کرج که ما از آن مصرف میکردیم، با همان رنگ زرد و نامطبوع و بویی که گاهی از آن استشمام میشد، به اتاقها میرفت و باعث ناراحتی مشتریان میشد. برای رفع این نقیصه، من دو چاه زدهام که اکنون سالها است از آن آب صاف و پاک برای مصارف مختلفمان بیرون میآوریم. اشکال دیگر بر سر کارکنان مهمانخانه بود، از مدیرگرفته تا آشپز. در اوّل کار، ناچار بودم که این کارکنان را از اروپا استخدام کنم و بیاورم. ولی در عمل، مشاهده کردم که اوّلاً این اروپاییها قصدی جز جمعآوری مقداری پول ندارند تا پس از آن از ایران بروند؛ و ثانیاً از نظر کشور هم بهتر است خود ایرانیها این کارها را یاد بگیرند تا بعداً به سایرین بیاموزند و این هنرها در ایران پیشرفت کند. این بود که دو نفر را، یکی برای تحصیل در اداره مهمانخانه به سویس و دیگری را برای آموختن آشپزی به فرانسه فرستادم. این دو نفر اکنون مدتی است برگشتهاند و وظایف خود را به خوبی انجام میدهند. باز هم در نظر دارم اشخاص دیگر را برای تحصیل در قسمتهای مختلف مهمانخانهداری به اروپا بفرستم؛ ولی تاکنون جوانانی که واجد شرایط لازم باشند، پیدا نکردهام.
یک اشکال دیگر ما، تماسمان با مقامات دولتی و شهرداری است که آنطور که باید و شاید، به امور مختلف مهمانخانهداری و طبقات مختلف آن و اهمیتی که مهمانخانه در زندگی اجتماعی کشور و شهر دارد، واقف نیستند و دستورات مشکل و غالباً ضد و نقیض صادر میکنند.
فعلاً پارک هتل چند اتاق دارد و چند مسافر میتواند بپذیرد؟
گفتند: ما فعلاً پنج عمارت داریم که دوتای آن قدیمی و سه تای آن نوساز است. در اتاقهای این پنج عمارت، که بعضی یک نفری و بعضی دو نفری است، صد و بیست مسافر میتوانند زندگی کنند. ما روی هم رفته نود و هشت تخت خواب، هفتاد و چهار تلفن، سی و یک حمام با وان و دوش، بیست و هفت دوش و سه حمام عمومی داریم. چهل و دو اتاق نیز دارای حرارت مرکزی است.
آقای دیبا ما را دعوت کردند که به اتفاق ایشان قسمتهای مختلف مهمانخانه را بازدید کنیم. رستوران به مناسبت فصل تابستان در زیرزمین قرار دارد. از یکی از درهای زیرزمین که خارج شویم، دست راست زیرزمین کوچکی است که در پشت آن دو سردخانه کوچک قرار دارد: یکی برای گوشت و دیگری برای غذاهای آماده. چند قدم دورتر از این زیرزمین، آشپزخانه قرار دارد که دارای فرهای بزرگی است و یک هواکش نیز هوای آن را تصفیه و در تابستان خنک میکند.
سپس، به تماشای نوسازترین عمارت پارک هتل رفتیم. نمای این عمارت خیلی مدرن از دور جلب توجه میکرد. در مدخل آن، یک تالار بسیار وسیع قرار داشت که پنجرههای شیشهای عظیمی آن را از باغ جدا میکرد. صندلیها و میزها و سایر اثاثیه این تالار خیلی تازه و دیدنی بود. اتاقهای این عمارت سه طبقه را که بازدید کردیم، همگی دارای کلیه وسایل زندگی بود: حمام و دستشویی خیلی قشنگ، چند گنجه و کمد برای لباس، میز تحریر و توالت که همگی از چوب افرا بود.
سپس، آقای دیبا ما را به استراحتگاه مستخدمین بردند. این استراحتگاه مرکب از دو اتاق بود که چندین میز و صندلی در آن قرار داشت. هریک از مستخدمین دارای گنجهای هستند که لباس و لوازم خود را در آن میگذارند و دو دوش نیز برای استفاده آنها تعبیه شده است. آخرین قسمتی که بازدید کردیم، رختشویخانه و خیاطی مهمانخانه بود. پیراهنها و لباسهای مسافرین در ماشینهای خودکار رختشویی شسته و خشک میشود و عدهای نیز مشغول اطو زدن و مرتب کردن لباسها بودند.
پس از بازدید، به دفتر مهمانخانه رفتیم و آنجا آقای دیبا دفاتر و آمارهای مختلف مهمانخانه را به ما نشان دادند. این دفاتر و آمارها در حقیقت تاریخچه پارک هتل بود و با مراجعه به آنها هر لحظه میشد فهمید پارک هتل از اوّل تأسیس تاکنون هر روز چند مسافر داشته؛ این مسافرها کجایی بودهاند و چه مدت در مهمانخانه ماندهاند؛ رستوران در هر روز چقدر کار کرده و دخل و خرج از چه قرار بوده است.
وقتی همه دفاتر و آمارها را تماشا کردیم، به آقای دیبا گفتیم: خوب؛ همه اینها مقدمه بود. ما آمده بودیم راجع به ”پارک نو“ از شما سؤالاتی میکنیم.
خنده بلندی کردند و گفتند: عجب مقدمهای! میترسم مقدمه از اصل موضوع طولانیتر باشد. به هرحال، اگر میل داشته باشید، با هم به تماشای پارک نو برویم و در راه توضیحاتی را که مایلید، بدهم.
بیرون آمدیم و سوار شدیم و به طرف تجریش حرکت کردیم. از آقای دیبا پرسیدیم: خوب؛ چطور شد به فکر ایجاد شعبهای در تجریش افتادید؟
ـ این کار دو علت دارد: یکی اصولی و دیگر علمی. علت اصولی آن این است که من دیدم چه اهالی تهران و چه خارجیانی که برای کار به تهران میآیند، در بعدازظهرهای گرم تابستان نمیدانند چه بکنند و حتی جای خنکی برای چایی خوردن ندارند. باز هم در مورد تهرانیها کار آنقدر مشکل نیست و اقلاً در باغ یا باغچه خود میتوانند بنشینند. ولی خارجیها به کلی بیچاره میشدند و این در روحیه آنها خیلی مؤثر میشود و مسافرت به تهران را در تابستان عمل شاقی میدانند و ممکن است به این جهت، مستقیم یا غیرمستقیم، به وضع اقتصادی و بازرگانی کشور لطمه بخورد. به همه این علل، در فکر بودم که اگر روزی ممکن شود، محلی که مردم بتوانند تمام یا قسمتی از روز خود را در آن بگذرانند، تأسیس کنم. حالا میرسیم به علت علمی: هیئت ارکستر ما، که فعلاً به مناسبت مقررات سخت دولتی وبال گردن ما شده و خیلی از این بابت در زحمتیم، در تابستان برای ما زحمت و ضرر بیشتری دارد. توضیح آنکه در تابستان، اولاً به علت گرمی هوا تعداد مشتریان خیلی کم بود و رستوران شهر ضرر داشت؛ و ثانیاً مسافرین نیز به واسطه صدای ارکستر نمیتوانستند زود بخوابند و از این جهت شکایت داشتند. اگر دست ما در استخدام نوازندگان خارجی باز بود، این وضع مانعی نداشت، در تابستان ارکستر را مرخص میکردیم و از دستمزد طاقتفرسای آنها راحت میشدیم و در اوّل زمستان ارکستر تازهای وارد میکردیم. ولی با مقررات فعلی، که برخلاف عقل و منطق و انصاف است، این کار میسّر نیست و ما نمیتوانیم ارکستر جدید وارد کنیم؛ بنابراین، مجبوریم همین ارکستر را نگاه داریم. به همین جهت، درصدد برآمدم که به ترتیبی در فصل تابستان نیز از ارکستر استفاده کنم. به آن دلیل اصولی و این دلیل علمی، اقدام به تأسیس پارک نو کردم.
ـ مردم از پارک نو چه استفادههایی میتوانند بکنند؟
ـ در پارک نو، دو قسمت اصلی داریم: یک قسمت دور استخر که آن را طاقبندی کردهایم و ظهر ناهار و بعد ازظهر چای میدهیم. این قسمت خیلی خنک است و گرما به هیچوجه اذیت نمیکند؛ قسمت دوم برای شام و رقص است.
ـ هیچ وسیلهای برای ورزش ندارید؟
ـ هنوز، خیر. ولی به همین زودی وسیله پینگ پونگ و بولینگ را فراهم خواهیم کرد تا مشتریها اگر خواستند، قبل از ناهار و بعدازظهر خود را مشغول کنند.
در مقابل پمپ بنزین، اتومبیل به چپ چرخید و وارد باغ بزرگی شد. آقای دیبا گفتند: این باغ مرحوم آصفالسلطنه است. ما با قرارداد طویلالمدهای این باغ را اجاره کردیم و فقط این قسمت دست چپ را خانواده آصفالسلطنه برای خود نگاه داشتهاند.
از اتومبیل که پیاده شدیم، اولین چیزی که جلب نظرمان را کرد، طاقبند دور استخر بود. از روی شنها گذشتیم و از پله بالا رفتیم. در یک طرف استخر، دهلیز نسبتاً وسیعی که طاقش پارچهای بود، درست کرده و میزها را در زیر آن گذاشته بودند. طرف مقابل نیز پوش بزرگی ساخته شده بود که زیر آن صندلی راحتی و میز گذاشته بودند. بقیه میزها در زیر سایه درختان پر شاخ و برگ بود.
آقای دیبا گفتند: در این قسمت میتوانیم به صد و پنجاه الی دویست نفر ناهار و چایی بدهیم.
بعد، به راهنمایی آقای دیبا از پلهها پائین آمدیم و از یکی دو اتاق که خیلی قشنگ ساخته شده و به اثاثیه زیبایی مزیّن بود، گذشتیم. سپس، اضافه کردند: مدت اصلی فعالیت پارک نو از پانزدهم خرداد تا پانزدهم مهر هر سال است؛ ولی در بقیه سال نیز پارک نو را نخواهیم بست. رستورانی در این اتاقها دایر میکنیم و شاید یکی دو نوازنده هم بگذاریم.
پشت اتاقها، ایوانی بود که قسمت اصلی پارک نو، یعنی قسمت شام و رقص، از فراز آن نظر را جلب میکرد. طرز بقیه میزها و صندلیها بسیار بدیع و مخصوصاً چراغها خیلی جلب توجه میکرد و تازه بود. در آنجا که ما ایستاده بودیم، محل ارکستر و پیست وسیع رقص در سمت چپ قرار داشت.
آقای دیبا گفتند: اینجا ما روی هم رفته نود میز بزرگ و کوچک داریم که صدوپنجاه نفر ظرفیت دارد. ولی اگر پیش بیاید، تا چهارصد نفر را میتوان اینجا جا داد و وضع آشپزخانه نیز طوری است که میتواند به این عده غذا بدهد. آشپزخانه دارای دو یخچال الکتریکی و یک یخچال ایرانی است که مقدار زیادی مواد اولیه و غذای آماده را میتوان در آنها نگاه داشت.
ـ پرسیدم: نقشه ساختمانها و تزئینات و میز و صندلی اینجا را کی کشیده است؟
ـ گفتند: آقای مهندس یحیی اتحادیه که در انگلستان تحصیل کردهاند.
ـ پرسیدیم: روشنایی شما از کجا تأمین میشود؟
ـ یک موتور برق بیستوچهارکیلو وات داریم که شبها برقمان فقط از آن تأمین میشود. ولی روزها از برق خارج استفاده میکنیم.
وقتی پس از یک گردش مختصر در قسمت شام و رقص از پارک نو خارج میشدیم، آقای دیبا گفتند: یک محل توقف اتومبیل نیز تهیه کردهایم که بیست تا بیستوپنج اتومبیل جا میگیرد. البته اگر شماره اتومبیلها بیش از این بود، باید در خارج بمانند. 3
بدین قرار، پیست رقص «جزیی شد از ملزومات ضرور هتلهای» ایران جوان؛ رقص پیش و بعد از شام نیز لازم و ملزوم یکدیگر و از جمله واجبات؛ نمای مدرن و پنجرههای شیشهای عظیم هم جای خوش کرد در دل معماری هر بنای ایرانی؛ آن هم در سرزمینی آفتاب خیز چو این دیار. بله؛ جای خوش کرد و ماند و ماند تا به هم امروز؛ هم اتلاف انرژی را موجب آمد در جمله فصول؛ هم خطر مرگ مضاعف را فزونی بخشید در شهری نشسته بر گسلهای عدیده. بگذریم که آشپز «پارک هتل» و سایر هتلهای نوساخته نیز بعدها آموزگاران آشپزی بانوان ایرانی شدند و در جراید خاص نسوان، به هر شماره، آنان را گونهای طبخ اغذیه فرنگی فرا یاد دادند و آموختند.
گفتم پیش از این که «چون که صد آمد، نودهم پیش ماست»؛ بدان معنا که در حول و حوش این مراکز نو بنیاد به مرور حرفههایی نوین تنیده شد ـ که در شمارههای آتی به شماری از آنان اشاره خواهد رفت ـ وهم به مدد وجودشان سننی تازه رواج یافت؛ از جمله : سنت مرضیه جشن و پایکوبی شب سال نو فرنگان.
این سنت اخیر چنان و چندان دل «ارباب ذوق و سلیقه» را در ربود که در سنوات بازپسین رژیم پهلوی به ایجاد راهبندانهای غریب میانجامید در شوارع همین تهران.
سنوات بازپسین پیشکش، از سنوات میانی رژیم نمونهای نقل میکنم، پنج ماهی پس از کودتای بیست و هشتم مرداد ماه 1332 خورشیدی؛ بدینقرار:
از اروپا و از کودک عظیمالجثهاش آمریکا، همه چیز به همه جای عالم صادر میشود: علم، هنر، صنعت، سلیقه و حتی آداب و رسوم. با اتومبیلها و هواپیماها و فیلمها و رادیوهایی که مثل سیل از اروپا به مشرق زمین جاری میشود، نه فقط ظواهر زندگی شرقی، بلکه باطن آن هم به تدریج تغییر میکند: طرز نگاه و استدلال و درک لذتها هم تغییر میکند. یکی از عجیبترین صادرات اروپا و آمریکا به مشرق زمین ـ عجیب از نظر ریشهای که به سرعت دارد میدواند و جزء آداب و رسوم میشود ـ جشن اول سال فرنگی است.
در ایران ما، جوانانی که برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفتهاند و سه، چهار، پنج، شش سال یا بیشتر، همه ساله در شب اوّل سال فرنگی در جشنها شرکت کرده و تا صبح شادی و پایکوبی کردهاند، وقتی به ایران بر میگردند، نمیتوانند از این عادت شیرین و لذیز دست بردارند. از طرف دیگر، اروپائیان و آمریکائیانی که در ایران زندگی میکنند، طبیعتاً شب اوّل سال را جشن میگیرند و غالباً دوستان ایرانی خود را نیز دعوت میکنند. اقلیتهای مسیحی در اشاعه این جشن عامل مؤثری هستند. همه این عوامل دست به دست هم میدهد و سبب میشود که در شب اوّل ژانویه ـ یازدهم دی ماه ـ تهران و یا اقلاً قسمتی از تهران منظره یک شهر اروپایی را به خود میگیرد. در بسیاری از خانهها، درخت نوئل ـ که از هفت روز قبل برپا شده ـ با تزئینات خود دلبری میکنند و به دورآن مردم، از زن و مرد، پیر و جوان، پایکوبی میکنند. غالب رستورانها و مهمانخانهها برنامه مخصوص برای آن شب، که تا صبح عبور و مرور آزاد است، تهیه میکنند و غذاهای عالی و لذیذ عرضه میدارند. کلوپها نیز برای اعضای خود و مهمانان آنها مجلس شب نشینی باشکوهی ترتیب میدهند.
امسال، صرفنظر از مهمانیهای خصوصی که داده شد، شبنشینی چند تا از مهمانخانهها و باشگاهها شکوه مخصوصی داشت. از بین مهمانخانهها، ”پارک هتل“ و ”هتل دربند“؛ و از میان باشگاهها، ”باشگاه ایران “ و ”باشگاه تهران“ و ”باشگاه ارامنه“ جمعیت زیادی و به قولی: ”گلِ مردم تهران “ را به خود جلب کردند. بعد از یکی دو ساعت اوّل، کلهها گرم و مجلسها خودمانی شده، صدای قهقهه و فریادهای شادی به آسمان رسید و با نوای ارکسترها که تا صبح مینواختند، دریاهای شانهها و پشتهای برهنه و گیسوهای مجعد معطر به روی پیست رقص موج میزد.
بسیاری از شبزندهدارها به حضور در یکی از این مجالس قناعت نمیکردند و از نیمهشب به آن طرف، سوار اتومبیل خود میشدند و به هر مجلسی سری میزدند و هرجا را بیشتر مطابق ذوق خود میدیدند، برای اتراق طولانیتری انتخاب میکردند.
آن شب تا صبح، بین مهمانخانهها و باشگاهها، بین تهران و دربند، اتومبیلها در حرکت بودند و شبزندهدارها را از یک محل خوشی به محل خوشی دیگری میبردند.
”همشهری“ 4 نمیخواهد سر خر بعد از نصف شب بشود و عیش مردم را منقص کند و بگوید تفریح خوب نیست و مثلاً نباید فرنگی شد؛ ابداً! فقط میخواهد به عرض برساند که اگر همشهریها سعی کنند از همه جهت، نه فقط از جهت شبزندهداری شب اوّل ژانویه، فرنگی شوند، خیلی بهتر است و شهرشان خیلی جای مطبوعتر، امنتر و لذتآورتری میشود. مثلاً: این همه گدایی که در خیابانها و کوچهها پراکندهاند؛ مثلاً این همه اتومبیل سوارهایی که خیال میکنند در صحرای لوت رانندگی میکنند؛ مثلاً این همه کودکان و جوانانی که میخواهند تحصیل کنند و نه مدرسه هست و نه کتاب و نه قدرت مالی...
اصلاح غالب این دردهای شهر ما، به دست کسانی است که شب اوّل ژانویه فرنگی میشوند.» 5
چنین بود که «بابانوئل» هم آمد و ماند و جا خوش کرد و شد «آمیز نوئل» خودمان و حیّ و حاضر در زمره سنن و آداب ملّی! مثل خیلی چیزهای دیگر که در آمدند و ماندند و خوش نشستند و خود شدند یک پا صاحبخانه با حق آب و گل.
فعلاً، ایضاً «زت زیاد».
1. بنگرید: سعدوندیان، سیروس. عددابنیه، شمار نفوس از دارالخلافه تا تهران، 1311ـ 1231 خورشیدی. تهران (سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) 1380.
2. مقصود بندی از «سرود شاهنشاهی» است که پس از بازگشت رضاخان ماکسیم از سفر ترکیه، از 1313 خورشیدی تا به انقلاب، به مثابه «سرود ملّی» به صغیر و کبیر حقنه فرمودند.
3. روشنفکر. س 1، ش 1: چهارم تیرماه 1332 خورشیدی.
4. نام مستعار مخبر ”روشنفکر“.
5. روشنفکر. س 1، ش 26: هفدهم دی ماه 1332 خورشیدی.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد