در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت دربارة نوشتههای بروبچ (خلاصه هر چی که از مخچۀ خودت دراومده) رو به شمارهای که صفحة آخر چاردیواری چاپ شده هم میتونی پیامک کنی (دیگه چی میخوای؟! فقط باز تکرار میکنم: نیام سرچ کنم ببینم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده، یا بعد از چاپ یکی بیاد بگه فلانی نوشتهش کپی بود، این سندش، اینم مدرکش؛ بعد گله کنی که چرا اسمم همهش تو تلگرافخونهس و اینا! گفته باشم...! حواستِ خووووب جَمکُ، گوشات نبُرُم بذارُم کف دستت!).
منیره مرادی فرسا از همدان: من صوفی و تو مثنوی من! بگذار در سایة دوست داشتن تو به طریقت برسم. من با تو پاک میشوم، بزرگ میشوم، بگذار در سایة تو خودم را نورانی کنم و به کمال برسم. هر راهی به غیر از تو برای من به بیراهه میرود. شاخههای درخت بدبینیات را هرس کن؛ من میخواهم آسمان دلت را آبی ببینم.
جوجه اردک زشت از قائمشهر: زندگی در این روزها عجیب است؛ گاهی خوشحالیم از بودن در کنار هم و گاهی ناراحتیم از نبودن در کنار هم و گاهی هم بیاعتنا به بودن و نبودنمان. این روزها جای خیلی از چیزها خالیست؛ جای بودنهای درست و نبودنهای غلط، جای گذشت و بخشش، جای دوست داشتنهای واقعی، جای...
مهدیه، ۱۸ ساله: ۱-...و زمستان از پس پاییز، روزها از پی هم رفتند و من هنوزم که هنوز است، دوختهام چشم به راهی که تو شاید برسی از دل آن. ۲-وقتی از بین مختصر آدمایی که دورتن، به هیشگی نتونی بگی «دردت» چیه؛ وقتی بین آدمایی باشی که ادعا میکنن دوستت دارن ولی کنار دلتنگیات نیستن، وقتی نگاه گنگ مردم رو دریافت میکنی ولی جوابی واسهشون نداری و فقط به یه «لبخند» بسنده میکنی، اونجاست که دوس داری بری در دستشویی رو باز کنی، دولا شی و تموم حرفایی که توی گلوت گیر کرده رو استفراغ کنی! بعدش با فراغ بال لم بدی رو کاناپه، چشات رو ببندی و به روزای سختت حتی فکرم نکنی. یعنی میشه؟!
نسیم از توابع بهبهان: نمیدونم چرا آدما وقتی نمیدونن درباره چه چیزی حرف بزنن از آب و هوا حرف میزنن!
محمد جواد بیباک از قم: سفر را سهرابگونه دوست دارم اما قایق را به ساحلها میسپارم... من خودم را خواهم ساخت.
سراب سرد از قائمشهر: من برای تو نبودن مینویسم، من از ترس تو رو نداشتن میگریزم، اینجا هوا زود زود دگرگون میشه. دیشب صدای بارون تا صبح برایم لالایی خوند و امروز برعکس زمین هم مثل آسمان صاف و داغ شده و من بهانه میکنم که حال تو را با حال هوا مقدمه بچینم؛ مثل سراسیمه چیدن گل کنار دیوار برای تکرار بیاعتناییهایت.
بهروز ن. بچه آبکنار: من کلی به مخم فشار میارم تا یه جمله پیدا کنم تکراری یا کپی نباشه، بعد شما من رو میفرستی تلگرافخونه. مگه پات به شمال نرسه؛ خودم تو دریا غرق میکنم تا عالمی شاد بشن.
دِ! یکیشون رو که من خودم سند و مدرکش رو پیدا کردم! بگم؟ بگم؟!! دو سه تا رو هم بروبچ فرستادن! خب دیگه چه چارهای میمونه واس آدم؟ هوم؟! بعدشم، الان ما در یک دورهای به سر میبریم که شادی عالم نقشی در نقطه پرگار نداره، بلکه فقط کافیه مامانبزرگم ناراحت شه! اونوقت دیگه یک مادربزرگه و وردنهای که خواجه بصیر نارنجی هم خاطره خوبی ازش نداره. حالا خود دانی! (تازه اون خواجه بصیر بود و دستور داد تاریخنویسا ماجرای مذکور رو توی تاریخ ننویسن یا حداقل یه جوری تغییرش بدن! تو میخوای چی کار کنی؟ هییییم؟! میان میگیرن با دستبند میبرنت و در تواریخ بنویسند و دیگران نقل کنند و... غیره!)
محمد جعفر محقق از قم: اقدام «تلافیجویانه» الزاماً همیشه با «خشونت» مقارن نیست. هر تلاشی در جهت ایجاد حس پشیمونی تو فرد مورد نظر رو میشه از این دست اقدامات دونست. حالا اگه بتونی «حسرت» رو هم به این «ندامت» اضافه کنی، تلافی مؤثرتر میشه؛ ولی نه با پایین آوردن خودت در حد انجام کارای پست، بلکه با تلاش و پیشرفت. اول به خاطر خودت و رسیدن به اهدافت، بعدشم برای رسیدن به جایی که موجب حسرت دیگران بشی (که خودت اونها رو بهتر میشناسی).
هان؟ متوجه نشدم... این الآن بخشی از کتابیه که سوالات امتحانی از اونجا میاد؟!! یا متن سخنرانی کسیه و قراره در سازمان ملل به سمع و نظر برسه؟ (پاک خنگ شدهم دیگه؛ ای جوانی کجایی و این صوبتا!).
قاصدک اردیبهشتی ۲۵: تمام چیزهایی که به من دادهای را به تو میبخشم و از آنها میگذرم، فقط سهم من را به من بده که آخرش اتاق خالی، بالش خشک و خندهای از ته دل را برایم بیاورد و یک فنجان تو. من با اینها تکمیل میشوم.
ژیژی از کرج: عاشق اون لحظهام که سکوت همه جا رو بگیره. بغض تو گلوم بیدار نشه و خواب بمونه. صدا نیاد از تو قفس. قناری آواز نخونه. عاشق اون لحظهام که ابرا بیان تو آسمون؛ ستارهای چشمک نزنه، بارون بیاد، برف بباره. اشکای من رو گونههام یخ بزنه.
مامانبزرگم میگه ننهجون ازش بپرس ببین با خانم هاویشام نسبتی، آشناییای، چیزی داره؟
امیر حسین دشتبان از قم: چشمهایم را به دوردستها میدوزم به انتظار آمدنت، و خاک انتظارم را سرمه چشمهایم میکنم. فروغ دیدگانم را از یادت لبریز و سوز نگاهم را از آتش اشتیاقت آکنده خواهم ساخت و تا آخر دنیا به انتظارت افق وصل را به نظاره خواهم نشست تا تماشای برآمدن آفتاب رخت نابینایم کند و جز تو هیچ نبینم.
الهام از تهران: به نظر من خیلی خوبه که آدما از هم دور باشن، کاری به کار همدیگه نداشته باشن، با هم بد باشن و همدیگه رو دوست نداشته باشن. اینجوری زندگی خیلی قشنگتره. من خیلی امتحانش کردم. خوبی جواب نمیده. باید بد باشی، بد!
ای که بگم با همچی تفکر و نظری یکی پیدا شه پشت پا بزنه بهت محکم بخوری به زمین سفت دستت بشکنه استخون پات بره تو حلقت، حلقت با معده و کبد و طحال و یک متر و دو سانت از رودههات بیاد بره پشت مردمک چشات و از وسط چشات بزنه بیرون! بعد در این وضعیت عمراً هم کسی پیدا نشه برسوندت بیمارستان و اگه هم پیدا شد وسط راه جیبت رو خالی کنه خودت رو بندازه توی بیابون خوراک بوقلمونای مردهخوار و دایناسورهای آدمخوار بشی! اینم شد زندگی و قشنگی اون آخه؟ با این نگاهت خب یهو برو با برادر لقمان نشست و برخاست کن دیگه!
امیر نظری از خرمآباد: مادربزرگم ۹۰ سالشه. گفت: ننه این روغن پالمه چیه؟ گفتم: سرشیری که از شیر میگرفتید تا زیاد چرب نباشه، حالا روغنی بهش میزنند تا شیر چرب بشه! گفت: واخ ننه میگم چیه مدتیه دهنم خشک میشه! حالا ژیژی از کرج میگه نگید دل خوش سیری چند.آخه دلخوشی ننهم این لیوان شیر بود.
بچه مشد: به شرفم قسم من یه ویرگول هم کپی نکردم! به جان همون باباطاهر جامهنادار شما هر چی «کبوتر خیال» فرستادم مال پشت بوم خودمون بوده! حالا اگه احیاناً یکی پیدا شد به قاعده یک میکرون اختلاف با من مطلبی نوشت گناه من بیخبر چیه؟
اووووو! آرومتر برادر! داغ میکنی چرا یهویی؟! دِ! احصابپحصاب ندارن ملت! بابام جان همین چند شماره پیش رو حداقل یادمه که کفتر خیالت رو خودم کباب کردم و گذاشتم تو صفحه و سفرة بروبچ! (هی میگن خودت رو معرفی کن... خب بفرما... فکر کن عکس و تصویر هم میزدیم توی صفحه، معلوم نبود تو خیابون چند تا آدم با گرز و گیوتین منتظر رفتوآمدمون میموندن و ما رو هم میفرستادن دکتری که خواجه بصیر نارنجی برای درمان محل آسیبدیدگی خودش رفت!)
شازده کوچولو: جمعه کنکور داشتم. دلم آشوب و چشمام بارونی بود. متن اندر باب رفتار جوانان که خوندم ۵ دقیقه از ته دل خندیدم. لطفاً همیشه یه جایی تو صفحه برای متنهای خودتون بذارید.
آره؟ پس کلی دل من رو شاد کردی که شاد شدی. سعی میکنم مطالب بروبچ رو بیشتر چاپ کنم و خودم در حد همین چند خط جواب یه شوخی و مزاحی کرده باشم اما گاهی ناچار میشم همون دقایق آخر سریع یه چی بنویسم که صفحه به مشکل برنخوره. با اینحال چشم، امیدوارم بشه هر چند وقت یه بار خودمم در کنار شماها یه چی بنویسم.
فریکا از سنندج: به زخم روی دستم نگاه میکنم. شب خواستگاریم اومدم بند جعبه شیرینی رو با چاقو باز کنم، خون فواره کرد. با چه زحمتی چسب زدم. میدونم زخم دستم خوب میشه جاشم نمیمونه اما زخم دلم به خاطر نافرجامی خواستگاری میمونه. کسی هست به من چسب زخم دل بده؟
هعی... هعی... اون قدیم ندیما یه چسب زخم بود که اگه الآن هم بود میشد بدیمش به تو که به زخمت بچسبه اما الآن باس اشکات رو پاک کنی، سرت رو بالا بگیری و بگی: خواستگاری بوده دیگه ازدواج که نبوده!
بدون نام: همه نگران کمبود آب هستند اما هیچکس کاری نمیکند. چرا با افرادی که دائم با شیلنگ آب، خیابان را میشویند برخورد نمیشود؟
تازه فکر کن الآن فرش و قالی و اینا هم میشورن! تابستون که برسه خود طبیعت باهاشون برخورد میکنه. صبر کن... دور نیست!
شادی اکبریی: در جایی که کلاهبرداری مُد است، ساده بودن حکم اعدام دارد.
تلگرافخانه
مجتبی از بهبهان- بنفشه از رامهرمز- یاسی- زنگوله چوبی- سراب سرد از قائمشهر (نمیدونم غضنفر همراهت قاطیپاطی فرستاده بود یا جمله اونقدر سنگین بود که من نفهمیدم؟! گمونم گزینة دوم صحیح بوده باشد!)- عباس زند از قم- شیما زارعی از همدان- زادمحمد از رشت- جواد ۱۸ ساله از قم- ممد امینیان- زهرا از بوشهر- نانا- فرشته ۶۷۳ از شمال (۱-نه، عضوشون نیستم ۲-یکیشون رو دارم اما چون خیلی سرم شلوغه و همیشه وقت کم میارم، زیاد اهل چت با همچی نرمافزارایی نیستم. از اون یکی هم سعی میکنم استفاده درست و در حد رفع نیاز کنم)- محمود فخرالحاج از قم- هستی ۷۴- امیر حسین دشتبان از قم (۱-اینم اسمی که بتونی صدا کنی: حسامی! ۲-قصد خاصی ندارم. اگه گمون میکنی اون مطالبی که دوستشون داری چاپ نمیشه و جاش آبکیهات چاپ میشه، کاری نداره که... آبکی نفرست! ۳-من از نظر و معیار بروبچ خبر ندارم باور کن؛ چی کار میکنم پس؟ معیارهایی رو که خودم به نظرم درست میاد در نظر میگیرم و بر اساس اونا مطلبشون رو میچاپم. البته سعی میکنم توی این معیارها سلیقه و موافقت یا مخالفت خودم رو تا اونجا که میتونم دخالت ندم. ۴-همونطور که توی قانونها گفته شده فقط برای مطالبی پارتیبازی میکنم که یه نمه یا بلکه بیشتر، طنز توش به کار رفته باشه. ۵-نگرفتم منظورت از «در جواب بعضیا» چی بود! بعضی از بروبچ یعنی؟ آره خب، اون بالا هم یادآور شدهم: «...متن ادبی، نظرت درباره نوشتههای بروبچ و...» چرا چاپ نکنم؟ شاد و سربلند باشی. بیسوادیهای من رو هم یا به بزرگی خودت ببخش یا اگه اهل خسیسبازی هستی، بگرد یه آدم بزرگی پیدا کن و با بزرگی اون ببخش!)- ستاره سهیل (بیا... اینم سوزن! یکی به خودت بزن چون علتش اینه که اسمت رفته توی لیست سیاه! مدرک و سند فرستاده بودن و منم چارهای جز اعمال قانون بر پلنگ تیز دندان ندیدم!)- قاسم از بابل- قنبر یوسفی از آمل- مهی ۲۵ ساله از یه جای دور (خخخخ! من اسمی که به دستم میرسه رو چاپ میکنم؛ البته به شرطی که مشمول قانون پنجم صفحه نباشه! تبدیل به احسن رو ولی خوب اومدی!)- ح. از کلاچای- فرشته ۶۷۳ از شمال (توی شمارههای قبلی جوابت رو دادم که!)- ر. محمدی از تنکابن- نرگس عباسی از اراک- نسیم از توابع بهبهان- خانم امیری از اهواز (گفتن قبلاً آموزش داده شده)- معصومه از اراک- روح ا... از کلاته رودبار- آشنای نازنین از مشهد- و... بقیه هم بمونن که اگه شد این ور سال، اگه هم نشد اون ور سال در خدمتشون باشم.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: