
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در این جامعه آرمانی، نقد فرد به جامعه، نقد فرد به حاکمیت و نقد جامعه به دولت یا انتقاد دولت از رفتارهای اجتماعی از طریق رسانههایی متنوع و متکثر پوشش داده شده و تلاش برای اصلاح، یک تلاش فراگیر است. تلاشی که در بستر قانون تعریف شده و به اجرا در میآید.
روشن است هیچ کشوری را نمیتوان مصداق کامل از این جامعه آرمانی در نظر گرفت و در همه کشورها به دلایلی کانالهای شنیده شدن صدای افراد دچار نقصان شده و انباشت قدرت و سرمایه، بخشی از جامعه را به سکوت و سکون وادار کرده و در مقابل آن فقط صدای بخشی از جامعه بلند است. صدایی چنان بلند که گاهی گمان میرود تنها صدای موجود در اجتماع است، حال آن که واقعیت چیز دیگری است. رژیمهای دیکتاتوری چنان در کار انسداد نظام ارتباطی پیش میروند که خود نیز باورشان میشود صدای مخالفی در کار نیست. با این حال آنها دیر یا زود مجبور میشوند با استیصال اذعان کنند: «صدای انقلابتان را شنیدم.»
عرصه عمومی، فرصتی برای انعکاس مطالبات
عرصه عمومی، محملی برای عبور از مطالبات خصوصی و فرصتی برای تجمیع مطالبات است. مطالبهای که نتوانسته پاسخی در نظام سیاستگذاری عمومی پیدا کند، در این عرصه به نارضایتی تبدیل میشود. گذار از «درخواست» به «اعتراض»، پاسخی به نشنیده ماندن مطالباتی است که به دلایلی مورد توجه قرار نگرفته است.
در اینجا عرصه عمومی، صداهای خصوصی را در کنار هم قرار میدهد و بلندگویی میشود چونان رسانهای مستقل و صداهای لرزان و کمرنگ را به فریاد تبدیل میکند تا موجی ویرانگر را تشکیل دهد. خیابان، نماد این عرصه عمومی است. جایی که «من»های خاموش، فرصت «ما» شدن پیدا میکنند، قدرت جمعشدگی را درک میکنند و از خواست فردی به خواست جمعی میرسند. گویی کلیدی بزرگتر برای قفل ناگشوده را میجویند.
مهمترین مصداق تاریخی تبدیل «مطالبات خصوصی» به «اعتراض عمومی» در سپهر سیاسی، ناکامی رژیم پهلوی در کارآمدسازی اعصاب سیاسی حکومتی است؛ یعنی کارآمدی نظام رسانهای.
پهلوی دوم که بهسان پدر، دل خوشی از رسانهها و روزنامهنگاران منتقد نداشت، فرصت انتقال پیامهای نارضایتی را به اتاق فرمان سیاستگذاری حکومت خود نمیداد و همین امر دولتهای ذیل نظام دیکتاتوری را ناتوان از پرداختن به مطالبات واقعی مردم میکرد. آخرین شاه ایران که جایگزین پدر تبعیدشدهاش شد و در دوره اشغال کشور به پادشاهی رسید، خیلی زود به بهانه تروری صوری، جا پای پدر نهاد و هنوز عمر سلطنتش به یک دهه نرسیده، حکم به تعطیلی احزاب و رسانهها داد تا به پشتوانه کودتایی آمریکایی ـ انگلیسی، قدرت بلامنازع و فراقانونی کشوری شود که مردمش فرصت بیان دیدگاههای خود را نمییافتند. همین کرختی ارتباطی و سانسور شدید مطبوعات، سرکوب جنبش دانشجویی ـ که نماد آن شانزدهم آذر 32 بود ـ برخورد شدید با فعالان سیاسی و بیتوجهی به قانون اساسی مشروطه بود که موجب شد اندکاندک اعتراضات سیاسی فراتر از سطح رسانهها، دچار سرریز به سایر بخشهایی شود که کارکردهایی هر چند مدنی، ولی بهصورت تاریخی غیرسیاسی دارند.
خیابان، رسانهای در مقابل دیکتاتوری پهلوی
روشن است وقتی رادیو و تلویزیون پهلوی مروج هزلیات فرهنگی میشود و بیرون از اراده مطبوعاتیها، از روزنامهها، فقط صدای «رشیدی مطلق»ها بیرون میآید، مردم برای پیگیری مطالباتشان به عرصه عمومی پناه میآورند. همانجا که انتظار میرود شاهد کمترین سطح از مداخله نظام دیکتاتوری باشد.
چنین است که خیابان خود به رسانه تبدیل شده و جای کم و کاستیهای رسانههای صوتی، تصویری و مکتوب را پُر میکند. وقتی خیابان رسانه شود، روشن است که جنس پیام سیاسی که مخابره میکند هم تغییر کند. هرچند در خیابان نیز موجی از سانسور امکان اعمال مییابد و «گلوله»، «پیامهای نمادین سیاسی» را سانسور میکند، ولی مردمی بهپاخاسته، گویی فرصتی برای شنیده نشدن برای سلطنت باقی نمیگذارند. اینجا کلمهها، همان مردماند و جملات، صفوف به هم پیوسته راهپیمایانی که در غیاب تیتر یک مطبوعات، اینگونه برجستهسازی پیام را اعمال میکنند: فریاد مرگ بر شاه.
«مرگ بر شاه»، تیتر یک رسانه خیابان
قالبهای ژورنالیستی رسانهای به نام خیابان، مشخص است؛ یکی شعار در پشتبامها، همان عرصه خصوصیِ عمومی شده که کارکرد رسانهای یافته است، دیگری دستهای خونین بالا گرفته شده در خیابان که درک تصویری یک انقلاب را حتی برای مخاطبان خارجی نیز ممکن میکند، دیگری فریادهای یکصدا که نشاندهنده گذار از منفعت خصوصی به اراده عمومی است، قالب دیگر، استفاده از دیوارهای شهر برای نوشتن آرمانهایی است که نظام رسانهای تحت سانسور، قدرت بیان آن را ندارد. «درود بر خمینی»، تیتر یک آرمانی انقلابیونی است که آگاه از ناتوانی رسانههای مکتوب در پوشش آن، بر دیوارها نقش میبندد. آنسوتر، در دست گرفتن تصاویر رهبر انقلاب، باز هم پُر کننده جای خالی عکس رهبری محبوب در صفحات نخست روزنامههایی است که نمیتوانند عبور ملت از دولت را صادقانه خبر دهند.
اینگونه است که خیابان، تصویری رسانهای از صداهای سرکوب شده مردمی میشود که رژیم پهلوی نخواست صدای آنها را بشنود، نخواست به یاد آورد که آنها در قیام سی تیر 1331 چه خواستند، نخواست درک کند شعارهای آنها در پانزدهم خرداد 42 چه بود و آنقدر این نخواستنها ادامه یافت که نماد سانسور و سرکوب، خیلی دیر در صفحه تلویزیون دولتی حاضر شد و با استیصال گفت: «پیام انقلابتان را شنیدم.»
کدام پیام ماندگار میشود؟
حتی شاه هم پیام انقلاب را شنید. با این که او همه راهها را برای انتقال این پیام بسته بود، اما این انسداد نظام ارتباطی باعث نشده بود پیام فراموش شود. پیام فراموش نشده بود، چون پیامی بیرونی و ناشی از پروپاگاندای رسانههای بیگانه نبود. آنگونه که مقامات رژیم شاه مدعی بودند، این پیام از ارتجاع سرخ برنمیخاست و حاصل ضبطصوت نبود، بلکه صدای در گلو فروخفته ملتی بود که رژیم حاکم آنها را نادیده میانگاشت و تصور میکرد ندیدن، راهی برای سکوت همیشگی هم هست؛ البته دیر دریافت که «نیست!»
نظام رسانهای حتی اگر دچار پارازیتهای سیاسی شود، باز هم پیام راهی برای انتقال مییابد. پیام اگر اصیل باشد و برآمده از خواست واقعی ملتها، نمیتوان با نشنیدن، آن را به دست فراموشی سپرد. نمیتوان صدای رشیدی مطلقها را صدای ملت خواند و ثبات سیاسی را با توسل به سرکوب مردمی که میخواهند حقوق آنها مورد توجه قرار گیرد، بهدست آورد و به رخ اربابان خارجی کشید. پیام، راهی به بیرون پیدا میکند و سال 57، این راه از خیابانها و از کوچه و پسکوچهها میگذشت. مردمی که خود، واژه شده بودند، از این کوچه به آن کوچه میدویدند و خود را به نمایش میگذاشتند، آنقدر که حتی رأس نظام سانسور هم اعتراف کرد این پیام را شنیده است. درهای خانهها وقتی سال57 باز میماند تا معترضان از چنگال سانسور خیابانی بگریزند، یعنی همه میخواستند به نظام رسانهای کارآمد انقلاب کمک کنند. رسانهای که بر کف آن یا اعلامیههای رهبر محبوب انقلاب ریخته بود یا خون حاملان این اعلامیهها. رسانهای که از پشتبامهایش صدای مرگ بر شاه میآمد و بر دیوارهایش درود بر خمینی حک شده بود.
سقوط سانسور در برابر قدرت رسانه انقلاب
رژیم پهلوی سقوط کرد آن هم به یک دلیل ساده: شاه خیابان را در اختیار نداشت. شاهی که به مدد دولتهای خارجی روی کار آمده و وارث پادگانها و کلیددار خزانه بود، همواره از مردم بیزار بود. او در دهه 20 که رونقی نسبی در عرصه سیاسی بهوجود آمد، فهمید مردم تمایلی به او ندارند. در دهه 30 مجبور شد با سرکوب معترضان خود را موقتا از فشار منفور بودن برهاند. او در دهه 40 باز هم شاهد افول موقعیت خود بود و در دهه 50 سرانجام فهمید حتی ارتش شاهنشاهی هم قدرت فتح خیابان را ندارد.
خیابان نماد عرصه عمومی است. اگر چونان ایران پیش از انقلاب، راهی برای انتخابات واقعی، رسانههای آزاد، تجمعات مسالمتآمیز و... نباشد، خیابان که هست. خیابان همواره در اختیار مردم است. شاه در دورههایی بهطور موقتی توهم فتح خیابان را داشت، اما خیلی زود مردم خیابان را پس گرفتند چراکه خیابان عرصهای نیست که برای طولانیمدت بشود آن را به ناحق در دست گرفت. خیابان فقط وقتی آرام است که چرخه سیاست به سرپنجه تدبیر بچرخد، اما اگر سانسور، قدرت ادراک نظام سیاسی را فلج کرده باشد، تورم ارتباطی، خیابان را از آرامش دور خواهد کرد.
محمدرضا پهلوی خیابان را نمیشناخت. او در بین مردم رشد نکرده بود. او از مردم نبود. ولیعهد یک نظام دیکتاتوری بود که بینیاز از رأی مردم به سلطنت رسیده بود. برای همین بست و تعطیل کرد و به زندان انداخت و متوسل به سانسور شد، ولی او نفهمید که «مردم» واقعیت دارند و صدایشان شنیده میشود. آنها هستند که خیابان را در دست دارند. همانجا که شاه و درباریانش بهسان دیگر دیکتاتورها هیچگاه گذارشان بهآنجا نیفتاده بود و فقط وقتی به قدرت آن پی بردند که مردم هلهلهکنان روزنامههای رهاشده از دام سانسور با تیتر «شاه رفت» را در دست گرفته بودند و زمانی که «خیابان»، آزادی دیگر انواع رسانهها را نیز تضمین کرده بود.
مصطفی انتظاری هروی / گروه سیاسی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم:
با سیدمرتضی کاظمیدینان، مدیر رادیوفرهنگ درباره زیر و بم این رادیو گفتوگو کردیم