آن روز سر کلاس وقتی که آقای معلم نمره‌های درس زبان انگلیسی بچه‌ها را اعلام کرد، بهروز نمره خیلی بدی گرفته بود و از شدت ناراحتی نمی‌توانست سرش را بلند کند. چون احساس می‌کرد همه بچه‌ها دارند به او نگاه می‌کنند و خجالت می‌کشید.
کد خبر: ۷۶۶۳۶۷

آقای معلم که متوجه ناراحتی زیاد بهروز شده بود وقتی زنگ خورد از او خواست چند دقیقه‌ای توی کلاس بماند و با هم صحبت کنند.

بچه‌ها که رفتند کنار او نشست و با مهربانی گفت: خب، آقابهروز بگو ببینم چرا این‌قدر نمره‌ات بد شده؟

او که همچنان پایین را نگاه می‌کرد، حرفی نزد و دوباره آقای معلم پرسید: مشکلی داری یا واقعا درس خوندن رو دوست نداری؟

بهروز این دفعه به آرامی گفت:

آقا اجازه هر کاری می‌کنم زبانو یاد نمی‌گیرم.

ـ یعنی چی؟

ـ آقا هر چی می‌خونم متوجه نمی‌شم.

ـ این حرفو‌ نزن و شما اگه درست و حسابی بخونی و اگه بخواهی می‌تونی یاد بگیری.

ـ آخه...

ـ ببین بهروزجان این حرفا رو بچه تنبلا میگن، شما که خدای نکرده تنبل نیستی، فقط یه کمی بی‌توجهی می‌کنی، درسته؟

چند لحظه‌ای هر دو ساکت شدند و باز هم آقای معلم گفت: حالا تصمیم بگیر که با تلاش زیاد زبان رو بخونی و منم کمکت می‌کنم.

ـ شما بگید من چیکار کنم؟

ـ از همین امروز شروع کن و براش وقت بذار، هر اشکالی هم داشتی یادداشت کن و از خودم بپرس.

بهروز که حالا دلگرم شده بود تصمیم گرفت از این به بعد درسش را با دقت بیشتری بخواند تا بتواند نمره خوبی بگیرد.

هر روز به خانه که می‌رسید کمی استراحت می‌کرد و مشغول درس خواندن می‌شد. بازی کردن و دیدن تلویزیون را خیلی کم کرده بود و بیشتر به درسش توجه می‌کرد. این برنامه را ادامه داد تا نوبت امتحان بعدی شد.

روز امتحان با این‌که کمی دلهره داشت، اما سعی کرد حواسش را جمع کند و بادقت جواب‌ها را بنویسد.

آقای معلم این بار وقتی ورقه‌ها را تصحیح کرد نوبت به بهروز که رسید صدایش زد و به او گفت که نمره خوبی گرفته است. بهروز فهمیده بود که با سعی و کوشش و توکل بر خدای مهربان می‌تواند در همه درس‌هایش نمره خوب بگیرد.

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها