نقد سلیمی نمین بر مستند انقلاب ۵۷

اولین و برجسته‌ترین ادعا در این مجموعه مستند پنج قسمتی، نقش محوری داشتن محمدرضا پهلوی در جهش قیمت نفت در ابتدای دهه پنجاه است. مستند براساس چنین ادعایی می‌کوشد حتی سقوط سلسله پهلوی را نیز ناشی از نارضایتی آمریکا و غرب قلمداد کند.
کد خبر: ۷۶۵۵۸۹
نقد سلیمی نمین بر مستند انقلاب ۵۷

مستند «انقلاب 57» از تاریخ 29 شهریور لغایت 2 مهرماه امسال و پس از تبلیغات حدود یک ماهه، از شبکه ماهواره‌ای فارسی زبان «من و تو» روی آنتن رفت. این مجموعه 5 قسمتی به مدت 530 دقیقه بیش از هر چیز مخاطب خود را بمباران تصویری می‌کند. تصاویر کمتر دیده شده از قیام سراسری ملت ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه در سال‌های 56و 57 به شیوه پنجره در پنجره، مخاطب را مقهور و تسلیم تحلیل‌هایی می‌کند که به صورت هنرمندانه در پناه تصاویر جذاب عرضه می‌شود.

شبکه «من و تو» که عمدتاً خلأهای ملاحظاتی بخش فارسی بنگاه خبررسانی انگلیس (B.B.C) را پوشش می‌دهد به آرشیو غنی از فیلم‌های تاریخی دسترسی دارد و قبلاً بخش‌هایی از آن‌ها را در مستندهای «رضاشاه»، «شاپور بختیار»، و «از تهران تا قاهره» مورد بهره‌برداری قرار داده است.
ناگفته نماند آن‌چه برگیرایی تصاویر مستند حدود 9 ساعته «انقلاب 57» می‌افزاید روش حذفی در پیش گرفته شده در سال‌های گذشته در مورد فیلم‌های تاریخ انقلاب در داخل کشور است.

بی‌توجهی به ضرورت تبیین رخدادهای مهم و تغییرات برخی خواص، قطعاً ابهام‌آفرین و تولید کننده‌ گره‌های ذهنی است لذا به منظور اجتناب از چنین حاصلی، آسان‌ترین راه را مدیران ساده‌اندیش حذف صورت مسئله‌ها از تصاویر آرشیوی دانستند؛ به عبارت دیگر، به جای طی راه دشوار و پرپیچ و خم کار فکری و اغنایی برای روشن ساختن علت تغییرات عده‌ای از خواص، اقدام به حذف کامل تصاویر افراد ناساز شده با اصول و مصالح ملی شد؛ گویی آنان به هیچ وجه بخشی از تاریخ ما نبوده‌اند. اعمال این روش برای نمونه در مورد آیت‌الله منتظری به معنی از دسترس خارج کردن حجم قابل توجهی از آرشیو تصویری تاریخ انقلاب است. کم نبودند افرادی چون قطب‌زاده‌ها که در مقاطع حساسی از تاریخ انقلاب اسلامی در کانون تحولات قرار داشتند و امروز به دلیل تبیین نشدن مسائل آنان، ناگزیر از زدن مهر «غیرقابل پخش» بر بخشی از غنای تصویری تاریخ معاصر شده‌ایم. سهل‌طلبان در مسائل فکری آیا می‌دانند با این روش چه خدمتی به کانون‌های اطلاع‌رسانی آن سوی آب‌ها نموده‌اند؟

متاسفانه امروز نسل‌هایی که دوران خیزش سراسری و یکپارچه ملت علیه استبداد و سلطه بیگانه را درک نکرده‌اند، هر نوع محدودیت در عرضه تصاویر به ثبت رسیده از آن دوران را به معنی نوعی پنهان داشتن واقعیت‌ها و متقابلاً نفس ارائه تصاویر آرشیوی دیده نشده را حقانیت عرضه کنندگان آن تلقی می‌کنند.

به موازات این روش مخرب محدودنگر مدیران بخش‌های فرهنگی، برخی اسناد تصویری تاریخ مبارزات ملت ایران علیه وابستگی و دست نشاندگی پهلوی‌ها، هوشمندانه از دسترس خارج شده است. این اسناد تصویری به خوبی می‌توانست دلائل قیام سراسری ملت ایران را برای نسل‌های بعدی ملموس سازد. اما به تدریج در طی این سال‌ها یا با اهداف مادی و یا سیاسی از کشور خارج شده است. این واقعیت تلخ در مورد اسناد مکتوب نیز صدق می‌کند. گذری و نظری بر فعالیت دلالان این عرصه در اطراف دانشگاه تهران گوشه‌ای از این روند را بر ما روشن خواهد ساخت.

در مورد اسناد تصویری از دسترس خارج شده، برای نمونه آقای امیرعباس هویدا (نخست‌وزیری با سابقه 13 ساله) در مصاحبه‌ای با خبرنگار تلویزیون فرانسه در ابتدای دهه 50 در پاسخ به پرسش وی مبنی بر چرایی نابودی روستاها به عنوان کانون اصلی تولید محصولات غذایی، به‌صراحت از بی‌نیازی به کشاورزی سخن می‌گوید و این‌که در چارچوب سیاست صنعتی شدن کشور، کشاورزان به خدمت صنایع حاشیه شهرها درمی‌آیند. هویدا می‌افزاید ایران صنعتی نیازهای غذایی خود را به سهولت از بازارهای جهانی تهیه خواهد کرد. این مصاحبه که در خارج کشور بازتاب وسیعی در محافل دانشجویی آن زمان داشت امروز می‌توانست ماهیت ضدملی بیگانگان مسلط شده بر کشور و عوامل داخلی آن‌ها (پهلوی‌ها) را روشن سازد. اما متأسفانه با آن‌که در سال اول پیروزی انقلاب این مستند از تلویزیون ایران با ترجمه آقای بنی‌صدر پخش شد، اکنون هرگز نمی‌توانیم اثری از آن در آرشیوها بیابیم.

با گذر از این مقدمه به محتوای مستند تصویری «انقلاب 57» نظری می‌افکنیم که طی آن بیش از یکصد موضوع قلب و جعل شده است. قطعاً پرداختن به این همه از ظرفیت این مطلب بسیار فراتر خواهد بود. تلاش می‌کنیم تا آن‌جا که محدودیت‌های این مطلب اجازه می‌دهد به ترتیب اهمیت به ادعاهای مطرح شده بپردازیم.

اولین و برجسته‌ترین ادعا در این مجموعه مستند پنج قسمتی، نقش محوری داشتن محمدرضا پهلوی در جهش قیمت نفت در ابتدای دهه پنجاه است. مستند براساس چنین ادعایی می‌کوشد حتی سقوط سلسله پهلوی را نیز ناشی از نارضایتی آمریکا و به طور کلی غرب از این اقدام شجاعانه و مستقلانه!! قلمداد کند. برای روشن شدن واقعیت‌ها اندر پس جهش چند برابری قیمت نفت می‌بایست به این موضوع مهم از سه منظر نگریست: 1- جهانی، 2- منطقه‌ای و 3- داخلی.

1- جهانی؛ در حوزه بین‌الملل، آمریکا پس از شکست در ویتنام برای ترمیم چنین افتضاح سیاسی و انتقال بحران به رقبای آسیایی و اروپایی خود «دکترین نیکسون» را مطرح ساخت. بر اساس این دکترین، واشنگتن مسئولیت حفظ برتری موقعیت سیاسی- نظامی‌اش در نقاط استراتژیک جهان را به کشورهایی در همان منطقه به عنوان ژاندارم‌های منطقه‌ای خود واگذار می‌کرد. محمدرضا پهلوی از این‌که چنین ماموریتی به وی واگذار شد بسیار مشعوف بود؛ زیرا تجمیع تسلیحات پیشرفته آمریکایی در ایران برای چنین مأموریتی به وی اعتماد به نفس می‌داد و برخی ضعف‌های روحی‌اش را می‌پوشاند. نقطه قوت این دکترین برای آمریکایی‌ها تأمین مخارج هنگفت «دپوی جنگ افزار» توسط ژاندارم‌ها بود، اما به دلیل پایین‌ بودن قیمت نفت، بسیاری از تولید کنندگان این متاع پرمشتری، قدرت خرید چندانی نداشتند.

طرح افزایش قیمت نفت از یک‌سو شوک جدی به اقتصاد رقبای اروپایی و آسیایی آمریکا وارد می‌ساخت و از دیگر سو اضافه پرداخت آن‌ها برای نفتی که به شدت نیازمندش بودند. ضمن این‌که تعهدات مالی آمریکا را در قبال کشورهای دنباله‌رواش به صفر متمایل می‌ساخت، اقتصاد آن را به واسطه خرید چشمگیر تسلیحاتی ژاندارم‌ها، رونق می‌بخشید.

برای نمونه، آمریکا قبل از افزایش قیمت نفت ناگزیر به پرداخت کمک‌های فراوانی به ایران بود تا تهران نقش خود را در چهارچوب استراتژی منطقه‌ای واشنگتن ایفا کند، اما بعد از آن نه تنها این روند معکوس شد بلکه تعهدات آمریکا به سایر کشورهای تابع‌ آن در آسیا و حتی آفریقا نیز به تهران منتقل گردید؛ به عبارت دیگر، آمریکا که خود اقدام به افزایش قیمت نفت کرده بود به طرق مختلف اضافه درآمد نفت را در اختیار می‌گرفت.

آقای علینقی عالیخانی - وزیر اقتصاد سال‌های 1341 لغایت 1348- در مورد تفاوت برخورد آمریکا قبل و بعد از افزایش قیمت نفت در پاسخ به این سؤال تاریخ شفاهی هاروارد که: «آمریکایی‌ها فشار خاصی روی این که شما با آمریکا مبادلاتتان را افزایش بدهید نمی‌آوردند؟» می‌گوید: «نه برای آن که در آن زمان هنوز آن درآمد عجیب و غریب نفت پیدا نشده بود. در دهه 70 (میلادی) سهم نفتشان را می‌خواستند، در دهه 60 (میلادی) چنین چیزی وجود نداشت.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد از 1341تا 1348 خ، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، چاپ دوم، نشرآبی، ص135)

بنابراین می‌توان گفت بعد از جهش چند برابری قیمت نفت نوع مطالبات آمریکا از تهران کاملاً متفاوت ‌شد؛ به عبارت دیگر، افزایش دهنده قیمت نفت رسماً سهم خود را از درآمد نفت ایران مطالبه می‌کرد؛ این موضوعی است که آقای عالیخانی نمی‌تواند به آن اذعان ننماید. این روابط جدید از یک سو کاملاً روشن می‌سازد که افزایش قیمت نفت برنامه حساب شده آمریکا برای ایجاد توان خرید تسلیحاتی در کشورهای وابسته به خود بوده و علاوه بر آن به خاطر این افزایش، سهم مستقیم دریافت می‌کرده است. البته آقای عبدالمجید مجیدی - رئیس برنامه و بودجه وقت- در مورد نقش محمدرضا پهلوی در افزایش قیمت نفت صرفاً اطلاع وی از این امر را پیش از دیگران عنوان می‌کند: «در آن موقع اعلیحضرت آن شوک اول نفت را پیش‌بینی می‌کردند، ولی ما نمی‌دیدیم... اعلیحضرت [در] آن موقع بالا رفتن درآمد نفت، چهار برابر شدن قیمت نفت را می‌دیدند، یعنی احساسش را داشتند. سازمان برنامه نداشت. توجه می‌کنید؟» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه، انتشارات گام‌نو، چاپ سوم، سال 81 خ، صص 6-123)

به اذعان رئیس سازمان برنامه و بودجه وقت که به دربار نیز بسیار نزدیک بود، میزان اطلاع محمدرضا پهلوی از برنامه افزایش قیمت نفت صرفاً‌ در حد یک احساس بوده است. یعنی وی در ملاقات با آمریکایی‌ها احساس می‌کند که آنان در پی پیاده‌سازی چنین برنامه‌ای هستند. بقیه مسئولان بلندپایه کشور حتی در همین حد هم اطلاعی از سیاست پیچیده جدید واشنگتن نداشته‌اند؛ در صورتی‌که اگر چنین سیاستی منشأ داخلی داشت نه تنها شاه بلکه همه دست‌اندرکاران کشور می‌بایست برای عملی کردن آن تلاش همه‌جانبه‌ای می‌کردند؛ زیرا ایران به عنوان یکی از تولید کنندگان نفت، به طور قطع به‌تنهایی نمی‌توانست زمینه‌ساز چنین تغییری باشد. حتی اگر بپذیریم شیوخ وابسته عربستان، قطر امارات و ... یکباره متحول شده و در مسیر دفاع از منافع ملت‌های خود قرار گرفته بودند، نیاز به نهضت سراسری در میان وابستگان به آمریکا بود تا بتوانند در برابر اراده واشنگتن بایستند؛ همان‌گونه که ملت ایران در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت عمل کرد و در نهایت چپاولگران بیگانه با کودتا این نهضت را سرکوب کردند؛ بنابراین حتی اگر احتمال متحول شدن شاه ایران و سایر شیوخ عضو اوپک که حرف اول را در این سازمان می‌زدند را بپذیریم آنان برای رویارویی با اراده آمریکا و انگلیس نیازمند کسب آمادگی‌های بسیار بودند. با توجه به این‌که در ایران هیچ‌کس از مسئولان بلندپایه از برنامه افزایش چند برابری قیمت نفت اطلاع نداشت و تنها شاه - آن‌هم در حد احساس- از آن باخبر بود چگونه می‌توان متصور شد که، چنین جهشی منشأ داخلی داشته است؟!

مستند «انقلاب 57» حتی ادعا نمی‌کند که شاه به کمک شیوخ منطقه در برابر اراده آمریکا می‌ایستد بلکه مدعی است محمدرضا پهلوی به‌تنهایی توانسته است قیمت نفت را برخلاف میل آمریکا و انگلیس به چهار برابر افزایش دهد. «بعد از این جهش قیمت، برای اولین بار در تاریخ، فروشندگان نفت موضعی قوی‌تر از خریداران آن پیدا می‌کنند و ساختار جهانی قدرت دستخوش تغییر می‌شود. قدرت‌های غربی که دچار بحران شده‌اند، می‌دانند عامل اصلی افزایش قیمت سبد نفتی اپک، ایران است.»(فرازی از نریشن مستند) این بدان معنی است که در عربستان، قطر و ... اراده‌ای برای ایستادگی در برابر زیاده‌خواهی‌های غرب سرمایه‌داری وجود نداشته است. حتی کسانی که اطلاع کمی از ساختار اوپک دارند به‌خوبی می‌دانند که اگر شاه می‌خواست به‌تنهایی تصمیم به افزایش قیمت نفت بگیرد و دیگر اعضای تعیین کننده اوپک همچون عربستان ، قطر و ... با وی موافق نبودند به‌سهولت می‌توانستند با افزایش سقف تولید خود تولید ایران را پوشش دهند و عملاً اهرم تولید ایران را بی‌اثر نمایند. همراهی همه کشورهای تابع آمریکا در اوپک با چنین تصمیمی بدان معناست که نه تنها واشنگتن با جهش بیش از چهار برابری قیمت نفت مخالف نبوده بلکه خود طراح آن بوده است.

نکته قابل تأمل آن‌که خانم فرح دیبا در مستند «از تهران تا قاهره» که آن نیز از شبکه «من و تو» پخش شد به صراحت عنوان می‌کرد که شاه در جریان افزایش قیمت نفت تنها نبوده بلکه دیگر کشورها همچون عربستان همراهش بودند. تنها سندی که مستند انقلاب 57 برای این ادعای بزرگ ارائه می‌دهد چند مصاحبه تبلیغاتی محمدرضا پهلوی با رسانه‌های آمریکایی است. در این مصاحبه‌ها شاه ادعا می‌کند که جهش چهار برابری قیمت نفت را وی برخلاف اراده آمریکا عملی کرده و در صورت مقاومت واشنگتن وی آماده است تا صادرات نفت به این کشور را قطع نماید. این بازی تبلیغاتی که مسبوق به سابقه بود صرفاً به این دلیل بود که کشورهایی مانند چین، هند و برخی کشورهای اروپایی فشار وارده بر اقتصادشان را ناشی از سیاست آمریکا نبینند و آن‌را ناشی از اراده جمعی اعضای اوپک به رهبری محمدرضا پهلوی تصور کنند.

توصیه به اتخاذ ژست‌های ضدغربی بعد از کودتای 28 مرداد 32 به کرات از سوی مقامات آمریکایی به شاه صورت می‌گیرد؛ زیرا بعد از کودتا دست نشانده بودن پهلوی دوم بر همگان آشکار ‌شد و این امر برای استمرار منافع واشنگتن در ایران تهدیدی جدی به حساب می‌آمد. برای نمونه، در اواخر سال 1339خ. (اوایل سال 1961 م.) مقامات سیاسی ایالات متحده اوضاع ایران و آینده دربار پهلوی را بسیار نگران کننده توصیف می‌کردند. براساس این نگرانی، جان بولینگ - کارشناس ارشد مسائل ایران در وزارت‌خارجه آمریکا- به ایران گسیل داشته شد. وی دو گزارش 9 صفحه‌ای از شرایط حاکمیت بعد از کودتا بر کشور ایران تهیه و براساس آن دستورالعملی در 14 ماده ارائه نمود تا محمدرضا پهلوی به عنوان مشی سیاسی در پیش گیرد و از این طریق مبارزه طبقه متوسط شهرنشینی ایران را علیه دولت کودتا و سلطه آمریکا منحرف کند. کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران» توصیه‌های 14 گانه وزارت‌خارجه آمریکا به شاه را به طور مشروح آورده است. در اصل اول به شاه توصیه شده روند نارضایتی موجود مردم ایران نسبت به خود را به سوی وزرایش سوق دهد. در اصل هفتم به صراحت عنوان می‌شود که محمدرضا پهلوی از رویه تظاهر به غرب‌گرایی که به اعتبار او لطمه وارد می‌سازد. دست بکشد و از همه مهمتر در اصل دهم به شاه ایران پیشنهاد می‌گردد تا علیه کنسرسیوم نفت ژست تهدید برای دریافت امتیازات بیشتر بگیرد و این طور وانمود کند که کنسرسیوم به اقتدار و تصمیمات او تمکین نمی‌کند. (ر.ک به تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، غلامرضا نجاتی، انتشارات رسا، صص136-137)

بنابراین در این دستورالعمل چهارده ماده‌ای، وزارت خارجه واشنگتن به‌صراحت اتخاذ موضع ضدآمریکایی در زمینه نفت را به شاه توصیه می‌کند. زیرا ارکان اصلی کنسرسیوم را آمریکا و سپس انگلیس تشکیل می‌دادند.

همچنین بعد از خیانت تن دادن به خواسته انگلیس مبنی بر تجزیه بحرین از خاک ایران، لندن به شاه اجازه داد تا در مورد جزایر سه‌گانه ژستی ضدانگلیسی اتخاذ کند. محمدرضا پهلوی نیز با سروصدای زیاد به ظاهر لشکرکشی کرد و جزیره ابوموسی را از انگلیس پس گرفت. آیا به صرف این ژست می‌توان گفت شاه در برابر انگلیس از خود اراده مستقلی داشت؟ روشن شدن این واقعیت که اجازه اتخاذ یک موضع ضدانگلیسی از کجا صادر شده بود امروز با رجوع به خاطرات درباریان به سهولت ممکن است. اسدالله علم در این زمینه می‌گوید: «عصری سفیر انگلیس آمد. سه ساعت تمام با عصبانیت نسبت به حالتی که شیخ‌های خلیج‌فارس با ما گرفته‌اند با او مذاکره کردم. گفتم شما دارید با ما بازی می‌کنید و این بخشودنی نیست. اصولاً‌ شما دوست ما هستید یا دشمن ما؟... بر فرض که این جزایر ارزش استراتژیکی نداشته باشد با افکار عمومی ملت ایران که ما نمی‌توانیم بازی کنیم. بحرین را بدهیم، جزایر را هم بدهیم، بعد از کجا نوبت خوزستان نرسد و این برای رژیم خطرناک است.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار و معین، سال 1380، جلد دوم، ص65) در برابر عجز و لابه علم، راه‌حل انگلیس برای فریب افکار عمومی ملت ایران در آن زمان چیست؟ آیا آنان واقعاٌ‌ جزایر سه‌گانه را به ایران باز می‌گردانند یا برای پنهان کردن خیانت‌های محمدرضا پهلوی که بین منافع ملت و بیگانه مجبور است بیگانه را ترجیح دهد (زیرا آنان وی را با کودتا به قدرت رسانده‌اند) اجازه اتخاذ یک ژست ضدانگلیسی را به شاه می‌دهند؟ یکی از سران پان‌ایرانیست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در آمریکا به بازی‌های پشت صحنه در مورد جزایر سه‌گانه بعد از تجزیه بحرین اشار‌ه‌هایی دارد: «ولی سران دولت ایران برای این‌که آوای اعتراض میهن‌دوستان را خاموش و ذهن‌ها را متوجه جای دیگر کنند ناگهان شروع به تبلیغات گسترده‌ای در زمینه تصرف سه جزیره (تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی) کردند و در رادیوها و نشریات دولتی چنان سروصدایی راه انداختند که آوای خشم ایران‌دوستان مخالف جدایی بحرین در آن گم شد»(پنجاه سال با پان ایرانیست‌ها، نوشته ناصر انقطاع، شرکت کتاب لوس آنجلس، ژانویه 2001، ص153)

در ادامه این پان‌ایرانیست برجسته برای جبران سکوت خود در آن دوران به نقل از تیمسار دریابد فرج‌الله رسایی از توافق پنهان محمدرضا پهلوی با انگلیس پرده برمی‌دارد. براساس این راه‌حل انگلیسی جزایر سه‌گانه همچنان از
حاکمیت ایران خارج است، اما با این تفاوت که به شاه اجازه داده می‌شود تا برای فریب‌ افکار عمومی ایرانیان، ارتش شاهنشاهی صرفاً در بخش غیرمسکونی جزیره ابوموسی تردد کند: «مهمترین بخش نوشته تیمسار دریابد فرج‌الله رسایی آن‌جا است که می‌نویسد:... از آن تاریخ جزیره ابوموسی به دو بخش تقسیم گردید و قسمت شرقی آن در اختیار دولت ایران قرار گرفت... ولی حقیقت آن است که دولت شاه، ضمن بستن پیمانی که هرگز آن را برای ملت ایران در آن روزها فاش نکرد، پذیرفت که جزیره‌های یاد شده را با امارات متحده مشترکاً اداره و فرمانروایی کنند و شاید تصرف نکردن دو جزیره تنب بزرگ و کوچک نیز به همین انگیزه بود. این نکته محرمانه، پس از انقلاب بهمن 57 اندک اندک فاش شد و اکنون آخوندها به گفتة معروف «دبه» درآورده و آن بخش باختری را نیز از آن ایران کرده‌اند و امارات متحده از این نکته خشمگین است و همه‌ی سروصداهایی که در این سال‌ها بلند است مربوط به این بخش از جزیره ابوموسی است» (همان، صص161-160)

اکنون پان‌ایرانیست‌ها نیز برای جبران سکوت خود در قبال خیانت واگذاری بحرین و جزایر سه‌گانه به انگلیس اذعان دارند که ژست ضدانگلیسی شاه با توافق لندن بوده است. محمدرضا این‌گونه وانمود ساخت که با اقتدار نظامی جزایر سه‌گانه را از اشغال انگلیس خارج نموده است، در حالی‌که لندن برای این‌که بتواند موقعیت خود را در خلیج‌فارس حفظ کند، اداره امور داخلی جزیرابوموسی را به شارجه (یکی از شیخ‌نشین‌های تشکیل دهنده امارات) واگذار نمود. کلیه اتباع این جزیره تابعیت امارات داشتند. حفظ امنیت را نیز شرطه (پلیس) امارات به عهده داشت و حتی پرچم این کشور بر سر در همه ادارات در اهتزاز بود. شیخ‌نشین شارجه علاوه بر تأمین مایحتاج ساکنان آن و تدارک بهداشت، آموزش و غیره، حقوق ثابتی به آن‌ها پرداخت می‌کرد تا به این ترتیب به‌تدریج بر تعداد اتباع اماراتی ساکن در جزیره ابوموسی بیفزاید، در حالی که اصولاً هیچ تبعه ایرانی را محمدرضا پهلوی در این جزیره مستقر نساخت؛ بر این اساس حضور فرمایشی یک واحد نظامی در بخش غیرقابل سکونت جزیره هرگز به عنوان اقدام در جهت دفاع از حاکمیت ایران بر این بخش از قلمرو خود تلقی نمی‌شد و یک فریب بیش نبود. خوشبختانه بعد از پیروزی ملت ایران بر استبداد دست نشانده و رفع سلطه بیگانه، گام‌های اساسی جهت خارج کردن جزایر سه‌گانه ایرانی از وضعیت طراحی شده توسط انگلیس برداشته شد. از یک سو به واگذاری اختیارات گسترده‌ای که لندن به صورت نیابتی و حسابگرانه به امارات داده بود، پایان داده شد. از دیگر سو جملگی ساکنان غیربومی از جمله اتباع مصری که امارات به عنوان کادر آموزشی و بهداشتی به این جزیره گسیل داشته بود به‌تدریج اخراج شدند و حاکمیت واقعی ایران بر این بخش از قلمروش عملاً‌از این زمان آغاز شد. وگرنه مشابه اقدام خائنانه در مورد بحرین، تبانی مشابهی نیز می‌توانست بر سر این جزایر صورت گیرد که قدرت مانور زیادی را در خلیج‌فارس به نیروهای انگلیسی می‌داد.

با توجه به این تاریخچه می‌توان درک کرد ژست افزایش قیمت نفت و انجام مصاحبه‌هایی که وانمود سازد که شاه در اقدامی استقلال‌طلبانه به این امر مبادرت کرده است نمایشی بیش نیست، به ویژه این‌که همان‌طور که اشاره شد، به طرق مختلف اضافه دریافت‌ها از ایران خارج می‌شد. برای نمونه، علم در گزارشی به شاه می‌گوید: «15/6/1355- بعد عرض کردم یک خبر خیلی خیلی محرمانه از منابع انگلیسی‌ها شنیده‌ام که به عرض می‌رسانم. آن این است که منابع پنتاگون به کمپانی ژنرال دینامیک، سازنده هواپیمای16F، فشار آورده‌اند که باید قیمت‌ها را دو برابر برای ایران حساب بکنی و بگویی که حساب سابق ما اشتباه بوده، به علاوه انفلاسیون در قیمت‌ها تأثیر گذاشته. چون ایران خیلی علاقه‌مند به این هواپیماهاست، هر قیمتی بدهید، می‌خرد. شاهنشاه خیلی به فکر فرو رفتند. بعد فرمودند در دل خودم هم چنین شکی پیدا شده بود که به تو گفتم از سفیر آمریکا بپرس قیمت جمعی که برای هواپیماها به کنگره گفته‌اند برای 160 عدد یا برای 300 عدد (فروند) است. اما ما از این‌ها کاغذ داریم که هر هواپیما را 5/6 میلیون دلار گفته‌اند، چطور حالا زیرش می‌زنند و می‌گویند هر هواپیما 18 میلیون دلار، از سه برابر هم بیشتر، عرض کردم، همین کاری است که در مورد destroyer‌[ناوشکن‌های] Spruance کردند که قیمت یک دفعه از 280 میلیون دلار برای شش عدد، به 600 میلیون دلار رسید و ما هم خریدیم. قطعاً‌در آن‌جا هم پنتاگون نظر داشته که زودتر ته حساب پول‌های نفت را بالا بکشد.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، سال 1387، جلد ششم، صص 7-236) در ادامه این یادداشت‌های روزانه، علم هرگز ذکری از پافشاری محمدرضا پهلوی به اصلاح این روند چپاولگرانه به میان نمی‌آورد و این بدان معناست که شاه می‌داند که اضافه پرداخت‌های نفت باید به هر نحو از ایران خارج شود. البته این واقعیت، مورد اذعان دیگر مسئولان کشور نیز بوده است. برای نمونه، یک منبع ساواک گزارشی از اظهارات شریف‌امامی در جلسه‌ای خصوصی ارائه داده که حائز اهمیت است: «شخص مطلع و برجسته‌ای می‌گفت دو روز قبل در جلسه‌ای با شرکت شریف‌امامی رئیس مجلس سنا، بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می‌گفت من اوضاع را خیلی بد می‌بینم. تمام مردم ناراضی در حد انفجار هستند... در مورد نفت هم شریف‌امامی می‌گفت وضع را روشن نمی‌بینم و فایده‌ای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. بیست میلیارد آن را که پس دادیم و حتی به انگلستان وام دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می‌رود و می‌خورند.» (سند ساواک- 17/10/1354- جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، انتشارات روزنامه اطلاعات، سال 1370،‌صص7-406)

البته مستند «انقلاب 57» نیز بر این نکته اذعان دارد که کمک‌های متعددی از محل افزایش درآمدهای نفتی ایران به کشورهای مختلف شده است که حتی باغ‌وحش لندن (کمک نیم میلیون پوندی) فاضلاب لندن (کمک یک میلیون پوندی) را در بر می‌گیرد.

2- منطقه‌ای؛ چنان‌چه اشاره شد، باید دید اصولاً افزایش چند برابری قیمت نفت خارج از چارچوب اراده آمریکا و بدون همراهی کشورهای منطقه ممکن بود یا خیر. در این زمینه علاوه بر توضیحات ذکر شده مناسب است شرایط شیوخ منطقه را از زبان شاه ملحوظ داریم. در سال 1355 که نظرات آمریکا از افزایش قیمت تأمین شده دیگر سیاست قبلی را دنبال نمی‌کند بلکه خواهان ثبات قیمت نفت است شاه نیز با این سیاست جدید همراه می‌شود. اما می‌خواهد به ‌گونه‌ای وانمود کند که گویا این عربستان است که با سیاست افزایش قیمت نفت مخالفت می‌کند: «8/3/1355- سر شام رفتم. شاهنشاه می‌فرمودند حالا زکی یمانی (وزیر نفت وقت عربستان) برای ما شاخ و شانه می‌کشد که تا او نخواهد کسی نمی‌تواند قیمت نفت را بالا ببرد. چون سرشام اشخاص دیگر بودند نپرسیدم که سن توافق تهران (5٪افزایش) چه بود؟ من گمان می‌کنم که این جنگ زرگری است و بالا نرفتن قیمت نفت، باز هم با نظر مبارک شاهنشاه است. منتها ایشان آن قدر تودارند که میل دارند همه ما در اشتباه بمانیم. حق هم البته با شاهنشاه است؛ زیرا مسائل عمیق سیاسی را نمی‌توان حتی به نزدیکترین مردمان برملا کرد.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، جلد ششم،ص 128)


علم در این جمله تلویحاً شاه را در همان مسیری معرفی می‌کند که سعودی‌ها در چارچوب سیاست جدید آمریکا می‌پیمایند. همچنین کنایه زیرکانه وی به «مسائل عمیق سیاسی»، علت این همسویی را نیز برای نسل‌های بعدی آشکار می‌سازد.

علم در ادامه روزانه‌نگاری خود به نقل از محمدرضا پهلوی تعریفی از خاندان سعودی ارائه می‌دهد که عیناً ‌بر شرایط دربار پهلوی نیز تطبیق می‌کند: «4/10/1355- فرمودند: خوب، کسی نیست از آقایان بپرسد چه کسی شما را قیّم جهان قرار داده است و تکلیف ضرری که به کشور خودتان می‌زنید چیست؟ بعد فرمودند، اولاً که [عربستان سعودی] ملتی نیست، ثانیاً بدبخت‌ها یواشکی به ما گفته‌اند که هیچ نوع قدرتی در مقابل آمریکا ندارند. به صورت ظاهر یک حکومتی هستند ولی می‌دانند که اگر یک ذره از اطاعت دستورات واشنگتن سرپیچی کنند یا کشته می‌شوند یا مفتضح. با این همه فساد و کثافتی که دارند راهی جز اطاعت ندارند.» (همان، ص371) اگر این سخنان شاه را با توجه به «مسائل عمیق سیاسی» مورد اشاره علم که موجب گردیده بود وی نیز رویه‌ای همانند سعودی‌ها در قبال نفت در پیش گیرد، مورد توجه قرار دهیم، می‌توان آن را به مثابه اعتراف محمدرضا پهلوی درباره خود محسوب داشت؛ به ویژه آن که او نیز پس از ظاهرسازی‌های اولیه به طور علنی و بدون چون و چرا از سیاست آمریکا در زمینه تثبیت قیمت نفت تبعیت می‌کند. علم در این زمینه می‌افزاید: «12/5/1356 تا 17/5/1356- در این یکی - دو ماهه از اخبار مهم جهان تسلیم شدن ما به نظر عربستان سعودی (در حقیقت آمریکا) بودکه قیمت نفت را تا آخر 1978 تغییر ندهیم. چه باید کرد؟الحکم لمن غلب.» (همان، ص550) به‌راستی در حالی‌که حتی افراد متملق و وابسته‌ای چون علم در گوشه کنار یادداشت‌های خود علائم و نشانه‌هایی بر جای نهاده اند که به بهترین وجه، ماهیت پهلوی‌ها را برملا می‌سازد چگونه سازندگان مستند «انقلاب57» تصور می‌کنند صرفاً با اتکا به یک ژست سیاسی، آن ‌هم به توصیه خود آمریکایی‌ها، می‌توانند محمدرضا پهلوی را فردی مستقل که حافظ منافع ملت ایران بوده است معرفی نمایند؟

3- داخلی؛ پهلوی‌ها در بعد داخلی در زمینه نفت کارنامه‌ای از خود باقی گذاشته‌اند که پرهزینه‌ترین برنامه‌های تبلیغاتی نیز قادر نخواهد بود عدم پایبندی پهلوی‌ها به منافع ملی ایران را قلب نماید. رضاشاه در سال‌های سلطه‌اش به ایران با تمام توان اجازه نداد سلطه مطلق انگلیس بر نفت کشور کمترین رقیبی بیابد. سه بار خیز آمریکایی‌ها برای انعقاد یک قرارداد نفتی با ایران را با ترفندهایی خونین درهم شکست. در سال 1312 در کمال ناباوری قرارداد ننگین دارسی را بسیار ننگین‌تر برای مدت 32 سال تمدید کرد و بندهایی که در همان قرارداد منفور به نفع ایران بود را به سود انگلیس دگرگون ساخت.

رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه سی (بعد از کودتا) در این زمینه می‌نویسد: «رضاشاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت که قرارداد امتیاز نفت را، که در سال 1901 بین دولت ناصرالدین شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود فسخ کند... سپس به دستور رضاشاه، تقی‌زاده قرارداد جدیدی با شرکت نفت ایران و انگلیس امضاء کرد، و به موجب آن، همان امتیاز برای مدت 32 سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس شورای ملی هم رسید، در صورتی‌که قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این، طبق قرارداد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه تمام دستگاه‌های حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران درمی‌آمد و حال آن‌ که در قرارداد جدید این ماده حذف شد.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، تهران، انتشارات علمی، 1371، ص234) مطلوب‌تر کردن یک قرارداد خفت‌بار به نفع انگلیسی‌ها، بی‌آن که هیچ‌گونه حق نظارتی برای ایران در زمینه تولید و فروش نفت منظور شود حتی تا آنجا پیش می‌رود که مبحث حکمیت در چارچوب این تغییرات، کاملاً در راستای مصالح بیگانه قرار گیرد. دکتر مصدق نیز در این زمینه می‌نویسد: «پنجمین رل را هم آقای سید حسن تقی‌زاده بازی کرد که قبل از تقدیم به مجلس قرارداد را منتشر ننمود و به معرض افکار عمومی قرار نداد... پس لازم بود که قرارداد را خود شرکت‌ تهیه کند و کسی از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در یک جلسه تصویب نماید... معلوم نیست چه چیزی سبب شد که شاه فقید (رضاخان) کاری برخلاف مصالح مملکت صورت دهد و مضحک این است طبق ماده 10 متمم بودجه سال 1312 مبلغ سی و پنج هزار لیره که به تعبیر امروز متجاوز از هفتصد هزار تومان می‌شود به وزارت مالیه اعتبار داده شد که بین دلال‌های نفت تقسیم کنند و چه خوب است آقای تقی‌زاده- وزیر مالیه وقت- نام این دلالان را فاش کنند و باز به این متعذر نشوند که هم اکنون هم آلتی بی‌اراده هستند.» (خاطرات و تألمات مصدق، انتشارات علمی، سال 65، صص200-199)

مصدق که به‌درستی معتقد است برای انجام این خیانت بزرگ افراد متعددی «رل» بازی کردند تا واقعیت‌ها بر مردم آشکار نشود، نوک تیز حمله خود را متوجه فراماسون وابسته به انگلیسی می‌کند که مجری تمدید این قرارداد از سوی رضاخان شده بود. البته دکتر مصدق در ادامه یادآور می‌شود که پهلوی اول راهی جز تبعیت از برنامه‌های انگلیس نداشت: «از اعلیحضرت شاه فقید کسی غیر از این انتظار نداشت. چون که آن پادشاه مخلوق سیاست خارجی بود و قادر نبود از آن‌چه امر می‌شد تخلف کند» (همان، ص201)

بنابراین نمی‌توان سیاست یک بام و دو هوا را پی گرفت. اگر به‌درستی معتقدیم که شیوخ وابسته منطقه همچون عربستان ناگزیر از خیانت به ملت‌های خویشند؛ زیرا به کسانی متعهدند که آن‌ها را به روی کار آورده‌اند، این قاعده در مورد پهلوی‌ها نیز صدق می‌کند. براین اساس زمانی که ملت ایران با آگاهی از چگونگی چپاول نفت در دوران رضاخان خواهان تسلط بیشتر بر نفت خود شد و نهضت ملی شدن صنعت نفت را رقم زد، آیا پهلوی دوم در کنار ملت قرار گرفت یا در کنار بیگانه؟ در پاسخ به این پرسش هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند در این صف‌بندی شفاف، محمدرضا پهلوی و درباریانش در صف مردم برای صیانت از منافع ملی کوشیدند بلکه به وضوح پیداست که اینان در مقابل ملت ایران که به‌حق خواهان سود بیشتر از نفت بود قرار گرفتند. شاید گفته شود که شاه، مصدق را در این راه صادق نمی‌دانست؛ لذا به این دلیل در کنار ملت نایستاد هر چند حتی این باور نیز کمک به بیگانه را در کودتا نمی‌توانست توجیه کند اما وی معترف است که نهضت ملی شدن صنعت نفت در مسیر صیانت از منافع ملی بود: «به خاطر اهداف مصدق و این که او می‌خواست نفت ایران را از سلطه انگلیسی‌ها برهاند، سختی‌های اقتصادی فراوانی بر ما تحمیل شد.» (پاسخ به تاریخ، نوشته محمدرضا پهلوی، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، سال 1385، انتشارات زریاب، ص132)
بنابراین به اعتراف روشن پهلوی دوم، وی صف مردم و بیگانه را به‌خوبی می‌دیده است و اگر قرار بود کمترین عرق ملی از خود نشان دهد و به دفاع از منافع ملت در زمینه نفت برآید زمینه برای این امر کاملاً فراهم بود؛ زیرا مطالبات به‌حق مردم تبدیل به نهضت شده بود. انگلیس‌ها خلع ید شده بودند و صنعت نفت به‌خوبی توسط فرزندان این ملت اداره می‌گردید. حتی تحریم‌های اقتصادی شدید انگلیس نتوانسته بود اراده ملت ایران را درهم بشکند؛ لذا دشمنان استقلال ایران در مسیر کودتا قرار گرفتند تا بتوانند این مطالبه به حق را با مشت آهنین سرکوب کنند.

در این شرایط سرنوشت‌ساز محمدرضا پهلوی در چه جایگاهی قرار می‌گیرد؟ بهتر است سررشته سخن را به خود وی بدهیم: «در اوت 1953 [مرداد 1332] پس از کسب اطمینان نسبت به حمایت بی‌دریغ آمریکا و انگلیس- که سرانجام توانسته بودند سیاست مشترکی در پیش بگیرند- و بعد از مطرح کردن قضیه با دوستم «کرمیت روزولت» (مأمور ویژه سیا) تصمیم گرفتم راساً وارد عمل شوم» (همان، ص133) به این ترتیب شاه اذعان و اعتراف دارد که تحت زعامت آمریکا و انگلیس و با مدیریت سیا و اینتلیجنس سرویس، وارد مراحل اجرایی کودتا علیه دولت ملی شدن صنعت نفت می‌شود؛ کودتایی که هدفش سرکوب خواسته بسیار طبیعی یک ملت است. جالب‌تر از همه آن که اصل هزینه شدن پول‌های سازمان جاسوسی آمریکا در این راه را – ولو به میزان کمتر ازحد واقعی- می‌پذیرد: «بعضی‌ها گفته‌اند که انگلستان و به‌خصوص ایالات متحده آمریکا از نظر مالی به سرنگونی مصدق کمک کرده‌اند.

در این مورد مدارک دقیقی وجود دارد که ثابت می‌کند سازمان «سیا» در آن زمان بیش از 60 هزار دلار خرج نکرده بود و من واقعاً نمی‌توانم تصور کنم که این مبلغ برای به حرکت درآوردن مردم یک کشور در عرض چند روز کافی باشد.» (همان، ص138) به این ترتیب شاه، هم از برنامه مشترک آمریکا و انگلیس برای دخالت در امور داخلی ایران آن هم از طریق کودتا اطلاع داشته و هم مطلع بودن از حضور جاسوسان آمریکایی و انگلیسی در ایران و مهمتر از همه واقف بودن نسبت به صرف پول توسط آن‌ها برای سرکوب نهضت ملی شدن صنعت را مورد تأیید قرار می‌دهد. آیا آگاهان از این میزان آلودگی پهلوی‌ها می‌توانند بپذیرند که شاه در سال 52 در حالی‌که اختناق و سرکوب در ایران به اوج خود رسیده بود و هر صدای مخالفی علیه سلطه آمریکا بر ایران به شدت خفه می‌شد راساً و بدون هیچ‌گونه پشتوانه ملی در مقابل آمریکا ایستاد و برخلاف میل آن‌ها قیمت نفت را به بیش از 4 برابر افزایش داد و جالب‌تر آن‌که نه تنها با مقاومت آمریکا مواجه نشد بلکه همه کشورهای وابسته به آمریکا نیز با شاه همراه شدند. برای این‌گونه تاریخ‌پردازی‌ باید مخاطب را کاملاً بیگانه از درک و فهم فرض کرد.

دومین موضوعی که مستند «انقلاب 57» از آن به تکرار سخن می‌گوید پیشرفت ایران در دوران پهلوی دوم است. این ادعا بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از آن دوران ممکن است مخاطبی پیدا کند، اما قیام سراسری ملت ایران در سال‌های 56 و 57 مهر بطلانی بر چنین مواضع تبلیغاتی بود. البته برخی خاطره‌نویسان سال‌ها بعد از طغیان ایرانیان علیه دستگاه استبداد و سلطه بیگانه به‌گونه‌ای سخن می‌گویند که گویا ملت ایران حتی قدرت تمیز خوب از بد را نداشته‌اند و به پادشاهی فردی پایان دادند که همه وجود خود را وقف خدمت به مردم کرده بود. هرچند چنین ادعایی با اظهارات صریح محمدرضا پهلوی بعد از مواجه شدن با انقلاب سراسری ملت که به «من پیام انقلاب شما را شنیدم» مشهور شد کاملاً در تناقض است. یا در جلسات خصوصی شاه به وضوح از تنفر ملت از خود کاملاً واقف بوده است. برای نمونه، وزیر کار دربار پهلوی در کابینه شریف امامی در خاطرات خود به جلسه محرمانه جمعی از درباریان با محمدرضا پهلوی اشاره می‌کند. در این جلسه باهری ملت ایران را شاهدوست می‌خواند اما با واکنش تند شاه مواجه می‌شود: «شاه بلافاصله پاسخ باهری را داد. او گفت... اما مردم که می‌گویید شاهدوست‌اند این مردم می‌دانید شعارشان چیست؟ آن‌گاه شاه چشم‌های خود را گشاد کرد و دراند روی باهری و گفت: شعارشان مرگ بر شاه است» (شاهد زمان، نوشته کاظم ودیعی، سال 2007، نشر دایره مینا، چاپ پاریس، جلد دوم، ص465) شاه در جمع دست‌اندرکاران آن دوران هرگز نمی‌گوید که عده‌ای از مردم مرا دوست دارند و عده‌ای دیگر از عملکرد من ناراضی‌اند، بلکه کاملاً واقف است که عملکرد ضدمردمی‌اش نفرت عمومی از وی را موجب شده است؛

به عبارت دیگر پهلوی دوم بر این امر کاملاً واقف بود که همه مردم در برابر او قرار گرفته‌اند و دیگر نمی‌تواند با شکنجه و کشتار به جنگ همه مردم برود. از این رو در مقام فریب برآمد و با وعده برطرف کردن فقر و بی‌عدالتی و اجرای قانون و ... در صدد کم کردن از نفرت مردم برآمد اما بعد از سه دهه خانم فرح دیبا در خاطراتی که برایش تدوین شده مردم را به این دلیل که فرصتی چند باره به محمدرضا ندارند تا خیانت‌هایش را جبران کند، دیوانه می‌خواند: «تظاهرکنندگان دیگر گوش شنوایی برای گفته‌های منطقی نداشتند. پادشاه با احساس و خلوص نیت سخن گفت و حتی به بعضی اشتباهات خود اشاره کرد... اما گویی همه ما ایرانیان دیوانه شده‌ایم، تب کرده‌ایم و هذیان می‌گوییم.» (کهن‌ دیارا، خاطرات فرح دیبا، چاپ پاریس، 2004 م، صص8-277)

آیا واقعاً تظاهرکنندگان میلیونی یعنی همان مخالفان استبداد و سلطه بیگانه گوش شنوایی برای گفته‌های منطقی نداشتند و از شدت رفاه، آزادی، عزتمندی و ... تب کرده و دیوانه شده بودند؟ سازندگان برنامه‌های تبلیغاتی‌ای مانند مستند «انقلاب 57» که دوران پهلوی را می‌آرایند در واقع در مسیر تداوم بخشی‌ به اظهارات جسارت آمیز خانم دیبا به ملت ایران گام برمی‌دارند.

آیا می‌توان جامعه‌ای را در زمینه پیشرفت و توسعه موفق ارزیابی کرد در حالی‌که فاقد هرگونه زیرساختی باشد؟ اولویت پهلوی‌ها در خدمت به بیگانه موجب شد که در طول 57 سال حاکمیت آن‌ها هیچ‌گونه تحول زیرساختی در کشور صورت نگیرد. عالیخانی - وزیر اقتصاد دهه 40- علت این امر را جملگی ناشی از تلاش شاه برای تأمین نظر آمریکایی‌ها اعلام می‌کند: «هرچند یک بار، همه را غافلگیر می‌کردند و طر‌ح‌های تازه‌ای برای ارتش می‌آوردند، که هیچ با برنامه‌ریزی درازمدت مورد ادعا جور درنمی‌آمد. در این مورد هم یک‌باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که می‌بایست از بسیاری از طرح‌های مفید و مهم کشور صرف‌نظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، نشر آنی، چاپ دوم، سال 1382، ص212) هر صاحب‌نظری مراد وزیر اقتصاد دهه چهل را به خوبی درک می‌کند که شاه همه طرح‌های زیربنایی در کشور را فدای تأمین برنامه‌های نظامی منطقه‌ای آمریکا می‌کرده است.

پایتخت کشوری با تولید 6 میلیون بشکه نفت در روز که این میزان برداشت از چاه‌ها بسیار مخرب بود و برخورداری از بیشترین منابع گازی در جهان حتی تا پایان حکومت پهلوی دوم از لوله‌کشی گاز، شبکه فاضلاب، قطار زیرزمینی، قطار برقی، اتوبوس برقی، بزرگراه‌های شمالی- جنوبی و شرقی- غربی و کمربندی و ... محروم بود. مردم در استفاده از گرمایش در تهران به دو دسته تقسیم می‌شدند: طبقه مرفه از سیستم شوفاژ با سوخت نفت گاز (گازوئیل) بهره‌مند بودند و طبقات متوسط و محروم، ساعت‌ها وقت صرف می‌کردند تا برای بخاری‌ها و خوراک‌پزی‌ها خود نفت تهیه کنند. این وضعیت مرکز کشور بود که رتبه اول را در زمینه ذخایر گازی در جهان داشت.

در پایتخت کشوری که عمده درآمدهایش صرف پشتیبانی از سلطه آمریکا بر جهان می‌شد، فاضلاب بعد از پر شدن چاه خانه‌ها به وسیله لوله‌های برزنتی به مخزن یک تانکر فرسوده و از رده خارج شده انتقال می‌یافت و سپس به خارج از شهر برده و در حاشیه‌ای رها می‌شد. قطعاً می‌توانیم تصور کنیم که در محل بارگیری فاضلاب چه وضعیتی به لحاظ بهداشتی و بوی تعفن به وجود می‌آمد، همچنین در طول مسیر حرکت این تانکرهای فرسوده تا محل تخلیه، هر تکان شدید ماشین در دست‌ اندازهای خیابان و بیرون ریختن بخشی از محموله، چه صحنه رقت‌باری در پیش روی عابران قرار می‌گرفت. علی‌القاعده این نحوه تخلیه فاضلاب علاوه بر این‌که چهره زشتی به شهر می‌بخشید، موجب شیوع بیماری‌های گوناگون به‌ویژه برای حاشیه‌نشینان شهر که فاضلاب در کنار محل زندگی آنان رها می‌گشت، نیز می‌شد.

از سوی دیگر، حمل و نقل عمومی در تهران فاقد مترو، قطار برقی، اتوبوس‌برقی و ... عمدتاً‌ توسط اتوبوس‌های دو طبقه فرسوده‌ای صورت می‌گرفت که بعد از شهریور سال 1320 برای آزاد کردن 14 میلیون لیره (پوند) سپرده رضاخان از یکی از بانک‌های انگلیس، خریداری شده بود. این اتوبوس‌ها علاوه بر فرسوده بودن، اصولاً برای شهر تهران که در کوهپایه واقع شده است، مناسب نبودند اما محمدرضا پهلوی برای تصاحب سریع پول‌های به غارت برده پدر (در آمریکا و انگلیس) به تنها موضوعی که نمی‌اندیشید مصلحت مردم بود. باقر پیرنیا - استاندار فارس و خراسان در دهه چهل- در کتاب خاطرات خویش در انتقاد از چنین اقدام زیان‌باری می‌نویسد: «شاه پس از برگشت، نخستین تصمیم خود را که آزاد کردن 14 میلیون لیره بود گرفت.

رایزنان دولت به‌ویژه وزارت کشور برنامه ایجاد شرکت واحد اتوبوسرانی را پیشنهاد کردند. از این محل بود که پول اتوبوس‌های دو طبقه در تهران پرداخت شد و در نتیجه از ارزهای دیگر که دولت در اختیار داشت، 14 میلیون لیره آزاد شد، ولی همان‌گونه که آگاهیم متأسفانه این شرکت- شرکت واحد- سررشته اقتصادی نداشت و جز زیان برای شهرداری تهران و مردم چیزی نساخت.» (خاطرات باقر پیرنیا، انتشارات کویر، سال ص 141)

برای روشن شدن صحت و سقم ادعای مستند «انقلاب 57» در زمینه پیشرفت‌های دوران پهلوی که به زعم دست‌اندرکاران این برنامه تبلیغاتی از چشم مردم در آن دوران پنهان مانده بود ناگزیر از پرداختن به وضعیت برخی مؤلفه‌های زیرساختی در آن ایامیم:
اولین مؤلفه که در توسعه و پیشرفت بسیار تعیین کننده است چگونگی وضعیت تربیت نیروی انسانی به حساب می‌آید. برای درک میزان فاجعه‌آمیز بودن آموزش نیروی انسانی در کل کشور اگر وضعیت تهران را روشن کنیم شرایط عمومی جامعه برایمان تا حدودی روشن خواهد شد؛ زیرا در آن دوران اگر توجهی هم به امور مردم می‌شد به شهرهای بزرگ و عمدتاً به تهران اختصاص می‌یافت. روستاییان به عنوان 70 درصد جمعیت کشور هیچ‌گونه سهمی از بودجه عمومی نداشتند. شهرهای کوچک نیز مورد بی‌توجهی و بی‌مهری واقع می‌شدند. در این میان تهران چون تابلو کشور بود نسبت به آن حساسیت به خرج می‌دادند. البته اگر تهران به حساب می‌آمد نه به خاطر احترام به مردم بلکه به دلیل ملاحظات سیاسی بود. این رویکرد حتی با اعتراض افرادی چون عالیخانی نیز مواجه می‌شود: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً‌ به من گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم به خاطر این‌که آنجایی که شلوغ می‌شود شهرهاست.» (خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد 1341-1348- تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران، چاپ دوم نشر آبی، ص 191)

بنابراین با درآمد 6 میلیون بشکه در روز دولت هویدا رسماً برای خدمت‌رسانی به بخش اعظم جمعیت ایران هیچ‌گونه مأموریتی نسبت به خود قائل نبوده است. اکنون ببینیم وضعیت تهران که مورد توجه واقع می‌شده به لحاظ آموزشی و تربیت نیروی انسانی در سال‌های قبل از قیام سراسری ملت ایران چگونه بوده است. پرسش مسئول تاریخ شفاهی هاروارد و توضیحات عبدالمجید مجیدی- رئیس برنامه و بودجه این ایام- در مورد فاجعه‌آمیز بودن تربیت نیروی انسانی در تهران بسیار راه گشاست: «ح ل- یک مثالی که مطرح شده این است: در شرایطی که امکانات مالی داشتیم دلیلی نداشت که در آن سال‌های آخر بعضی از دبیرستان‌های تهران دو نوبته یا سه نوبته کار بکنند... ع م- والله به نظر من این طور مطرح می‌شود که اگر ما توسعه اقتصادی خیلی آهسته‌تر و آرام تری را دنبال می‌کردیم طبعاً در بعضی زمینه‌ها خیلی نمی‌توانستیم سریع پیش برویم...» (خاطرات عبدالمجید مجیدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، چاپ اول، انتشارات گام نو، سال 81، ص154)

مسئول سازمان برنامه و بودجه سال‌های پایانی رژیم پهلوی هرگز نفی نمی‌کند که دبیرستان‌ها- آن هم در تهران- چند نوبته بوده است؛ البته علاوه بر این به دلیل تنگنا‌های اقتصادی مردم قشر قابل توجهی از جمعیت دانش‌آموزی تهران در آن دوران هرگز امکان ادامه تحصیل را نمی‌یافتند. همچنین مسئول تاریخ شفاهی هاروارد به دلیل گرایش‌ها و تمایلاتش موضوع را کمی تعدیل کرده است وگرنه در تهران تعداد چشمگیری از دبیرستان‌ها چهار نوبته بودند. این بدان معنی است که دانش‌آموز دبیرستانی ما صرفاً می‌توانست بین 5/2 تا 3 ساعت در دبیرستان حضور یابد. با چنین وضعیت تربیت نیروی انسانی، چگونه مستند «انقلاب 57» سخن از توسعه و پیشرفت به میان می‌آورد معمایی است که به سهولت قابل حل نخواهد بود. زیرا آیا اصولاً چنین جوانانی می‌توانستند نیروی انسانی مورد نیاز برای توسعه اقتصادی را تشکیل دهند؟

آقای کاظم ودیعی - وزیر کار دولت شریف‌امامی در آخرین سال عمر حکومت پهلوی دوم- که قبل از آن معاونت آموزشی وزارت آموزش و پرورش را به عهده داشت نیز در خاطرات خود به وضعیت فاجعه‌آمیز تربیت نیروی انسانی معترف است. وی برای موجه‌تر ساختن عملکرد خود ادعا می‌کند دبیرستان‌ها برای رفع کاستی کلاس درس به صورت دو نوبته عمل می‌کردند، حال آن که در جنوب شهر تهران برخی مدارس به صورت چهار شیفتی صرفاً ظواهر امور آموزشی را حفظ می‌کردند وعملاً برای آموزش دانش‌آموزان اقدام مؤثری صورت نمی‌گرفت: «تا آن‌جا که یادم است فقط برای سال تحصیلی 55- 54 برای گزارش من 60000 هزار کلاس درس کسر بود و توضیح دادم که مفهوم اتاق درس و کلاس درس با توجه به دو نوبتی بودن کلاس‌ها یکی نیست و شاه تحمل کرد... شاه تا قبل از سال 54 می‌گفت ما محدودیت اعتباری نداریم و مردم کم در آمد باور می‌کردند که هر ایرانی بر گنج قارون سوار است (شاهد زمان، دکتر کاظم ودیعی، نشر دایره مینا، چاپ پاریس، سال 2007، جلد دوم، ص189) زمانی که از سوی دست‌اندرکاران رژیم پهلوی وضعیت تربیت نیروی انسانی در تهران علی‌رغم همه پرده‌پوشی‌ها چنین تأسف‌بار ترسیم می‌شود می‌توان به‌سهولت حدس زد که در شهرستان‌ها شرایط چگونه بوده است و استعدادها و سرمایه‌های نیروی انسانی این سرزمین در اطراف و اکناف کشور با چه وضعیتی مواجه بوده‌اند.

نتیجه این‌گونه خیانت‌ها برای نمونه واردات چشمگیر پزشک از فیلیپین و تکنسین از بنگلادش و ... در سال‌های آخر حکومت پهلوی بود؛ پزشکانی فیلیپینی که به هیچ وجه فارسی بلد نبودند و نمی‌توانستند با بیمار ارتباط برقرار کنند.

از دیگر زیرساخت‌های مهم توسعه، انرژی است. در زمینه انرژی به عنوان عامل به حرکت درآورنده چرخ واحدهای صنعتی باید دید ایران چه وضعیتی داشته است. برای روشن شدن ادعاهای مستند «انقلاب 57» بهتر است واقعیت‌ها را از زبان علم یعنی وزیر دربار و یارغار شاه بشنویم: «... زیرا فکر این‌که در مرز تمدن بزرگ، پایتخت کشور ما هنوز خاموشی برق داشته و هیچ سرویس صحیحی، نه آب، نه برق، حتی در پایتخت نتوانیم به مردم بدهیم، واقعاً ننگ است، واقعاً ننگ است.» (یادداشت‌های امیراسدالله علم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشاراتی‌های مازیار و معین، سال 87 ، جلد ششم، ص182)

در این فراز، علم نه تنها جمله قصار محمدرضا پهلوی را مبنی بر نزدیک شدن به دروازه‌های تمدن بزرگ بلکه ادعای تبدیل شدن عن‌قریب ایران به ژاپن دوم توسط مستند 57 را نیز به سخره می‌گیرد. در حالی‌که در نیمه اول سال 55 ، تهران روزانه به صورت چرخشی 8 ساعت در خاموشی فرو می‌رفت، ادعای این‌که اگر مردم به حیات سیاسی پهلوی‌ها پایان نمی‌دادند، ایران تحت مدیریت آن‌ها به سرعت راه ترقی را می‌پیمود مضحک است. علم در نیمه دوم سال 55 از این‌که ادارات به دلیل قطع مستمر برق عملاً کاری نمی‌توانستند صورت دهند، خبر می‌دهد: «سه‌شنبه 7/10/1355»- خیال داشتم قطع مداوم برق و بی‌کارگی ادارات وفشارهای دیگر را به عرض برسانم خودداری کردم. (همان، ص373) مدتی بعد علم که خود سیاستمدار انگلوفیل است از این‌که دولت امریکوفیل کاملاً ‌در خدمت آمریکاست و به نیازهای ابتدایی و پیش پا افتاده جامعه توجه نمی‌کند ابراز ناراحتی کرده گزارشی در مورد پا نگرفتن صنعت در کشور به سبب نبود برق به شاه ارائه می‌دهد: «به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد... یعنی نبودن برق و ساعات ممتد خاموشی در پایتخت و ولایات، خوابیدن و ضرر هنگفت صنایع به علت نبودن برق، خرابی تلفن، نبودن خواربار (جز نان)، بی‌اعتنایی به درخواست‌های مردم، مقررات خلق‌الساعه، گرانی نرخ‌ها و غیره و غیره. این را یا یک گروه دشمن در داخل ما به وجود آورده‌اند و یا ندانم‌کاری و بی‌لیاقتی دولت. به گور پدر دولت لعنت، که من خود آن‌ها را اعضای سیا و غیره می‌دانم که خود به خود در صف دشمن است.» (همان، ص391)

در ابتدای سال 56 از این‌که چند سال است مشکل برق حل نشده اعتراض همه به گوش دربار می‌رسد: «جمعه 27/3/1356 آیت‌الله [احمد] خوانساری تلفن کرد که در قم برق نیست و مردم بی‌آب مانده‌اند. تلفنی عرض کردم. فرمودند، فوری به دولت بگو... ولی این حرف‌ها نیست کار از پایه خراب است. اکنون باز در تهران بی‌برقی است. من‌جمله منزل خودم هر شب برق قطع می‌شود و ناچار یک موتور برق کوچک خریده‌ام که این دو - سه روزه به کار بیفتد... کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است.» (همان، ص497)

آیا تعابیری چون «کار از پایه خراب است». یا «کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است» را به معنی باور مسئولان به این موضوع که کشور در آستانه تمدن بزرگ قرار داشته باید تلقی کرد؟
البته علم به صراحت دلیل این‌که محمدرضا پهلوی نمی‌توانسته درآمدهای کشور را به امور زیربنایی اختصاص دهد را تعهداتش به آمریکا ذکر می‌کند: «دوشنبه 6/4/1356... سفیر آمریکا را پذیرفتم... گفتم به هر حال این مسئله ما به الابتلاء شما و ماست یعنی [چهره] image غلط ما، نه تنها به ما، بلکه به شما هم لطمه می‌زند، زیرا ما تنها کشوری هستیم که پول خودمان را خرج می‌کنیم و از منافع شما دفاع می‌نماییم.» (همان، صص511-510)

این‌که شش سال بعد از جهش بیش از چهار برابری قیمت نفت و استخراج روزانه 6 میلیون بشکه که به منابع و مخازن کشور به شدت لطمه می‌زد ایران حتی اقدام به احداث چند نیروگاه برای تأمین انرژی مورد نیاز شهرهای بزرگ نکرده است مفهوم این سخن علم را به‌خوبی روشن می‌کند که ایران تنها کشوری در جهان است که سرمایه ملتش را به پای منافع آمریکا می‌ریزد.

البته دیگر وابستگان به دربار پهلوی نیز در مورد قطع برق سخن گفته‌اند: «قطع برق سروصدای بسیار برآورد» (ر.ک به خاطرات کاظم ودیعی، جلد دوم، ص437) یا خاطرات عبدالمجید مجیدی، (صص51-49) که به دلیل اجتناب از مطول شدن بحث از آن می‌گذریم.

یکی دیگر از زیرساخت‌های مهم توسعه یک جامعه وجود شبکه حمل و نقل ریلی و جاده‌ای است همچنین برای کشورهایی که به آب‌های بین‌المللی دسترسی بنادر و اسکله‌های مجهز به تجهیزات تخلیه و بارگیری از واجبات است

مستند «انقلاب 57» معترف است که در آن دوران، ایران محروم از اسکله و بنادر مناسب در جنوب کشور بوده است؛ لذا به دلیل معطلی کشتی‌ها در نوبت تخلیه، سالانه رقم هنگفتی به عنوان دموراژ (نزدیک به یک میلیارد دلار) پرداخت می‌شده است، اما در مورد جاده متأسفانه به اعتراف مقامات آن دوران روستاهای کشور اصولاً از راه‌های ارتباطی حتی شوسه‌ای محروم بوده‌اند. آقای باقر پیرنیا - استاندار خراسان در ابتدای دهه پنجاه - در شرح بازدید خود از مناطق هم مرز اتحاد جماهیر شوروی که رژیم پهلوی به دلیل وابستگی به آمریکا بنا داشت به آن خطه رسیدگی کند تا از آن طریق سهلتر به کنترل همسایه شمالی بپردازد. به این موضوع اذعان دارد. مشاهدات این سفر هرچند بسیار تلخ است اما مرور آن می‌تواند ما را با آثار تبلیغاتی امثال مستند «انقلاب 57» آگاهانه‌تر مواجه سازد: «به سالمندان و پیشوایان ده پس از اظهار خوشوقتی از این سفر، گفتم اعتباری را در اختیار دارم محدود است و چون به هر دهی که می‌رفتیم چهار مسئله آب آشامیدنی، گرمابه، برق و مدرسه مورد توجه اصلی قرار داشت، گفتم، هر کدام از این چهار برنامه را که مورد علاقه شماست بگویید تا آن را پس از آمادگی اعتبار انجام دهیم.

همه بی‌کمترین اختلافی اظهار کردند که ما تنها برق می‌خواهیم! من در پاسخ گفتم: آب آشامیدنی و حمام می‌اندیشم بر برق مقدم باشد. آنان مسیری را نشان دادند که ده سرسبز و آزادی بود در خاک شوروی که ضمناً برق هم داشت. اهالی رباط گفتند برای ما مایه شرمساری است که شب در تاریکی بمانیم و آنان از روشنایی سود جویند. از این رو برای حفظ غرور خود میل داریم برق داشته باشیم.» (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، چاپ اول، ص358)
حتی روستاییان به ظاهر کم‌سواد ایرانی به مقوله‌ای به نام «غرور ملی» می‌اندیشیدند و ملتمسانه از مسئولان، آن هم در آغاز دهه 50 می‌خواهند آنان را از شرمساری بیرون آورند، در حالی که آن‌ها علاوه بر این که جاده نداشتند (آن‌گونه که خود آقای استاندار معترف است)، وضعیت درمانشان نیز صفر بود و حتی از حمام که با رقم ناچیزی قابل ایجاد و تاسیس بود محروم بودند، اما همچنان به حفظ آبروی ایران می‌اندیشیدند. البته برای پهلوی‌ها که بخش عمده‌ای از سال را در نقاط تفریحی اروپا و آمریکا به عیش و عشرت می‌پرداختند، چنین مشکلات و کمبودهایی قطعاً‌ قابل فهم نبود. عزت ملی، غیرت ملی برای کسانی که در یک شب میلیون‌ها دلار را در کازینوها می‌باختند چه مفهومی می‌توانست داشته باشد؟!

آقای احسان نراقی - مشاور خانم فرح دیبا- به یکی از صدها مورد از چگونگی سرازیر شدن ثروت ملت ایران به جیب سرمایه‌داران غربی اشاره کرده و می‌نویسد: «او (اشرف) که املاکی در پاریس، سواحل جنوب فرانسه و نیویورک داشت، بخش عمده وقت خود را در خارج کشور سپری می‌ساخت، علاوه بر این، علاقه وافرش به قماربازی و خوشگذرانی‌های پرسروصدا، او را به شدت پرخرج نموده بود. یک روز که به طور خصوصی با هویدا، نهار می‌خوردیم، تلفن اطاق نهارخوری زنگ زد. اشرف بود از جنوب فرانسه تلفن می‌کرد... فوراً‌ متوجه شدم که قضیه پول است و دل به دریا زدم و پرسیدم: «یک باخت بزرگ در کازینو». رئیس دولت از جای در رفت و گویی منفجر شده باشد گفت: خانم مبلغ زیادی از من طلب می‌کنند آن‌هم قبل از این‌که شب شود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، خاطرات احسان نراقی، چاپ اول انتشارات رسا، صص2-121) همچنین آقای ابوالحسن ابتهاج - رئیس سازمان برنامه و بودجه- در خاطرات خود در این زمینه می‌نویسد: «روز بعد شاه را دیدم، گفت می‌دانید اشرف تا قرضش را نپردازد نمی‌تواند از هند خارج شود؟ آیا امکان ندارد این پول را به او برسانید.» (خاطرات ابتهاج، ص102)

بدون شک چنین باخت‌هایی در حد چند هزار دلار نبود که مقامات هندی خواهر شاه ایران را به خاطر آن ممنوع‌الخروج کنند. در چنین شرایطی که پول‌های بی‌حد و حسابی توسط خانواده پهلوی به چاه ویل خوشگذرانی‌هایشان ریخته می‌شد، احداث یک حمام کوچک روستایی که آب مخزن آن با هیزم گرم می‌شد، چنان هنر بزرگی می‌نماید که خانم فرح دیبا در بیان تاریخ خدمتگزاری پهلوی‌ها به مردم به آن اشاره دارد: «یک روز صبح استاندار یکی از ولایات به من تلفن کرد؛ علیاحضرت، ساکنین یکی از دهکده‌های ما می‌خواهند حمام عمومی کوچکی را افتتاح کنند و مایلند نام پادشاه را بر آن نهند. به نظر من این کار درستی نیست... چند هفته بعد گزارشی به دفتر همسرم رسید که در آن ساواک سوءظن خود را نسبت به استانداری که مانع از گذاشتن نام پادشاه بر یک حمام عمومی شده بود، ابراز کرده بود. استاندار بیچاره گرفتاری‌هایی پیدا کرده بود.» (کهن‌دیارا، خاطرات فرح پهلوی، نشر فرزاد، سال 2004، چاپ فرانسه، 229)

موضوع ساخت یک اتاقک به عنوان حمام روستایی که صرفاً دارای یک مخزن و یک خزینه بود تبدیل به یک دعوا بین استاندار و دستگاه ساواک می‌شود. این خود بهترین نشان میزان توجه به مشکلات مردم در آن ایام است. اما در مورد فاجعه‌آمیز بودن عدم برخورداری ملت ایران از جاده به عنوان یکی از عوامل مهم در اقتصاد کشور مجدداً سر رشته سخن را به آقای باقر پیرنیا که از بازدیدش از شهرهای خراسان در ابتدای دهه 50 روایت می‌کند، می‌دهیم: «در بازگشت و میان راه به یک کامیون واژگون شده برخوردیم، از رهنما پرسش شد چگونه این کامیون را به بجنورد نبرده‌اند؟ گفت به علت نبودن راه و افزود هم‌اکنون ده هزار تن غله در انبارهای غلامان وجود دارد که هیچ مؤسسه‌ ترابری آماده حمل آن نیست و اظهار می‌کرد کرایه حمله غله از غلامان به بجنورد بیشتر از کرایه همان غله، در صورت وجود جاده، به مشهد است.» (گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، ص360)
نبود راه‌های ارتباطی هم به لحاظ صنعتی و هم به لحاظ کشاورزی، امکان رشد به ایران نمی‌داد.

شاید تصور شود ضعف زیرساخت در این زمینه مربوط به شهرهای کوچک بوده است، اما این‌گونه نیست. آقای کاظم ودیعی ساخت جاده بین شهرهای بزرگ را نیز در سال‌های پایانی عمر سیاسی پهلوی‌ها صرفاً محدود به حرف و طرح عنوان می‌کند لذا هیچ اقدام عملی در زمینه احداث جاده‌های مراسلاتی صورت نمی‌گرفته است: «سفر ما متأسفانه با دو هلی‌کوپتر بزرگ نفربر نظامی صورت می‌گرفت و البته که علت‌العلل راه‌های بد اصفهان به چهارمحال بختیاری بود... این نیز نگرانی‌آور بود؛ زیرا در صورت وقوع خطر یا سانحه در آن منطقه کوهستانی هیچ امدادی مؤثر نبود. گاهی فکر می‌کردم این بیمناکی را ابراز کنم... اما به شرحی که دیدم برنامه‌های وسیعی برای ساختن راه و توسعه دامپروری و اتصال راه‌های خوزستان به چهارمحال و اصفهان و فارس از طریق کهگیلویه وجود داشت. لااقل ده سال کار و سرمایه‌گذاری در انتظار این سرزمین بود... استاندار جز طرح چیز مهمی برای نمایش نداشت.» (شاهد زمان، دکتر کاظم ودیعی، سال 2007، نشر دایره مینا، پاریس، جلد دوم، ص267)

این‌که همه چیز در طرح خلاصه می‌شده به این معنی است که دست‌اندرکاران رژیم پهلوی می‌دانستند که لازمه حیات اقتصادی کشور احداث چنین راه‌هایی بین شهرهای بزرگ است اما اولویت خدمت به بیگانه از منظر آن‌ها بودجه‌ای را برای خدمت به مردم باقی نمی‌گذاشت؛ لذا توسعه و رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ و ... جملگی در حد حرف و طرح باقی می‌ماند. راوی در ادامه در این زمینه می‌افزاید: «برای هزارمین بار از خودم می‌پرسیدم چرا برای رفتن از اهواز به اصفهان مستقیماً راه نیست، راهی که رفت و آمد و تجارت و توسعه امور اجتماعی را ضامن است؟ همین مسئله را برای فارس و اهواز می‌نگریستم که از راه بویراحمدی و کهگیلویه به هم راه واقعی ندارد.» (همان، ص271)

شاید تصور شود چون این مناطق کوهستانی‌اند حتی به احداث یک جاده معمولی کم‌عرض بین شهرهای مهم اقدام نشده بود. روایت دیگری از خاطرات وزیر آخرین سال عمر پهلوی گویای این واقعیت تلخ است که در مناطق کویری کشور نیز وضعیت در سال 56 به همین‌گونه بوده است. زمانی که از زلزله هولناک طبس (به عنوان یکی ازشهرهای مهم جنوب شرقی کشور) سخن به میان می‌آید این واقعیت تلخ قابل کتمان نیست که مردم در آستانه به اصطلاح ورود به دروازه تمدن بزرگ و ژاپن منطقه شدن؟! حتی از ابتدایی‌ترین خدمات عمرانی محروم بودند: «به نظر من این دردناک‌ترین سفر شاه بود. او هرگز این همه بدبختی را در یک جا در روستاها ندیده بود. گرفتاری وقتی شروع شد که به سبب فقدان راه کمک‌ها نمی‌رسید. خواننده به یاد دارد که من برای راه‌سازی چقدر اهمیت قائل بوده‌ام، اما امروز فوری نمی‌شد راه ساخت...» (همان، ص424)

این روایت علاوه بر آن که وضعیت فلاکت‌بار مردم را در شهرهای مهم به لحاظ ارتباطات جاده‌ای مشخص می‌سازد، تصویری نیز از شرایط بهداشت و درمان در نقاط مختلف کشور ارائه می‌دهد. به‌گونه‌ای که آقای ودیعی اذعان دارد برای درمان زخمی‌های زلزله فاجعه‌بار طبس ناگزیر تعدادی از آنان را طی سفری 700 کیلومتری به تهران منتقل می‌نمایند. در حالی که اگر در شهرهای نزدیک امکانات درمانی وجود داشت چنین اقدام پرمعنونه و زیان‌باری برای جراحت دید‌گان ضروری نبود. همچنین راوی در این اثر به نقل از وزیر بهداری و بهزیستی سال پایانی حاکمیت رژیم پهلوی در مورد محروم بودن 70 درصد جمعیت ایران از ابتدایی‌ترین خدمات درمانی و بهداشتی (به عنوان یکی دیگر از زیرساخت‌های توسعه) می‌گوید: «دکتر مقتدر مژدهی وزیر بهداری و بهزیستی در پایان سمیناری از مسئولان آن وزارتخانه با فریاد گفت: از سواحل ارس تا کرانه‌های خلیج‌فارس، روستایی محروم از درمان و بهداشت‌اند.» (همان، ص438) با ذکر یک مستند دیگر به بررسی وضعیت فاجعه‌آمیز زیرساخت‌ها در پایان عمر حکومت پهلوی‌ها پایان می‌دهیم،

هرچند در این زمینه مستندات و روایات طرح شده از سوی خود وابستگان به دربار فراوان است که مستند‌سازان «انقلاب 57» نتوانند کمترین خدشه‌ای بر آن‌ها وارد سازند. یکی دیگر از کسانی که در مورد زیرساخت‌ها در آن دوران ناگزیر از سخن گفتن شده است آقای محمدحسین موسوی - قائم‌مقام حزب رستاخیز- است. وی در این زمینه می‌گوید: «هشترود از جهت انتخاباتی یکی از بخش‌های تبریز بود و مرکز آن «آذران» که قبلاً «سراسکند» نام داشت که در فاصله صد و بیست کیلومتری تبریز در مسیر جاده تبریز به تهران واقع شده است. هشترود با توجه به کثرت جمعیت آن، که در آن موقع نزدیک به دویست هزار نفر بود، تبدیل به شهرستان شد... این شهرستان فاقد هرگونه راه شوسه بود. در زمستان برف زیاد می‌بارید و می‌توان گفت که تمام روستا‌ها حد‌اقل سه ماه تمام در میان برف محصور می‌شدند و در این موقع بود که روستاییان محصور در روستاها و جدا از بقیه دنیا به فرشبافی روی می‌آوردند... تازه در فصل بارندگی هم به علت طغیان رودخانه‌ها که حتی یک پل روی آن‌ها ساخته نشده بود، رفت و آمد بین روستاهای هشترود امکان‌ ناپذیر می‌شد. بدین ترتیب ساکنین این منطقه از ابتدایی‌ترین وسایل محروم بودند و به طرز اسفناکی زندگی می‌کردند. روستاییان ساکن روستاهای هشترود با هزار زحمت گاهی خود را برای رفع نیازهای ضروری به «قره‌چمن» در راه بین تهران و تبریز و ساکنین روستاهای غربی خود را به مراغه می‌رساندند. در چنین شرایطی که نه آبی، نه راهی، نه برقی، نه پزشکی نه بهداشتی و نه هیچ‌گونه آبادانی در منطقه بود. در دوره بیست سوم من عنوان نمایندگی هشترود را پیدا کردم می‌گویم عنوان نمایندگی پیدا کردم برای این‌که سخنی منطبق با واقعیت گفته باشم. زیرا که در دوره بیست و سوم همچنان‌که اشاره رفت مانند دوره‌های 21 و 22 انتخاباتی در کار نبود. فقط تشریفات ظاهری انتخابات انجام می‌شد.» (یادمانده‌ها از برباد رفته‌ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمدحسین موسوی، سال 2003م، نشر مهر، چاپ کلن آلمان، ص270) حال به قضاوت بنشینیم این توصیفی است که یکی از دست‌اندرکاران برجسته رژیم پهلوی از شهری با جمعیت یک صدم جمعیت کل کشور است. آیا می‌توانیم تصور کنیم آب، برق، بهداشت و ... نداشتن برای مردم چنین شهری یعنی چه، یعنی در چندین ماه زمستان امکان شست‌وشوی خود را نداشتن (در تابستان‌ها مردم در رودخانه‌ها یا فضای آزاد حمام می‌کردند) یعنی چندین ماه با ابتلاء به بیماری ساده در برابر چشم‌های سایر اعضای خانواده با مرگ گلاویز بودن، یعنی به دلیل محاصره چندین ماهه از بی‌آذوقگی مردن و ...

در حالی‌که ملت ایران در شرایطی اسفناک قرار داشتند (که بخش ناچیزی از آن به نقل از درباریان بیان شد) اگر فردی با آگاهی از این‌که حتی باغ‌وحش لندن از درآمد نفت ایران بهره‌مند می‌شود، فریاد اعتراض برمی‌آورد دستگیر و بدترین شکنجه‌ها بر وی روا داشته می‌شد. آیا ملت ایران راهی جز قیام سراسری برای پایان دادن به چنین زندگی خفت‌باری داشت؟ در چنین وضعیت هولناکی پرداخت کمک‌های یک میلیارد دلاری از سوی شاه به کشورهای اروپایی (که مستند انقلاب 57 نیز به آن اذعان دارد) به معنی اقتدار ایران در سطح منطقه و جهان محسوب می‌شود. وقتی توقفی کوتاه در تهران و تملقی از شاه ارمغان‌های میلیاردی داشت چرا تهران کانون لاشخور‌های جهانی نشود! آیا مستند سازان «انقلاب 57» می‌توانند چنین رفت و آمدهایی را ارتقای جایگاه منطقه‌ای و بین‌المللی ایران تفسیر کنند؟ اقتدار ملی رابطه تنگاتنگی با جایگاه مردم در یک نظام سیاسی دارد. وقتی پهلوی‌ها این چنین ملت ایران را تحقیر می‌کردند و نه تنها آن‌ها را از ابتدایی‌ترین موهبت‌ها محروم می‌ساختند بلکه حیوانات باغ وحش لندن را بر آن‌ها ترجیح می‌دادند از کدام اقتدار در این برنامه تبلیغاتی خوش آب و رنگ سخن گفته می‌شود؟!

مستند «انقلاب 57» در کنار تعریف و تمجیدهای خلاف واقع فراوان از پهلوی‌ها و عملکرد آن‌ها نسبت‌های خلاف واقع بی‌شماری نیز به رهبری انقلاب مردم ایران علیه استبداد و سلطه بیگانه بر کشور روا می‌دهد که از آن‌جمله است موضع داشتن وی با علم و به طور کلی دانشگاه، داشتن نگاه منفی نسبت به زن و جعل جمله‌ای به نام ایشان مبنی بر این که «زنان هر جا وارد شده‌اند آن‌جا را فلج کرده‌اند»، غیر متعهد به قول خود و... با توجه به محدودیت‌ها و فراتر رفتن حجم مطلب از حوصله خواننده صرفاً به آن‌چه برای هتک شخصیت با ثبات امام خمینی در این مستند مطرح می‌شود می‌پردازیم. ادعا شده ایشان قول دیدار با بختیار به عنوان نخست‌وزیر داده بودند اما نقض عهد کردند. مسائلی که در حاشیه طرح دیداری بین آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی و رهبری انقلاب در فرانسه مطرح می‌شود یک موضوع پیچیده سیاسی بود که در واقع تیزهوشی امام خمینی را فراروی ما قرار می‌دهد که حتی افراد نزدیک شده به ایشان در فرانسه نمی‌توانند برای وی تعیین خط مشی نمایند.

در آستانه فروپاشی کامل استبداد و سلطه بیگانه بر ایران دو دیدگاه در مورد انتقال قدرت وجود داشت آقای احمد حاج صدر جوادی یکی از اعضا نهضت آزادی این اختلاف و طرفداران هر یک را این‌گونه توصیف می‌کند: «مردم به صورت راهپیمایی و انواع ظهور و تظاهری که کرده‌اند به امام خمینی اختیار کامل داده و ایشان با اختیار کاملی که به این نحو از مردم دریافت داشته‌اند، دستور تشکیل شورای ملی را خواهند داد و این شورا، پس از رفتن شاه با انجام یک رفراندوم، نوع حکومتی را که مردم می‌خواهند، از مردم سئوال می‌کنند و هر نوع که مردم می‌پسندند و اظهار نظر کردند مقدمات همان نوع حکومت از طرف آن شورا ترتیب داده می‌شود. مثل اینکه مجلس مؤسسان بنا به انتخاب مردم تشکیل و قانون اساسی حکومت جمهوری تدوین می‌گردد و راه دوم اینکه شاه یک نفر نایب‌السلطنه طبق اصل... قانون اساسی (غیر از شهبانو) از بین ملیون صالح تعیین می‌کند و آن نایب‌السلطنه ترتیب رفراندوم و انتخاب مؤسسان و غیره را می‌دهد. قرار شد آقای بنی‌صدر این دو راه را بنویسند و به من بدهند تا مورد مطالعه قرار گیرد و علت هم این بود که آقای جان آمریکایی روز سه‌شنبه می‌پرسید اگر ما آمریکایی‌ها با شما موافق باشیم و بخواهیم با توجه به جنبه قانونی بودن قضیه راه‌حل انتقال قدرت حکومت را پیاده کنیم. شما چه طرح و نقشه‌ای در این مورد دارید که نتیجه آن امروز به این شرح گرفته شد ولی به نظر من... شاید راه‌حل اولی مورد قبول آمریکایی‌ها قرار نگیرد.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدحاج سیدجوادی، انتشارات محبی، سال 87 ، ص54)

ویراستار خاطرات آقای صدر در ادامه برای روشن‌تر شدن این بحث می‌نویسد: «استمپل برخی تلاشها برای انتقال قانونی قدرت را در فصول و صفحات مختلف کتاب خود توضیح داده است، در یک جا مطالبی نوشته که در ارتباط با این بخش از یادداشتهای جناب استاد صدر حاج سیدجوادی است. او می‌نویسد: «تحت چنین شرایطی، کمیته دفاع از آزادی و حقوق بشر برای مذاکرات و پیدا کردن راه‌حل‌ها به صورت مهمترین ابزار سازمانی درآمد. تمام گروههای مخالف میانه‌رو در آن نماینده داشتند. گروه از احترام برخوردار بود، و به دلیل انتقادی که از موارد نقض حقوق بشر به عمل می‌آورد برای شاه کاملاً شناخته شده بود... پیشنهاداتی دادند که همه حاکی از تشکیل شورای سلطنت بود. آنها می‌گفتند کسانی که برای شورای سلطنت انتخاب می‌شوند هم باید مورد تأیید و پسند باشند و هم از عناصر حکومت نباشند تا هنگام خروج شاه برای گذراندن تعطیلات و یا به طور دائم بتوانند قدرت را به دست گیرند.» (همان، ص192) اما چون رهبری انقلاب به طور کلی نظام دست نشانده را نامشروع و غیرقانونی می‌دانستند و اجازه به رسمیت شناخته شدن هر نهاد وابسته به رژیم پهلوی را نمی‌دادند، تمایل نهضت برای مشارکت در شورای سلطنت با مخالفت ایشان مواجه شد:

آقای صدر می‌افزاید: «بعد از جلسه به اتفاق رفتیم به دفتر آقای دکتر یدالله سحابی و دیدیم دکتر علی امینی نزد آقای دکتر است. بعد از رفتن او، ما جریان ملاقات خود را با آقای جان امریکایی به اطلاع دکتر رسانیدیم و قرار شد برای انجام هر دو قسمت بنده مأمور اقدام باشم. بدین شرح که بعد از نهار رفتیم منزل آقای شیخ مرتضی مطهری و از منزل ایشان با پاریس تماس گرفتیم و هر دو مطلب را بیان کردم. یکی اینکه اعلامیه‌ای از طرف امام خمینی راجع به منع آدم‌کشی و پاک کردن حساب خصوصی و کشت و کشتار افراد ساواکی و افسران صادر شود. دیگر اینکه راجع به پیشنهاد محرمانة دکتر امینی به دکتر سحابی که ایشان به فرمان شاه عضو شورای سلطنتی بشوند، آقای خمینی چه نظری دارد؟ دکتر یزدی نسبت به مطلب اول قول عمل و اقدام داد ولی راجع به مطلب دوم گفت فعلاً نظر امام خمینی مخالف با هرگونه قبول پست و شغل است که از طرف شاه مخلوع و دولت غیرقانونی پیشنهاد می‌شود.» (همان، ص50)

زمانی که این خط‌دهی عوامل آمریکایی برای پیوند زدن رژیم پهلوی با برخی از چهره‌های موجه نهضت آزادی- که با امام بیعت کرده بودند- در چارچوب شورای سلطنت به نتیجه نرسید، سیاست انحرافی دیگری پی گرفته شد و آن پیوند زدن بختیار با تغییرات سیاسی مورد مطالبه مردم بود. اگر این ترفند دشمنان استقلال ملت به نتیجه می‌رسید هر نوع تغییری کاملاً در کنترل کامل آمریکایی‌ها قرار می‌گرفت و آنان می‌توانستند ضمن حفظ اهرم‌های قدرت، بعد از فروکش کردن امواج انقلاب مجدداً دیکتاتوری را بازگشت دهند. براساس روایت آقای صدر اولین بار سفیر آمریکا چنین بحثی را با آقای بازرگان مطرح می‌سازد: «آقای مهندس بازرگان مقدار مختصری از شرح ملاقات خود را با سفیر آمریکا در منزل فریدون سحابی با حضور آقای موسوی اردبیلی، بی‌حضور صاحب‌خانه بیان کرد و بطور خلاصه اینکه آقای سولیوان سفیر امریکا قبول دارد که این جنبش یک انقلاب بوده و به پیروزی رسیده و شاه را بیرون رانده و شاه دیگر برنمی‌گردد ولی باید آقایان به بختیار مهلت بدهند تا او بتواند از طریق راه‌حلهای قانونی (قانون اساسی) به مردم امریکا بگوید که یک کار قانونی انجام شده و تغییر رژیم هم مانعی ندارد... معذلک بهتر است که از طریق قانون اساسی باشد. یعنی خود این دولت رفراندوم کند یا مجلس مؤسسان مرکب از جمع هر دو مجلس، تغییر رژیم را رأی بدهد... به منزل آقای موسوی‌ اردبیلی رفتیم. آقایان (اعضای شورای انقلاب) آمدند.

از روحانیون فقط آقای بهشتی و آقای دکتر باهنر و مهدوی‌کنی بودند... با آقای موسوی اردبیلی در مورد یافتن یک راه‌حل عاقلانه قانونی بحث کردیم و پیشنهاد آقای لامبراکیس امریکائی را که به سرلشکر قرنی گفته بود مطرح کردیم. پیشنهاد این بود: ‌«بقیة وزرای کابینه از طرفداران امام اشغال شود. از جمله پست وزارت کشور و رفراندوم از طرف دولت در مدت کوتاهی اعلام شود و طرفداران امام علاوه بر اینکه در کابینه هستند در رفراندوم هم نظارت کامل انجام دهند و دولت حتی از سازمان ملل هم نماینده‌ای برای نظارت بخواهد». در اطراف این پیشنهاد بحث مختصری شد و به اتفاق آراء رد شد.» (همان، صص120-119)

در این جلسه پیشنهاد آقای لامبراکیس که چگونگی عملیاتی کردن سخن جناب سفیر است مطرح و به اتفاق آرا رد می‌شود. علت اینکه حتی یک‌ نفر از اعضای نهضت آزادی در بحث‌های شورای انقلاب پیرامون این موضوع به آن رأی نمی‌دهد کاملاً روشن است؛ زیرا همگان می‌دانستند که آمریکا به دنبال آن است که خروش مردم را برای پایان دادن به بساط استبداد و سلطه بیگانه از تب و تاب بیندازد، سپس آن‌را به کانالی منحرف سازد که همه ابزارهای قدرت در آن در اختیار اوست؛ به این ترتیب در یک چرخة نه چندان طولانی مدت، امور به تدریج به روال گذشته خود باز می‌گشت. اما اکنون باید دید با وجود اینکه در مقام استدلال و در فضای بحث‌های منطقی هیچ‌یک از نیروهای برجسته نهضت آزادی از برنامه منحرف کردن انقلاب به وادی طراحی شده توسط آمریکایی‌ها دفاع نمی‌کند، چرا در لایه‌های پنهان این تشکل، تلاش چشمگیری برای عملی شدن این ترفند آمریکایی‌ها صورت می‌گیرد؟

جناب آقای ویراستار اثر برای توجیه این امر می‌نویسد: [«استاد صدر حاج سیدجوادی در مصاحبه‌ای که چند روز پس از پیروزی انقلاب به عنوان وزیر کشور دولت موقت انجام دادند در این باره چنین توضیح دادند: «چون بختیار در انجام مهمترین شرط نخست‌وزیری‌اش، یعنی بیرون فرستادن شاه از کشور موفق شده بود و ما فکر می‌کردیم دارد در مسیر خواست مردم گام برمی‌دارد، طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم، قبول کرد، متن استعفا را برایش فرستادیم و پس از دستکاریهایی به خط خود که عین آن نزد من است آن را فرستاد و موافقت شد، ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضا نشد. این درست در روز پنج‌شنبه قبل از کشتار تهران بود. یادآوری می‌کنم تا آن وقت، یعنی در نخست‌وزیری بختیار، کشتاری در تهران اتفاق نیفتاده بود.» (مصاحبه مطبوعاتی وزیر کشور، آقای احمد صدرحاج سیدجوادی، کیهان، مورخ 13 اسفند 1357).»] (همان، صص5-254)

در این زمینه باید گفت اولاً محمدرضا پهلوی به دنبال اوج‌گیری نهضت ملت ایران و مؤثر واقع نشدن کشتار مردم برای خارج شدن از کشور لحظه‌شماری می‌کرد. زیرا وی به دلیل عدم شناخت مسائل سیاسی و بیگانه بودن با جریان‌های مختلف نمی‌توانست اصولاً با پدیده پیچیده‌ای مثل انقلاب مواجه شود. در مواجهه با یک انقلاب سراسری کشتار یکی از ابزارهای قدرت به حساب می‌آید. آنچه می‌تواند بیش از اعمال خشونت- که عمدتاً انقلاب را شعله‌ورتر می‌سازد- مثمر ثمر واقع شود، ایجاد اختلاف بین نیروهای مؤثر در انقلاب، دنبال کردن طرح خدعه و فریب، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی و... است. محمدرضا پهلوی به دلیل بیگانه بودن با مطالعه و اینکه همواره مسائل پیچیده سیاسی را برای وی آمریکایی‌ها حل و فصل می‌کردند، قادر نبود در برخورد با انقلاب کار مؤثری جز کشتار انجام دهد. آقای نراقی (مشاور خانم فرح دیبا) عجز شاه را در بی‌اثر بودن کشتار این‌گونه بیان می‌کند: «در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند، چه کار می‌توان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب می‌کند.

ـ دقیقاً، به همین دلیل است که ما نمی‌توانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعیدآذری، انتشاراتی رسا، سال 1370، ص154)
شاه آموخته بود که در بحران‌های گسترده همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت ابتدا تهران را ترک کند و در نقطه‌ای از کشور اقامت جوید، سپس از کشور خارج شود تا آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها مسائل را حل و فصل و زمینه بازگشت وی به قدرت را فراهم کنند. در جریان انقلاب اسلامی که حرکت توده‌های ملت بسیار وسیع‌تر و رهبری آن بسیار هوشمندانه‌تر و با انسجام‌ بیشتری بود، محمدرضا پهلوی به دلیل عدم ‌آشنایی با دیدگاه‌های گروه‌های سیاسی و شخصیت‌های فکری و ... قدرت مانوری نداشت جز محوّل کردن همه امور به آمریکایی‌ها.

بنابراین خروج از کشور – آن‌هم برای مدتی کوتاه- تمایل محمدرضا پهلوی بود، کما اینکه هنگام تلاش امریکایی‌ها برای مذاکره با نیروهای جبهه ملی به منظور پذیرش نخست‌وزیری، اولین فرد، آقای دکتر صدیقی، شرط پذیرش این پست را عدم ترک کشور از سوی محمدرضا پهلوی عنوان کرد که مورد قبول شاه قرار نگرفت. هوشنگ نهاوندی در این زمینه می‌نویسد: «دیدار «صدیقی» و شاه، به گونه‌ای بسیار رضایت‌بخش صورت گرفت. خود «صدیقی» روز بعد، آن را با جزئیاتش برایم شرح داد. شاه همه‌ی استعداد خود در جذب مخاطبانش را در مورد این دانشگاهی گران‌قدر به کار گرفته بود. به او قول داده بود که همه چیز کاملاً در اختیار وی خواهد بود و نیروهای انتظامی و ارتش از او پشتیبانی خواهند کرد... هنگامی که پس از دیدارهای از سر احترام با شهبانو، بازگشت تا باز با شاه ملاقات کند، فقط یک شرط را مطرح کرد: «شاه از تهران دور شود، ولی کشور را ترک نکند.» به آن ترتیب، دست رئیس دولت در انجام آنچه می‌خواست، باز می‌ماند. همراه با این خواهش از شاه که ایران را ترک نکند، به او پیشنهاد کرد به پایگاه دریایی «بندرعباس» در تنگه‌ی «هرمز» برود... شاه این شرط را رد کرد... (آخرین روزها، دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون، شرکت کتاب، آمریکا، سال 1383، ص291)

حتی مظفر بقایی نیز از محمدرضا پهلوی خواسته بود که کشور را ترک نکند و در صورت نگرانی از تظاهرات وسیع مردم برای مدتی در پایگاه هوایی همدان اقامت جوید: «اردشیر زاهدی... سپهبد «ربیعی» فرمانده‌ی نیروی هوایی، «شیروانی» و «بقایی» (که شیروانی خود به دنبالش رفته و او را آورده بود). این چهار تن به گفتگو پرداختند تا طرح «بقایی» را به سرانجام برسانند. او، می‌خواست که شاه پایتخت را ترک کند، ولی در کشور، در «پایگاه وحدتی» در همدان، که پایگاهی بسیار مجهز بود بماند.»(همان، ص293)

احسان نراقی نیز به بی‌ارتباط بودن بختیار با تصمیم محمدرضا به خروج از کشور اشاره کرده است: «شاه در واقع می‌خواست مسئولیت عزیمت خویش را به گردن دیگران بیندازد، حال هر که می‌خواهد باشد، بختیار، آمریکائی‌ها، خدا می‌داند، یا هرکس دیگر...» قبول پیشنهاد صدیقی و ماندن در کشور، نیاز به دگرگونی شدید روانی داشت که برای گناه خود بزرگ‌بینی که او سالیان دراز مرتکب شده بود، جنبه نوعی مجازات و پس دادن تقاص پیدا می‌کرد. به منظور آنکه تحت چنین آزمایش سختی قرار نگیرد، شاه ترجیح می‌داد کشور را ترک کند و یکی از اغوا کننده‌ترین تاج و تخت‌های دنیا را رها سازد. به همین دلیل، اطمینان دارم او، حتی قبل از پیشنهاد نخست‌وزیری به بختیار تصمیم خود را گرفته بود.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، ص236)

بنابراین نسبت دادن خارج ساختن محمدرضا پهلوی از کشور به عنوان یکی از خدمات بختیار برای توجیه به رسمیت شناختن نخست‌وزیری وی از سوی نیروهای نهضت آزادی چندان مقبول نخواهد افتاد، به‌ویژه که خط‌دهی آمریکایی‌ها در این زمینه کاملاً محسوس است. جالب اینکه در این ایام حتی جبهه ملی طی بیانیه سه ماده‌ای رژیم پهلوی را نامشروع اعلام کرده بود: «خلاصه سه ماده مذکور این بود: :[1] سلطنت کنونی به سبب تجاوز به قانون اساسی و حذف آزادی‌های لازمه مشروطیت فاقد پایگاه قانونی و شرعی است. [2] تا زمانی که وضع سلطنت استبدادی کنونی باقی است جنبش ملی و اسلامی ایران حاضر به شرکت در هیچ ترکیب حکومتی نخواهد بود... [3] این بود که: نظام مملکت ایران باید با مراجعه به آراء عمومی معلوم بشود.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، انتشارات صدای معاصر، سال 1381، ص329)

ثانیاً در چنین شرائطی که استبداد در حال فروپاشی کامل است نهضت آزادی به بختیار قول می‌دهد تلاش خواهد کرد امام او را به عنوان نخست‌وزیر منصوب محمدرضا پهلوی بپذیرد و وی در این ملاقات استعفای خود را تسلیم دارد به شرط آنکه رهبری انقلاب هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. ثالثاً به بختیار تضمین داده می‌شود اگر امام مجدداً وی را به نخست‌وزیری تعیین نکرد عین دستخط استعفا را به وی باز خواهند گرداند.

این تدابیر که دقیقاً در راستای عملی ساختن برنامه آمریکا برای منحرف کردن قیام ملت ایران بود احتمالاً توسط عناصری در نهضت دنبال می‌شد که به دلیل ارتباط طولانی با عوامل بیگانه چندان به مصالح ملی نمی‌اندیشیدند. امام بعد از خنثی شدن این ترفند به آقای بازرگان می‌نویسند: «فقط در صورت اعلام استعفای بختیار، قبل از دیدار، خواه در تهران، خواه در پاریس، ملاقات امکان‌پذیر است. صحیح نبود نخست‌وزیر (بختیار) را بپذیرم و درست هم نبود که بیاید و نپذیرم. با شما (بازرگان) هم اگر می‌آمد و نمی‌پذیرفتم بدتر می‌شد، لذا ملزم بودم که بنویسم. مطمئن باشید که کسی به شما این ظن را نمی‌برد، جبران خواهم کرد.» (خاطرات صدر انقلاب، صص271-270)

این عبارت امام «که کسی به شما این ظن را نمی‌برد» بدین معناست که درون نهضت کسانی در هماهنگی با بختیار مترصد بودند امام را در مقابل عمل انجام شده‌ای قرار دهند و ایشان با هوشمندی آن‌را منتفی ساختند و به بازرگان دلداری دادند که کسی ظن مشارکت در این ترفند را متوجه شما نخواهد ساخت. جالب اینجاست که براساس روایت آقای بختیار نیز زمانی که وی این برنامه را با آقای بازرگان در میان می‌گذارد، بلافاصله این جمله بر زبان مهندس می‌آید که «آیت‌الله خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم.» ویراستار محترم این فراز را به نقل از آخرین نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی این‌گونه روایت می‌کند: [«بختیار، خود در خاطراتش مدعی شده است که: «...با بازرگان مشورت کردم، جوابش این بود:- فکر بسیار خوبی است، ولی ترتیبش را چطور بدهیم، چون [آیت‌الله] خمینی خیال می‌کند ما با این کار برایش دامی گسترانیده‌ایم- کافی است مقدمات را درست بچینیم. همان کاری را خواهد کرد که با سنجابی کرد، یعنی می‌گوید: اول امضا کنید، بعد بیایید، یعنی قبل از اینکه درش را حتی نیمه باز کند، استعفای شما را خواهد خواست- خود ما، متن پیام را تهیه می‌کنیم، چون طبعاً من به شرایطی اینچنینی تن نخواهم داد...» (یکرنگی، شاپور بختیار، چاپ خارج کشور- متن افست داخلی- صفحات 191تا 193).»] (خاطرات صدر انقلاب، صص270-269)

در این فراز کاملاً روشن است که بختیار به هیچ وجه قصد استعفا قبل از دیدار با امام نداشته است، بعد از دیدار نیز او حداقل به برخی از اهدافش یعنی به رسمیت شناخته شدن توسط رهبری انقلاب می‌رسید. به زعم طراحان این برنامه اگر در این ملاقات امام تداوم نخست‌وزیری بختیار را تأیید می‌کردند همه اهداف تأمین شده بود و مسیر انقلاب عوض می‌شد و به دامان امریکا می‌افتاد؛ زیرا علاوه بر محفوظ ماندن شاکله ابزارهای قدرت آمریکا در ایران همچون ارتش، سیستم امنیتی و ... مدیریت اجرایی مطالبات مردم نیز در چارچوب رژیم پهلوی استمرار می‌یافت. به این ترتیب در یک بازی درازمدت، فرصت لازم برای درهم شکستن پایه‌های وحدت و انسجام بی‌نظیر مردم مشتاق پایان دادن به استبداد و سلطه بیگانه در کشور که توفندگی یک نهضت سراسری تاریخی را موجب شده بود، به دست می‌آمد. اما اگر در این ملاقات، امام نخست‌وزیری بختیار را تایید نمی‌کردند از یک سو همان‌گونه که آقای صدر با صداقت تمام ابراز می‌دارد متن دستخط استعفا - که به امانت نزد زعمای نهضت آزادی نگهداری می‌شد- بدون اطلاع کسی از محتوای آن عیناً به جناب نخست‌وزیر مسترد می‌گشت و از سوی دیگر انقلاب با مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی یک گام از موضعش عدول کرده بود. بنابراین در هر دو حالت، بختیار و طراحان این ترفند به یک موفقیت دست می‌یافتند. هرچند هوشمندی امام آنچه را در چارچوب یک اقدام چندجانبه صورت گرفته بود خنثی ساخت، اما جا دارد در حاشیه مطالعه خاطرات ارزشمند جناب آقای صدر، بر این تجربه بسیار خطیر تأمل لازم را داشته باشیم.

بدون شک از آنجا که بختیار آخرین تیر ترکش آمریکا برای ایجاد انحراف در نهضت مردم به حساب می‌آمد- فردی که سال‌ها به درون جبهه ملیون نفوذ داده شده و برای روز بحران حفظ گشته بود- سرمایه‌گذاری سیاسی همه‌جانبه‌ای برای حفظ او صورت می‌گرفت. یکی از دلایل به تعویق افتادن کودتای طراحی شده توسط آمریکایی‌ها امید فراوان به موفقیت بختیار در منحرف ساختن نهضت مردم بود. سالیوان در گزارشی به وزارت امور خارجه آمریکا شرح مذاکرات استمپل با امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه بیان می‌دارد: «انتظام گفت: خمینی در حال حاضر مشروعیت هیچ ارگانی را نمی‌پذیرد، نه شورای سلطنت، نه نخست‌وزیر و نه مجلس. مامور سفارت بی‌پرده گفت که شاید وقت آن است که کسی به خمینی توضیح دهد که توافق و سازش تنها راه حل جدی اجتناب از خونریزی است. به نظر نمی‌رسد که دولت آماده تسلیم باشد و یا ارتش به آن اجازه چنین کاری را حتی، اگر بخواهد، نمی‌دهد. تلاش خمینی به منظور تشکیل یک دولت رقیب بعد از ورودش می‌تواند خطرناک باشد. انتظام بعد از کمی تامل پرسید: که آیا منظور از این حرف احتمال وقوع کودتاست؟ مامور سفارت گفت: که این احتمال کاملاً از صحنه بیرون نرفته است، در روزهای اخیر (احتمال وقوعش هست) هیچ‌کس، نه ارتش، نه آمریکا و نه مخالفین حقیقتاً نمی‌خواهند که کار به اینجا بکشد... سالیوان.» (سند شماره 1/1077، اسناد لانه جاسوسی، کتاب اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سال 1386، ص509)

اما همگان واقف بودند که به سبب اتحاد مستحکم و صفوف یکپارچه مردم، کودتا در این مقطع به معنی یک قتل عام گسترده و برانگیختن همه جهان اسلام علیه آمریکا، و در نهایت پرداخت هزینه‌ای بسیار سنگین است. هیچ‌کس تضمین نمی‌داد که این قتل عام بتواند انقلاب را در ایران سرکوب کند. همه کارشناسان طرفدار آمریکا بر این باور بودند این اقدام انفجاری عظیم و غیرقابل مهار را به دنبال خواهد داشت؛ لذا بی‌دلیل نیست که برخی از نیروهای نهضت آزادی به‌شدت در پی دستیابی به توافق سیاسی میان امام و بختیار می‌افتند. در حالی‌که رهبری انقلاب به هیچ وجه حاضر نیست نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی را به رسمیت بشناسد این توافق سیاسی بدون ترفند ممکن نخواهد بود. سالیوان در سند دیگری در گزارش خود به وزارت خارجه آمریکا برنامه افرادی چون امیرانتظام را در این زمینه این‌گونه توصیف می‌کند: «... عضو نهضت آزادی، انتظام، معتقد است که بختیار باید یک معامله کامل سیاسی در پاریس انجام دهد، چون در غیر این صورت وقتی که موقع توافق در تهران برسد، او گروگان ارتش خواهد بود. یک سناریو بختیار را نشان می‌دهد که به نوعی از خمینی حرف‌شنوی دارد و رضایت آیت‌الله مبنی بر اینکه تا زمان برگشت و سناریو بعدی بختیار توافق را جور می‌کند و برای آرام کردن ارتش و استقبال از امام برمی‌گردد.» (همان، ص511)

در گزارش دیگری سالیوان نظر امیرانتظام را در مورد کسانی که در پاریس می‌توانند به این سازش کمک کنند بدین‌گونه به واشنگتن منعکس می‌سازد: «امیرانتظام گفت: این مسئله مهم است که خمینی به ایران آورده شود و افراد واسطه کنار گذاشته شوند. مأمور سفارت: که منظور اشخاصی که در پاریس هستند، می‌باشند؟ انتظام خیلی با دقت جواب داد یزدی خوب است و او (انتظام) مدت زیادی است که او را می‌شناسد، مامور سفارت نسبت به بقیه همراهان خمینی نظر انتظام را خواست، و روشن است که او چیزی را نمی‌گفت مگر چیزهای خوب و بنابراین هیچ چیز نگفت. رهبران مذهبی داخل کشور و نهضت آزادی خیلی میانه‌روتر از گروه پاریس هستند، موقعیت مملکت را بهتر درک می‌کنند و احترام سالمتری برای توانایی‌های چپی‌های رادیکال دارند تا گروه پاریس. مامور سفارت نهضت آزادی را تشویق کرد که مناسبات را ترتیب دهد.

انتظام گفت: او خودش مقام مسئول نهضت آزادی است که با بختیار مذاکره کرده است و مایل است که هرگاه ضرورت داشته باشد، مجدداً آن کار را بکند. فعلاً نهضت آزادی فعالیتش را در ایجاد تفاهم با نیروهای امنیتی متمرکز کرده است مذاکرات با این نتیجه که نهضت آزادی به تلاشهای خود برای رسیدن به توافق خواهد افزود و آنهایی که باعث درهم شکستن توافق می‌شوند، شناسایی خواهد کرد و آمریکا هم خواهان عدم خشونت در مقابله با مردم خواهد شد. پایان گرفت... سولیوان» (همان، ص514)

اسناد به روشنی این واقعیت‌ را تأیید می‌کنند که نه افراد دارای سلامت فردی نهضت آزادی، بلکه افرادی از این حزب که ارتباطات گسترده آنها با آمریکاییان علاوه بر گرایش‌های فکری، شاخص‌های منافع ملی‌شان را دستخوش تغییر کرده بود، در اجرایی کردن این ترفند نقش داشته‌اند.
آقای ابراهیم یزدی علاوه بر آنچه آقای امیرانتظام در مورد ایشان می‌گوید در این زمینه ضمن ابراز ناراحتی از انتشار موضع امام مبنی بر ضرورت استعفای بختیار قبل از ملاقات در روایات خود دچار تناقضاتی است که احتمال مشارکت وی را در این برنامه تقویت می‌کند.

دیدگاه‌های این فعال نهضت آزادی در بخش توضیحات ویراستار کتاب آقای صدر این‌گونه بیان شده است: «دکتر یزدی ضمن بر شمردن تبعات و آسیبهای مترتب بر این اتفاق، درباره این موضوع، یعنی اعلامیة مورخ 8 بهمن 1357 آیت‌لله خمینی (مندرج در جلد 5 صحیفه امام، ص536) می‌گوید: «... بلافاصله آنجا، در خود نوفل‌لوشاتو، این اطلاعیه کوچک آقای خمینی را گرفتند و برای همه خبرگزاریها پخش کردند. انتشار این اطلاعیه، عملاً برنامه را برهم زد. اگر بختیار در ایران استعفا می‌داد که دیگر نخست‌وزیر نبود و اهمیتی نداشت بیاید پاریس. او یک شهروند عادی شده بود، مثل خیلی از ایرانیان که می‌آیند پاریس. خواست می‌آید، نخواست نمی‌آید، دیگر آن اهمیت خودش را نداشت و اگر هم در تهران استعفا می‌داد نخست‌وزیر نبود و دیگر ارتش به او اجازه نمی‌داد که با هواپیمای نظامی به پاریس بیاید.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشت‌های احمد صدر حاج سید جوادی، زمستان 1357، ویرایش سیدمسعود رضوی، انتشارات شهید سعید محبی، صص268-267)

آقای ابراهیم یزدی در این زمینه عامدانه خود را به تغافل زده است؛ زیرا هیچ‌کس مطالبه نکرده بود که بختیار در تهران استعفا دهد. تمام وابستگان به رژیم پهلوی همچون رئیس شورای سلطنت در پاریس قبل از ملاقات با رهبری انقلاب رسماً استعفا می‌دادند و کپی آن‌را به دفتر امام ارسال می‌کردند، سپس ملاقات صورت می‌گرفت. آقای یزدی در این فراز دوبار تکرار می‌کند که اگر بختیار در تهران استعفا می‌داد سفر به پاریس هیچ‌گونه ارزشی نداشت. این‌گونه طفره رفتن از اصل حقیقت و طرح مسئله‌ای که به هیچ‌وجه شرط ملاقات نبوده است به خوبی روشن می‌سازد برنامه‌ای که امام آن‌را بر هم زد برگزاری دیداری بین امام و بختیار به عنوان نخست‌وزیر محمدرضا پهلوی بوده است وگرنه آقای بختیار حتی دقایقی قبل از ملاقات با امام در پاریس می‌توانست استعفا دهد. ویراستار محترم به دلایلی کاملاً مشخص برای خوانندگان سعی کرده است موضوع را غامض‌ کند تا کشف حقیقت به سهولت امکان پذیر نباشد. وی ضمن معتقد خواندن بازرگان به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، تلاش ایشان را برای استعفای بختیار در همین راستا قلمداد می‌سازد.

در حالی‌که این دو موضوع به هیچ‌وجه همسنخ نبودند. آن‌گونه که همگان از «انتقال مسالمت‌آمیز قدرت» استنباط می‌کنند، منظور استفاده از ساختار رژیم پهلوی برای انجام هر تغییری بود که شرط اول آن مشروع دانستن رژیم پهلوی بود. همان‌گونه که اشاره شد، در آن مقطع حتی جبهه ملی رژیم پهلوی را مشروع نمی‌دانست. به همین دلیل نیز بعد از پیوند رسمی بختیار با رژیم پهلوی بلافاصله وی را از جبهه ملی اخراج کرد. اینکه آقای بازرگان برای استعفای بختیار تلاش می‌کرد امری پسندیده و مستحسن است و هرگز از آن تلقی اعتقاد به انتقال مسالمت‌آمیز قدرت نمی‌شود. در آن ایام همه دلسوزان کشور تلاش داشتند تا نهادها و سازمان‌های تشکیل دهنده شاکله رژیم پهلوی را از طریق واداشتن افراد به استعفا به تعطیلی بکشانند. استعفای نمایندگان مجلس شورای ملی، استعفای رئیس‌ شورای سلطنت و... دقیقاً به دلیل قانونی ندانستن رژیم پهلوی صورت می‌گرفت، یعنی دقیقاً عکس آنچه ویراستار محترم می‌خواهد وانمود سازد: [«آنچه در این زمینه قطعی و مسلم است اینکه مهندس بازرگان برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت و استعفای بختیار تلاش بسیاری انجام داد و اساساً معتقد به ختم خشونت و گذار قانونی از سلطنت به جمهوری بود. استمپل می‌گوید: «... بازرگان از طرف نهضت آزادی، چند روز با امیدواری کامل برای ترتیب دادن بازگشت پیروزمندانه خمینی، با بختیار تماس گرفت.

او تشویش خود را از قصد بختیار، مبنی بر ادامه حکومت- با این ارتش متزلزلی که در پشت سر او ایستاده بود- ابراز داشت. روز 22 ژانویه، ناصر میناچی که به آیت‌الله شریعتمداری نزدیک بود، برای قطعی کردن بازگشت خمینی بدون دخالت ارتش، با بختیار ملاقات کرد. پاسخ مبهم بود. دولت و ارتش خواستار مذاکره با رهبران اسلامی بودند، اما حاضر به معامله نبودند.» (درون انقلاب ایران، استمپل، همان، صفحات 237-238). اما دکتر یزدی بر خلاف استمپل معتقد بود که بختیار پذیرفته است استعفا دهد و در واقع حاضر به معامله بود: «... بله، راضی بود، منتها وقتی که شلوغش کردند، دیگر معنا نداشت بیاید. بعد از آن کشتار جلوی دانشگاه رخ داد و آقای خمینی هم گفت که بختیار دیگر دستش به خون مردم آغشته شد و من نمی‌پذیرمش. بر فرض هم بیاید، استعفا هم بدهد، نمی‌پذیرم.» (دکتر یزدی، همان)] (خاطرات صدر انقلاب، صص 9-268)

ظاهراً بر اساس برنامه‌ریزی‌ای که به کمک افرادی از نهضت آزادی در داخل و در پاریس صورت گرفته بود، صرفاً ابقا بختیار دنبال می‌شد. همان‌گونه که اشاره کردیم، خوشبختانه صداقت آقای صدر برنامه ‌فریبی را که آقای یزدی نیز در درون آن تعریف می‌شد آشکار می‌سازد: «طرحی به نظرمان رسید به این صورت که بختیار به خدمت امام برسد و استعفای خود را تقدیم کند و امام هم موقتاً اداره امور را به خود او واگذار کنند. بختیار نگران عدم قبول امام بود. به او قول دادیم در این صورت عین نامه و امضای او را پس می‌دهیم.» این بدان معنی است که با دو پیش فرض استعفای بختیار منتشر می‌شد؛ اول آنکه امام او را در مقام نخست‌وزیر پهلوی دوم بپذیرد، و دوم فی‌المجلس وی به عنوان نخست‌وزیر مورد تایید خود ابقا کند. جالب این که با این شرائط هم در نهایت استعفانامه امضا نمی‌شود ولی وقتی که آن را برای بختیار فرستادیم، حاضر به امضاء نشد» باید اذعان داشت که تلاش آقای یزدی برای وارونه نشان دادن حقیقت بیش از هر چیز نقش‌آفرینی ایشان را در طرح فریب به اثبات می‌رساند.

جالب آنکه آقای یزدی در گفتگو با نشریه «ایران فردا» که آقای ویراستار محترم در کتاب خاطرات آقای صدر در بخش توضیحات به نقل آن پرداخته است در تعارض با روایات دیگرش تصریح می‌کند که قرار بود بختیار استعفا را تسلیم امام نماید (یعنی امام او را به رسمیت بشناسد) و سپس خود را در اختیار امام قرار دهد: [«پس از پذیرفتن نخست‌وزیری از سوی بختیار، که با واکنش‌های زیادی ازسوی مخالفان رژیم شاه همراه بود، زمزمه استعفای او مطرح شد، دوستان نهضت و دوستانی که در شورای انقلاب بودند، آمدند طرحی دادند مبنی بر اینکه یک کاری بکنیم که بختیار هم مثل سیدجلال تهرانی استعفا بدهد. مهمترین مسئله برای ما در آن تاریخ این بود که مرحله انتقال قدرت با حداقل تلفات و خونریزی صورت بگیرد... دوستانی که در ایران بودند با بختیار صحبتهای مفصلی کردند و متن‌های مختلفی تهیه شد. آقای مهندس بازرگان زنگ زدند و به پاریس و چهار- پنج آلترناتیوی را که پیش‌بینی کرده بودند اطلاع دادند و طرح مورد قبول دوستان داخل را نیز توضیح دادند که عبارت بود از اینکه بختیار می‌رود به پاریس، استعفایش را در پاریس می‌دهد به آقای خمینی، مبنی براینکه این مسئولیت را از طرف شاه پذیرفتم، فقط برای اینکه این بن‌بست سیاسی حل بشود، اما حالا که شاه رفته است و انقلاب در آستانه پیروزی است، خود را در اختیار رهبر انقلاب قرار می‌دهم... منتها در اینجا یک چیزی اتفاق افتاد که موضوع را به هم زد ابتدا قرار بود بختیار با هواپیمای نظامی اختصاصی از ایران بیاید به پاریس، چون که بعد از خروج شاه از ایران، فرودگاه بسته شده بود. در پاریس ابتدا استعفا بدهد، بعد به دیدن آقای خمینی بیاید. اما حادثه‌ای اتفاق افتاد که نفهمیدیم از کجا سرچشمه گرفت؛ بعضیها می‌گویند آقای خلخالی! ولی بعضیها می‌گویند کسان دیگری بوده‌اند و خلخالی آلت دست آنها بوده است. ولی در هر حال موضوع این بود که به آقای خمینی، ساعت 5/10-11 شب زنگ می‌زنند که گفته شده است که شما بختیار را به عنوان نخست‌وزیر می‌پذیرید؟ آقای خمینی هم همان شب یک چیزی نوشتند و این را تکذیب کردند، گفتند من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم.» (گفتگو با دکتر یزدی، ایران فردا، همان).] (خاطرات صدر انقلاب، صص262-261)

آقای یزدی در این مصاحبه دو قول کاملاً متفاوت را در معرض قضاوت قرار می‌دهد. خواننده به سهولت می‌تواند دریابد که کدام به حقیقت نزدیکتر است. اگر توافق آن‌گونه باشد که در انتهای این فراز آمده یعنی بختیار در پاریس قبل از ملاقات با امام استعفا دهد، چرا امام می‌بایست اطلاعیه‌ای صادر و اعلام کنند که «من بختیار را به عنوان نخست‌وزیر نمی‌پذیرم». باید یادآور شد آقای سیدجلال تهرانی در پاریس قبل از دیدار امام استعفای خود را از شورای سلطنت اعلام کرد.

بنابراین هرگز امام در زمینه پذیرش بختیار نقض نکردند. ایشان از ابتدا به دلیل نامشروع دانستن رژیم پهلوی همه مقامات مربوطه را بعد از استعفا ملاقات می‌کردند. آن‌چه در مستند «انقلاب 57» به عنوان عدم پایبندی رهبر انقلاب اسلامی به پیمان خویش آمده است چیزی جز در هم شکست برنامه‌ای که آمریکایی‌ها قویاً روی آن برنامه‌ریزی کرده بودند نیست. واشنگتن تصور می‌کرد می‌تواند از طریق افرادی در درون نهضت آزادی انقلاب اسلامی را منحرف سازد که این تلاش‌های درهم تنیده به دلیل تیزبینی امام خمینی نقش برآب شد.

در آخرین فراز از این مقال بار دیگر لازم به یادآوری است که مستند «انقلاب 57» مطالب خلاف واقع فراوانی را در پناه تصاویر آرشیوی جذاب عرضه کرده است که حول هر یک می‌بایست با ارائه مستندات فراوان به بحث نشست. خلاف واقع بودن ادعای این‌که آتش‌سوزی‌ها گسترده و سراسری تهران در 14 آبان را نیروهای مخالف استبداد و سلطه بیگانه صورت دادند را به سهولت می‌توان با مراجعه به خاطرات نیروهای برجسته ساواک همچون منصور رفیع‌زاده یا قره‌باغی وزیر کشور وقت و ... به اثبات رساند. زیرا همگی این راویان رخدادهای آن دوران به صراحت از این‌که نیروهای ساواک در پس آن آتش‌سوزی‌های گسترده بودند، سخن‌ها گفته‌اند. همچنین این‌که چرا شاه برای روی کار آوردن دولت نظامی به اقدامی اینچنینی نیازمند بود بحث مفصلی را طلب می‌کند.

به طور کلی باید گفت طرح ادعایی خلاف واقع و غیر مستند بسیار سهل است اما نفی استدلالی ده‌ها ادعا که در این مستند 9 ساعتی آمده است نیاز به فضایی به مراتب بیشتر از این دارد که از حوصله این بحث خارج است. البته ناگفته نماند که دست‌اندرکاران مستند انقلاب 57 به منظور تاثیرگذاری بر مخاطب تلاش کرده‌اند انتقادات کمرنگی را نیز از دربار پهلوی مطرح سازند یا با روانشانسی مخاطب جوان خود، شاه را مسلط به دوزبان زنده دنیا معرفی سازند. در حالی‌که این امر تنها برای پهلوی‌ها قوت نبود بلکه نشان از بی‌هویتی داشت. زیرا محمدرضا بلافاصله بعد از تولد به یک ندیمه فرانسوی سپرده شد دوران مدرسه را به لوزان سوئیس اعزام گشت. اما در آ‌نجا تنها چیزی که به آن مشغول نگشت درس و کسب علم بود. در همین دوران ارنست پرون مستخدم مدرسه ضمیمه وی شد و به عنوان دستاور این سفر به تهران آمد بدون این‌که محمدرضا مدرکی اخذ کرده باشد.

بی‌دلیل نبود که شاه در کاخ هرگز فارسی صحبت نمی‌کرد وی حتی با هویدا به زبان‌های فرانسه یا انگلیسی سخن می‌گفت این نوع دوری جستن از فرهنگ و هویت نه تنها مزیت به حساب نمی‌آید بلکه کاملاً‌ منفی است. زبان دانستن برای فردی مزیت محسوب می‌شود که ابتدا شخصیت خود را در فرهنگ ملی خودش دریابد آن‌گاه برای گسترش فرهنگ خود به زبان‌های دیگر فرهنگ‌ها نیز مسلط شود. در حالی‌که برای محمدرضا پهلوی این چنین نیست والا ره‌آورد سفر تحصیلی وی به سویس مستخدمی بدنام نبود که بر دربار ایران مسلط شود. امید این‌که این مختصر توانسته باشد ضرورت مطالعه بیشتر را نسبت به تاریخ معاصر کشور مطرح کرده باشد.

منبع: تسنیم
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها