در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مژگان 84: قدم اول را خودت بردار؛ دست آشتی به سوی خودت دراز کن و با تمام وجود، از خودت به خاطر بیاعتنایی به خودت عذرخواهی کن. به خودت هدیهای دلنشین از جنس تبسمی از سر ذوق تقدیم کن؛ خواهی دید که بهترین کسی که شایستگی دارد تو را مورد محبت، تأیید و تحسین قرار دهد فقط و فقط خودت هستی! حالا دیدی؟! قدم آخر را هم خودت برداشتی!
تفو بر این روزگار و شانس درِ پیت که من دارم! همون قدم اول رو که برداشتم دیگه به قدم آخر نرسید! آخه میدونی چیه؟ من واستاده بودم لب پنجره داشتم شیشهها رو تمیز میکردم!
الهام ملکی از ارومیه: خواهد رسید روزی که ببینم در مقابل چشمانم صفحات زندگی او را ورق میزنی. آری تو زندگی او را خواهی ساخت و من با غم خواهم سوخت.
نیما از استانبول: وای که نمیدونی از دیدن چاردیواری این هفته چه حالی بهم دست داد؛ عین خوردن غذای بینمک. یعنی نبودنت خیلی توی ذوقم زد! حالم رو بدجور گرفت؛ اصاً یه وضیییی!
اوووو... حالا تو هم پمپ باد گرفتی دستت و فک میکنی منم تویوپ لاستیک چرخ کامیونم! بیخیااااال بااااو!
سابود بلا: دست به نوشتنم خوب نیست ولی چه کنم شرح احوال است دیگر! بعد از یک سال تنهایی شبها، یهو یاد خاطرات کردم. به هارد کامپیوتر قدیمی سر زدم؛ در میان اون همه فایل قدیمی یهو چشمم خورد به چاردیواریهای سال 89 که یه جور دوست صمیمی بود که همیشه و هر روز به شوق روزنامههای جام جم میرفتم باجه روزنامهفروشی. همیشه دوشنبهها رو دوست داشتم. جالبه که الآنم دوشنبهها رو دوست دارم. اصلاً دوشنبه روز خاطرههاست. روز درددلهای دوستانه است. امشب هم شب دوشنبه هستش که مینویسم. باورم نمیشد که چاردیواری هنوز هم دایر باشه. امشب یکی از شیرینترین شبها بود که بعد یه مدت [سپری کردن] شبهای تلخ و تنهایی داشتم. همیشه میگم زندگی یه خاطره است برای آینده[...].
پیر شدیم رفت! کو آن دایناسور پلاستیکی من که کودکیهام توی غار باهاش بازی میکردم بلکه بقیه از شکار برگردن! هعی... هعی!
جوجه اردک زشت از قائمشهر: تمام ذهنم، روحم و جسمم خطخطیه. کاش پاککنی وجود داشت که میشد باهاش این خطوط رو پاک کرد.
ژیژی از کرج: [...]چند تا سوال ازت دارم لطف کن حتماً جواب بده: ۱-همه اشعار و مطالبی که بروبچ ارسال میکنند رو بعد از مطالعه یا احیاناً چاپ حذف میکنی یا نگه میداری؟ ۲-بعد از ارسال مطالب دستاول برای شما، ولو اینکه چاپ بشه یا نه، میشه برای سایر دوستان هم ارسال کرد یا نه؟ ۳-میشه خواهش کنم نظرت رو درباره مطالب و شعرهایی که من ارسال کردم بگی؟ هر چی که باشه قبوله؛ ظرفیتم بالاست. ۴-من هنوز نمیدونم شما خانومی یا آقایی، ولی خیلی دوست دارم بدونم. حالا یواشکی یه جورایی که دوست بدونه دشمن ندونه، به صورت رمزی (مثلاً خ یا آ) یه گوشهای تو صفحه چاپ کن تا این حس کنجکاوی فروکش کنه. خیلی کار سختیه؟
(ننهجون، احتمالاً دست به قلم خوب ندیدی که با پاچهخواری شروع کردی!) ۱-میدونی چقدر حجم و تعداد مرسولاتی که به دستم میرسه زیاده؟ اون قدیمندیما که تازه پاسخگوی بروبچ شده بودم، گاهی، گداری، یه سری رو نگه میداشتم، بعد دیدم بزودی تمام فضای اتاق پر میشه و مجبورم خودم برم تو راهپله بخوابم، همسایهها از روم رد شن! الآن فقط فایل ورد مطلب ارسالشده برای چاپ رو نگه میدارم و پیدیاف بعد از چاپش رو البته اساماسها و ایمیلها جاشون محفوظه! یکیش رو خود جامجم نگه میداره، یکی دیگهش رو گوگل!۲-مهم اینه که اول اینجا منتشر بشه، بعدش دیگه آزادی اگه بخوای توی وبلاگت بذاریشون یا برای کسی و جایی دیگه بفرستی ۳-متن و نثرت بهتره. ۴-هههههه... قسمت دوست بدونه، دشمن ندونهش باحال بود؛ آدم یاد جای دوست کجاست جای دشمن میافته!!! برای اینکه به طرز خیلی علیرضا ماهریای به این سوال آخرت جواب داده باشم هم باس بگم که... به همین دلیل... پس بنابراین...! الو... الو...؟ اَه... چه سروصدائیه اینجا... اصاً صدا به صدا نمیرسه!
شهلا از مراغه: آرام، قدم به قدم، بیتو قدم میزنم روی زمین برفی. از ذهن میگذرانم لحظههای بودنهایم را با تو زیر این آسمان برفی. در این سکوت سرد، فقط صدای خاطراتمان گاهی لبخند بر لبانم مینشاند و دل یخزدهام را اندکی گرم میکند. دستهایم در جیب و سرم به زیر، آهسته قدم میزنم. صدای پای من و برف، لذتی دارد. جایت خالیست در کنارم. برف این مسیر تمامی ندارد.
نسیم م. از توابع بهبهان: وای که چقدر از این جمله «مگر گرگ حمله کردستی!» متن این شمارهت خندیدم! از ظهر تا حالا هی یادم میاد و هی میخندم!
از لطف شما منم نون! دیگه گرگیه که سر خودت زدی! (نه... اون که گرگ نبود... گل بود!)
عطیف: توهم عشق داشتی. خیلی تحملت کردم، دیگه نشد که بشه. اومدم واقعیت رو بهت نشون بدم. هر کاری که دوست داشتی کردی. یه قلب داشتم اونم زدی متلاشی کردی. هر تیکه یه جا، اطرافت رو نگاه کنی شاید یه تیکه پیدا کردی. بذارش دم در. چون خیلی وقته هر چی همرنگ توست دور میریزم.
فاطمه ح. از قم: 1-این روزها قلب و مغزم زیاد با هم اتصالی میکنند. دلم یک چیزی میگوید، عقلم یک چیز دیگر. آهای تویی که در قلب منی مراقب خودت باش. نکند جرقهها دامنت را بگیرد. 2-یاد لیموشیرین میافتم. شیرین و تلخ. خیالت شیرین است اما آخرش تلخی دوریات خودش را نشان میدهد.
عشق سرعت: مادر دستانش از دست پسرش که سرش داد زده بود میلرزید. پسر میخواست با دختری که یه دنیا با او فرق داشت ازدواج کند و مادر مخالف. پسر واسه همیشه رفت. سال بعد در جشن عروسی پسر خبر فوت مادرش را دادند ولی او مراسم را متوقف نکرد. چند ماه بعد همسرش با مرد دیگری ازدواج کرد و پسر ماند با آه مادرش.
ستاره از کرمان: حالم که خراب شد ویرانش کردم، به امید داشتن حالی بهتر؛ اما نمیدانستم حالی که خراب شد آباد نمیشود.
نادیا از تهران: باز رو به آینه ایستادهام اما این بار فرقی را که در چهرهام نمایان شده نگاه میکنم. خوب که نگاه میکنم گوله اشک یخزده به صورت برف میبینم. فکر نکن ساده است. من هم با رفتنت مثل رفتن پاییز بر صورتم برف نمایان شده. همان طور که آسمان بر دل و قلب کوهها برف به یادگار میگذارد. گمان کنم آسوده شدن برای قلبم مانند یخهای قطبی تا سالها طول بکشد اما بدان که من با روشن کردن شعلۀ محبت دوباره اشکهای خود را آب خواهم داد.
مهرداد سارا: 1-پرتوهای مملو از عشق را با دستهای ظریفم بافتم تا بین قلب من و تو راهی باشد برای با هم بودن و تو میخواهی گسستن آن را و من، تنها مینگرم اشکهای معصومانۀ شمع دوستیمان را که لحظهلحظه کوچک و کوچکتر میشود. 2-مالکیت قلبم را با هزاران ذوق و شوق در محضر کبریایی به نامت زدهام تا هر گاه دلتنگ شدی یا جایی برای شنیده شدن خواستی، پای به خانۀ دلم بگذاری. بدان که نگاه عاشقم همیشه چشم به راهت خواهد ماند.
امیرحسین دشتبان از قم: کاش میماندی و با نوای قلبم همنوا میشدی تا ترنم ترانه وصلم را با گوش جانت میشنیدی تا ندای نهفته در بندبند وجودم جانت را با نوای مهر میگداخت، تا سوز درونم را درمییافتی، ای آشنای غریبهنواز من.
زهرا از کنگاور: بعد از گوشزد کردن دهباره قانون صفحه به ما، بد نیس خودتم یه بار بخونیش که پیامهای تکراری بچهها رو چاپ نکنی! حالا کی میره توی لیست سیاه؟!
من! سیاهۀ اعمال من در اون لیست خیلی بیشتر از اینا باس باشه! دو تا از مهمترین دلایلش هم اینه که اولاً انگار آلزایمر من رو فراموش کردی، دوماً بعضی از بروبچ متنشون رو ارسال میکنن، بعد حالا یا فکر میکنن نرسیده یا مشکل از غضنفر همراهشونه، یا حالا هر چی! دوباره و سهباره میفرستنش. اونایی که در همون روز ارسال بشه، ولو در دقایق و ساعات متفاوت، میذارم کنار، اما اونایی که در روزهای متفاوت ارسال بشه، دیگه امکان سرچ کردن برای اینکه ببینم قبلا فرستاده یا حتی چاپ شده رو ندارم؛ بخصوص اینکه اگه بدونی من روزانه چه تعداد متن و نوشته و خبر و مقاله و... با عناوین و موضوعات و حوزههای متفاوت رو مجبورم بخونم، سرت که سوت میکشه هیچی، ممکنه حرکت کنه و بلیت مسافراشم باطل شه! (که باز میگیم اینم هیچی!!) خلاصه که بزرگی خودت ببخش و بذار برا خاطر بروبچ، من استثنائاً از لیست سیاهت دربیام.
ن. از این گوشهکنارا: [...]یه سوال! اگه یه نفر رو خیلی دوست داشته باشید، بیشتر از جونت، حالا اون این موضوع رو بفهمه، بعد شروع کنه به نامردی، با اون چی کار میکنید؟
دو حالت داره! یا با این کارش داره نشون میده: داداش طرفت رو اشتباه گرفتی! دو ضرب در دو میدهد چهار به توان صفر! پس نتیجه میگیریم که باس خیلی علاف باشیم که خودمون رو علاف کنیم!! یام که داره با روش نادرستی تست میکنه ببینه ادعای دوست داشتن درسته یا نه! یعنی میخواد ببینه حتی به رغم نامردی باز هم مسئله دوست داشتن به قوت خویشتن خویش باقی است آیا! یا چی پس آیا؟!! که در این صورت باز هم باس خیلی علاف باشیم که خودمون رو علاف کنیم! چرا؟ چون طرف راه درست تشخیص دادن راهکارها رو نمیدونه! (این بود انشای روانشناسانۀ من برای کسب نمره!! زیاد جدی نگیرش)
هادوو از شهر اولینها: بعد از سالها مطالعه احوال نگارندۀ خانۀ بروبچ چاردیواری، هویت نامعلومالحالش برای این حقیر معلوم گردندی. به قول ابوالمعالی هیچ ماشینی پشت چراغ نخواهد ماند! حال شما حس ششم ما را داشته باش[...].
خخخخ! نه دیگه... پس از یه مدت مدید آسایش و راحتی از این قضیه، انگار باز دوباره داره شروع میشه! ضمناً ابوالمعالی گفت: آهای! فرزندم... از قول خود سخن گوی که نسبت دادن سخن خویش بر دیگران همچون خوردن غذا باشد در لیوان و کاسه بشقاب دیگران!!!! (دیگه چه ربطی داشتن این دو تا به همدیگه، من که نمیدونم و از صحبتهای فلسفی و پر از معانی ابوالمعالی هم سری در نمیارم!)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: