آنکه باید مغزها را از اندیشههای گذشته بشوید و اندیشهای بدیع خلق کند، پدر نباید او را بر «راهی که رهروان رفتند» ببرد و مدرسه به گونهای که میپسندند تعلیم دهد و بپرورد، تمدن روح و شخصیتش را در قالبهای خویش شکل دهد و فلسفه و علم مغزش را از آنچه در همه مغزهای اندیشمندان زمان هست، بینبارد. آنکه باید مدنیتی نو بریزد، نباید تربیت یافته مدنیت کهنه باشد. باید پنج عامل تربیتی که به عقیده من، مادر، پدر، مدرسه، شهر (جامعه) و فرهنگ عمومی (مدنیت معنوی) است، او را «نساخته» باشند. از این رو است که محمد تربیتیافته هیچ تمدنی نیست. از میان مردمی انتخاب شده است که همچون گیاهان خودروی صحرایشان، دست هیچ باغبانی آنان را نپرورده است. سرنوشت، از کسی که رسالت ساختمان آینده را بدو واگذار کرده است، پیش از آنکه چشم به جهان گشاید، پدر را گرفته است تا سرپرستی پدر نبوغ انقلابی و نوساز وی را در چارچوب سنتهای منجمد موروثی نخشکاند و اندیشه پرتکان و طوفانیاش، به هدایت او، در قالب «عقل مصلحتی جامعه» خویش آرام نگیرد و به «رنگ جماعت» درنیاید. اما مادر! مگر نه او نیز، در کودکی قویترین مربی مرد است؟ مگر نه او نیز با گذشته پیوند دارد و با عادات اجتماعی تربیتیافته است و ناخودآگاه کودک خویش را «تربیت» میکند. ژزوئیتها (یسوعیین) میگویند: «شما کودکتان را تا هفت سالگی به ما بسپارید، پس از آن هر کجا که رود همچنان تا پایان عمر یک یسوعی مومن باقی خواهد ماند». گذشته از آن، مگر نه مهر مادر که به روح لطافت و رقت فراوان میبخشد و از انعقاد بسیار عقدههای روحی مانع میشود، روح را سالم ولی متوسط و معتدل و عادی میکند؟ و از شدت و صلابت آن میکاهد؟ این است که مادر نیز، در شش سالگی فرزند، میمیرد. گذشته از آن، شهر! مگر نه اینکه شهر، هرچند کوچک و منحط و ابتدایی ولی به هر حال، دارای شکل اجتماعی و روشهای اخلاقی و تربیتی کاملا ثابت و مشخصی است. این کودک در مکه متولد شده است، اما سرنوشت تعهد کرده بود که هیچ قالب ثابت و جامدی بر روح و اندیشه وی تحمیل نگردد. حلیمه، زنی از میان بدویان چادرنشین، از این کوچههای تنگ و از میان دیوارهای بسته و مردمی که زندگی و افکار و عواطفشان، به قول آندره ژید: «در میان خانههای دربسته» منجمد شده بود و منظم و مدون، کودکی را که باید از هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد رشد کند، گرفت و از شهر و از مادر، این دو مربی، دور کرد و به «صحرا» برد؛ آنجا که زمین و آسمان در حاشیههای دور افق به هم دوخته شدهاند، به میان رملستانی که هیچ بلندی کوهی ثابت، سیاهی جنگلی ثابت، کنارههای همیشگی دریا، جریان دائمی رودخانه، برجها و باروها و دیوارها و سواد شهرهای بیحرکت در آن نیست، بیکرانه بیشکلی است که همواره در تغییر است؛ همواره «طوفانی» برمیخیزد و همه تپههای رمل را محو میکند، و باز میسازد؛ فرازها همواره نشیب و نشیبها همواره فراز میگردد؛ آرامش پس از طوفان و طوفان پس از آرامش. صحرا و آسمان و افق به تربیت کودک آغاز میکنند و اینها است نخستین درسهایی که به او میآموزند.
(شناخت محمد، صص 14-16)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد:
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
شکیبا حسینی، رهبر ارکستر سمفونیک رنسانس در گفت و گو با «جام جم» مطرح کرد
عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد