سال 2010 به کینشاسا رفتم تا از یک ارکستر سمفونی عکاسی کنم. قرار بود یک مستند در مورد نوازندگانی که با آلات دستساز خودشان موسیقی را یاد گرفته بودند، نمایش داده شود و من چهار روز آنجا بودم تا از آنها و از فعالیتشان عکس بگیرم. نوازندگان هر روز در محوطهای نزدیکی خانه رهبر گروه تمرین میکردند و من شاهد شادی و شعف آنها و این موضوع بودم که بزرگترها در حال آموزش به افراد کمسن و سالتر گروه بودند.
بعدازظهر اولین روز نمایش، نوازندگان سوار بر اتوبوسهایی قراضه شدند و با عبور از خیابانهای شهر، به هتل مجللی رسیدند که قرار بود همگی با هم شاهد آن مستند باشیم. همه چیز به خوبی پیش رفت و فضا پر از خنده و شادی بود.
نوازندگان که از بخشهای مختلف پایتخت بودند، هر یک شغل و حرفه متفاوتی داشتند. از برقکار تا ماهیگیر در میان آنها دیده میشد. بنا به دلایلی، رهبر گروه در اطراف خانهاش حصاری پلاستیکی و سبز زنگ درست کرده بود و رنگ تمام صندلیهایی که نوازندگان روی آن مینشستند نیز سبز بود.
به نظر میرسید او علاقه فراوانی به این رنگ داشت. جوزفین، نوازنده ویلونسل در این تصویر که او نیز لباسی به همین رنگ داشت، هماهنگی فوقالعادهای ایجاد کرده بود. او در بازار غذا میفروخت و یک کسب و کار کوچک نیز داشت، بنابراین تا بعدازظهر نمیتوانست سر تمرین بیاید و معمولا زمانی میآمد که همه رفته بودند.
آخرین لحظات روز بود و نور خورشید در حال کمرنگ شدن بر سر شهر. جوزفین در آن محوطه تنها نشسته بود. من بالای یک صندلی ایستادم تا بتوانم از دو طرف این حصار عکس بگیرم. در حالی که او غرق در موسیقی خود شده بود در طرف دیگر حصار، خیابانهای فقر زدهای قرار داشت که غرق در شلوغی و جنب و جوش بود. در آن بازار پرهیاهو، برخی چراغ اتاق خواب میفروختند و برخی دیگر زغال، چیزهایی که این نوازنده و موسیقیاش را عملا به حاشیه رانده بود.
واکنشها به این عکس برایم غیرقابل تصور بود. این عکس در نمایشگاه جهانی عکس در سال 2011 به نمایش درآمد و من ایمیلهایی در رابطه با آن از سراسر جهان دریافت کردم.
در میان بسیاری از افرادی که برایم پیام فرستادند، تعدادی نوازنده ویولنسل نیز بود که احساسشان نسبت به این عکس را برایم فرستادند. شاید باورش سخت باشد، اما من هنوز در حال دریافت پیامهایی در این رابطه هستم.
من، جوزفین و دیگر اعضای ارکستر سمفونی را افرادی الهامبخش یافتم. همگی آنها از طبقه فقیر جامعه بودند، اما علاقه زایدالوصفی به موسیقی داشتند. وقتی شروع به نواختن میکردند، تمام موهای بدنم سیخ میشد.
تصور میکنم که این عکس، در مورد قدرت فراوان موسیقی صحبت میکند، اما جنبه دیگر این عکس این است که در مورد قدرت زنان و روح انسان نیز سخن میگوید؛ حقیقتی که فناناپذیر و مملو از امید است. زمان گرفتن این عکس، لحظهای جادویی و فراموش نشدنی بود؛ از آن دست لحظاتی در زندگی که از خود میپرسید آیا بار دیگر هم آن را تجربه خواهید کرد یا خیر؟
درباره عکاس
تولد: سال 1977 در شهر انیسکیلن در ایرلند شمالی
تحصیلات: رشته ارتباطات بصری در دانشگاه اولستر در شهر بلفاست
فراز: عکس گرفتن از چیزهایی که احساس علاقه فراوانی نسبت به آنها دارم؛ موضوعاتی که هیچگاه تصور نمیکنید باید از آنها عکس گرفت.
بهترین نصیحت: از چیزهایی عکس بگیرید که هیجانزدهتان میکند، نه چیزهایی که فکر میکنید باید از آنها عکس بگیرید!
راوی: آیشا غنی ـ گاردین
مترجم: حسین خلیلی
چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد