غلامعلی اویسی یکی از افسران عالیرتبهی رژیم پهلوی است که مانند بسیاری از مقامات و وابستگان به این رژیم، بدنام و نامحبوب بوده است. دلایل گوناگونی سبب این بدنامی در بین مردم و حتی میان دولتمردان رژیم پهلوی و همکاران وی شده است. از جمله میتوان به فساد مالی، اشتغال به قاچاق مواد مخدر و نیز خشونت و کشتاری که در جریان سرکوب مردم در 15 خرداد 1342 و 17 شهریور 1357 به راه انداخت، اشاره کرد. این خونریزی و کشتار بهشدت چهرهی وی را آلوده و منفور ساخت؛ بهطوریکه مقامات رژیم نیز به آن اذعان داشتند. در این نوشتار، برآنیم اشارهای کوتاه به مناصب و مسئولیتها، اقدامات وی در سرکوب مبارزات مردم در جریان انقلاب و فعالیتهای وی پس از سقوط رژیم پهلوی و تلاش برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی داشته باشیم.
غلامعلی اویسی در سال 1297ش، در روستای فردو از توابع قم، به دنیا آمد. وی پس از پایان تحصیلات مقدماتی، وارد دبیرستان نظام شد و در سال 1315 دیپلم گرفت و به دانشکدهی افسری رفت. در سال 1317، این دوره را به اتمام رساند و با درجهی ستواندومی وارد ارتش شد. از آنجا که محمدرضای ولیعهد نیز در همین دوره از دانشکدهی افسری فارغالتحصیل شد، با اویسی و چند دانشجوی دیگر، دوستی و رابطهی نزدیکی داشت. همین مسئله سبب ترقی و پیشرفت اویسی و افرادی نظیر حسین فردوست، قرهباغی، فریدون جم و چند تن دیگر شد؛ بهطوریکه همهی این افراد به درجهی ارتشبدی رسیدند.
از زمان اشتغال به کار اویسی در ارتش تا هنگام خروجش از کشور، وی عهدهدار مناصب و مسئولیتهای زیادی بود که همگام با ارتقای مدارجش در ارتش، حساستر و بااهمیتتر میشدند. مهمترین مناصب وی در ارتش تا قبل از کودتای 28 مرداد 1332، فرماندهی گروهان، فرماندهی گردان و آموزشگاه گروهبانی لشکر 2، ریاست شعبهی بازرسی دژبان مرکز و فرماندهی هنگ بود.
وی پس از سال 1332 به دانشکدهی جنگ تهران رفت و پس از آن، دورهی جهتیابی و نظارت و نیز دورهی ستاد فرماندهی را در آمریکا گذارند. اویسی پس از چهار سال درجهی سرهنگی، به درجهی سرتیپی رسید و از آنجا که حداقل زمان ممکن برای ارتقا از درجهی سرهنگی به سرتیپی هفت سال بود، این امر جهشی موفقیتآمیز بهشمار می-آمد.
اویسی در 1337 به ریاست ستاد لشکر گارد و پس از آن به فرماندهی لشکر گارد رسید و در همین سمت تا درجهی سپهبدی پیش رفت. در سال 1341، فرماندار نظامی تهران شد و در سال 1344 به مقام فرماندهی ژاندارمری کل کشور رسید. اقداماتی که در هفت سال خدمت در پست فرماندهی ژاندارمری، از جمله توسعهی سازمان ژاندارمری، ایجاد سازمانی به نام پلیس راه و... انجام داد، وی را مورد توجه شاه قرار داد. اویسی در سال 1348 موفق شد به درجهی ارتشبدی، عالیترین درجهی ارتش دست یابد. در سال 1351، به فرماندهی نیروی زمینی رسید و تا دی 1357 در این سمت باقی ماند.[1] اویسی در این مدت، با حفظ سمت خود، بار دیگر به مقام فرمانداری نظامی تهران نیز رسید.
در مورد ارتقای سریع اویسی و پیشرفتش در ارتش، برخی مانند فردوست، دوست و رئیس دفتر محمدرضاشاه، بر این باورند که ترقی وی نه از سر استعداد و لیاقت، بلکه بهخاطر فرصتطلبی و زدوبندهای وی بوده است. اویسی افسری خشن، جدی و سودجو بود. ظاهری خندان و مؤدب داشت، ولی باطن او خبیث و زشت بود. در ظاهر به مبانی اسلام پایبند بود و واجبات مذهبی را انجام میداد، ولی به آنها تظاهر می کرد.[2]
اویسی موادمخدری که اشرف از خارج کشور وارد میکرد را در داخل به فروش میرساند. همچنین از آنجا که در مقام فرماندهی ژاندارمری، موادمخدر کشفشده از قاچاقچیان در هر گوشه از کشور در اختیار وی قرار میگرفت، وی آنها را برمیداشت و با همکاری افرادی مانند اشرف، به فروش میرساند.
فساد مالی و قاچاق موادمخدر
اویسی از هر راهی، چه قانونی و چه غیرقانونی، به جمعآوری ثروت میپرداخت. یکی از این راهها، تصرف زمین بود. وزارت منابع طبیعی ده هکتار زمین در شمال و بیش از پنجاه هکتار زمین در گنبد کاووس به او واگذار کرده بود. سازمان اوقاف نیز سی هکتار زمین در تاکستان قزوین به وی داد. با توجه به امکاناتی که اویسی در اختیار داشت، کلیهی زمینهای وی زیر کشت قرار میگرفت و همهساله عواید قابل توجهی را نصیب وی میکرد. با توجه به درآمد سرشاری که از ارتش نصیب وی میشد و نیز سودهایی که از عواید زمینهایش به دست میآورد، هیچگونه نیاز مالی به انجام کارهای خلاف قانون نداشت. اما علاقهی سیریناپذیر اویسی به ثروت، وی را به کسب درآمد از راههای غیرقانونی و سوءاستفادههای مالی کشاند.
همانگونه که میدانیم، بیشتر سردمداران رژیم پهلوی، مصرفکنندهی موادمخدر بودند و در قاچاق آن نیز دست داشتند. اشتغال به این امر از بالاترین سطح در دربار تا سطوح پایینی دیوانسالاری نظامی و سیاسی را در بر میگرفت. بهعنوان مثال، اشرف پهلوی بهطور آشکار به این تجارت پُرسود روی آورد. یکی از افرادی که با اشرف در زمینهی قاچاق مواد همکاری میکرد، ارتشبد اویسی بود. وی موادمخدری که اشرف از خارج کشور وارد میکرد، در داخل به فروش میرساند. همچنین در مقام فرماندهی ژاندارمری، موادمخدر کشفشده از قاچاقچیان در هر گوشه از کشور در اختیار وی قرار میگرفت و اویسی آنها را برمیداشت و با همکاری افرادی مانند اشرف، به فروش میرساند. فردوست در خاطرات خود مینویسد: «زمانی که فرمانده ژاندارمری بود، سهم خود را از تریاکهای وارده از افغانستان و ترکیه برمیداشت و زنش در کرمان تشکیلات سازماندهی فرم تریاک در خانه داشت. او تریاکهای مکشوفه را نیز بلند میکرد و میفروخت... اویسی از این طریق، طی چندسالی که در ژاندارمری بود، حداقل پنج میلیارد تومان دزدید و همه را دلار کرد و به خارج برد.»[3]
اویسی و جریان فراماسونری
اویسی پس از کودتای 28 مرداد تا دههی 1340 عضو انجمن اخوت بود. این انجمن در دورهی قاجار و توسط صفیعلیشاه و با همکاری ظهیرالدوله داماد ناصرالدین شاه تشکیل شد. این انجمن در دورهی پهلوی به حیات خود ادامه داد و بهمثابهی باشگاهی برای مسئولان حکومتی درآمد؛ چراکه بسیاری از آنان و حتی نظامیان عالیرتبه عضو آن بودند. این انجمن از سوی فراماسونری و لژهای جهانی حمایت می شد. انجمن اخوت نخستین اجتماعی بود که بهطور رسمی و علنی به مطابقت دادن اساس کار خود با فراماسونری و انجام آداب و رسوم آن برآمد. افرادی مانند اقبال، علم و عبدالله انتظام نیز در آن عضویت داشتند.[4]
همچنین بسیاری از مقامات و سران رژیم شاه، در فرقهی بهاییت عضویت داشتند و از تشویق ها و حمایتهای جریان فراماسونری برخوردار بودند. گذشته از افرادی که اعتقاد واقعی نسبت به این فرقهی ساختگی داشتند، در میان مقامات رژیم پهلوی، بودند کسانی که بدون داشتن باور قلبی و فقط برای برخورداری از حمایت جریان فراماسونری و بهاییت، اظهار اعتقاد به این فرقهی ساختگی می کردند. این افراد در واقع نسبت به اسلام نیز باور عمیقی نداشتند و دستیابی به قدرت و ثروت را بر هر مذهبی ترجیح میدادند. یکی از این افراد، غلامعلی اویسی بود که در بین مردم، ادعای مسلمان بودن و تظاهر به پایبندی به شریعت اسلام داشت. همیشه در جیب خود، یک جلد قرآن و یک عکس از امیرالمؤمنین (ع) داشت که به آن قسم میخورد و در مجالس روضهخوانی و عزاداری شرکت میکرد[5] و از سوی دیگر، در برابر سران بهایی رژیم، خود را بهایی معرفی مینمود و در محافل آنان شرکت میکرد.
در واقع اویسی به هر دو آنها تظاهر میکرد و دستیابی به قدرت و ثروت برای وی از هر دو آنها مهمتر بود. اویسی حتی باغ خود را در اختیار بهاییان قرار داده بود تا برای محافل خود، از آن استفاده کنند. بهاییان گاهی اوقات برنامههایی داشتند که بسیار فجیع و دلخراش بود، از جمله اینکه در شبهای عاشورا، یک بچه مسلمان را با خود به باغ میبردند و او را در حین جشن و پایکوبی، به قتل میرساندند و هلهله میکردند.[6]
اویسی و کشتار مردم
اویسی یکی از عاملان اصلی کشتار و قتلعام مردم در جریان مبارزات انقلاب اسلامی بود. وی در دو برههی حساس و تاریخی انقلاب، یعنی 15 خرداد 1342 و 17 شهریور 1357، نقش اساسی داشته است. تظاهرات گستردهی 15 خرداد که واکنشی به دستگیری امام خمینی بود، با نهایت خشونت سرکوب گردید. اویسی که در این زمان فرمانده لشکر گارد بود، از طرف شاه مأمور به برقراری آرامش و خواباندن قیام مردم گردید. وی نیز با دستور مستقیم شاه، فرمان کشتار مردم را صادر کرد.
اویسی لشکر گارد را به سی واحد کوچک تقسیم کرد و به مقابله با تظاهرکنندگان پرداخت و آنان بیرحمانه به قتلعام مردم پرداختند.[7]طور که در بین مردم شایع شده بود، اویسی هنوز هم از تعداد کشتهشدهها رضایت نداشت.[8] تیراندازی و به گلوله بستن مردم در 15 خرداد به دستور اویسی، چنان جوی خونی به راه انداخته بود که حتی برخی از مأموران حکومت را نیز متأثر ساخته بود.
قتلعام مردم در 17 شهریور 57 نیز از دیگر جنایاتی است که وی در برابر مردم و انقلاب مرتکب شد. با اوج گرفتن مبارزات انقلابی مردم و خارج شدن کنترل اوضاع از دست دولتمردان رژیم پهلوی، شاه شریف امامی را مأمور تشکیل کابینه کرد. در دولت او بود که مقامات رژیم چارهی رهایی از بحران را در اعلام حکومت نظامی دیدند. اویسی که در آن زمان فرمانده نیروی زمینی ارتش بود، با حفظ مقام خود، به سمت فرمانداری نظامی تهران رسید تا مقررات حکومت نظامی را به اجرا بگذارد.
اویسی در این مقام چنان جنایاتی مرتکب شد که حتی مقامات رژیم را نیز متعجب ساخت. آنگونه که ارتشبد قرهباغی در خاطرات خود مینویسد: با توجه به مقررات حکومت نظامی، قرار بود عاملان و محرکان اصلی تظاهرات دستگیر و بازداشت شوند، اما اویسی چنان خونریزی و کشتار کمسابقهای به راه انداخت که این روز را در دنیا به نام جمعهی سیاه معروف کرد. از آنجا که اویسی عهدهدار فرماندهی نیروی زمینی نیز بود و اغلب فرمانداران نظامی شهرستانها از نیروی زمینی انتخاب شده بودند، اویسی عملاً در کارهای مربوط به فرمانداریهای نظامی سایر شهرها نیز دخالت میکرد و دستورات ضدونقیض صادر میکرد. مأمورین فرمانداریهای نظامی شهرستانها هم بهجای دستگیری و بازداشت مخالفین، به کشتار مردم میپرداختند. این اقدامات وی را منفورتر از گذشته کرد.[9]
اویسی تا جایی که امید میرفت، سعی در بالا رفتن از نردبان قدرت داشت. حتی زمانی که شاه تصمیم به روی کار آوردن یک دولت نظامی گرفت، تمایل به نخستوزیری نشان داد، اما شاه ترجیح داد ارتشبد ازهاری بیمار و ناتوان را مأمور تشکیل کابینه کند. اویسی در دولت ازهاری به مدت سه ماه سرپرست وزارت کار بود. وی پس از سقوط کابینهی ازهاری، همین که اوضاع کشور را وخیم ارزیابی کرد، تصمیم گرفت از نخستین افرادی باشد که خود را از مهلکهی انتقام مردم نجات میدهد. اویسی که بهتر از هرکسی از انزجار مردم نسبت به خود باخبر بود، تصمیم گرفت قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، از کشور گریخته و خود را نجات دهد.
اویسی به بهانهی معالجه، از شاه درخواست کرد که اجازهی خروج از کشور را به وی بدهد. شاه علیرغم مخالفت دیگر مقامات با درخواست وی موافقت کرد و وی در روز 14 دی 1357، در حالی که به گفتهی قرهباغی 280 میلیون تومان ارز به همراه داشت، با هواپیمای نظامی از کشور گریخت.[10]
تیراندازی و به گلوله بستن مردم در 15 خرداد به دستور اویسی، چنان جوی خونی به راه انداخته بود که حتی برخی از مأموران حکومت را نیز متأثر ساخته بود. اما آنطور که در بین مردم شایع شده بود، اویسی هنوز هم از تعداد کشتهشده ها رضایت نداشت.
فعالیتهای اویسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
در خلال اوج گیری انقلاب و نیز سقوط نظام شاهنشاهی، بسیاری از مقامات و وابستگان به رژیم پهلوی، اعم از مقامات نظامی، سیاسی و اطلاعاتی، از کشور گریختند. جمعی از این افراد، مانند اویسی، ازهاری، آریانا، زاهدی، اشرف پهلوی و عده ای از سران ساواک، در پاریس ستادی را با کمک های مالی سازمان های اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل تشکیل دادند و موجودیت «ارتش رهاییبخش ایران» (آرا) را اعلام کردند.[11]این ارتش برای حمله به ایران تدارک دیده شده بود. در این ستاد، برنامه هایی برای سرنگونی جمهوری اسلامی طرحریزی شد. طراحی کودتا یکی از برنامه های این ستاد بود که مورد حمایت غرب، عراق، مصر و کشورهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس قرار گرفت. رهبری آرا در اختیار اویسی قرار داشت.
مخالفان برای مقابله با نظام نوپای جمهوری اسلامی، دو گزینهی اساسی پیش رو داشتند. کودتا و حملهی نظامی به ایران از طریق عراق. اولویت به انجام کودتا داده شد و حملهی نظامی در مرحلهی دوم و در صورت شکست کودتا، قرار گرفت. این کودتا که بختیار و اویسی در رأس آن قرار داشتند، به کودتای نوژه معروف شد. کودتا مورد حمایت مالی اشرف و خانوادهی سلطنتی، حمایت مالی و اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل بود. همچنین صدام نیز ضمن کمک های مالی و تدارکاتی به بختیار و اویسی، اجازهی استفاده از خاک عراق برای استقرار نیروهای اداری و مسلح خود و نیز راهاندازی رادیو برای تبلیغات علیه جمهوری اسلامی را داد. به این ترتیب، رادیو «صدای آزاد ایران» بهعنوان بلندگوی اویسی، از جمله رادیوهای فعالی بود که برای تهاجم تبلیغی-روانی علیه انقلاب و نیز تحریک عوامل کودتا و تأمین ارتباط سریع با آنان از طریق پیام رمز، مورد استفاده قرار می گرفت.[12]
جالب اینجاست که طمع اویسی برای جمعآوری ثروت در این برهه هم باعث نارضایتی همکاران وی شده بود. منبع مالی کودتا ابتدا از جانب آمریکا، انگلیس، عراق و خانوادهی سلطنتی در اختیار ستاد کودتا، مستقر در پاریس میرسید و از آن طریق به تهران میآمد و در اختیار عوامل کودتا قرار میگرفت. به گفتهی بنیعامری، رئیس شاخهی نظامی کودتای نوژه، اویسی از پول دریافتی از اشرف پهلوی، ابتدا برای خود یک ویلا در آمریکا خریداری کرد و سپس بقیه را برای ستاد کودتا در ایران فرستاد![13]
گذشته از آن، وی بهخاطر خونریزی و کشتار مردم در جریان انقلاب، بهقدری بدنام بود که فردی نظیر بختیار نیز از همکاری با وی ابا داشت و آن را لطمهای به وجههی ملی خود میدانست. اما برای دستیابی به هدف مشترک، ناگزیر از همکاری با وی شد.[14]
خوشبختانه کودتایی که برای آن برنامهریزی دقیقی شده بود و چندین کشور آن را مورد حمایت مالی و معنوی قرار داده بودند، قبل از اینکه بتواند اجرا شود، خنثی شد و با تمام امیدی که مخالفان جمهوری اسلامی به آن بسته بودند، با رسوایی به شکست انجامید. با وجود این، آنها بار دیگر و از راه دیگری سعی در ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی کردند. اینبار حملهی نظامی از طریق عراق را مورد اجرا قرار دادند.
اویسی و بختیار بههمراه کشورهای غربی و عربی، تمام تلاش خود را برای ترغیب صدام حسین برای حمله به ایران انجام دادند. اویسی و بختیار میکوشیدند به صدام اطمینان دهند که ظرف مدت یک هفته میتواند ایران را تصرف کند، اما اویسی نیز همانند دیگر مخالفان نظام، با تمام تلاشهایی که به کار گرفت، نتوانست کاری از پیش ببرد و سرانجام در 18 بهمن 1362 در پاریس به دست افراد ناشناس به قتل رسید.*
پینوشتها:
[1]. عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و معاصر ایران، جلد 1، تهران، نشر گفتار با همکاری نشر علم، چاپ اول، 1380، ص 244 و 245.
[2]. عاقلی، پیشین، ص 245.
[3]. فردوست حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسهی اطلاعات، 1370، ص 265.
[4]. عقیلی، نورالله، انجمن اخوت، فراماسونری و کارگزاران دوران پهلوی، فصلنامهی مطالعات تاریخی، 1386، شمارهی 16.
[5]. باقر عاقلی، پیشین، ص 245.
[6]. بنگرید به: امامی، جواد، خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپاول، پاییز 1381، ص 229 و 230.
[7]. فردوست، پیشین، ص 513.
[8]. ماهنامهی الکترونیکی تاریخ معاصر ایران، دوران، شمارهی 15 خرداد 1386.
[9]. قرهباغی، عباس، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قرهباغی، چاپ ششم، تهران، نشر نی، 1365، ص 22 و 23.
[10]. قرهباغی، پیشین، ص 107.
[11]. کودتای نوژه، انقلاب اسلامی و توطئه در دههی نخستین، چاپ دوم، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهار 1368، ص 138.
[12]. کودتای نوژه، همان، ص 130.
[13]. کودتای نوژه، همان، ص 121 و 122.
[14]. کودتای نوژه، همان، ص 139 و 140.
منبع:برهان