در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
غریبی نسل فعلی دیوانگان چیز سوررئالی است. فکر میکنی نیست اما هست. توی کوچهپسکوچههای شبکههای مجازی و اینهمه گروه و دورهمی و بگو و بخند و اصلا همین مجمع کوفتی؛ باز همه غریبند و بیآشنا. همین رئیس خودخوانده مجمع را مثال بزنم. خواب و آسایش نگذاشته برای ما. هر 27 دقیقه یک گروه وایبری درست میکند و اولین نفر اسم ما را میچپاند داخلش و شب و نصف شب دلنگدلنگ پیام میفرستد که سقف خرابشده مجمع دارد میآید پایین و چرا یادداشتهایتان را نمیفرستید، چرا اشتباهی میفرستید، چرا بیدارید هنوز؟!... من به شکل غریبی اعتقاد راسخ دارم که این حجم از ارتباطات و آشنایی و شبکه و کوفت و زهرمار؛ جعلی است. واقعی نیست. ماتریکس است. ما با همه گجتها و متعلقات خوشآبورنگ صفر و یکیمان غریبیم. ما گم شدهایم و خودمان هم خبر نداریم که گم شدهایم. دستهجمعی غریبیم. هزاران هزار دیوانه سرگشته در غربتیم که دست یکدیگر را گرفتهایم تا قوت قلب این سرگشتگی باشیم. ما همه داریم از این غربت و گمگشتگی میلرزیم. دست هم را گرفته و شبکه درست کردهایم؟! خب باشد! شبکه و اعضایش تمامی روی ویبره است؛ حالا شما هی پیام و استیکر آشنایی بفرست!
رضا جمیلی
غریبی، بیکسی اندازه داره...
غریبی سراغ همه میآید، اما به نظرم از دیوانگان بیشتر سراغ میگیرد.
حس غریبی که دیوانگان تجربه میکنند از جنس غربت یار و دیار نیست. عمومیترین و قابل لمسترین حس غریبی آنجاست که دور از خانه و کاشانهات باشی، غربت را همه دور از شهر و کشورشان به شکلی مشترک تجربه میکنند، به نظرم همین جمله که ورد زبان همه ما شده که «هیچ جا خونه خود آدم نمیشه»، داستانش از همین غربت میآید و صدالبته هیچجا «خانه» ما نمیشود.
اما غربتی که دلم میخواهد از آن حرف بزنم، متاسفانه قابل ترمیم نیست، دستکم از این مدل نیست که مثلا مسافتی، گیرم از قطب شمال به جنوب را طی کنی و بالاخره برسی به «خانه» خودت و غربت از وجودت برود. نفس راحتی بکشی که بله تمام شد غریبی.
البته حالا که جهان به پیشبینی آقای مارشال مکلوهان، نظریهپرداز برجسته علوم ارتباطات، به «دهکده»ای تبدیل شده و فاصلهها و دیدارها با یک «کلیک» تجدید میشود و به قدرت تکنولوژی از هر لحظه هم خبردار میشویم، خیلی غریب نیستیم.
اما امان، امان از آن غربتی که گریبانت را میگیرد و اشکت را درمیآورد، آن غربتی که حس میکنی حرف و حسهای دیگران را نمیگیری، که خودت را در جمع تنها میبینی، آن غربتی که جهان درونیات را با اطرافیان متمایز کرده.
اگر فکر میکنید منظورم از این جنس غربتهای مخصوص عرفا و علماست، سخت اشتباه فکر کردهاید، نیاز به این چیزها نیست، همین که دیوانه باشی کافی است که آن حس غریبی سراغت بیاید، اتفاقا هیچ جای فخر و مباهاتی هم ندارد، خیلی هم ویرانکننده است، اما این نوع غریبی و بیکسی اندازه ندارد.
مستوره برادران نصیری
غریبهای که مسافر تمام جادههاست
غربت در معروفترین شکل خود حاصل جابهجایی است. فردی به شهر، محله یا خانهای جدید که هیچکس را در آن نمیشناسد هجرت میکند و در این موقعیت در میان عدهای ناشناس، غریب است. اما بازیگر مجنونی چون من با آن همنشینی بیپروا با غریبهها و ساکن شدن متهورانه در مکانهای ناآشنا، مشکل میتواند بپذیرد غریبی یعنی در میان تجربیات تازه غلتیدن و با ناشناختهها زندگی کردن! راستش این است که من و امثال من دچار شکل پیچیدهتری از غربت هستیم که غریبی در میان چیزهای آشناست. غربتی سرد در میان آدمهایی که از بچگی میشناسی.
در این کوچه، آن خیابان، فلان شهری که نظارهگر عمرت بوده است غریب و کسل میشوی؛ این سرنوشت کسی است که باورها، رویاها و احساساتی متفاوت دارد و به این تفاوت پایبند است. چنین آدمی که اغلب به سبب افکار و عقاید عجیب و ارزشهای غریب در محضر آشنایان ساکت است، دو راه بیشتر ندارد؛ یا هجرت مدام یا دروغ! یا مسافر شبانه تمام جادهها بودن، یا بندی دروغهای همهگیر شدن. اما غریبهای اینچنین اگر بنا بود تن به دروغ بدهد، ظاهر ساز باشد و با گفتن از آب و هوا و سیاست و چیزهایی از این دست با دیگران ارتباط برقرار کند که دیگر غریبه نبود. غریبه را ناتوانی در همین یکرنگ شدن، هماهنگ بودن (دروغ گفتن) است که غریبه میکند.
غریبه میرود، فرار میکند از شبی به شب دیگر، از رویایی به رویای دیگر و خیلی زود موفق به کشف آدمهای نوظهور، شهرهای نامرئی و خانههایی میشود که شاید هنوز هم ساخته نشده است. با خیالش گاه پرواز میکند و در حالی که بستگان و دوستان از آب و هوا، سیاست و گذشتهها میگویند او در جایی ناشناخته از آینده در ضیافتی دیگر سکوت را میشکند.
علیرضا نراقی
هشیار در میانه مستان نشستن
حالا توی این شهر کسی غریب نیست. خیلیها آمدند و ماندند و ماندنشان منشأ اثر شد. نه در این شهر، در فرهنگ و هنر و علم و سیاست و همه چیز ماندگار شدند. اصلا این شهر گردهمایی غریبههاست. چه فرقی دارد از نسل چندم مهاجران باشی؟ خاک پایتخت دامنگیر است. مهم این است که این آمدن بازگشتنی ندارد. مهدی فخیمزاده با آن صدای کلفتش که آدم را یاد بهروز وثوقی در «سوته دلان» مرحوم علی حاتمی میاندازد. دیوانهای در میان عاقلان. غربت او از جنس غربتی بودن نیست. از جنس دیوانه بودن است. هرچند دلش بخواهد برگردد به روستا.
مثل غریبه بودن مجید سوته دلان که هی لابهلای ازدحام عاقلان کوچه و بازار عاشق میشود و فارغ میشود. قصه غربت، لااقل این روزها دیگر از جنس جغرافیا نیست. از جنس آدم هاست. همین آدمهایی که توی مهمانی قاه قاه با آنها میخندیم. همین آدمهایی که توی بازار سرشان را کلاه میگذاریم و سرمان را کلاه میگذارند. همه ما توی این شهر غریبهایم. دز غریبی وقتی بالا تر میرود که اندوهگین هم باشی. آن وقت باید بروی گوشه مجلس کز کنی و حواست نباشد توی این جلسه مهم چه میگذرد. زیر دستت کاغذی باشد که روی آن چهارخانههای شطرنجی و مارپیچهای نامنظم بکشی. در حالی که داری وانمود میکنی اینجا هستی. بله، اینجا هستی. توی این جغرافیا. توی این جلسه. ولی روحت جای دیگری است. جایی که خودت هم نمیدانی کجاست، ولی چند وقت یکبار دلت هوایش را میکند. همه ما توی این شهر، توی خانه خودمان، غریبیم؛ غریبهایم.
الناز اسکندری
در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
حسن هانیزاده در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی در یادداشتی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
رهبر در گفتوگو با جامجم:
در آستانه سالگرد عملیات طوفان الاقصی و در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با رئیس شورای تامین دام کشور وضعیت بازار واردات گوشت را بررسیکردیم
در گفتوگوی «جامجم» با مینا مهرنوش، کارآفرین و عضو هیات علمی دانشگاه تهران: