در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مواجهه اغلب انسانها با قدرت، دیوانگیها به بار آورده. نه دیوانگی به معنایی که من و دوستانم در این صفحه از آنها حرف زدهایم، منظورم دیوانگی بیآزار نیست. برای توضیحش باید مثالها بیاورم، مثالهایی که صفحات تاریخ را سیاه کرده است، قدرت سرها بریده، ویرانهها به بار آورده، کورهها ساخته برای سوختن جان آدمی، چشمها کور کرده، قبرستانها ساخته، ضجهها به جا گذاشته و در یک کلام ظلمها کرده است.
کاش همین جا تمام میشد، کاش همه اینها که نوشته شد با همان فعلهای گذشته برای همیشه در همان صفحات تاریخ میماند، اما افسوس که همین قدرت همین حالا، همین حالا که همین سطرها نوشته میشود، همچنان روی همان نوار تکرار است، کوبانی میسازد، داعش میپروراند، خون میپاشد، قفلها میزند بر دهانها، تیغها میگذراند از رگها و هنوز عجیبترین خصلتهای غیرانسانی را میسازد. اما اینها همه چهره قدرت نیست. یک روی دیگری هم دارد که توانسته خطوطی از صفحات تاریخ را روشن نگه دارد. مثالهایش آنقدر زیاد نیست که بخواهم ردیفشان کنم. اما از تاریخ که بیرون بیایم، از قدرت با آن معنای دستگاه ظلم و ستمش که بگذرم، همین دور و بر خودمان دیوانههایی را سراغ دارم که قدرتش را دارند. قدرت انجام خیلی کارها را که شاید به وحشتناکی سر بریدن نباشد، اما قدرتشان را میگیرند در دستشان میاندازند زیر پا. منظورم قدرتهای بظاهر کوچک است، اما به نظرم در یک خانواده، در یک جمع دوستانه یا فضای کاری اثراتش بسیار بزرگ است. دیوانههایی را می شناسم که خشم و عصبانیتشان را در عین حال که میتوانند سر دیگران خالی کنند، نگه میدارند، همه قدرتشان را در یک لبخند خلاصه میکنند. من دیوانه این قدرت هستم، امیدوارم حسرتش را با خودم به گور نبرم.
مستوره برادران نصیری
قهرمانها قدرت ندارند
حتما اگر از شما بپرسند چه چیزی قهرمان را قهرمان میکند؟ میگویید قدرت. قهرمان را قدرت او قهرمان میکند؛ قدرت، او را در شکست دادن آدم بدها و گرفتن حق توانا میکند. اما اشتباه میکنید! اتفاقا قهرمانهای ماندگار عالم را مجموعهای از ضعفها ساختهاند. اینکه کسی لهجه دارد، مثل ما یا حتی سادهتر از ما حرف میزند ـ حتی سکوت میکند و دم نمیزند ـ عاطفی است، گول میخورد و کاری را که فکر میکند درست است به کاری که دیگران برای برنده شدن توصیه میکنند، ترجیح میدهد و... از او قهرمان میسازد. پس قهرمان را ضعفهای قابل درکش قهرمان میکند و البته هدفی که دارد. همه داستانها، رمانها و فیلمها چنین قهرمانهایی دارد. مگر بتمن قویتر از آن جوکر نابکار و دیگرآزار بود؟ نه! بتمن اصولی دارد دست و پاگیر و ضعفهایی انسانی از جنس ضعفهای ما، اما جوکر اینها را ندارد، به هیچچیز بند نیست و به کسی اهمیت نمیدهد. برای همین موقعیت، هدف بتمن هدف ما میشود و اینگونه این نزدیکی و همدلی از او قهرمان میسازد. مگر ویل کین مردِ تنها و اخلاقگرای فیلم ماجرای نیمروز، با آن وفای دیوانهوارش به عهد، قویتر از فرانک میلرِ جانی و دار و دسته قلدرش بود؟ نه! اما قهرمانی شد که دنیا او را فراموش نکرد، زیرا تنها بود و حتی کتک هم میخورد، آن هم از معاون بچهسال خودش. بله این درباره همه قهرمانهای تاریخ صادق است، ضعفی داشتن، چیزی شبیه پاشنه آشیل که ما را نگران قهرمان میکند. نه، این نوشته درباره قهرمانها و قهرمان بودن نیست؛ بلکه درباره قدرت است. درباره اینکه آدمی اگر میخواهد شبیه آدمهای قصهها و فیلمها شود ـ که دیوانه هیچ چیز جز این نمیخواهد ـ باید ضعفهایی داشته باشد که دوست داشته شود و این ضعفهای انسانی برای او بیشتر از ابزارهای قدرت یعنی شهرت، دوستان متنفذ، ثروت و...، قدرت میآورد! سیاستمداران که همه این ابزارهای قدرت را دارند، وقتی میخواهند توجه(رأی) مردم را جلب کنند، عواطف را تحریک میکنند. تحریک عواطف یعنی همدل کردن دیگران با ضعفها. پس ضعفها قدرت میآورد، به این شرط که بتوان شبیه قهرمانها به اهدافی هجوم برد که چشمها را خیره، کنجکاو و نگران میکند.
علیرضا نراقی
مثل نان روی پیشخوان نانوایی
همان قدر که یک نانوا از نانهای باد کرده روی پیشخوان مغازهاش غصه میخورد و همان قدر که یک ماستبند از روند ترش شدن ماستهای توی یخچالش عصبانی میشود، همان قدر که یک مادر از نامهربانی فرزندانش مینالد، باور بفرمایید یک هنرمند هم از دیده نشدن و از فهمیده نشدن رنج میکشد. هنرمندها دیوانهاند. دیوانهاند چون قدرتی ندارند. میتوانند لابهلای چرخ دندههای این روزگار له شوند و آخر سر هم محکوم باشند به تلخی.
من از هنرمندان دیوانه حرف میزنم. به عاقلهایشان، به حسابگرهایشان کاری ندارم. دیوانهها یک دورهای که همه دنبال اسم و رسم بودهاند، خودشان را کشیدهاند کنار و عمر گرانمایه را به سبکسری گذراندهاند... جیک جیک مستانشان بوده است لابد. لابد از این کنارهگیری لذت بردهاند. دیوانهاند دیگر. حالا شما شاید هزار هزار تا عاقلش را بشناسید که از هنر کره گرفتهاند. فیلمهایشان را چپاندهاند توی کنداکتور سلیقه مخاطب و شعرهایشان را جا کردهاند توی گوشهای شب شعر فلان و بهمان. بعد بیایید به من بگویید بیخود غر نزن. آنها خیلی هم سلطان قلوب و سلطان سبد فرهنگی مردم هستند. جیبشان هم پر است و صدایشان هم بلند. اصلا قدرت دارند. اقتدار دارند. خب لابد حرف مرا متوجه نشدید. من از آنها حرف نمیزنم. از اینها میگویم. از دیوانهها... دیوانهها گاهی از این که توی این دنیا دستشان به هیچ کجا بند نیست، از این که توی این هیاهو گم و گور شدهاند، غمشان میگیرد. البته فقط گاهی. باقی وقتها لابد با خودشان فکر میکنند قدرت ابتذال است. ابتذال خودنمایی. شاید خودشان را فریب میدهند. دیوانهاند دیگر... لعنتی... دیوانهاند.
الناز اسکندری
بوی سوختگی میاد
شک ندارم سخت در اشتباهم که عقیده دارم قدرت باید در دست دیوانگان باشد. به همین دلیل تائیدنشده سخت در اشتباهم که فکر میکنم بهترین قدرتمند تمام تاریخ همین نرون عزیز خودمان بود. امپراتوری از تبار شریف و ملوس دیوانگان. او که ارادهاش معطوف به قدرت نبود؛ معطوف به دیوانگی و جنون بود. او قدرت را نه برای ساختن دنیای موردنظر خودش که برای ویرانی میخواست. برای به آتش کشیدن رم؛ آنچه مظهر قدرت بود. او به ذات حقیقی قدرت آگاه شده بود. دریافته بود که قدرت چیزی شبیه انرژی است. هیچوقت از بین نمیرود. از تعداد زیادی کم میشود و در یک نفر جمع میشود. در سیستم تقسیم قدرت اصولا تعادل و تساوی رخ نمیدهد. نامعادلهای است که یک سمتش متغیری قدرتمند نشسته و سوی دیگرش مجموع متغیرهای لاغر و لاجانی است که معمولا اسم شناسنامهای هریکشان چیزی در مایههای ستمدیده و زیردست و فرودست و آسیبپذیر و اینهاست. اما همانطور که گفتم متغیر قدرتدار هم دیر یا زود قربانی انباشت قدرت خودش میشود. این مقدمه نیچه ـ نرونی را به خوردتان دادم که بگویم داخل ما یک کلونی نرون زندگی میکند که به وقتش میتوانند بخشی از وجود ما را به آتش بکشند و پشت سرشان یک زمین سوخته و لمیزرع جا بگذارند. همان وقتهایی که در همین رفاقتها و رابطهها و همکاریهای دو یا چندنفره دستبالا با شماست. دیدهاید که چطور بنزین میریزید روی خیلی بخشها و بندهای مرامنامههای شخصیتان و دودشان میکنید میفرستید هوا؟! همین خردهقدرتهای سخیف و خاکبرسری که گهگاه نصیب یکی از ما میشود و فورا با آن امپراتوری مضحکی بنا و شروع میکنیم به قلعوقمع متغیرهای آشنای آنسوی نامعادله! دارم درمورد همان کلیشه پردهها و حرمتها و انتظارها و توقعات و این جور چیزها حرف میزنم. همانها که تا تقی به توقی میخورد و موازنه قدرت به سود ما خرده چرخشی میکند بر بادشان میدهیم. دیدهاید بوی سوختگی بعضیها از فاصله یک فرسخی حال آدم را خراب میکند؟ بنشینید و بنشینیم یکبار هم که شده نرونهای درونمان را بشمریم و مساحت سوخته خودمان را حساب کنیم و آدم شویم و بزنیم توی سر هرچه نرون و قدرت و اینهاست و دیوانگی مستضعفی پیشه کنیم.
رضا جمیلی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگو با دکتر سیدمرتضی موسویان، ضرورت و اهمیت داشتن دکترین در رسانه و دلایل قوت و ضعف رسانههای داخلی و معاند را بررسی کردهایم
ابراهیم تهامی، مهاجم سابق تیمملی در گفتوگو با جامجم:
گفتوگو با محمود پاکنیت بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون
در گفتوگو با تهیهکننده مستند معروف شبکه سه اولویتهای موضوعی فصل جدید بررسی شد