«روایت ناپدید شدن مریم» اما متعلق به سینمای گونه است و همین خصوصیت به تنهایی میتواند محل بحث و نگاه جدیتر به این فیلم باشد. اینکه چرا ما به مرحلهای رسیده ایم که لنگه کفش را در بیابان غنیمت میشماریم و یک چشمی را در قبیله کورها به سمت پادشاه منصوب میکنیم در نوع خودش جالب است که البته در حوصله این نوشته نمیگنجد.
ناگفته پیداست که مراد این قلم آن نیست که «روایت ناپدید شدن مریم» اثری کم مایه یا به مثابه یک چشمی در قبیله کوران است، بلکه مدنظر آن است که چرا به نقطهای رسیدهایم که نمایش یک اثر در سینمای گونه میتواند نوشتن چنین مطلبی را باعث شود. حال آنکه فیلم ساختن طبق قواعد گونه (ژانر) امری بدیهی در سینمای جهان تلقی میشود و شاخ غول شکستن لقب نمیگیرد.
در دل همین بستر باید گفت که فیلم ساختن در قالب گونه تنها در دو حالت شدنی است؛ یا میبایست حماقتی توام با اعتماد به نفسی کاذب را یدک کشید تا به مدد آن پای به میدان گذاشت، چرا که سرنوشت روشنی در پیش رو نخواهد بود یا اینکه میبایست با دانش و حوصله و به جان خریدن تمام مشکلات احتمالی سراغ گرفتن از این سبک سینمایی پا در میدان گذاشت.
محمدرضا لطفی در اولین قدم سینمایی خود که به ساخت اثری در گونه وحشت با عنوان «روایت ناپدید شدن مریم» منجر شده گامی درست، بیحاشیه و سنجیده در دل سینمای گونه برداشته و تا میزان زیادی موفق هم بوده است.
مخاطبان جدی سینما بویژه علاقهمندان سینمای وحشت بهتر میدانند نه تنها در سینمای ایران که در دل سینمای جهان هم کمتر اثری را میتوان در گونه وحشت سراغ گرفت که چفت و بست قابل قبول داستانی داشته باشد و همزمان از پس ترساندن مخاطبان آگاه سینما بر آید. اصولا سینمای وحشت به درست یا به غلط جزو گونههای فاخر سینما تلقی نمیشود و در طول تاریخ سینما تعداد کمی اثر را میتوان بر شمرد که از دل سینمای وحشت به فهرست بهترینهای تاریخ سینما راه پیدا کرده باشد. این مساله در سینمای به دور از گونه ایران هم صادق است و بجز چند تجربه از جنس «شب بیست و نهم» ساخته مرحوم حمید درخشانی یا اقلیما ساخته محمدمهدی عسگرپور و «آل» ساخته بهرام بهرامیان و... چند تجربه انگشت شمار دیگر در قبل و بعد از انقلاب که تقریبا همه سینمای وحشت ما را شامل میشود، شاید تنها «شب بیست و نهم» توانسته اندکی در ذهنها بماند و باقی آثار به فراموشی سپرده شدهاست.
روایت ناپدید شدن مریم اما دستکم این حسن را دارد تا تماشای فیلم ترسناک ایرانی در سینماهای ایرانی تبدیل به امری محال نشود.
اما سراغ روایت ناپدید شدن مریم برویم. در فیلمنامه این فیلم تلاش شده ترسیدن و سرگرم کردن مخاطب تنها دستمایه پیشبرد داستان قرار نگیرد. شکل روایت در این فیلم به گونهای است که عامل ترس و وحشتآفرین از نقطه بیرونی به درون شخصیتها نفوذ پیدا میکند و در ادامه این خود شخصیتها هستند که به وجود و هویت بخشیدن به آن دامن میزنند. در واقع مسیر روایی فیلمنامه روایت ناپدید شدن مریم بر این اصل استوار است که چیزی تحت عنوان ترس بیرون یا عامل وحشت آفرین وجود خارجی ندارد. بلکه موجودیتی در بیرون از ما میتواند حاضر باشد که جنس نگاه ما به آن و شیوه روبهرو شدنمان با آن است که ماهیت وحشتآفرین و آسیبزا یا غیر وحشتآفرین و غیر مخرب به آن میبخشد.
محمدرضا لطفی در فیلمنامه روایت ناپدید شدن مریم جنس نگاه شخصیتها به اطراف و شیوه مواجهه و رویارویی آنها با ماهیتهای بیرونی بر مبنای شکل گرفتگیهای درونی را دستمایه نوشتن فیلمنامه وساخت اثرش قرار داده است.
با کمی رندی میتوان تشخیص داد محمدرضا لطفی با انتخاب عنوان روایت ناپدید شدن مریم مسیر رسیدن شخصیتهای داستان و به طور ویژه زن و شوهر سوژه اصلی داستان به ایستگاه جدایی محض و غفلت از هم را ترسیم کرده است. گویی از همان ابتدا فیلمنامهنویس مسیر رسیدن به نقطه نهایی را برای مخاطب ترسیم کرده است. جنس نگاه شخصیت شوهر به کار و زندگی و حتی شیوه همراهی کردن یا نکردن با همسر(مریم) و زندگیاش و در مقابل نحوه مواجهه همسرش با این مقوله است که باعث میشود عامل وحشتآفرین از بیرون به درون نفوذ پیدا کرده و دودمان این خانواده دو نفره را به باد بدهد.
در نگاهی جدیتر میتوان اینطور تلقی کرد که عامل ترس تنها یک تلنگر بیرونی به ساختار معیوب روح و روان این زوج بوده که به عمیق و جدیتر شدن شکاف فکری و روحی میان این دو و در نهایت فروپاشی منجر شده است. این ویژگی اصولا جزئی از قواعد ژانر است که عامل وحشتآفرین بیرونی با اولین اشتباه یا خطای شخصیتها به زندگی و داستان ورود پیدا میکند. در واقع عامل وحشتآفرین به خودی خود فاقد فعلیت است و تنها دارای پتانسیلی است که ضعفها و کاستیهای فکری و رفتاری شخصیتها مجال بروز آن را فراهم میکنند.
در همین مسیر قربانیان این روند هم از ضعیفترین شخصیت فهرست میشوند تا به قویترین شخص برسند که اتفاقا در برخی آثار همین شخصیت برتر که ضعفهای کمتری دارد عامل برتری بر عامل وحشت میشود و در نقش منجی ظاهر میشود.
روایت ناپدید شدن مریم در حیطه کارگردانی هم با سراغ گرفتن کارگردانش از قالب مستند و با دور نگهداشتن عامل شر از نگاه مستقیم مخاطب توانسته به ترکیبی همراهی برانگیز دست پیدا کند که همزمان با ایجاد فضای تعلیق و ترس و دلهره همراهی مخاطب را نیز بهدست آورد.
در کنار تمام خام دستیهای یک اثر اول سینمایی و سراغ گرفتن از سر و شکل نه چندان قوام یافته مصاحبههای گزارشگونه فیلم باید پذیرفت محمدرضا لطفی در خلق موقعیت مستند نما و از بین بردن فاصله بین اثر و مخاطب موفق ظاهر شده است. او بخوبی توانسته با بهرهگیری از عامل صدا در قالب صداهای ضبط شده یا تصاویر سیاه و سفید با تصویر برداری نه چندان با کیفیت و ترکیب آن با سکانسهای کارگردانی شده از پس ایجاد چفت و بست تصویری اثر برآید.
در مجموع به ظن این قلم ساخت اثری در سینمای ژانر و با کیفیتی قابل قبول امری قابل بحث است.
حتما در مورد شکل روایی و نگاه تمثیلی و استعاری موجود در این اثر یا شیوه کارگردانی لطفی برای رسیدن به این فرم و سر و شکل تصویری بیش از اینها میتوان سخن گفت که حتما در نوشتههای دیگر و فرصتهای آتی به آن خواهم پرداخت. در نهایت باید پذیرفت روایت ناپدید شدن مریم تجربهای موفق از آب در آمده و میتواند نوید ساخت آثار خوبی در سینمای گونه بویژه سینمای وحشت ایران را بدهد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد