یکی از ضرورت‌های بنیادین توسعه در دنیای امروز بین‌المللی شدن کشور است. بدون ارتباط سازنده با دنیای خارج و ارتباط زنجیره‌ای با کشورهای قدرتمند در حوزه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی، توسعه و رشد ملی در عرصه‌های مختلف محقق نمی‌شود.
کد خبر: ۷۳۹۶۴۶
سه‌گانه ساخت قدرت داخلی برای بین‌المللی شدن

کشیدن دیوار چین دور کشور و بدگمانی به دنیای خارج، حتی موجب هرز رفتن توان داخلی کشورها می‌شود. این ضرورت یعنی بین‌المللی کشور به منظور توسعه و پیشرفت، اما یک اصل اساسی و پیش‌شرط مهم دارد و آن ساخت قدرت داخلی است. سه‌گانه ساخت قدرت داخلی عبارتند از:

ـ ایجاد اجماع ملی میان نخبگان سیاسی و فکری پیرامون نقشه راه

ـ توان بازدارندگی

ـ پرورش و تبلور مزیت‌های نسبی کشور در عرصه‌های مختلف برای چانه‌زنی با دنیای خارج

به کلامی دیگر، سه‌گانه ساخت قدرت داخلی، اصل اساسی و ارتباط با دنیای پیرامونی ضرورت اساسی برای توسعه و پیشرفت است.

تجربه تاریخی و بخصوص رفتار قدرت‌های بزرگ با کشورهایی که می‌خواهند به توسعه و پیشرفت برسند، این اصالت و ضرورت را بیشتر می‌نماید. این قاعده البته به معنی عدم ارتباط بین‌المللی تا زمان تبلور ساخت قدرت داخلی نیست بلکه به معنی اصالت دادن به یکی برای تحقق دیگری است. (یعنی اصالت دادن به توان داخلی برای نتیجه گرفتن بهینه از ارتباطات بین‌المللی است.)

از یک سو تجربه قدرت‌های نوظهور مانند چین، برزیل، ترکیه و... این مهم را نشان می‌دهد که اصل اولیه پیشرفت این کشورها در زمینه‌های مختلف، ساخت قدرت داخلی و در وهله دوم بین‌المللی شدن آنها بود. از سوی دیگر تجربه تاریخی از چگونگی و چرایی ائتلاف‌های دوسویه و چندجانبه با قدرت‌های بزرگ است.

قدرت‌های بزرگ اصل اساسی برای ائتلاف‌های خود را صرفا تحقق منافع استراتژیک خود می‌دانند. آنچه برای ما در روابط اجتماعی اخلاق و انصاف خوانده می‌شود، در روابط بین‌الملل امروزی مظهر بی‌اخلاقی است چرا که آنها معتقدند اخلاق یعنی تلاش برای تحقق منافع استراتژیک حتی اگر بی‌اخلاقی عرفی را در پی داشته باشد.

تاریخ بارها نشان داده است رهبران سیاسی که ده‌ها سال با قدرت‌های بزرگ نشسته‌اند، هم‌سفره بودند و از آن مهم‌تر کشورشان را سکوی تحقق منافع دیگران کرده‌اند؛ اما یکشبه خود را بی‌پشتوانه دیدند و بعضا توسط همان قدرت‌های سابقا حامی، سقوط کرده‌اند.

خاطرات دولتمردان آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم بخوبی این معنا را نشان می‌دهد. دولت آمریکا به کرات با کشورهای مختلف و بخصوص با رژیم‌های مستبد اتحاد و ائتلاف کرده است، اما این ائتلاف‌ها نوشته‌هایی روی یخ بوده که با گذر زمان آب شده است و نه فقط منفعتی برای رژیم‌های متحد با آمریکا دربر نداشته بلکه اسباب سقوط آنها را نیز فراهم کرده است.

خانم کلینتون در کتاب «انتخاب سخت» سیاست آمریکا در قبال انقلاب‌های عربی را جدالی بین منافع استراتژیک و ارزش‌های لیبرال توصیف می‌کند و معتقد است ایده‌آلیست‌ها یعنی حامیان روندهای دموکراسی در کاخ سفید موفق شدند دیدگاه خود را پیاده کنند و متحدان پیشین آمریکا یعنی بن علی، حسنی مبارک و علی عبدالله صالح را پشت در نگه دارند.1

کلینتون از روابط حسنه آمریکا با دولت محمد مرسی و دولت اردوغان برای طراحی یک نقشه جدید در خاورمیانه توضیح می‌دهد که چگونه دولت آمریکا با اخوان در مصر توافق کرده بود، دولت اسلامی در سینا تشکیل، بخشی از سینا به حماس و بخش دیگر آن به اسرائیل واگذار شود و حلایب و شلاتین به سودان ملحق شده و دولت مصر مرزها با لیبی را در منطقه السلوم باز کند، اما با کودتا علیه اخوان‌المسلمین این طرح به تعویق افتاده است.

کلینتون می‌گوید، دولت آمریکا با تشکیل این دولت می‌خواسته منطقه را تقسیم کند و بعد با استفاده از عوامل خود در اخوان سراغ کشورهای عربی حاشیه خلیج برود.2

او از نقش بارز دولت اردوغان در این طراحی می‌گوید و علت مخالفت اردوغان با دولت ژنرال السیسی را در همین مساله معرفی می‌کند. خانم کلینتون ماجرای دخالت نظامی آمریکا در بنغازی لیبی را که به سقوط قذافی منجر شد بدقت و صراحت توضیح می‌دهد.

هیلاری انگیزه اصلی جنگیدن آمریکا در بنغازی را حمله شورشیان به نمایندگی آمریکا در بنغازی معرفی می‌کند که در آن حمله سه آمریکایی کشته شده بودند. کلینتون به نمایندگانی که به او برای حمله به بنغازی حمله کردند، می‌گوید: «نمی‌‌خواهد در یک جنگ سیاسی که به بهانه کشته شدن آمریکایی‌ها در حمله به بنغازی است، شرکت کند.»3

تاریخ فریادی آشکار از اتحاد قدرت‌های بزرگ با حسنی‌مبارک‌ها، قذافی‌ها و محمد مرسی‌ها دارد که یکی پس از دیگری قربانی منافع استراتژیک آمریکا شدند و به تعبیر خانم کلینتون «پشت در ماندند.»

از سویی دیگر کشورهایی که با سه‌گانه ساخت قدرت، آنچنان که توضیح داده شد، به تعامل با قدرت‌های بزرگ پرداختند، موفق شدند از ارتباطات بین‌المللی خود نتیجه‌ای بهینه حاصل کنند.

بارزترین آنها در زمانه ما، کشور چین است آنچنان که با اجماع ملی پیرامون اصول توسعه، قدرت بازدارندگی و آزادکردن مزیت‌های نسبی خود در عرصه‌های مختلف، توانسته است موجودیت خود را بر نظام سیاسی در آمریکا تحمیل کند.

خانم کلینتون در کتاب خود ظهور چین به عنوان یک قدرت نوظهور را جدی‌ترین تحول استراتژیک زمان خود معرفی می‌کند. او روابط با چین و عمیق‌تر کردن آن را «نیازی استراتژیک برای نسل‌های آینده آمریکا» می‌داند.4

پی‌نوشت‌ها:

1. Hillary Clinton, Hard choices, London, 2013, p 340 2. Ibid, pp 484-487 3. Ibid, pp 383-384
4. Ibid, p 66.

دکتر سید محمد حسینی - استاد دانشگاه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها