می‌بخشید یا قصاص می‌کنید؟

نیشابوری‌ها بر سـر یک دوراهی نفسگیر

زابلی‌ها در معرض یک سوال سرنوشت‌ساز

با چقدر پول به همه خواسته‌هایتان می‌رسید؟

«با چقدر پول به همه خواسته‌هایت می‌رسی؟» تاکنون به این سوال فکر کرده‌اید؟ تا حالا چاله چوله‌های زندگی‌تان را روی کاغذ نوشته‌اید و بعد برای هر کدام مشخص کرده باشید چقدر زمان می‌خواهید، چقدر پول و چه پیش‌زمینه‌هایی. یعنی برای رسیدن به آرزوهایتان برنامه‌ریزی کرده‌اید؟ شاید اگر همین کارها را می‌کردیم آرزوهایمان برای همیشه آرزو باقی نمی‌ماندند و یکی یکی بر باد نمی‌رفتند.
کد خبر: ۷۳۸۶۳۵
با چقدر پول به همه خواسته‌هایتان می‌رسید؟
حالا مزاحم تلفنی به سراغ مردم زابل رفته و پرسیده با چقدر پول آرزوهای امروزشان بر باد نمی‌رود. مردم زابل که روزی فردوسی برای انتخاب رستم به سراغ آنها رفته و یلی را برگزیده تا رستم داستانش کند، امروز جنس آرزوهایشان با رستم بسی توفیر دارد که آن زمان زابل زمین‌هایی با تپه‌هایی از سبزه‌زارها و رسوبات دریایی بوده که قسمتی از آن در مسیر رودخانه هیرمند قرار داشته ‌است، اما امروز با کم شدن آب رودخانه بر وسعت خشکی‌های اطراف آن افزوده شده. حالا خشکی و بادهای 120 روزه نشانه‌های این سرزمین است و طبیعی است که با تغییر اقلیم، جنس آرزوها هم تغییر کند.

آن آبادی قدیمی با اتصال به روستای حسین‌آباد، آبادی بزرگی تشکیل داده که بعدها تأسیس پادگان نظامی بر اهمیت آن افزوده‌است. سال ۱۳۱۴ هجری شمسی بر طبق مصوبه هیات وزیران، آن آبادی را زابل نامیدند و سال ۱۳۱۶ خورشیدی مرکزیت یافت. زابل آثار تاریخی و باستانی زیادی دارد که یکی از مهم‌ترین این آثار، شهر سوخته با تمدن چند هزار ساله در 70 کیلومتری آن است.

این شهرستان 523 هزار نفری، بادهای بسیار و سرشناسی دارد که ازجمله معروف‌ترین آنها می‌توان به باد لوار که دنباله بادهای موسمی اقیانوس هند است، بادهای ۱۲۰ روزه، باد قوس، سیاه باد، باختر و پلپلاسی اشاره کرد. بادهای متنوع این شهر هنوز آرزوهای مردم شهر را با خود نبرده است و همین شده که مزاحم تلفنی گوشی را برداشته و از مردم زابل پرسیده است: «با چقدر پول به همه آرزوهایی که امروز دارید، می‌رسید؟»

42...322

صدای بمی دارد و می‌گوید هیچ ‌وقت فکر نکرده اگر پولدار شود چه آرزوهایی دارد.

ـ به آرزوهای غیرپولی‌تان چطور، فکر کرده‌اید؟

ـ خب، من آرزویم رفتن به مکه و کربلاست.

ـ هزینه مکه چقدر می‌شود؟

ـ خب، اگر حج تمتع را در نظر بگیریم، 20 میلیون تومن.

ـ و هزینه کربلا؟

ـ باید چهار، پنج میلیونی در نظر بگیریم.

ـ تا حالا فکر کرده‌اید که چطور 25 میلیون تومان پول به دست آورید تا به همه آرزوهایتان برسید؟

ـ راستش، هیچ وقت بهش فکر نکرده‌ام.

 

86...322

می‌گوید: «من یک زن روستایی‌ام، به درد مصاحبه شما می‌خورم؟» در پس زمینه صدای او، صدای بچه‌های زیادی شنیده می‌شود. خودش از تعبیر «زندگی در مهد کودک» استفاده می‌کند. مدام لهجه‌اش عوض می‌شود و همین طور از کلماتی استفاده می‌کند که برای مزاحم تلفنی آشنا نیست و محبور می‌شود از او بخواهد توضیح بیشتری بدهد.

این زن روستایی که فکر می‌کند نباید سقفی برای پولی که آرزو می‌کند در نظر بگیرید، آرزوهای مادی‌اش اما با پول برطرف نمی‌شود.

ـ ببین من هیچی ندارم، یارانه می‌گیرم و با حقوق کم کارگری غیر از نان خشک چیزی عایدم نمی‌شود. آرزویم هم این است که کشاورزی کنم، اما کشاورزی پول نمی‌خواهد، «آب» می‌خواهد که مدت‌هاست اثری از آن نیست. برای کسی که هیچ پولی ندارد، هر چه پول بدهی باز هم کم است، باز هم یک جای زندگی آدم باز می‌ماند.

 

43...322

خانم میانسالی گوشی را برمی‌دارد، ظاهرا وقتی مزاحم تلفنی دارد علت مزاحمتش را توضیح می‌دهد مخاطبش عوض می‌شود و در انتها یک آقای میانسال به مزاحم تلفنی پاسخ می‌دهد. آن گونه که در انتهای مکالمه مشخص می‌شود این آقای میانسال، همسر آن خانم میانسال است. این خانواده در انجام کارهای مشارکتی حرف ندارند، حتی می‌توانند به جای هم حرف بزنند.

آقای خانه مثل بسیاری دیگر، فکر می‌کند آرزوهای آدمیزاد سقف ندارد و می‌گوید: «آدم یک میلیارد تومان هم داشته باشد، آرزو می‌کند دو میلیارد داشته باشد.» او البته خودش مثال نقض گفته خودش است:

ـ آرزو می‌کنم پولی داشته باشم تا همین قسط‌ها، وام‌ها و مکافات‌ها را پس بدهم.

ـ قسط‌هایتان چقدر است؟

20، 30 تومنی می‌شود. یک روزمره هم می‌خواهم برای خرج زن و بچه‌ام. آرزوی یک ریال پس‌انداز هم ندارم.

ـ حالا خرج روزمره ندارید؟

ـ دارم، اما به مکافات. 400، 500 تومنی بیشتر می‌خواهم.

 

67...322

از هر دری وارد می‌شوم، هر چه اصرار می‌کنم حاضر نیست ذره‌ای از دنیایش را با پول عوض کند. صدای بسیار پیری دارد و به قول خودش «الان دیگر خیلی پیر شده که بخواهد آرزویی داشته باشد» او به آرزوهایش رسیده است. می‌گوید: «کسی که عاقبت بخیر شود، همه کارهایش تامین می‌شود» و او عاقبت بخیر شده است. نوه‌هایش شیرین‌ترین لحظه‌های زندگی را برایش رقم می‌رنند: «وقتی نوه‌هایم را می‌بینم دیگر هیچ چیز از دنیا نمی‌خواهم.» بجز یک چیز البته: «که نوه‌هایم خداپرست و دوستدار اهل بیت باشند». می‌گوید که خودش و بچه‌هایش به چیزهایی که در زندگی می‌خواستند رسیده‌اند.

او حتی حاضر نیست برای این که بتواند کمک بیشتری به نیازمندان داشته باشد، آرزوی پول کند. همین حالا هم کمک می‌کند و دغدغه‌اش این است که کسی نفهمد که به فلان فرد کمک کرده است. این پیرمرد مهربان به طور مداوم از عبارت «بابا جان» برای خطاب قرار دادن مزاحم تلفنی استفاده می‌کند و از معدود کسانی است که او را دعا می‌کند و البته نصیحت: «بابا جان، تو اگر چیزی از خدا خواستی کم نخواهی، چون در سوپرمارکت خداوند همه چیز هست و اگر نخواهی خودت ضرر می‌کنی.»

 

65...322

صدای میانسالی دارد، میانسال‌ها هنوز آرزو دارند و آنقدر پیر نشده‌اند که حاضر نشوند هیچ پولی را آرزو کنند و آنقدر جوان نیستند که ندانند از میان این همه آرزو کدامشان را می‌خواهند.

همکلام زابلی مزاحم تلفنی ابتدا تاکید می‌کند که آدمیزاد هر چه بیشتر داشته باشد، آرزوهایش بزرگتر می‌شود. او اما آرزوهای متوسطی دارد و با 45 میلیون تومان به آرزوهای کنونی‌اش می‌رسد:

ـ من با یک خانه خوب و یک ماشین خوب، به رفاه می‌رسم.

ـ الان خانه و ماشین دارید؟

ـ دارم، اما خانه‌ام کلنگی و ماشینم قراضه است.

ـ با چند تومان خانه شما «خوب» می‌شود؟

ـ خب، اگر بخواهم توی همین منطقه بخرم باید 30 میلیون تومان داشته باشم.

ـ و درباره ماشین چطور؟

ـ حدود 15 میلیون تومان بگذارم روی پول ماشین، یک ماشین خوب می‌خرم، خوب یعنی در حد عرف جامعه مثل یک پژو که وقتی از یک شهر به شهر دیگر می‌روم، خیالم جمع باشد.

 

15...322

می‌خندد و می‌گوید «هر چه بیشتر، بهتر.» با این حال، حاضر نمی‌شود بگوید برای خودش چه چیزهایی می‌خواهد. در آرزوهایش بچه‌هایش از خودش مقدم‌ترند. او با چیزی حدود 560 میلیون تومان به همه آرزوهایش می‌رسد.

ـ می‌خواهم بچه‌هایم خانه داشته باشند.

ـ خانه چند میلیونی؟

ـ خانه 40، 50 میلیونی برایشان بگیرم خوب است.

ـ چند تا بچه دارید؟

ـ 8 تا. راستی می‌خواهم برایشان ماشین خوب هم بگیرم، من چیزهای خوبی برای بچه‌هایم می‌خواهم.

ـ آن چند؟

ـ الان ماشین گران است، فکر کنم حدود 20 میلیونی بشود.

 

14...322

مزاحم تلفنی شماره یکی از پولدارهای زابل را گرفته است که پدر و مادرش هر آرزویی داشته برآورده کرده‌اند. می‌گوید آنقدر دارد که چشمش از مال دنیا سیر است و مثل خیلی‌های دیگر بخیل نیست. خانه، ماشین، ملک و اموال و مغازه و کار، دستاوردهای پدر و مادرش برای او و برادرش است. او که مبل فروشی فقط یکی از مغازه‌هایش است، در خلال صحبت‌هایش یک آرزو را مطرح می‌کند که به خودش بازمی‌گردد: «کسب و کار در زابل رونق بگیرد، آخر 17 روز است که کاسبی نکرده‌ام.»

این مرد جوان رونق گرفتن کسب و کارش را در گرو حل مشکلات زابل می‌داند: «از وقتی که مرز را بسته‌اند رونق از شهر رفته است. کاسبی‌ها خوابیده، 250 خانوار از زابل رفته‌اند و خانه‌ها خیلی ارزان شده است. آب و امنیت هم که مشکل دارد». او بیشتر از خودش برای شهرش آرزو دارد و البته فکر می‌کند مشکلات شهرش هم با پول حل نمی‌شود بلکه مدیران دلسوز و پیگیر می‌خواهد. او به اصرار از خبرنگارها می‌خواهد سری به زابل بزنند و از نزدیک با مشکلات این شهر آشنا شوند تا بلکه خبر این مشکلات را به‌گوش مسئولان برسانند.

 

13...322

پسر بچه‌ای گوشی را برمی‌دارد، در خانه به دنبال پدر و مادرش می‌رود، اما می‌گوید کسی را پیدا نمی‌کند. خودش آرزوی زیادی ندارد بجز ماشین جنگی‌ای که مادرش هنوز برایش نخریده و او نمی‌داند قیمتش چند است.

مریم محمدپور / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها