در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
نرگس عباسی از اراک: تو بگو باز کجا پر بکشم؟/ همه دنیای دلم بارانیست/ تو بگو از چه کسی دست بکشم/ دل من در غم خود زندانیست/ ز کدامین گنهم توبه کنم؟/ در دلم باز هم این بیتابیست/ آسمان دل من تاریک است/ سهم دنیای من این تنهاییست.
نه من، نه مامانبزرگم، نه حتی ابوالمعالی! فعلا حال و حوصله گفتنِ اینکه کجا پر بکشی رو نداریم... (گوگل مپ رو باز کن یه جا پیدا کن واس خودت دیگه!) امااااا... دم نقد فقط در همین حد بگم قبل از نگاه کردن به نقشههای ماهوارهای، اون قسمت در دلم باز هم این بیتابیست رو یه سروسامونی بده، بلکه هم پیچ و تاب خودت و شعرت یهجا با هم درست شد، تو هم از فکر پر کشیدن دست کشیدی!
هانیه از اهواز: 1-باز بر دامن دشت من میباری/ باز هم مثل دلم غصه فراوان داری/ چشمه خشکیده و از منظر ما تا امروز/ سیل باریده در این دشت صفا انگاری/ رابط ما شده است ابر بهاری، تا کی/ بهر عشقی بشود چشم غریبی جاری/ ابر از رفتن دل گفت و همینم کم بود/ آسمان هم بشود ناقل هر اخباری/ قصر زیبای دلم عاقبتش ویران شد/ کاش روزی بکنی قلب مرا معماری. 2-تو از دریا نوشتی، من کرانه/ تو از آینده گفتی، من زمانه/ برای عاشقی فرصت زیاد است/ همیشه... بابهانه... بیبهانه...
میل خودت! ولی از من میشنوی... اول یه بررسی کن ببین «...من میباری/ ...فراوان داری/ ...صفا انگاری/ [بعد تازه فک کن:] غریبی جاری!!/ [و تازه بعد از اون تازه قبلی! این یکی که میگه...] هر اخباری»...!! کدومش بر اساس... (الو...؟ الو...؟ فوووتتتت...! خوانندگان عزیز ببخشید... نمدونم چی شد یهویی که پاسخگو و بیانکنندۀ راهنماییهای فوق در طرفهالعینی از پشت میکروفون محو شد رفت! خلاص! منم جرأت ندارم جمله فرد محو شده رو تموم کنم، چون یهو دیدی طرف عوض این که بکند قلب مرا معماری، کل ساختمون هیکلمون رو یه جا کوبید، جاش ده طبقه ساخت داد دست مشتری!)
شهابسنگ دنبالهدار از ایران کوچک: چشمم به صفحه گوشیم خیره مونده. گوشم به بوق آزاد عادت کرده و دلم به تنهایی گفتن و تنهایی شنیدن و تنهایی خندیدن و تنهایی قدم زدن. دیگه نیا! ترک عادت موجب مرض است.
فرهاد بیشیرین: نه تو، نه من، جرأت ساختن آسیاب در برابر باد را نداریم! اما چه خوب دیوار میکشیم.
آره؟ استاتوس که نیس؟ هوم؟
بدون نام: امروز رفتم داروخونه. منتظر داروهام بودم که یهو یه صدایی توجهم رو جلب کرد: شترق! آره، یه مردی بود که میخواست پول داروهاش رو نده و داروها رو گرفته بود و با دست زد شیشه داروخونه رو شکست و دِ بدو که رفتی! واقعاً این سطح فرهنگ ماست؟ به خاطر دو ورق قرص یا چسب زخم؟
نه دیگه... ببیییین... اومدی نسازی! پشت قضیه رو هم ببین خب! نگفتی با خودت شاید حتی... (حتیهااااا...) لَنگِ پول همون به قول تو دو ورق قرص یا چسب بوده؟ نگفتی با خودت شاید مسئله یه چی غیر از قرص و چسب بوده؟ نگفتی با خودت شاید برای بعضیا همون دو ورق قرص یا چسب اصلا خیلی پول بوده؟ نگفتی با خودت شاید... شپلق! آره، یه فردی بود که میخواست بقیه این نگفتیها رو نخونه و در نتیجه کوبید تو گوش پاسی و دِ برو که رفتی!! (دنیا عوض شده! آدم یه دقه نمیتونه واس خودش سخنرانی کنه! اون از اون یکی که یهویی از پشت میکروفون محو میکنه، اینم از این! باز خوبه منِ مامانبزرگ به خاطر تجربیاتم با خودم گفتم شاید مردم، عَعصاااابمَعصااااب درستودرمون نمونده واسهشون یه همچی برخوردای حذفی در پیش گرفتهن!)
پائیز هر سال: 1-وقتی اسمم برا اولین بار چاپ شد، اونم تو تلگرافخونه! کلی خوشحال شدم. مادرم برگشته میگه: یعنی بهت جایزه میدن؟ میگم: نه همه چیی که مادیات نیست. میگه برو بابا، بچه! خودت رو گذاشتی سر کار! داداشم از اون طرف میگه که چی؟ یعنی از اون روز تا حالا چهارمین دیوان چهلهزار بیتیم رو تموم کردم! مدیونید اگه یه درصد فکر کنید خونواده من ذوق ادبی نداره! 2-ای کاش در کودکی یادمان میدادند که کوچکسالی کوتاهمان را خرج بزرگسالی طولانیمان نکنیم.
شهلا از مراغه: نگرانم برای خودم. خودخواه نیستم، فقط اندازۀ دنیای آدمها کموبیش تنهایم؛ تنها. کاش همیشه با من بماند. دلم را میگویم مردم؛ شما نترسید. گاهی دلداریام میدهد؛ تا اسمم را با تمام وجودش صدا میزند کمی آرامش بر وجودم جاری میشود و گاهی با سکوتش تنهاییام را به تماشا مینشیند. زیباست.
چیچی رو شما نترسید مردم؟! دِ...! دو تا کلوم حرف نمیشه گفت، زودی آدم رو یا تبدیل به دود و در نتیجه محو میکنن یام که اصلا همون اولش طرف مربوطه عوض معمار قلب، بسازبفروش مسکن از کار در میاد و کلنگی تشخیصت میده... میکوبونه ازت ده طبقه درمیاره! اینا زیباس؟
زهرا، تنهای تنها: چشمهایت بیاجازه اسیر چشمهایم شده بود. یادت میآید روزی که از پیشم میرفتی گفتی که بر نمیگردی؟ آره خب، سر حرفت ماندی. رفتهای ولی انتظار دیوانهام میکند. حالا فرسنگها از هم دور شدهایم. بیوفا، دیگر دستهایت را به دیگری میدهی؟ ای کاش او مثل تو بیوفا نباشد[...].
نسیم صبح از دورود: یه جفت خرس طلایی دوقلو، واسه نشمیل نوازی از بوکان (به خاطر نوشته 14 مهر: من از حضور آدمهایی که...).
باز خوبه نشمیل از حضور آدمها صحبت کرده بود که تو بهش خرس اهدا کردی، اگه از خرس و اینا گفته بود گمونم شپش و کک و ساس و باکتری نصیبش میشد!! (خُ تو که نسیه جایزه میدی اقلا خوبش رو بده !)
آزاد: همیشه توی صفحه بروبچهها دنبال اسمِ[...] میگردم. در عین اینکه[...] ولی واقعاً قلمش فوقالعادهس. ممنونم ازش.
آی... حواست کجاس؟ این الان مدح طرف بود یا ذمّش؟! من و تو از ریزِ زندگی بقیه چی میدونیم؟ خوبه یکی بر اساس دو تا کلمه و جملهای که اینجا و اونجا ازمون منتشر میشه، برداشتهای خودش رو تسری بده و قضاوتمون کنه؟ اونم همچی قضاوتی؟ نه... میخوام ببینم خوبه؟ فکر کن الان منم یه همین جور قضاوتی رو درباره تو میکردم! بیا یاد بگیریم تا از نزدیک و دقیق با کسی آشنا نیستیم، بر اساس دو تا گفتار یا رفتار قضاوتای اینطوری نکنیم. (حالا باز اگه شوخی و مزاح کرده بودی یه چیزی، نه که جدی جدی نسبت شخصیتی بدی!)
فاطمه قائد رحمتی: کاش به جای سرد و سرسری گرفتن دستهای همدیگر، با دستهایمان دانه میکاشتیم. آنوقت به جای این خزان بیپایان، لااقل چند ماه در سایهسار مهر یکدیگر آرام میگرفتیم.
آ... بارکللاااا دختر! من نمیدونم تا وختی میشه یه همچی نگاه پررحمتی داشت چرا باس بد ببینیم.
زهرا 77 از مراغه: زیر باران که قدم میزنم خاطرات انفرادی و مشترکمان به یکباره قلب و ذهنم را مورد هجوم خود قرار میدهند. همان خاطرات اتفاق نیفتاده خیالی را میگویم. همانها که آرزوی اتفاق افتادنشان بر دلم ماند، اما تو بیرحم، تکهتکه کردی بوم خیالاتم را.
عشق سرعت: سر کلاس فیزیک خواب بودم که گوشی یکی زنگ زد. بعد از چند ثانیه قطع شد. دوباره داشت خوابم میبرد که دوباره زنگ زد. منم گیج بودم با صدای بلند گفتم: ببُر صداش رو دیگه! یهو دیدم زنگش چقدر شبیه زنگ گوشی خودمه! (از اونجایی که بردن گوشی ممنوعه، هیچی دیگه، جاتون خالی، دو جلسه از کلاس اخراج شدم).
مهرداد سارا: چشمهای خمار تو در آخرین دیدار، در تکه ابر بالای سرم حک شد؛ ابرهایی که هیچ بادی رمق پراکنده کردنشان را ندارد. آنها را با قلبی عاشق ساختم؛ خاطراتی که محکوم به زندگی با آنهایم. بیا که زلیخای توام یوسفم.
نیکو محسنپور از کوهدشت: من هیچوقت نخواستم همه چی مال من باشه. نگاهم پائینتر از خودم بوده که اگه کفش ندارم یکی هم هست که پا نداره. اما اون بالائیهام سر آدم رو میچرخونن سمت خودشون. اون موقع دلت و عقلت میخواد بری. تا کجاش معلوم نیست ولی میخوای که از اینجوری بودنت رد شی. یه مدتی با خودت قهر کنی بلکه راهی طی شد. [...] به قول کنکوریای قبول نشده: نتیجه هر چی شد شد، مهم تلاشه!
مریم از آبشار سبز: دلم برعکس دستهای خالیام پر است از آرزوهای رنگارنگ، امیدهای روشن، اراده هم، و نیرومندم برای پذیرایی از همه غمهایی که ارمغان روزگار است. دستانم دلگرم است به بودن دلم.
روزبه از لاهیجان: فلوس لاموجود، اینترنت قطع، اکانتی بر باد. شعرهای دیروز و امروز و پسفردا! روی دست مانده و باد کرده. با ابیاتی بیش از جنبۀ موبایلم. آه... موبایل من چه خسته!/ فقط 4 پارت اس میفرسته!/ منم یه تکنسین (کامپیوتر) دستبسته!/ آه... کوزهگر... کوزهشکسته!
خخخخ! باس گفت: روزی که نکوست، از روزبهش پیداست! (همۀ اونای دیگه یه طرف، این رو بگو بینم... واحد پولی لاهیجان تغییر کرده؟ یعنی این دفعه اگه اومدیم کلوچه بخریم باس فلوس و دینار بپردازیم؟!)
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد